سنەدژ
کانالی برای اطلاع رسانی شفاف ارتباط با ادمین : @SENADEZH402
نمایش بیشتر1 412
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-47 روز
-2330 روز
توزیع زمان ارسال
در حال بارگیری داده...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.تجزیه و تحلیل انتشار
پست ها | بازدید ها | به اشتراک گذاشته شده | ديناميک بازديد ها |
01 Media files | 424 | 0 | Loading... |
02 📬 استاد برهان الدین حمدی
✍ جمال احمدی آیین
📭 @Msenadezh | 1 | 0 | Loading... |
03 Media files | 544 | 0 | Loading... |
04 در تشییع جنازه آقای حمدی، کامبیز عرشی که برادر زادهاش بود خیلی بیقراری میکرد
خبرنگاران صدا و سیما فیلم.برداری مفصلی از مراسم کردند که کاش کسی این فیلمها را از آرشیو میگرفت یادگار ارزندهای از تجلیل مردم از تندیس فضیلت خواهد بود. در سنندج چندین مجلس بزرگداشت مفصل برایش برگزار کردند به خوبی یادم است که دکتر مسعود حاجیرسولی چه سخنرانی پرشوری ادا کرد مانند ابر بهار میگریست. در تهران مجلس بزرگداشت مفصلی گرفتند که در آن علامه محمد تقی جعفری سخنرانی کرد و آقای حمدی را استاد خود خواند. شاعران بزرگ سنندجی از بابا مردوخروحانی و آقایان عبدالمجید و سعید حیرتسجادی و گلشن کردستانی و سید ابراهیم ستوده و خانم دکتر مهیندخت معتمدی که عموزاده او بود در رثایش شعر خواندند. اشعار فراوانی در سراسر ایران در سوگ او سروده شد که کاش کسی آنها را گردآوری و منتشر میکرد. غزل سوگواری مهیندخت معتمدی این بود:
اوستادا ای سبک رفته ز دست
بار سنگین غمت پشتم شکست
رخنه در ارکان دین افتاده است
تا که شد برهان دین ما زدست
"حمدی" ای تابنده خورشید کمال
چرخ با فضل تو بس دون و پست
بی تو در این کوره راه زندگی
چون توانم رفت یا تنها نشست
او ز ما پیوند بگسست و برفت
کی توان دیگر چنین بگسسته بست
سست عهدی دور بود از خوی او
پس ز ما چون رشته الفت گسست
کیست تا شوید ز لوح خاطرم
از غم مرگ تو زنهاری که هست
یادشان گرامی و روحشان شاد
.
جمال احمدیآیین | 499 | 0 | Loading... |
05 آقای حمدی از تیره مشایخ کانیمشکانی بود. به طور کلی خانواده علمای شهر عمدتاً از چند خانواده بزرگ بودند. خانواده مردوخی که خود حدود ده تیره از تختهای و کاشتری و دژنی و غیره بودند و موالی شیخالاسلامی که آنها هم چند تیره بودند و سادات شیخالاسلامی و منبریها و شریعتمدار سمرانی، حاجی ماموستای نودشهای، دشهایها از مفتی و مفتیزاده و دشی، کانیمشکانیها، مدرسگرجیها و مجتهدیها و رکنالاسلام (حیرت سجادیها) و سجادی و مجدسجادی و ظهیراعظمی و علوی و صبار و نیز چند خانواده از مشایخ مانند شهبازی و غیاثی و ضیاءالدینی و دیانت و چند خانواده دیگر بودند.
گل سرسبد خاندان کانیمشکانیها شامل ملاعبدالحمید عرفانی و ملامحمد مظهرالاسلام (جد معتمدیها و معرفتها)بود. عرفانی که لامیهالکرد به نام اوست، خود از اجله علمای زمان خود بود، سه پسر داشت اولی آقای برهانالدین حمدی و دومی آقای عارف عرشی ( که شاعر بداهه سرای بزرگی بود) و سومی آقای تربیت که اطلاعاتی در موردش ندارم.
