cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

دختر نسبتا بد

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
3 716
مشترکین
-624 ساعت
-517 روز
-22330 روز
توزیع زمان ارسال

در حال بارگیری داده...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
تجزیه و تحلیل انتشار
پست هابازدید ها
به اشتراک گذاشته شده
ديناميک بازديد ها
01
👩‍❤️‍💋‍👨 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰‍♀🤵‍♂ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🕯 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🔓🔑 راهگشایی و مشگل کشایی 🪞 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما  💍 انگشترهای  موکل دار تضمینی 🫀👅 تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧞‍♀ احضار هر فردی که مدنظر باشد 🎓قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی ❌ظرفیت کارها محدوده❌  1sh https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
830Loading...
02
دستای بادیگارد بابارو با لذت به تاج تخت بستم و با خماری ک.ص.م.و رو لباش کشیدم و مست رو دهنش نشستم _اووف...تپلم اب انداخته اروند! بی جون خم شدم و ک.ی.ر.ش.و همزمان با دستم مالیدم و با سیخ شدنش لیسی به کلاهکش‌زدم _بابات بفهمه با بادیگاردش... دوباره لیسی به سالارش زدم که بلاخره دست از تقلا کشید و شروع کرد به خوردن ک.ص داغم و...🍑🔞💦 https://t.me/+zTXo34OCYywyZTRk زیر بادیگارد سک.سیش جر میره و هر شب سوراخاش با منیش پر میشه....💦🍓🔞 فقط #حش.ریا بجوینن🫦🍑❌
440Loading...
03
دستای بادیگارد بابارو با لذت به تاج تخت بستم و با خماری ک.ص.م.و رو لباش کشیدم و مست رو دهنش نشستم _اووف...تپلم اب انداخته اروند! بی جون خم شدم و ک.ی.ر.ش.و همزمان با دستم مالیدم و با سیخ شدنش لیسی به کلاهکش‌زدم _بابات بفهمه با بادیگاردش... دوباره لیسی به سالارش زدم که بلاخره دست از تقلا کشید و شروع کرد به خوردن ک.ص داغم و...🍑🔞💦 https://t.me/+zTXo34OCYywyZTRk زیر بادیگارد سک.سیش جر میره و هر شب سوراخاش با منیش پر میشه....💦🍓🔞 فقط #حش.ریا بجوینن🫦🍑❌
190Loading...
04
این جمله‌ی امیلی دیکنسون رو با تموم وجودم حسش کردم : یک روز خودم را خواهم بخشید از آسیبی که به خویش روا داشتم از آسیبی که اجازه دادم دیگران بر من روا دارند و چنان محکم خویش را در آغوش خواهم کشید که هرگز ترک خود نکنم.
480Loading...
