cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🔰نـــــفــــوذی🔰

🔸﷽🔸 ✒ به قلم مژگان قادری ✒کپی ممنوع ،انسان باشیم ✒پارت گذاری منظم ، تا انتها رایگان

نمایش بیشتر
کشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
322
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Repost from N/a
هنوز اول هفته‌ایم😍 یه لیست از #برترین_ژانرهای_رمان که به دست بهترین #اساتیدقلم نوشته شده براتون آماده کردم، #جوین بشید و از خوندنشون #لذت ببرید🧡 𒊹︎︎︎انتقام از تو شد دلیل زندگیم عاشقانه/معمایی https://t.me/+8E0fZwkKiWYzZWQ8 ⚘݄🌈🧡⿴݃* 𒊹︎︎︎ازدواج زوری با پسر ارباب وحشی ارباب‌برده‌ای/ عاشقانه https://t.me/+6a46CU4YX7diZGNk ⚘݄🌈🧡⿴݃* 𒊹︎︎︎پرادوکسی بی مانند بین عقل و احساس عاشقانه/اجتماعی https://t.me/+HZE9ouw4BjMzYjU8 ⚘݄🌈🧡⿴݃* 𒊹︎︎︎طعم سیب بهشت بر لب‌های حوا عاشقانه/فمینیستی https://t.me/+TNml-Y3l2w7kT41_ ⚘݄🌈🧡⿴݃* 𒊹︎︎︎تنها جایی که بغلت‌کردم تو خیالم ‌بود عاشقانه/دوستانه https://t.me/+pVQVbTFyObo2N2Y0 ⚘݄🌈🧡⿴݃* 𒊹︎︎︎شکنجه گرم شدی من تاوان دادم عاشقانه /اجتماعی https://t.me/+RxLKgbibHJxlOGZk ⚘݄🌈🧡⿴݃* 𒊹︎︎︎تو این سرما فقط تو میچسبی پلیسی/استریت https://t.me/+iIXSCwjD8bU3YjQ0 ⚘݄🌈🧡⿴݃* 𒊹︎︎︎دخترحاجی و پسریاغی شهر عاشقانه/طنز https://t.me/+LW1BjzJJB-kzZmFk ⚘݄🌈🧡⿴݃* 𒊹︎︎︎جلوی عشقم همخواب یکی دیگه شدم عاشقانه/ممنوعه https://t.me/+WS4AwFg3tjdlOGQ8 ⚘݄🌈🧡⿴݃* 𒊹︎︎︎گذشتمو‌فراموش کرده بودم‌نمیدونستم عشقمه ماجرایی/هیجانی https://t.me/+hb3rO2SeZkc2ZGE0 ⚘݄🌈🧡⿴݃* 𒊹︎︎︎زمانی بهم تعرض شد‌که عاشقش شدم عاشقانه/تراژدی https://t.me/+zLCbMNcQkJBhZmY0 ⚘݄🌈🧡⿴݃* 𒊹︎︎︎من دختری از تبار مافیا هستم عاشقانه،مافیایی https://t.me/+wMaGmNHL65cxNTdk ⚘݄🌈🧡⿴݃* 𒊹︎︎︎وارد بازی‌ای شدم که راه برگشت نداشت عاشقانه/انتقامی https://t.me/Negine_Eshq ⚘݄🌈🧡⿴݃* روز عروسیم داماد و خواهرم فرار کردن عاشقانه/ خیانت https://t.me/+RaTRUng3j8E1YWQ8 ⚘݄🌈🧡⿴݃* حمایتی‌هامون👇🏼 𒊹︎︎︎ماجرای مرموز عجیب دزدیده شدن عروس عاشقانه/تخیلی https://t.me/+m3UyLo2bhWI1ZDA8 ⚘݄🌈🧡⿴݃* 𒊹︎︎︎عشقِ شکنجه‌گر مافیا و دختر بی‌عرضه عاشقانه/هیجانی https://t.me/+_GxECNtkJ5Q5Mjg0 ⚘݄🌈🧡⿴݃*
نمایش همه...
زادهِـ مـــاه🌙| شکیـلازنگنـه✍🏼