آقای حمدی دانش رسمی آن زمان را به خوبی فرا گرفت و با معصومه خانم دختر استادش، حاجی ماموستا منبری ازدواج کرد و با تغییر سیستم آموزشی، جزو نسل اول معلمین وزارت فرهنگ که شامل ملاباقر رکنالاسلام و اقای حمدی و آقای عطا معتمدی و بدیعالزمان سنندجی، بابا مردوخروحانی و چند کس دیگر در کردستان بودند که نقش مهمی در تربیت نسلهای بعد از خود ایفا کردند. از میان اینان، آقای معتمدی و بدیعالزمان به تهران رفتند و آقای حمدی و بابا مردوخروحانی از بزرگان فرهنگی شهر بودند در شهر ماندند و به دبیری پرداختند. بر خلاف بابا مردوخروحانی که بسیار گوشه گیر و از حضور در فعالیتهای اجتماعی اجتناب میکرد و تمام همتش را صرف تحقیق دربارهی مشاهیر کرد نمود و توانست اثر ماندگار و در خور از خود بر جای بگذارد اما آقای حمدی در فعالیتهای اجتماعی بسیار فعال بود و حضوری فعال در مناسبتهای فرهنگی و اجتماعی داشت و به فعالیتهای محفلی روی آورده بود. بعد از بازنشستگی در دههی سی، در خانهاش، محفل ادبی برپا کرد که این محفل تا واپسین روزهای حیاتش بر قرار بود. در این محفل بحثهای علمی روز از مسائل شرعی تا ادبیات و فلسفه و عرفان مورد بحث قرار میگرفت و از دل این مجلس، جوانان مشتاق و ادیب بسیاری به جامعه عرضه شد اما صد حیف که هیچکدام از آن بحثها ثبت و ضبط نگردید. از آنجا که علاقه و احاطه بینظیر آقای حمدی به مولانا بیاندازه بود، برخی از شاگردانش، صبحهای جمعه را در منزل او به مثنوی خوانی اختصاص دادند که پای ثابت این جلسات که مهمترین دستاورد او بود، مرحومان آقایان جعفر مهدوی و دکتر مسعود حاجیرسولی و دکتر خرمدل و خالد منصوری و سیدعماد سیدزاهدی و همایون نباتریز از گردانندگان این جلسات بودند. گاهگاهی علامه تقی جعفری، مولوی شناس مشهور در این جلسات حضور مییافت. تنها ایرادی که بر آقای حمدی وارد بود این بود که هیچکدام از آن همه بحثها و گفتگوها و نظریات او ثبت و ضبط نشدند و ما امروز از آنها محروم هستیم. برخی او را و برخی دیگر، شاگردانش را مقصر میدانستند. افسوس که آن همه دانش و معلومات به خاک رفت و جز چند کتاب و رساله هیچ اثری از آن دریای خروشان و پر گوهر باقی نماند.
آقای حمدی، از نظر اجتماعی نیز شخصیت وارسته و ممتازی داشت. چندین خانواده را تحت پوشش داشت و همهشان را به سامان رسانده بود. خانم دکتر معتمدی تعریف میکرد که در ایام کودکی، مفارقتی میان پدر و مادرش افتاده بود و پدر برای مدتی به کرمانشاه رفت. در این ایام که چند سال طول کشید آقای حمدی آنها را در خانه خود، سرپرستی میکرد و از این نظر، آقای حمدی را میپرستید. در آن سالها که همه جا صف نان و قند و شکر و مرغ و نفت بود آقای حمدی به هر صفی که میرفت همه تلاش میکردند خارج از نوبت کار او را راه بیاندازند به هیچ عنوان قبول نمیکرد و حق دیگران را محترم میشمرد. صندوق خیریهای که احداث کرده بود، مایه رفاه و آسایش خیلی از افراد بیبضاعت شد صندوقی که هنوز هم فعال است و از یادگارهای اوست.
معصومهخانم در مرگ او خیلی بیتابی کرد، چهل روز نکشید او نیز درگذشت و در کنار او به خاک سپرده شد. امروزه خیلیها از کنار گورستان تایله عبور میکنند و شاید ندانند، زن و شوهری عاشق در کنار هم آرام غنودهاند
آقای حمدی و معصومهخانم از اسطورههای محبت و عشق سنندج هستند. معصومهخانم زنی به تمام معنا که عاشقانه شوهرش را میپرستید و بیاولاد با او سر کرد و حدود هفتاد سال در کنار او ماند، عاشقانه از آن همه مهمانهای هر روزه که گاه تا پنجاه نفر میرسید پذیرایی کرد و در حق همه مردم شهر مادری کرد و حرمت شوهرش را حفظ کرد. | 435 | 0 | Loading... |
06 Media files | 408 | 0 | Loading... |
07 Media files | 465 | 5 | Loading... |
08 Media files | 436 | 0 | Loading... |
09 Media files | 474 | 2 | Loading... |
10 Media files | 429 | 0 | Loading... |
11 🍀در طریق ادب 🍀
از خیام تا هەژار ...