05
جررر عکس لختی خودشو اشتباهی برای رییسش می فرسته🤣 _ خدای من این چیه دیگه؟ با شوک به آلارم نمایان شده در بالای صفحه ام خیره شدم چند ثانیه پلک زدم تا واقعی بودنش را هضم کنم .. رییس آن هم این وقت شب .. چه کاری میتوانست با من داشته باشد ؟ روی نوتفیکیشن ضربه زدم و وارد صفحه چت شدم... _ خانم آرمان؟ تنها همین را گفته بود .. من هم هول زده بدون اینکه فکر کنم شاید بد نباشد سلامی بکنم نوشتم : _ بله رییس چند ثانیه طول کشید تا پاسخم را بدهد _ فکر نمی کنید بیدار بودن تا این ساعت برای خانم شاغلی مثل شما مناسب نیست ؟ چشمانم گرد شد و خنده ناباوری کردم .. خدای من او خود به من پیام داده و حالا که پاسخش را دادم مرا بابت بیدار ماندم تا این ساعت بازخواست میکند ؟ با تعجب تایپ کردم : رییس ؟ مثل اینکه شما به من پیام دادید ها ! منتظر پاسخش ماندم امت با دیدن نقطه های چرخان بالای صفحه فهمیدم که در حال ویس گرفتن است.. وای ویس می گیرد ؟ آن هم برای من ؟ خدایا در شرکت به اندازه کافی مرا با آن چشمانش از راه به در میکند حتی در خانه هم راحتم نمی گذارد ؟ صدای کوبش های قلبم بلند تر میشد و وقتی ویسش بر صفحه ظاهر شد به اوج خودش رسید با حالی عجیب روی آن زدم تا پلی شود و لحظاتی بعد صدای فوق جذاب او در گوشم پخش شد . خونسرد و با لحن جذابی می گفت : خانم آرمان درسته من پیام دادم اما دلیل نمی شد که شما این وقت شب بیدار باشید .. حتما فردا هم مثل همیشه میخواید بگید وای ترو خدا ببخشید آقای فروزنده خواب موندم اگر فردا دیر کنید من میدونم و شما...! کارای زیادی باهاتون دارم از طرفی صدای بم و جذابش از خود بی خودم کرده بود و از طرف دیگر از اینکه ادایم را در آورده بود حرصی شده بودم. اخمی کردم و بدون فکر ویس گرفتم : واقعا که رییس... خوبه فقط سه بار دیر کردم هاا و بعد ناخواسته با صدای ظریف تر و تخس تری ادامه دادم : اصلا حالا که اینطور میلتونه دیگه جوابتونه نمی دم و می خوابم. به ثانیه نکشید ویس جدیدی فرستاد. خنده ام گرفت... بدبخت شاید ترسید واقعا قهر کنم و نتواند کار اصلی اش را بگوید. آن یکی را هم پلی کردم و با هیجانی عجیب به صدای کمی خنده الودش گوش کردم : صبر کنید خانم آرمان... و بعد زیر لبی با خنده زمزمه کرد : چه زود هم بهش بر می خوره اما خب من شنیدم و آن لحن خاصش باعث شد که دلم بیشتر هوای تپیدن کند .. با همان پوزخند همیشگی اش ادامه داد : متاسفم اما شما جرئت اینو ندارید که جواب منو ندید...میدونید که ؟ چون بلاخره که هم رو میبینیم و اون موقع است که شما باید جواب پس بدید. لبم هایم را اویزان کردم...دیکتاتور! ویس گرفتم و با لحنی مظلوم گفتم : چشم رییس شیر فهم شدم اما آگه کارتونو نگید من نمیتونم بخوابم که این دفعه پاسخم را دیر تر داد _ خانم آرمان لطفا پوشه های طرح فراز و مارین و تاج رو فردا بیارید شرکت جلسه داریم فردا باهاشون و شما هم طرح های اصلاح شده رو هنوز نیوردید _باشه رییس میارم آمادن ویس بعدی بلافاصله آمد : به هیچ وجه فراموشتون نشه و در ضمن... بهتره همونطور که گفتید حالا بعد دیدن این پیام بخوابید امیدوارم فردا نکنید وگرنه... لب برچیده زمزمه کردم : زورگو شاید من نخوام بخوابم باید اونوقت کیو ببینم؟ آف شده بود. با یاد آوری چیزی وار عکس ها شدم تا اطلاعات طرحی را که قبلا خواسته بود بفرستم که ناگهان گوشی از دستم افتاد به زحمت گوشی را از زمین برداشتم.. به صفحه نگاه کردم و با چیزی که دیدم در جا سکته را زدم _ الان چه کوفتی شد دقیقا ؟ دستم بر عکسی خورده بود و او ارسال شده بود آن هم نه هر عکسی..! عکس من در حالی که لب های سرخم میخندید و موهای فر شب گونم کاملا بر سرشانه برهنه ام باز ریخته شده بودند. خدای من فاجعه بود این عکس را به سارا هم به زور نشان دادم و حالا..! با وحشت هجوم بردم تا عکس را ندیده پاک کنم که با چیزی که دیدم شوکه شدم... نه تنها دو تیک آن زده شده بود بلکه ریپیلای هم کرده بود : واو... جدا سورپرایز شدم خانم کوچولو! https://t.me/+Bjs87cmi-04wZTY0 https://t.me/+Bjs87cmi-04wZTY0 اینجا یه دختر خانوم اروم و خوشگل داریم که هنر از هر انگشتش میچکه❤️‍🔥😌 پسرمون هم یه اقای فوق جنتلمنه 🤩 و البته جذاب😎اونقدری که دختر خانوم ما وقتی برای اولین بار به شرکتش میره تا مصاحبه کنه 🤑همچنین مست چشاش میشه که دیگر زمین و زمان از یاد میبره❤️‍🔥 طوری که فکر میکنه طلسم شده 😅البته آقای جذاب ما به روش نمیاره و استخدامش میکنه 🔥🔥حتی براش یه لقب میزاره و صداش میزنه دخترک عجیب غریب 😁😁و البته ناگفته نمونه که دخترما یه خنده هایی میکنه که دل پسرمون و حالی به هولی میکنه😍❤️‍🔥دخترک ما به هر زوری هست تو تایم اداری مقابل به قول خودش افسون چشمای اقای جذابون دووم میاره😩 اما هیس... ایشون خبر نداره شرکت تنها جایی نیست که قراره اونو ببینه🤫🤫
420Loading...
06
Horney sisy🔞 #part1 نزدیکش شدم، خوابیده بود و نفس هاش آروم به گوش میرسید..مژه های بلندو فرش خیلی تصویر زیبایی ازش ساخته بود.. لب هام رو روی هم فشردم و آروم جوری که صدا نده و از خواب بیدارنشه روی تختش نشستم پتو از روش کنار رفته بود و هیکل ورزیده اش مشخص بود،چشم هام رو توی کاسه چرخوندم و نگاهم زوم پایین تنه اش شد بعد از چندین سال که از فلج شدنش می‌گذشت هر روز و هر روز با این صحنه مواجه میشدم و هربار هم حالم دگرگون میشد..هربار که میدیدمش تموم حس ها و غریزه های زنانه ام فعال میشدن دوست داشتم بهش دست بزنم و حسش کنم من عادتم شده بود هر اخرهفته خودم حمومش کنم اما هیچ وقت درست و حسابی لمسش نکرده بودم! نفس هام کشدار و بی قرار شده بود دستم رو آروم نزدیک بردم و وقتی دستمو روی آلت بزرگش گذاشتم نبض زدن بین پاهام رو حس کردم درست بود داداشم بود درست بود هم خون هم بودیم اما من حالا واسه داداش خودم خیس شده بودم منی که همیشه رابطه ی خواهر برادری رو کثیف میدونستم حالا خودم توی اون منجلاب غرق شده بودم شلوارش رو کمی کنار زدم و آروم از روی شورتش لمسش کردم خیلی کلفت و بزرگ بود..اگه فلج نبود میتونست از اون سرمایه بین پاهاش به دخترهای زیادی حال بده اما حالا تنها کسی که میتونست از اون سرمایه فیض ببره خواهرش بود یعنی من! https://t.me/+Uc3QEHn41oZlNWFk https://t.me/+Uc3QEHn41oZlNWFk با داداش ناتنیش س‌کس میکنه سرچ کن پارت واقعی نبود بلفت🔞💦
520Loading...