🌱﷽🌱 کانال رسمی به قلم: شکیلازنگنه✍🏼🍓 زادهـِ‌مــاه☽: آنلاین چشمـآهـ𓂀ـو: آفلاین ⚘یوڪـآبـد: درحال نوشتن... اینستامون👇🏼

https://www.instagram.com/shakilazangene.novels/

روزی☝🏼پارت بلند تقدیمتون میشه❤️ تبلیغات: @the_narnia

تا ۲۳
نمایش همه...
Repost from N/a
#اگه‌دنبال‌یه‌رمان‌هات‌و‌عاشقانه‌هستی‌از‌دست‌نده❌❌ https://t.me/+cUZ6Xwf_Xr80MjZk https://t.me/+cUZ6Xwf_Xr80MjZk #جیغی کشیدمو خواستم از زیر دستش فرار کنم که #کمربندش محکم روی بدنم فرود اومد و پخش زمین شدم. داد زد : حالا واسـه‌ی من #عذاداری اون #شوهر‌پلیستو و بچه‌ای که از #تخم‌و‌ترکه‌اش توی شکمت #سقــط‌کردمو میخـوری آره؟ با گریه گفتم : ولـم کن #مهـراس.. #معتادم کردی ، شوهرمو بچـمو ازم گرفتی بس نبود؟ چی از جونم میخـوای؟ #جام‌شرابـی که کنار دستش بود رو برداشت و مقابلم زانو زد. #یقیه‌ی‌لباس‌خوابمو‌پایین‌کشیدو بی‌هوا تمامه محتویات جام رو #تنـه‌نیمه‌برهنه‌ام خالی‌کرد.🍷💧 دستشو روی #رون‌پام کشیدو گفت : #می‌خوام‌اینبـار‌تولـه‌ی‌خودمو‌توی‌شکمت‌بکـارم‌عسلـم💦🔞😈از این به بعد باید بچه‌‌ی بزرگترین #خلافکـار شهرو درونت پرورش بدی https://t.me/+cUZ6Xwf_Xr80MjZk https://t.me/+cUZ6Xwf_Xr80MjZk ‼️پارت‌واقعی رمان پلیسی و هات میخوای از دستش نده🔥
نمایش همه...
[𝑨𝒚𝒆𝒏𝒆𝒚𝒆 𝑸𝒂𝒅𝒊]

ᵃʸᵉⁿᵉʸᵉ-ᵠᵃᵈⁱ シ︎ 🌱طُ در مـن ؛ از من فـراوان‌تـری🌱 ⛔کپی از روی شخصیت‌ها و داستان ممنوع میباشد⛔ ارسال‌پیام ناشناس👇🏼