با حضور اساتید و ادبای بزرگوار
زمان :شنبه ساعت ۱۶/۳۰
مکان : سالن خانه امید ،تکیه وچمن بالاتر از پارک آی تی
🌹 ورود برای علاقمندان آزاد می باشد | 465 | 2 | Loading... |
12 Media files | 464 | 0 | Loading... |
13 Media files | 468 | 2 | Loading... |
14 Media files | 501 | 5 | Loading... |
15 Media files | 398 | 1 | Loading... |
16 Media files | 394 | 2 | Loading... |
17 📚 قبول داری لایک کن
زن نادان شوهرش را غلام خویش میسازد
و خودش هم خانم یک غلام میشود
اما زن دانا شوهرش را پادشاه میسازد
و خودش هم ملکه میشود...
📭 | 425 | 4 | Loading... |
18 Media files | 2 104 | 5 | Loading... |
19 📬فیلمهای سینمایی امروز تلویزیون
🎞«کوچولوی خیالپرداز» ساعت ۹ از شبکه تهران
🎞«تولد یک ملت» ساعت ۱۰ از شبکه افق
🎞«خانواده فوری» ساعت ۱۱ از شبکه سلامت
🎞«پسران ماجراجو» ساعت ۱۳:۳۰ از شبکه تهران
🎞«نجات زرافه» ساعت ۱۴ از شبکه کودک
🎞«نامیرا» ساعت ۱۴:۱۵ از شبکه سه
🎞«اخت الرضا» ساعت ۱۶:۳۰ از شبکه یک
🎞«کیمیا» ساعت ۱۷ از شبکه افق
🎞«نبرد سورابایا» ساعت ۱۷ از شبکه امید
🎞«غلاف تمام فلزی» ساعت ۱۹ از شبکه نمایش
🎞«کویر» ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه چهار
🎞«بی باک ۳» ساعت ۲۱ از شبکه نمایش
📭 | 469 | 2 | Loading... |
20 Media files | 433 | 0 | Loading... |
21 Media files | 697 | 3 | Loading... |
22 Media files | 837 | 7 | Loading... |
23 Media files | 590 | 2 | Loading... |
24 روزي ملانصرالدين در مجلسي نشسته بود.
از ملا پرسيدند: خورشيد بهتر است يا ماه؟!!
ملانصرالدين قيافه متفکرانه اي به خود گرفت و گفت: اين ديگر چه سوالي است که شما مي پرسيد؟ خوب معلوم است که ماه بهتر است !!! چون خورشيد در روز روشن در مي آيد به همين علت وجودش منفعتي ندارد !!!
اما ماه شب ها را روشن مي کند!! پس ماه بهتر است!!!!
این حکایت زندگی ماست
محبت زیاد دیده نخواهد شد! کم که باشی دیده می شوی
محبت زیاد دل نمیبره؛ دل میزنه... | 683 | 6 | Loading... |
25 Media files | 486 | 3 | Loading... |
26 Media files | 409 | 1 | Loading... |
27 Media files | 1 | 0 | Loading... |
28 📚 #حکایتی_آموزنده_از_بهلول_عاقل
🔹 به بهلول گفتن: ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟
ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ.
ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ. گفتند : ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ.
ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ، ﺧﺪﺍ ﺭﺯّﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ دﯾﮕﻪ.
ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ یهودی ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﺁﻫﺎﻥ، ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ. ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟
🔹 ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮنه ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ تاجر یهودی ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩﯼ.
ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ تاجریهودی ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟
👈 ﻫﯽ ﺳﺠﺪﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿم ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺳﺖ.
تا اﯾﻦ ﺷﮏ ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﻧﺮﺳﻪ ﻫﻤﻪ ﺧﺪﺍﺕ ﻣﯿﺸﻦ جز خدا
📭 | 540 | 7 | Loading... |
29 Media files | 442 | 0 | Loading... |
30 ...آنچه ماند از آتشت در دل به جا خاکستر است
گر نشانی از منات آرد صبا، خاکستر است
شمع میسوزد ولی پروانه را در راه وصل
آنچه گاه سوختن ماند بجا، خاکستر است...
