GROLL
من زمستانى را كه از تو ديدم با بهار هيچكس عوض نمىكنم
نمایش بیشتر504
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
سلام ارفا خوبی
نمیدونم چنل همیشگی یادته یا نه
یکی از چنلای فیکای قدیمی ممتینی:)😂
برگشته
دوست داشتی بزار چنلت ایدیشو ♥️
34322
نمایش همه...
"𝒃𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕"<ₘₐₘₐₜᵢₙ>🏳️🌈
ᴡʜᴀᴛ ᴀ ʜᴀᴘᴘʏ ᴇɴᴅɪɴɢ؟!❤️🩹 💙>میخاستم نیام! ❤️<مگه میشه تو نباشی؟ ❤️>هیجا نمیشه تو نباشی!🖤 فاطی🌱
https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-655373-kb1Oy4dفریماه🌱
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-758448-O55Fquf22200
یدونه طلب داشتید ازم
تقدیم شما
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-785113-SDKLQov
برنامه ناشناس
بزرگترین ، قدیمیترین و مطمئنترین بات پیام ناشناس 📢 کانال رسمی و پشتیبانی 🥷 @ChatgramSupport
1 61720
صدای پر استرس متین پشت سرش اومد:هوف...بریم...بریم دیگه به چی نگاه میکنی
برگشت و با آرامشی که از اون صحنه های قشنگ گرفته بود بهش نگاه کرد؛نفس عمیقی کشید و یه دستشو از جیبش بیرون آورد و روی صورتش گذاشت؛حالا پشت میز نبود و بهش نزدیک تر بود و راحت تر میتونست لمسش کنه:چته تو پسر...چرا دستات یخه چرا مردمک چشات میلرزه...چرا انقد با استرس نفس میکشی؟حالت خوب نیست متّین؟
متین چند لحظه نگاش کرد؛چیزی برای پنهون کردن نداشت و از تک تک حرکاتش استرس و ترس بیداد میکرد..بخاطر همین درمونده گفت:نه خوب نیست...میگم من ماشین اوردم توام ماشین آوردی...چیکار کنیم؟
محمد خندید:چیکار کنیم؟هر کی با ماشین خودش میره
_میره؟یعنی نمیای پیشم؟
+نه دیگه خونه یکم کار دارم؛فردا همو میبینیم باشه؟
متین کلافه و نا امید دستاشو مشت کرد:پس...پس مراقب خودت باش خیلی...ممد خیلیاا...مستقیم برو خونه درم قفل کن
محمد اون یکی دستشم از جیبش بیرون اورد و اون طرف صورت متین گذاشت؛حالا هر دو دستش روی صورتش بود و صورت متین بین دو دست محمد زندانی شد...نفس عمیقی کشید و شمرده شمرده گفت:دلشورت طبیعیه متّین ولی باور کن که هیچی نیست...من مراقب خودمم و پوست کلفت تر از این حرفام که چیزیم بشه
متین عصبی گفت:دست خودم که نیست تو کله خری یهو میگی پاشم یه سر به رئیس جمهور بزنم دلم براش تنگ شده...پامیشی میری 4 تا تیر میخوری برمیگردی
محمد خندید و صورتشو نوازش کرد:خوبی متین؟چرا هزیون میگی
_منظورم اینه تا این اندازه مودی و کله خری...کلت خرابه
+اخه خرِ خدا بترسم میشم سالم؟
_منم نمیترسم بخاطر خودم نمیترسم ولی تو نباید چیزیت بشه.میگم میخوای من امشب بیام اونجا؟
+تا خودتو امشب نندازی گردن من بیخیال نمیشی نه؟
_حالا من شدم اضافه؟
+شما بیا بزن بشکون اصلا...کیه که بخواد چیزی بگه؟
متین لبخند کمرنگی زد که گونه هاش یکم نمایان شد:بیام ممد؟
+اینجوری میگی دلم میاد بگم نیا؟
_نه جدی اگه میخوای تنها باشی نیام...اصلا ولش کن نمیام
محمد پووفی کشید و ساعد دستشو گرفت و کشید:بیا بریم داری زیادی حرف میزنی...ماشینت کجاست؟
متین با دست ماشینشو نشون داد:اونا اونجاست...دستمو کندی آروم
همزمان سوییچشو دراورد و قفل ماشینو باز کرد...محمد آروم سمت ماشین هولش داد:بشین
_ممد من آدرس خونتو بلد نیستم یه وقت نپیچونی منو...من امشب پیشت نباشم تا صبح نمیکشما
محمد از لای دندونای به هم چسبیدش غرید:لال نمیشه که فقط زر میزنه...بشین پشت سر من راه بیفت
_تند نری
+متّین
متین بدون اینکه حواسش باشه محمد از سر کلافگی صداش کرده گفت:جانم؟
محمد لبخندی زد و به ماشین اشاره کرد:لطفا بشین و انقد نترس...اصلا تا خود خونه پشت گوشی باهات حرف میزنم خوبه؟
......