https://t.me/BChatBot?start=sc-547-crFrNg5

چنل‌پاسخ‌نظرات 👇🏼 @nashenas_torii_roman

Repost from N/a
#توی‌نعشـگی‌از‌دختـره‌تمکیـن‌میخواد🔥 https://t.me/+cUZ6Xwf_Xr80MjZk ‼️پارت واقعی : پک عمیقی به #سیگار توی دستم زدمو با بالا آوردنه جام #مشروبم خمار گفتم : همینو میخواستی دیگه..درست عین هـرزه‌های دورت شدم..مست و لَـش ، دوست داری دیگه؟ بند لباسم رو پایین کشیدو زیر گوشم لب زد : عروسک من نباید بچه توی شکمش داشته باشه.❌🤰🏻 با شنیدنه این حرف شدید #ترسیـدم..از کجا فهمیده بود!؟ پرتم کرد روی کاناپه و #خیمه زد روم. زیر لب غریـد : _ یا بچه‌ی اون مرتیـکه رو #سقط میکنـی ، یا دیگـه خبری از #مواد نیست و باید توی #نعشه‌گیـت جون بدی عسلـم.😈💊 با تته‌پته گفتم : نه نمیکنم..نمیخوام تنها عزیزی که برام مونده رو از دست بدم. #وحشیـانه‌کمـرموچنگ زد و گفت : پـس‌ببین‌خــودم‌چطورسقطـش‌میکنم.🔥 لباساشو کنـد و دستش رو سمت #لباس‌زیرم بردو‌...🔞💦 https://t.me/+cUZ6Xwf_Xr80MjZk https://t.me/+cUZ6Xwf_Xr80MjZk
نمایش همه...
Repost from N/a
#پسره‌مذهبیه‌ولی‌با‌شیطنت‌های‌دختره‌‌‌.‌.‌.‌🙈😬 _بیا تو بخورش اگر نیای یکی دیگه میاد می‌خورتشا 💦 با لذت به او که رگ گردنش از غیرت برجسته شده نگاه میکنم که ناگهان برخلاف تصورم محکم بازومو میگیره و محکم به دیوار می کوبتم. _غلط کرده کسی جز من بخواد برات بخوره فهمیدی؟؟؟📛 میخواد لبهاشو روی لبهام بذاره که با حرص میگم: _شیرینی هارو گفتم آقا آرمان https://t.me/+QwyQdnYs2fBlNTQ1 دنبال یه رمان عاشقانه طنزی که با هر پارتش از خنده جر بخوری؟😬☝️🤫💦
نمایش همه...
Repost from N/a
خواستگارش زیادی بی‌ادب و منحرفه🤌🏼🤣😐❌ #اگه‌میخوای‌ازخنده‌جربخوری‌حتمااین‌رمانوبخون😌♥️ https://t.me/+IUcwH9uthMdiMGU1 چپ چپ نگاهش کردمو گفتم _یه تختت کمه مگه نه؟ نوچ نوچی کرد و گفت _تازه زیادم هست. دست به سینه به دیوار تکیه دادمو گفتم _بابات که خیلی ازت تعریف میکرد،میگفت پسرم مهندسه! مطمئنی با این کمبود عقلت مهندسی؟ سرشو تکون داد و گفت _راستیتش اصلا دوست نداشتم مهندس بشم آرزوم بود مداح بشم. با تعجب گفتم _خب چرا نشدی؟ دستشو زیر سرش گذاشتو آهی کشید و با ناراحتی گفت _تریاک میزدم که صدام دورگه بشه،نعشه میشدم هایده میخوندم.. بعدش بلند زد زیر خنده.. خودمم خندم گرفته بود.. معلوم بود آدم پرانرژی ایه،به سمت تخت رفتمو رو تخت نشستمو با خنده گفتم _این حرفو جدی زدی؟ یعنی واقعا تریاک میزدی صدات دورگه شه؟ سرشو تکون داد و گفت _ولی حیف شد دیگه.. رو تخت کنارم نشستو گفت _چه موهای لخت و بلندی داریا! نگاهی به موهام انداختم که بلندیش تا یک وجب بالای زانوهام میرسیدو با وجود شالی که رو سرم بود زده بودن بیرون.. دستی به شال روی سرم کشیدم که گفت _گیسو کمندی هستیا واسه خودت! سرمو تکون دادمو به موهای خوش حالت و خوش رنگش نگاه کردمو گفتم _چه موهای خوش حالت و خوش رنگی داری! ابروهاشو بالا انداختو گفت _میخوای چنتا از تار موهامو بدم بهت بری همین رنگیشون کنی؟ با تعجب سرمو تکون دادم که دست کرد تو شلوارشو یه تار مو از پاش کند و گرفت سمتمو گفت _بفرما. با چندش نگاهش کردمو گفتم _عیییی خاک تو سرت این چه کاریه! من موی سرتو خواستم نه پاهاتو که.. ابروهاشو بالا انداختو نوچ نوچی کرد و گفت _به ویترین که دست نمیزنن از انبار برات اوردم.. https://t.me/+IUcwH9uthMdiMGU1 https://t.me/+IUcwH9uthMdiMGU1 جر خوردن شما با این رمان تضمینی‌ست دوست عزیز 😌😂🤣
نمایش همه...
خـــواسـ💍ـتگار پــر دردســـر