.
خاطرات و اطلاعات فراوانی از ایشان دارم که در این مجال اندک نمیگنجد اگر عمری باقی باشد در فرصتی دیگر بازگو خواهم کرد
.
جمال احمدیآیین
📭 | 558 | 6 | Loading... |
31 با همه شوخ طبعی و مهربانیهایش؛ خشم و عصبانیتش را نیز دیده بودم.
یک بار همراه فریبا، به خانهاش در خیابان الوند تهران رفتیم. سخت برافروخته و عصبانی بود. بیانصافها پیش از رسیدن ما، این پیرزن فرزانه را رنجانده بودند. تیراژ کتاب گنجینهی زبانهایش را بیهیچ تأمل و درنگی کم کرده بودند و پیش از رسیدن من برایش حق التألیف چند مقالهی روزنامهی اطلاعات را فرستاده بودند که خشمگینانه برافروخته بود که مگر من قلم به مزدم؟ مگر من مزدورم؟ و این در حالی بود که وضع مالی بسیار بدی داشت و برای یک نان سنگک و پنیر ساده هم در فشار بود. اما عزت نفس مثال زدنیاش، راه را بر هر تمنا و خواستهی مالی و کمک مالی دوستان نزدیکش بسته بود. با آنکه برادران و برادرزادهها و عموزادههای و اقوام متمکن فراوان داشت اما هرگز از کسی تقاضایی نمیکرد و کمکهای هیچکسی را قبول نمیکرد. آپارتمان محل سکونتش را دکتر اسعد اردلان و استاد رئوف توکلی در تلاش فراوان و در دیدار با مرحوم حسن حبیبی که رئیس بنیاد مفاخر و نخبهگان کشور بود، برایش جور کرده بودند. که از آوارگی چندبارهاش راحت شد و این تنها لطفی بود که در این مملکت در چند سال آخر حیاتش به او روا داشته بودند. به قول دکتر نقشبندی، در عرفان به مقام فقر و استغنا دست یافته بود و درجاتش در عالم بالا بود. از آن خشم و برافروختگی آن روزش فهمیدم چه شیر زنی است که در جامعهی مرد سالارانهی ما توانسته آن گونه که خود میخواسته زندگی کند و به قول خودش سلطنتاش را داشته باشد. منظور او از این سلطنت این بود که اجازه به هیچ دخالت و فشار و رفتار منت گذار نداده بود و خود تصمیم گیرندهی امورات خود بود. دیوان گلهای آبیدر و کتاب مولاناخالد نقشبندی و ترجمههای جبران خلیل جبران و خانم می زیاده که بعد از انقلاب چاپ شدند، تحسین همه را برانگیخت که با وجود مشکلات فراوانی که در زندگی دارد اما چه قلب روشن و ذهن وقاد و قلم توانایی دارد. در دیوان دوم هم از آن عشق کهن مکرر یاد کرده بود. چرا که قلب وفادار او غیر از این نمیتوانست باشد.
...سالها در انتظار لاله رویی سوختم
نو بهار من گذشت و لالهام شد عبهری
چرخ بازیگر به کام من نمیگردد دمی
تا چهها آرد برون، زین پرده از بازیگری...
با همهی رنجی که این اواخر از نقصان حافظه میبرد اما میدیدی که چه گنجینهی عظیمی از دانش ادبی در او نهفته است که ماحصل روزی ده دوازده ساعت مطالعه است. یک بار با جوابی مفصل و طولانی به یک سوال بسیار تخصصی در چند زبان عربی و فارسی و کردی و فرانسه جمع را غرق حیرت کرد. یکبار استاد حقشناس تعریف میکرد که شبی خانم دکتر با چند نفر از شاعران پیر و جوان به منزل من آمدند. شب شعر خانگیمان با شعرخوانی خانم دکتر بیاندازه خوش شد. سراسر عشق و شور و احساس بود. آنقدر با احساس و زیبا اشعارش را میخواند که ممکن نبود کس دیگری بتواند اینگونه اشعار او را دکلمه کند.
...جان شیرین چه دهم شرح پریشان خویش
که چهها بر من و دل از غم ایام گذشت
نیست دل یک نفس آرام ز اندوه گران
ای خوش آن عمر که یاد دلارام گذشت...
