cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

داستان و پند | محافظ

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
1 696
مشترکین
-824 ساعت
-547 روز
-11330 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

شوهرم رانند مینی بوسه که هر روز پونزده تا خانوم رو می‌بره تولیدی لباس و بر می‌گردونه.اوایل برام مهم نبود که کجا می‌ره و مسافراش کیان،اما کم کم یه حسی بهم می‌گفت نکنه خدای نکرده با یکی از مسافراش خوب بشه و زندگیم به هم بریزه.تا اینکه یه جمعه شوهرم گفت:امروز تولیدی اضافه کاری گذاشته و باید یه سرویس ببرم،اصلا سابقه نداشت تولیدی جمعه‌ها کار کنه،همینکه راه افتاد سریع اسنپ گرفتم و پشت سرش رفتم.بین راه شوهرم دوتا خانومو سوار کرد و رفتن خارج شهر و مینی بوسو یه گوشه پارک کرد،یه نیم ساعتی که گذشت رفتم سمت مینی بوس که دیدم..🥺😱👇 ادامه داستان کلیک کنید
نمایش همه...
👎 1
# شوهر خطاکار شوهرم راننده یه مینی بوسه که صبح و شب پونزده تا خانوم رو می‌بره به تولیدی لباس و بر می‌گردونه.اوایل خیلی برام مهم نبود که کجا می‌ره ،اما کم کم یه حسی بهم می‌گفت نکنه خدای نکرده با یکی از مسافراش خوب بشه و زندگیم به هم بریزه.تا اینکه یه روز جمعه شوهرم گفت:امروز تولیدی اضافه کاری گذاشته و باید یه سرویس صبح مسافر ببرم،اصلا سابقه نداشت تولیدی جمعه‌ها کار کنه،همینکه مینی بوس راه افتاد سریع یه اسنپ گرفتم و پشت سرش حرکت کردم.بین راه شوهرم دوتا خانومو سوار کرد و رفتن خارج شهر و مینی بوسو یه گوشه زیر درخت پارک کرد،یه نیم ساعتی که گذشت رفتم سمت مینی بوس و دیدم که شوهرم ...👇👇 👈ادامه ی داستان
نمایش همه...
👎 1
Repost from N/a
❤️‍🔥 بوسه بعد از طلاق برگه طلاق را امضا کردیم و طلاق انجام شد دیگه تحمل زندگی با یک زن سرطانی رو نداشتم ….. وقتی خواستیم از دفتر طلاق خارج بشیم نسرین یهو اومد جلو بدون مقدمه گفت منو ببوس…. من گیج شده بودم ! نمیدونم هدفش چی بود چون از هم جدا شده بودیم دیگه محرم نبودیم ولی رفتم جلو ازش علت درخواستش رو پرسیدم! گفت تحملشو داری؟؟گفتم آره بگو…گفت..... ادامه ی داستان.
نمایش همه...
Repost from N/a
شوهرم دلش بامن نبود! شب عروسیم شوهرم بهم گفت من ترو دوست ندارم😓از رفتار بی میلش تو زمان عقدحس کرده بودم که فکرش جای دیگست ولی خودمو گول میزدم که به خاطرحجب وحیاشه که پیشم نمیاد یکی دوماه از زندگیم مشترکم میگذشت همچنان دربی میلی مطلق بود .یه روز خودش به حرف اومد وگفت یه کاری میکنم خودت باپای خودت از این خونه بری!نفهمیدم منظورش چیه تا اینکه یه روز وقتی برگشتم خونه با چیزی که دیدم شوکه شدم⬇️⬇️ ادامه ی داستان➡️➡️
نمایش همه...
خونه پدرزنم بودیم, منو زنمو خواهرش تنها بودیم, سرم تو گوشیم بود که زنم صدا زد بیا کارت دارم ، خواهرزنم منو دید گفت شما پرده خواهرمو زدید؟! من شوکه شدم😟   ادامه
نمایش همه...
👍 1
⛔️تجاوز و تعرض درصف نونوایی به خانم ایرانی...  ➡️ 🔞مشاهده فیلم
نمایش همه...
ترفند سفید کردن آلت تناسلی زنان🙊 یکبار برای همیشه یاد بگیر مشاهده روش♨️
نمایش همه...
🔞 با دارچین  بزرگش کن ترفندی که هیچ وقت نمیدونستی👇 مشاهده کلیپ 👉🔞
نمایش همه...
🌀جای مناسب هر ماده غذایی کجاست؟ 🍙 آرد: مشاهده جواب 🍚 برنج : جواب 🍎سیب : جواب 🍅 گوجه فرنگی : جواب
نمایش همه...
❌ من آرمین هستم تو سردخانه بیمارستان امام رضا تبریز کار میکنم ، یه روز دم اذان غروب جنازه پسر جوانی آوردن . کسی هم نبود فقط من بودم و جنازه پسر جون تو دلم افسوس میخورد یهو یه نسیم خیلی خنکی بهم خورد فک کردم پنجره بازه نگاه کردم دیدم نیست بیخیال شدم کاور جنازه رو آماده کردم برگشتم سمت جنازه دیدم که سینه اش بالا و پایین میشه فکر کردم خیالاتی شدم دستکش دستم کردم ماسکمو زدم جنازه جوان روی میز بود دوباره حرکت ضعیف سینه اش رو دیدم نمیدونستم خیالاتی شدم یا نه و یه ترسی تو جونم نشست ، ترجیح دادم سکوت کنم .... ادامه ی داستان
نمایش همه...
👍 1