07
-من زن خان نمی شم اقاجان، تو رو خدا جلوی خانم بزرگو بگیر! اخم تندی کرد و ترش کرده غرید: -ببند دهنتو دختر. حالیت نیست مثل اینکه، توی رعیت بدبخت داری می شی زن خان... نونمون تو روغنه. سر روی زانویم گذاشتم و هق زدم... مادرم دست پشتم گذاشت و غصه دار از اینکه دختر دسته گلش را دارد عروس می کند لب زد: -مرد این دختر بچس هنوز. خان سی سالشه، فلجه... دختر ما به دردش نمیخوره. رحم نداری مگه تو، دخترتو با پول داری معامله می کنی؟ بیرون امدن این حرف از دهان مامان همان و حمله کردن پدرم به سمتش همان. کمربندش را که دور دستش پیچید جیغ بلندی کشیدم و دست روی گوشم گذاشتم. -جای اینکه دخترتو واسه عروسیش اماده کنی رو حرف من حرف می زنی زنیکه؟ الان که سیاه و کبودت کردم می فهمی دیگه از این گوها نخوری! جلوی چشمانم مادرم را انقدر زد که زن بیچاره با صورت خونی روی زمین بیهوش شد! مجبور بودم عروسش شوم، اگر حرفشان را گوش نمی دادم مادر بیچاره ام را می کشتند! *** -با اجازه بزرگترا بله! زنان کل کشیدند و دست زدند... خان تور سفید را از جلوی صورتم کنار زد و نگاهش را توی صورتم گرداند اما من سر پایین انداختم. -دستمو ببوس عروس، هنوز بلد نیستی باید چکار کنی؟ دستش را با بغض بوسیدم و او نامحسوس بدون اینکه بقیه ببینند با ان یکی دستش کنار صورتم را نیشگون گرفت. -اخ! اخم وحشتناکی کرد و گفت -پاشو، باید بریم اتاق بکارتتو چک کنم -اما... اما من باکرم خانم بزرگ این را با خجالت گفتم اما گوشش بدهکار نبود که گوشت بازویم را کند و پشت ویلچر خان ایستاد. -حرف نباشه دنبالم بیا تو اتاق این جماعتی که اینجان واسه گل روی تو نیومدن اومدن فضولی که ببینن عروس خان پرده داره یا نه! اشک از گوشه ی چشمم ریخت و دنبالشان وارد اتاق شدم اما همین که سر بالا اوردم با دیدن عضو خان که از شلوارش بیرون بود چشمانم درشت شد -چیو نگاه می کنی ذلیل مرده ی غربتی؟ بیا بشین روش -چطوری بشینم روش، اون خیلی بزرگه خانم بزرگ پوزخندی زد و لباس عروسم را با خشونت از تنم در اورد لخت جلویشان ایستاده بودم که مرا کشید و وادارم کرد پایم را باز کنم و روی عضو خان بشینم -هیش نترس جوجه! شل کن دردت نیاد خب؟ با بغض و لب های برچیده سری تکان دادم و همین که خودش را وارد بدنم کرد از درد جیغ کشیدم و خانم بزرگ با دیدن خون بکارتم هلهله کرد و دستمال را بیرون برد! -کوچولوی تنگ پاشو ببینم چکارت کردم، الان کاری می کنم دردت از بین بره! دستمال را بین پایم فشرد و وقتی سینه ام را به دهان کشید ناله ی از سر لذتم بلند شد! فکر نمیکردم خان انقدر مهربان باشد! https://t.me/+IVlKO33USKpkYjk0 https://t.me/+IVlKO33USKpkYjk0
480Loading...