از فرزندان معنوی او یکی آقای اسعد نقشبندی، خواهرزادهاش بود که این اواخر بسیار به او خدمت کرد و تا توانست به جان و دل در رفع مشکلاتش کوشید. اما روح آزادهی خانم دکتر اجازه نمیداد تا بار دوش کسی دیگر باشد. عاقبت برای رفع تکلیف از دیگران، به سرای سالمندان در کرج رفت. در ایامی که در سالمندان بود زندگی بسیار ساده و بیتکلفانهای داشت. کسی باور نمیکرد صاحب آن همه گفتار و اشعار و کتاب و مقاله و ترجمه و نوشته امروز در این کنج روزگار میگذراند. هیچکس جز خواهرزادههایش از محل نگهداریاش خبر نداشتند. خانم توران زندی از فعالان فرهنگی تهران توانست محل نگهداری او را پیدا کند و با چند کس به عیادتش برود و از او چند تصویر و فیلم بگیرد. فیلم آن ایام نشان میدهد که در آن حال هم روحیهی بسیار بالای خود را حفظ کرده است.
به نزدیکانش پیاپی توصیه میکرد به کسی نگویید کجا هستم مبادا به زحمت بیافتند و به دیدنم بیایند. وصیت کرده بود هر جا که نزدیکتر بود مرا بیصدا به خاک بسپارید برایم مراسم نگیرید مبادا کسی در زحمت بیافتد. این آخرین خواستهی او بود که بعد از مرگ غریبانهاش انجام شد و او را در قبرستان شهر ملارد به خاک سپردند. میدانم که اصلاً خوشآیند نیست اما به این فکر کنید که زندگی از روز اول تا به آخر آنگونه بود که خود میخواست و این در توان هر کس نیست. که فقط از شیرزنی همچون بانو دکترمهیندخت معتمدی بر میآید.
در ایامی که زنده بود بارها تمنا کردم اجازه دهد که برایش مراسم تجلیل برگزار کنیم به هیچ وجه اجازه نداد و حتی یکبار با همهی لطفی که به من داشت تا آستانهی خشم رفت که من کوتاه آمدم و بخیر گذشت. مستغنی از هر تحسین و تجلیل بود. تنها به یاد عشق دیرینش خوش بود. | 527 | 5 | Loading... |
32 jamal Ahmadi aeen:
.
بانو دکتر مهیندخت معتمدی
هر گاه دلش هوای شهر و دیارش را میکرد، سبکبار و بیوعده؛ با همهی رنجوری که در زانوهایش داشت، راه تهران تا سنندج را با اتوبوس میآمد و به شهر میرسید. رنج بیامان زانو درد، او را به جان آورده بود، اما این درد را تحمل میکرد و هیچ دم بر نمیآورد. خودش که هرگز نمیگفت، اما نزدیکانش زانو درد او را ناشی از نمازهای طولانی و راز و نیازهای عارفانهی نیمشبانهی او میدانستند. بسیار روزها که روزه بود و کسی نمیدانست. گوشش به هیچ پند و اندرز پزشکان و دوستان مشتاقش بدهکار نبود. شوخ طبعانه میگفت حیف است این تن بیقابل را صحیح و سالم به خاک بسپارم. گشتی در شهر میزد و به دوستان قدیمی سر میزد. این اواخر که همهی پیرها و دوستان نزدیکش از دار دنیا رفته بودند، میگفت خیلی تنها شدهام همه رفتهاند و "خالیست شهر از عاشقان". میگفت این شهر روزگاری دارالعلم بوده است اما امروزه....!! شکفتگیاش را هنگامی میدیدم که در کتابفروشیهای غریقی و سامانی و یا در پاساژ عزتی که پر از کتابفروشی بود، جوانان دورهاش میکردند و با نهایت اشتیاق، احترامش میداشتند، به غایت از صحبت شیرین یاران جوان که او را چون شمعی در میان میگرفتند؛ خوشدل میشد همه را با لبخند مهربانانه و آن لحن مخصوصش «چاوهکهم» و «گیانهکهم» خطاب میکرد و سوال همه را پاسخ میداد. اوج مهربانیاش را هنگامی بروز میداد که یکی را فرزند معنوی خود بنامد. مقام مهمی بود که با همه مهربانیاش هرکسی را لایق این مقام نمیدانست. چنان در مهربانی غرق بود که حیرت میکردی سرچشمهی این همه مهربانی از چیست؟ یک بار زنده یاد ژیلا حسینی از او پرسیده بود که با این همه آزاری که تو از دیگران دیدهای روح تو از چه با هیچ کینهای آشنا نیست؟ خندید و گفت: چاوهکهم! گیانهکهم! من از روز ازل با عشق از مادر زادهام. هرگاه از مادرش حاجسعادت خانم یا همان کُرد دُختخانم یاد میکرد، حسرت دیدار مادر او را در بر میگرفت.
