cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

بِلابُرهان

بی‌بایو ایم و از همه با بایوان ملول! ناشناس:https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-922736-GcFSmrS (ممنون میشم ننالی)

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
1 874
مشترکین
-424 ساعت
-117 روز
+4830 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

لب تشنه ز علقمه گذشتی آری...
نمایش همه...
00:34
Video unavailableShow in Telegram
ابوالفضل بزنه به کمرتون آخوندای ۲۰۲۴ @BelaBorhan
نمایش همه...
2.82 MB
Repost from علی مقدم
چگونه پدر از زمین جمع سازد؟! علی را علی را علی را علی را #عاصی_خراسانی
نمایش همه...
آتیش زدن خیمه رو عباس کجایی؟
نمایش همه...
4_5805512074301808063.mp39.96 MB
کله‌ام از خیال سنگین است اقتضای طبیعتم این است
نمایش همه...
عزیزم شهر رو آب برد برای امروز بسه!
نمایش همه...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ به تو فکر کردم به تو آره آره به تو فکر کردم که بارون بباره
نمایش همه...
عشق؛ همان دستى است كه ما را مى كُشد! و ما بر همان دست، بوسه می‌زنيم. _نزار قبانی
نمایش همه...
نافهمی دین‌مدارانه می‌شود سلیمان صرد خزاعی
نمایش همه...
Repost from حسینیه
🏴🏴🏴 مارد قهرمان لشکر یزید و برگ برنده سپاه ابن سعد است. نقشه شمر این است که در ابتدای، جنگ مارد را به میدان بفرستد تا سران و سرداران جبهه مقابل را از میان بردارد و زهر چشمی هم برای ادامه نبرد بگیرد. مارد دو زره تنگ حلقه روی هم پوشیده کلاه خودی مخروطی شکل بر سر گذاشته، بر اسبی تنومند و قرمز رنگ سوار شده و نیزه‌ای بلند در دست گرفته و با این هیبت رعب انگیز وارد میدان شده و مبارز میطلبد. عباس آرام خودش را به امام میرساند و از اسب پیاده میشود و میگوید رخصت میفرمایید؟ امام لحظه ای مکث میکند. عباس علمدار لشکر حسین است و کسی که پرچم در دست اوست باید آخرین کسی باشد که راهی میدان نبرد میشود اما از عهده مارد هم هیچکس جز خود عباس برنمی‌آید. امام به اشارت نگاه رخصت میدهد زیر لب دعا میکند و عباس را از زیر قرآن نگاهش عبور میدهد. عباس بر مینشیند در چشم به هم زدنی خودش را به میدان میرساند و در چند گامی مقابل مارد می‌ایستد. مارد ترفند همیشگی‌اش را به کار میگیرد و فریاد میزند جوان به خودت رحم کن شمشیرت را بینداز و اسلام و تسلیمت را آشکار ساز من علیرغم این ظاهرم قلبی رئوف و مهربان دارم و دلم نمی‌آید که جوان رعنا و زیبایی چون تو را بکشم. علاوه بر این برای من با این جثه و سن و سال کشتن جوانی به سن وسال تو ننگ است گوش به نصیحت من بسپار و جانت را بردار و از هجوم نیزه‌ها در امان بدار که سلامت از ندامت بهتر است. عباس نگاهی به سر تا پای مارد می‌اندازد و لب به سخن باز میکند: تلاش عبث میکنی و بذر در صخره‌زار میپاشی. عباس کسی نیست که در مقابل تو سر تسلیم فرود بیاورد و امان تو را بپذیرد. من شاخه متصل به درخت نبوتم و هر که به این درخت متصل است تسلیم نمیشناسد و از شمشیر و نیزه نمی‌هراسد. من فرزند علی بن ابیطالبم و هرکه از علی است اهل هراس و ذلت نیست. من فرزند آن کسی هستم که لحظه‌ای به خدا شرک نورزید لحظه‌ای از جنگ و میدان و دشمن نهراسید و لحظه‌ای از فرمان رسول الله سر نپیچید. این حرف‌های شوخی و بچگانه‌ات را کنار بگذار و اگر حرف جدی و محکمی داری. بیار به سن و سالت هم غرّه مشو چه بسیار کودکان که نزد خدا از ریش سفیدان و پیرمردان گرامی‌تر و برترند. مارد که میبیند شیوه‌های همیشگی‌اش در گفتار کارساز نیفتاده دست به کار میشود تا هرچه سریعتر میدان مبارزه را به دست بگیرد. این است که غافلگیرانه و ناگهانی اسبش را از جا می‌جهاند و با نیزه بلندش به سمت عباس هجوم میبرد. عباس سر نیزه را در هوا میستاند و آنچنان محکم و استوار به سمت خود میکشاند که مارد تعادلش را از دست میدهد و برای این که خود را بر اسب نگه دارد نیزه‌اش را رها میکند. عباس چرخی میزند و فریاد میکشد دوست دارم با نیزه خودت کارت را تمام کنم. و با هجومی سهمگین نیزه را بر پهلوی مارد مینشاند. آنچنان که نیزه از بدن مارد میگذرد و اسبش را نیز مجروح و خون آلود به پهلو می‌غلتاند. با فرو افتادن مارد از اسب فغان از جبهه دشمن بلند میشود. همه چیز آنچنان به سرعت اتفاق می‌افتد که دشمن مجال هیچ عکس العملی پیدا نمیکند. شمر بر سر اطرافیان خود فریاد میزند مارد را پیش از آنکه کشته شود دریابید. غلام تنومند مارد تلاش میکند که اسب دیگر او را به او برساند تا ادامه نبرد یا لااقل امکان فرار برایش فراهم شود. این اسب اسبی مشهور و قیمتی است به نام طاویه پیش از اینکه اسب و غلام به مارد برسند عباس با هجومی رعد آسا نیزه را بر قلب غلام مینشاند و اسب را تصاحب میکند. مارد فریاد میزند: آی مردم اسبم را گرفت با نیزه خودم مرا کشت. عباس به طرفه العینی بر طاویه مینشیند و اسب خود را یدک میکشد و با همان حال به سراغ مارد میرود که همچنان بر زمین افتاده و تلاش میکند که از جای برخیزد. مارد ملتمسانه میگوید مرا نکش برده و خدمتکارت میشوم عباس میگوید مرا نیازی به خدمت تو نیست و با ضربتی سر مارد را از تنش جدا میکند. #سقای_آب_و_ادب 🏴🏴🏴 @hoseyniyeh1
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.