❁﷽❁ خواستگار‌ پر دردسر💍 #شما_با_بنر_واقعی_جوین_شدین✔️ ژانر:عاشقانه❤️ به قلم؛ شیرین ❥ @vrogak

Repost from N/a
#این_رمان_محدودیت_سنی_دارد❌😂 #جذابترین‌رمان‌سال‌رو‌براتون‌اوردم‌فقط‌مخصوص‌چنل‌ما‌هست‌لینکش🚫 https://t.me/+B4unbRUnGsxhNWE0 - جواب... جوابش مثبته؟؟ امکان نداره آرسام پدرتو در میارم! دکتر با خنده گفت: - ای جان آرسام شوهرته؟ مثل خودت پرستار تازه وارده؟! - بره بمیره، میشه سقط کرد؟! وای نه آری منو میکشه ، بعد شمارو... اصلا غلط کرده اول من می‌کشمش! دکتر بازم خندید. - گلم سقط واسه چی؟ اشتباه نکن. نگفتی شوهرتم برای اینجاست؟ به دروغ گفتم: _ نه! - اینجا ماهم یه آرسام داریم، شانس آوردی! رئیس بیمارستانه اونقدر عصبی و بداخلاق که با وارد شدنش به بخش رنگ کل دانشجوها میپره. ناخواسته خندیدم، نمیدونست این آقای عصبی و بداخلاقی که میگه بابای همین بچه ‌ست. ادامه داد : _ بعضیا میگن پارسال یه پرستار تازه وارد بوده. تنها کسی که تونسته بچزونش و از پسش بر بیاد حتی میگن یک بار هلش داده تو حوض وسط بیمارستان‌ دکتر هم فقط با حرص نگاهش کرده. بلند خندیدم _ آره! طفلی بچم بعدش سرما هم خورد! بهت زده نگاهم کرد که سریع خودمو جمع کردم و هول گفتم: _ آخه منم شنیدم! _ ولی میگن دیگه از دختره خبری نیست، مثل اینکه دکتر سرشو کرده زیر آب منم بودم همین کارو می‌کردم هرچی آبرو و اعتبار داشتم دود می‌شد! با خنده زمزمه کردم. _ نه خره! فقط از وقتی ازدواج کردیم دیگه نذاشت کار کنم وای وای اصل کاری رو یادم رفت. _ چی؟! بدون جواب دادن به دکتر، با حرص برگه هارو چپوندم تو کیف. سریع شماره آرسام و گرفتم اما رد داد. که بیشور خان رد میدن یه بلایی به سرت بیارم من... بدو بدو از اتاق زدم بیرون. رفتم سمت میکروفون بیمارستان که همون نزدیکی بود، با خودم زمزمه کردم : _ من همون سایه‌ام دیگه، آرسام خان اما انگار شما یادت رفته؛ من همونم که بعد یک سال کار آوازه‌ام تو کل این بیمارستان پیچیده هنوزم ازم یاد میشه. همون پرستاری که دهنتو سرویس کرد حالا یک درسی بهت میدم که فکر نکنی چون زنت شدم آروم می‌گیرم، منو رد تماس می‌کنی؟! میکروفون رو جلوی دهنم گرفتم و صدام رو بالا بردم : _ یک دو سه امتحان میکنیم! لبخند بزرگی به پرستار که بدو بدو سمتم میومد زدم : - احتمالا بعضیا منو بشناسن! من سایه، پرستا، همسر و البته جدیدا مامانِ بچه آرسام خان رئیس بیمارستانتونم، حالا برگشتم دلم براتون تنگ شده بــــــــــــــود! بیشتریا جمع شده بودند با تعجب نگاهم می‌کردن اونایی هم که آشنا بودن، با صدای بلند از خنده ریسه می‌رفتن. میدونستم خیلی زود سروکله‌ی جانب پیدا میشه پس سریع ادامه دادم : _ متاسفانه شوهر عزیزم بهتره بگم دکتر جون تلفنمو جواب نمیده پس میخوام پشت میکروفون بیمارستانش... جمله‌ام تموم نشده بود صدای فریاد عصبیش سالن بیمارستانو به لرزه انداخت. - ساااایه! https://t.me/+B4unbRUnGsxhNWE0 بیا ببین چه بلایی سرش میاره 😂❤️💯
نمایش همه...
Repost from N/a
دختره با پسر عموش میره مهمونی و هردوشون مست میشن و🚫 https://t.me/+B4unbRUnGsxhNWE0 درحالی که شرابم رو مزه مزه میکردم به آرسام نگاه کردم که داشت با چنددختر حرف میزد. پوزخندی زدم که یه پسر کنارم نشست. خمار نگاهش کردم که دستش رو روی رون پام گذاشت و گفت: -از سر شب چشمم به توعه اسمت چیه؟ پوزخندی بهش زدم و خواستم چیزی بگم که یکی بازوم رو گرفت و بلندم کرد. خواستم به کسی که این کار رو کرده چیزی بگم که چشمم به چشم های سرخ و خمار آرسام گره خورد. آبدهنم رو قورت دادم که از بین دندوناش غرید: -خودت رو عین عروسک کردی که هر بی ناموسی با شهوت نگاهت کنه؟ جلوی اون همه آدم لبش رو روی لبم گذاشت و بغلم کرد و رفت طبقه بالا. در یکی اتاقا رو باز کرد و منو روی تخت گذاشت و روم خیمه زد. دستپاچه گفتم: -آرسام داری چیکار میکنی؟ باحرص گفت: -میخوام نشونت بدم پوشیدن این لباسا چه عواقبی داره. سرش رو توی گردنم فرو کرد و لباسم رو جر داد و.... https://t.me/+B4unbRUnGsxhNWE0
نمایش همه...
پسر عموی هات من🔞💦