در جوانی عاشق شده بود و یار بیوفا، او را تنها گذاشته و از شهر رفته بود. حکایتهای فراوانی از دوران عاشقی او در یاد قدیمیها مانده بود که به احترام او بازگو نمیکردند. بعد از این شکست عشقی، هرگز دل به کسی نداد و ازدواج نکرد و تا ماند به یاد این عشق کهن بود.
...یار من شوخ و غزلخوان و فریبنده و مست
جام در دست و چنان نرگس خود باده پرست
لب خاموش مرا دید و ز حالم پرسید
که از آن عشق کهن، دلبر من یادت هست؟
گفتم ای دوست چه دیر آمدهای دیر که عمر
موی چون شام سیاهم به سپید آذین بست...
و یا این شعر مشهورش:
... شدهای ماه من و شمع سرای دگری
من به پای تو بسوزم تو به پای دگری
دولت عشق نگر، کاین دل غم پرور ما
دارد از جلوهی جانانه ضیای دگری
تو مپندار که من شور و نوایی دارم
خیزد این نغمهی جانبخش ز نای دگری...
بعد از این شکست عشقی به درس و تدریس پرداخت و به تهران رفت و در آنجا بسیار جدی و پیگیر به ادامه تحصیل پرداخت و توانست دکترای ادبیات فارسی بگیرد.
در آن دوران که در تهران بود به واسطه معلومات ادبی خوب و اشعار دلنشینش توانست در میان شاعران و هنرمندان بزرگ آن زمان، جای پایی برای خود باز کند. مراودهی او با استادان بزرگ مانند ابوالحسن صبا، نیمایوشیج، نظام وفا، دکتر خانلری، رهی معیری، دکتر مظاهر مصفا، دکتر محمد معین، جلال همایی، دکتر رعدی آذرخشی، دکتر نصرتالله کاسمی، دکتر صهبا و بسیاری از شاعران بزرگ دیگر، از او شاعر نامآوری ساخت و اولین دیوان شعرش با نام "دریای اشک" با استقبال جامعهی ادبی سنتگرای آن دوره مواجه شد. بعد از انقلاب به دلیل انتساب با برادرش تیمسار نعمتالله معتمدی که اعدام شد، از دانشگاه اخراج شد و دوران بسیار سختی بر او گذشت. بعدها از او عذرخواهی کردند اما لطمات وارده به او را هرگز جبران نکردند و در دانشگاههای متعدد به صورت پاره وقت و حقالتدریسی، بدون هیچگونه حقوق مستمر و بیمهای با اندک دستمزدی ناچیز، امرار معاش میکرد.
او از خاندان علم و فرهنگ کانیمشکانیها بود. عموی او شیخ یحیی معرفت رئیس معارف و اولین گرد آورندهی دیوان مستوره اردلان و پدرش عطا معتمدی از اولین معلمان آموزش و پرورش نوین در کردستان بودند. مرحوم برهانالدین حمدی و مرحوم عارف عرشی شاعر قدیمی هر دو پسر عموی او بودند. خاندان او همه اهل دانش و فرهنگ و بسیار خوشنام و محبوب بودند.
