cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

عشق تاریکی

رمان سکسی حاوی صحنه های باز💦♨️ برای تبلیغات: @tblight_dys هرروز سه پارت داریم بجز روزهای جمعه

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
2 135
مشترکین
-624 ساعت
-337 روز
-21630 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

بیایید گپ حرف بزنیم https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk
نمایش همه...
Photo unavailable
میدونستی همین الان پا گذاشتی به یه گروه خاطره ساز؟ خوش اومدی!🤌🥹 🗣️ ویس کال شبانه • بدون محدودیت 🗣️ 🔮 مخ زنی😈🍑👅 رل زنی💦 آزاد 🔥 https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk
نمایش همه...
امشب روز آخر تخفیف هست قیمت 0️⃣6️⃣بوده شده0️⃣4️⃣ فقط تا صبح🥰😍 با خرید دوتا رمان یک رمان هدیه😘😍 ✈️ ایدی ادمین : ✅ @atenaorrg
نمایش همه...
#part820 به سمت در رفت و از اتاق خارج شد ! به سرعت عطر تنش از بین رفت ... انگار که هیچ وقت نبود!انگار هیچ وقت با من حرف ! نزده شانه ای باال انداختم...به من چه! نفس عمیقی کشیدم و منتظر . شدم ایلیار غذا بیاره
نمایش همه...
🔥 4🍓 1💋 1
#part819 !پس من از کجا بدونم وقت مناسبش کیِ؟+: !لبخند زد:+ وقتش که برسه خودت میفهمی !نامه رو زیر بالشتم گذاشتم و گفتم :+حاال چرا من؟ از روی صندلی بلند شد و گفت:+چون تنها کسی که از هیچی !خبر نداره تویی
نمایش همه...
3🔥 1😎 1
#part818 به پیشانیم نزد ...مثل خواهری میمونه که هیچ وقت کنارم ننشست تا باهاش دردو دل کنم....ایلیار خانوادهی منه! اما دوست پسر یا عشقم نیست! خسته شدم از اینکه بخوام به همه توضیح بدم من فقط ایلیار رو به عنوان خانوادهی نداشته میخوام .... لب گزیدم ، دست داخل جیب لباس بیمارستانش برد و کاغذی بیرون اورد اونو به سمتم گرفت و گفت :+ میشه..اینو به ایلیار !بدی؟ کاغذ رو گرفتم مثل نامه میموند ! ابرویی باال انداختم :+ چرا خودت نمیدی!؟؟ لبهاش رو با زبانش خیس کرد :+ چون االن وقت مناسبی نیست !
نمایش همه...
❤‍🔥 5🔥 1
#part817 نگاهم به چشمهای قرمز و خمارش بود ابرویی بالا انداختم و !گفتم :+ولی ظاهرا تو خوب نیستی از روی مبل بلند شد و به سمتم اومد ، روی صندلی کنار تخت نشست و به چشمام نگاه کرد :+ من نمیخوام ایلیار رو ازت ...بگیرم چشمام از تعجب باز شدن ، یعنی حرفامون رو شنیده ؟! از !خجالت گونههام قرمز شدن و آروم گفتم :+ تو...شنیدی؟ لبخند محوی زد و گفت :+ نه!اما همه دارن این فکرو میکنن...نمیدونم چرا بی دلیل قضاوت میکنن..نمیگم من ایلیار رو دوست ندارم اما اون فقط مثل برادر بزرگترم میمونه ...مثل پدری میمونه که هیچ وقت کنارم ننشست دستی به سرم بکشه مثل مادری میمونه که هیچ وقت منو توی آغوش نکشید و بوسه
نمایش همه...
🍓 6❤‍🔥 1🦄 1
#part816 نفس عمیقی کشیدم و به سارپ نگاه کردم با دیدن چشمهای ... بازش متعجب گفتم :+سلام !روی مبل نشست و گفت :+سلام...حالت خوبه؟ ...سری تکون دادم :+خوبم ممنون
نمایش همه...
❤‍🔥 4🦄 1
#part815 هردو لبم رو به دندان گرفت و کشید ، لبخند زدم و گفتم:+ !میتونم هرانوش رو ببینم ؟ ... معلومه که نه! هنوز یک روز کامل از عملت نگذشته+: !صدای پرنده های بیرون به گوشم رسید :+صبح شده مگه؟ آره .... دیشب اومدم تا خوابیدی .. منم روی مبل خوابیدم . +: . وایسا بگم برات غذا بیارن ...دست روی دلم گذاشتم:+خیلی گرسنهام .بوسهی کوتاهی به لبهام زد و از اتاق بیرون رفت
نمایش همه...
❤‍🔥 4😎 1
#part814 لب گزیدم متوجه شدم تمام مدت داشتیم آروم حرف میزدیم . سکوت کردم و چشم از ایلیار گرفتم . چرا هربار یادم میره اونی که ریده توی زندگیمون منم ؟! ایلیار چانهام رو گرفت و مجبورم کرد بهش نگاه کنم . لبخند محوی روی لبهاش بود ؛ صورتش پایین تر اومد و لبهاش روی لبهام نشست . چشمام رو بستم و با تمام وجودم شروع کردم به بوسیدن لبهایی که چندماه ازشون محروم بودم . دستم رو باال بردم و دور گردنش حلقه کردم ؛ کی میگه قرص و دکتر و شربت دوا درمانه؟! دروغ میگن ... لبهای عشقت درمانه .. نفس هاش اکسیژنه و وجودش آرامش ! انرژی تازهای گرفتم ؛ ایلیار زبانم رو مکید هومی از ته حنجرهام باال اومد . ایلیار چانه ام رو فشرد ، موهاش رو چنگ زدم خدایا چقدر شیرین و دلچسپ بود ! نفس که کم اوردیم از هم جدا شدیم ایلیار لیسی به لبهام زد و گفت :+دیگه نبینم به سارپ !حسودی کنی؟ ...لبهام رو غنچه کردم:+نمیتونم...دست خودم نیست
نمایش همه...
💋 7🍓 2🦄 1😎 1
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.