بنرها واقعی و پارتی از رمان هستن🔞💦 این رمان مناسبت سنین بالا می‌باشد! ♨️

Repost from N/a
دختره رو مجبور می‌کنن برای خان روستا بچه بیاره❌🥃 https://t.me/+uJ0QaitCO_EzMzk0 - تو تا حالا پریود شدی؟! اصلا سی*نه‌هات نوک زدن که می‌خوای واسه‌ی من وارث بیاری؟! زبونم نمی‌چرخه تا جوابی بهش بدم. اصلأ روش رو داشتم که به این سؤالات بی‌شرمانه‌ش جوابی بدم؟! سکوتم رو که می‌بینه با عصبانیت زمزمه می‌کنه: - حمد خدا لالم که هست! با استرس‌ بلند می‌شم و به سمت ابراهیم خانی که هنوز زیر لب در حال غر زدنه می‌رم. دستم که به کمربند شلوارش می‌خوره مچ دستم‌و محکم می‌گیره و می‌غره: - می‌خوای چه غلطی بکنی؟ لب‌هام رو تر می‌کنم و لب می‌زنم: - من برای همخوابی با شما و بدنیا آوردن وارثتون این‌جام... می‌خوام همین کار رو بکنم... پوزخندی می‌زنه و می‌گه: - گیریم که بچه دنیا اومد؛ با این سینه‌های اندازه‌ی جوشت می‌خوای شیرش بدی؟! سعی می‌کنم خجالتم رو کنار بزارم. امشب دیگه قانوناً و شرعاً همسر ابراهیم خان شده بودم! دم گوشش با ناز پچ می‌زنم: - ولی این سینه‌های اندازه‌ی جوش، به کمک هنر دستاتون می‌تونه بزرگ‌تر از اینام بشه!🔥🔞 https://t.me/+uJ0QaitCO_EzMzk0 #اگه‌دنبال‌یه‌عاشقانه‌نوستالژی‌هستی‌این‌رمان‌ازدست‌نده❌
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.