هنوز هم قدیمیهای شهر خدمات فرهنگی مادرش، حاج سعادت خانم که او نیز از اولین معلمان زن کردستان بود را به یاد دارند. باید که از چنین پدر و مادر و خاندانی، چنان دختری بزاید. مکرر دیده بودم هنگام یاد کردن از استادانش مرحوم برهانالدین حمدی و بابا مردوخروحانی، اشک از دیدگانش سرازیر میشد. واقعاً آنها را میپرستید و الگوی او بودند. | 427 | 6 | Loading... |
33 Media files | 519 | 0 | Loading... |
34 Media files | 595 | 4 | Loading... |
35 Media files | 487 | 1 | Loading... |
36 جواد خیابانی تو یه دنیای دیگهست 😂😂😂😂😂😂
گل قبول شده میگه رد شده، هوادارا خوشحالی میکنن ولی جواد میگه هوادارا دارن داورای وار رو هو میکنن 😂😂😂😂😂 | 444 | 1 | Loading... |
37 Media files | 476 | 0 | Loading... |
38 Media files | 561 | 6 | Loading... |
39 Media files | 492 | 0 | Loading... |
40 Media files | 434 | 0 | Loading... |
42400
📬 استاد برهان الدین حمدی
✍ جمال احمدی آیین
📭 @Msenadezh
سنەدژ
کانالی برای اطلاع رسانی شفاف ارتباط با ادمین : @SENADEZH402
100
در تشییع جنازه آقای حمدی، کامبیز عرشی که برادر زادهاش بود خیلی بیقراری میکرد
خبرنگاران صدا و سیما فیلم.برداری مفصلی از مراسم کردند که کاش کسی این فیلمها را از آرشیو میگرفت یادگار ارزندهای از تجلیل مردم از تندیس فضیلت خواهد بود. در سنندج چندین مجلس بزرگداشت مفصل برایش برگزار کردند به خوبی یادم است که دکتر مسعود حاجیرسولی چه سخنرانی پرشوری ادا کرد مانند ابر بهار میگریست. در تهران مجلس بزرگداشت مفصلی گرفتند که در آن علامه محمد تقی جعفری سخنرانی کرد و آقای حمدی را استاد خود خواند. شاعران بزرگ سنندجی از بابا مردوخروحانی و آقایان عبدالمجید و سعید حیرتسجادی و گلشن کردستانی و سید ابراهیم ستوده و خانم دکتر مهیندخت معتمدی که عموزاده او بود در رثایش شعر خواندند. اشعار فراوانی در سراسر ایران در سوگ او سروده شد که کاش کسی آنها را گردآوری و منتشر میکرد. غزل سوگواری مهیندخت معتمدی این بود:
اوستادا ای سبک رفته ز دست
بار سنگین غمت پشتم شکست
رخنه در ارکان دین افتاده است
تا که شد برهان دین ما زدست
"حمدی" ای تابنده خورشید کمال
چرخ با فضل تو بس دون و پست
بی تو در این کوره راه زندگی
چون توانم رفت یا تنها نشست
او ز ما پیوند بگسست و برفت
کی توان دیگر چنین بگسسته بست
سست عهدی دور بود از خوی او
پس ز ما چون رشته الفت گسست
کیست تا شوید ز لوح خاطرم
از غم مرگ تو زنهاری که هست
یادشان گرامی و روحشان شاد
.
جمال احمدیآیین
👍 2
49900
آقای حمدی از تیره مشایخ کانیمشکانی بود. به طور کلی خانواده علمای شهر عمدتاً از چند خانواده بزرگ بودند. خانواده مردوخی که خود حدود ده تیره از تختهای و کاشتری و دژنی و غیره بودند و موالی شیخالاسلامی که آنها هم چند تیره بودند و سادات شیخالاسلامی و منبریها و شریعتمدار سمرانی، حاجی ماموستای نودشهای، دشهایها از مفتی و مفتیزاده و دشی، کانیمشکانیها، مدرسگرجیها و مجتهدیها و رکنالاسلام (حیرت سجادیها) و سجادی و مجدسجادی و ظهیراعظمی و علوی و صبار و نیز چند خانواده از مشایخ مانند شهبازی و غیاثی و ضیاءالدینی و دیانت و چند خانواده دیگر بودند.
گل سرسبد خاندان کانیمشکانیها شامل ملاعبدالحمید عرفانی و ملامحمد مظهرالاسلام (جد معتمدیها و معرفتها)بود. عرفانی که لامیهالکرد به نام اوست، خود از اجله علمای زمان خود بود، سه پسر داشت اولی آقای برهانالدین حمدی و دومی آقای عارف عرشی ( که شاعر بداهه سرای بزرگی بود) و سومی آقای تربیت که اطلاعاتی در موردش ندارم.