پشت فرمون رسید و همون لحظه که استارت ماشینو زد صدای زنگ گوشیش اومد...لبخند زد و از آینه به پشت سرش نگاه کرد؛تماسو برقرار کرد و هم زمان دستشو از شیشه بیرون اورد:اینا اینجام نترس
_قطع نکنیا
آروم آروم ماشینو از پارک بیرون آورد وراه افتاد:باشه باشه کولی بازی درنیاری وسط جاده تصادف ک...
حتی اجازه نداد حرف از دهن محمد خارج شه و با صدای بلند گفت:عههه محمد اینجوری حرف میزنی اعصابم بهم میریزه ها میدونی الان استرس دارم اونوق..
محمد پرید وسط حرفش:باشه بابا باشه چرا یهو اوج میگیری؟منظورم اینه صداتو یجوری نکن حواسم پرت شه
_چجوری؟
محمد وارد خیابون اصلی شد:نمیدونم
_ممد؟
نوچی کرد به پیشونیش کوبید:همینجوری همینجوری....اینجوری مث صگ صدا میزنی دل آدم میمیره...اینجوری مثل اسب صدام نکن
متین سکوت کرد و کلافه دست رو سرش کشید...محمد که سکوتشو شنید لبخند تلخی زد:جانم بگو
_این خیابونو میبینی؟یه شبایی تا صبح پیاده قدمش میزدم...
+الان پیاده شم خودمو بزنم؟نکن دیگه کم غم دارم توام هی اضافه کن
_منکه چیزی نگفتم...میگم ویدئو کال کنیم؟
+متّین میزونی؟خیلی نت خوبه الان؟یه ربع دیگه میرسیم خونه میبینی منو
_نمیدونم چه مرگمه که...خر شدم...آروم و قرار ندارم...هر لحظه حس میکنم قراره ایست قلبی کنم
+چته آخه؟من مواظبتم
_اینکه تازگیا با ادب شدی و یجور باهام حرف میزنی که احساس با ارزش بودن بهم دست میده خیلی خوبه
+تو با ارزشی چه من اینجوری حرف بزنم چه نزنم
صدای شلیک گلوله باعث شد که متین بی اختیار پاشو رو ترمز فشار بده و همونجا وسط خیابون ماشینو نگه داره و با صدای وحشت زده ای گفت:ممد؟
محمد نگاهی به جلو و نگاهی به آینه انداخت ؛سرعتشو کم کرد:شلوغه جلوتر
متین صداشو برد بالا:وایستا خب کجا داری میری؟
+متّین نترس خب؟گوشیو قطع کن من برم ببینم چخبره
متین فورا داد زد:چخبره؟گل ریزونه...وایستا ممد جلوتر نرو...قطع نکنیا
898170
متین با پشت دستش اشکاشو پاک کرد و با چهره ی تخس به پشت سر محمد خیره شد و همونطور که تمون بدنش میلرزید و سعی میکرد نترسه محکم گفت:بریم
خواست جلوتر از محمد راه بیفته محمد دستشو محکم گرفت و سمت خودش کشید؛هیچی تو اون لحظه براش مهم نبود جز حسرتی که چندین و چند ماه توی دل متین بود و اذیتش میکرد...تو یه ثانیه لباشو محکم به لبای خیس از اشک متین چسبوند و متینو تو شوک فرو برد...اشکاشون بی اختیار روی گونشون میریخت...شروع به بوسیدنش کرد؛با عشق میبوسید و توی سر متین مدام این جمله تکرار میشد که "نکنه اخرین بوسه باشه"
و همین جمله باعث شد با تموم وجودش تنها معشوقه ی دلشو ببوسه...قلبش در حال ترکیدن بود و اشکای مظلومی که دردو فریاد میزدن روی گونش سرازیر بود...پیشونیشو به پیشونیه محمدچسبوند...صورت تک تک کسایی که زیر خاک بودن یادش اومد...دلش قرص شد...دست محمدو محکم گرفت و همونطور که چشماش بسته بود گفت:نمیترسم
1 453180
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.