آقای حمدی دانش رسمی آن زمان را به خوبی فرا گرفت و با معصومه خانم دختر استادش، حاجی ماموستا منبری ازدواج کرد و با تغییر سیستم آموزشی، جزو نسل اول معلمین وزارت فرهنگ که شامل ملاباقر رکنالاسلام و اقای حمدی و آقای عطا معتمدی و بدیعالزمان سنندجی، بابا مردوخروحانی و چند کس دیگر در کردستان بودند که نقش مهمی در تربیت نسلهای بعد از خود ایفا کردند. از میان اینان، آقای معتمدی و بدیعالزمان به تهران رفتند و آقای حمدی و بابا مردوخروحانی از بزرگان فرهنگی شهر بودند در شهر ماندند و به دبیری پرداختند. بر خلاف بابا مردوخروحانی که بسیار گوشه گیر و از حضور در فعالیتهای اجتماعی اجتناب میکرد و تمام همتش را صرف تحقیق دربارهی مشاهیر کرد نمود و توانست اثر ماندگار و در خور از خود بر جای بگذارد اما آقای حمدی در فعالیتهای اجتماعی بسیار فعال بود و حضوری فعال در مناسبتهای فرهنگی و اجتماعی داشت و به فعالیتهای محفلی روی آورده بود. بعد از بازنشستگی در دههی سی، در خانهاش، محفل ادبی برپا کرد که این محفل تا واپسین روزهای حیاتش بر قرار بود. در این محفل بحثهای علمی روز از مسائل شرعی تا ادبیات و فلسفه و عرفان مورد بحث قرار میگرفت و از دل این مجلس، جوانان مشتاق و ادیب بسیاری به جامعه عرضه شد اما صد حیف که هیچکدام از آن بحثها ثبت و ضبط نگردید. از آنجا که علاقه و احاطه بینظیر آقای حمدی به مولانا بیاندازه بود، برخی از شاگردانش، صبحهای جمعه را در منزل او به مثنوی خوانی اختصاص دادند که پای ثابت این جلسات که مهمترین دستاورد او بود، مرحومان آقایان جعفر مهدوی و دکتر مسعود حاجیرسولی و دکتر خرمدل و خالد منصوری و سیدعماد سیدزاهدی و همایون نباتریز از گردانندگان این جلسات بودند. گاهگاهی علامه تقی جعفری، مولوی شناس مشهور در این جلسات حضور مییافت. تنها ایرادی که بر آقای حمدی وارد بود این بود که هیچکدام از آن همه بحثها و گفتگوها و نظریات او ثبت و ضبط نشدند و ما امروز از آنها محروم هستیم. برخی او را و برخی دیگر، شاگردانش را مقصر میدانستند. افسوس که آن همه دانش و معلومات به خاک رفت و جز چند کتاب و رساله هیچ اثری از آن دریای خروشان و پر گوهر باقی نماند.
آقای حمدی، از نظر اجتماعی نیز شخصیت وارسته و ممتازی داشت. چندین خانواده را تحت پوشش داشت و همهشان را به سامان رسانده بود. خانم دکتر معتمدی تعریف میکرد که در ایام کودکی، مفارقتی میان پدر و مادرش افتاده بود و پدر برای مدتی به کرمانشاه رفت. در این ایام که چند سال طول کشید آقای حمدی آنها را در خانه خود، سرپرستی میکرد و از این نظر، آقای حمدی را میپرستید. در آن سالها که همه جا صف نان و قند و شکر و مرغ و نفت بود آقای حمدی به هر صفی که میرفت همه تلاش میکردند خارج از نوبت کار او را راه بیاندازند به هیچ عنوان قبول نمیکرد و حق دیگران را محترم میشمرد. صندوق خیریهای که احداث کرده بود، مایه رفاه و آسایش خیلی از افراد بیبضاعت شد صندوقی که هنوز هم فعال است و از یادگارهای اوست.
معصومهخانم در مرگ او خیلی بیتابی کرد، چهل روز نکشید او نیز درگذشت و در کنار او به خاک سپرده شد. امروزه خیلیها از کنار گورستان تایله عبور میکنند و شاید ندانند، زن و شوهری عاشق در کنار هم آرام غنودهاند
آقای حمدی و معصومهخانم از اسطورههای محبت و عشق سنندج هستند. معصومهخانم زنی به تمام معنا که عاشقانه شوهرش را میپرستید و بیاولاد با او سر کرد و حدود هفتاد سال در کنار او ماند، عاشقانه از آن همه مهمانهای هر روزه که گاه تا پنجاه نفر میرسید پذیرایی کرد و در حق همه مردم شهر مادری کرد و حرمت شوهرش را حفظ کرد.
👍 4❤ 1
43500