08
🍑💦🍑💦 💦🍑 🍑 #طمع_شهرت🔞 #پارت_1 _فکر نمیکردم اون دختری که اجازه نمیداد هیچکس حتی بهش نگاه کنه الان له له میزنه تا حتی شده یک ساعت زیر پسرِ رئیس جمهور از لذت ناله کنه. لبمو گاز گرفتم تا صدای ناله ام شنیده نشه گاز محکمی از گردنم گرفت و همینجور که موهام رو دور مچش می پیچوند، غرید: _اگه میدونستم انقدر دافی زودتر میکردمت. به نفس نفس افتاده بودم. با غرشی خودشو ازم بیرون کشید و آثارش رو روی شکمم ریخت. ابروهای خوش حالتش با دیدن خون بکارتم بهم گره خورد. اصلا ناراضی نبودم... خودم پیش قدم شده بودم تا با پسر رئیس جمهور و بزرگترین رئیس شرکت مدلینگ سکس داشته باشم تا من به هدف هام برسم. روی تخت نشستم که از درد زیر دلم لبمو گاز گرفتم. چندتا تراول از روی میز برداشت و روی سینه های لختم پرت کرد و با تمسخر گفت: _پول بکارتت رو بیشتر دادم تا خودتو به من نندازی ولی ناموسا از حق نگذریم از تمام مدلام ممه های جیگر و خوش فرم تری داری. تروال رو چنگ زدم و با لحن آرومی گفتم: _ولی برخلاف ممه های خوش فرم من پسر رئیس جمهور چیز دهن پر کنی نداره. صورتش یه لحظه رنگش عوض شد و به سمتم خیز برداشت و خواست با اون صورت پر از جذابیتش چیزی بگه که تقه ای به در خورد و با شنیدن صدای پدرش، رئیس جمهور کشور تنم یخ زد. https://t.me/+LcQw3hHNnSs0NDFk https://t.me/+LcQw3hHNnSs0NDFk https://t.me/+LcQw3hHNnSs0NDFk https://t.me/+LcQw3hHNnSs0NDFk کمند دختر هات و خوش هیکلی با پسرِ رئیس جمهور که دخترباز ماهر و جذابه عصبیِ سکس یه شبه میکنه و بکارتش رو میده تا به هدف هاش برسه و تو شرکت مدلینگ پسره کار کنه اما مزه تن دختره به دهن پسره شیرین میاد و با رسوایی که پیش میاد...🙈🍓💦
690Loading...
09
🔥داستان سک،سی "سحر، جنده ای که میگفت تا حالا دست کسی بهش نخورده"🔞 ⛔️ مشاهده داستان ⛔️
630Loading...
10
انقد منو شوهرم تو سکـ.س پوزیشن جدید عوض میکنیم ک همش منتظرم شب بشه و برم تو بغل عشقم🥵 این کانال پر از پوزیشن زناشوییه😀 فقط،نخاب پیش شوهرت یادبگیر بهش حال اساسی بدی💦💦 @Sexoloqy
630Loading...
11
👩‍❤️‍💋‍👨 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰‍♀🤵‍♂ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🕯 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🔓🔑 راهگشایی و مشگل کشایی 🪞 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما  💍 انگشترهای  موکل دار تضمینی 🫀👅 تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧞‍♀ احضار هر فردی که مدنظر باشد 🎓قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی ❌ظرفیت کارها محدوده❌ 1r https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
2320Loading...
12
این جمله‌ی امیلی دیکنسون رو با تموم وجودم حسش کردم : یک روز خودم را خواهم بخشید از آسیبی که به خویش روا داشتم از آسیبی که اجازه دادم دیگران بر من روا دارند و چنان محکم خویش را در آغوش خواهم کشید که هرگز ترک خود نکنم.
1920Loading...
13
#غمزه_شیطان #پارت1 _برام یه نود از اون سینه های مرمریت بده عروسک. پوزخندی زدم و براش نوشتم: _خرج داره، شماره کارتم و که داری اول پولش و بزن تا ببینم چقدر دست و دلبازی به دقیقه نکشید نوتیف پیامک واریزی بالای صفحه نمایان شد. واسه یه  نودِ سی.نه پونصد زده بود؟! _پونصد زدم  ولی می‌خوام عکس اون کلوچه ی صورتیت و هم برام بفرستی بد خمارتم دختر.. چه خوش اشتها! طوری که صورتم مشخص نشه، فقط لبام مشخص بود زبونم و روی سینه ام گذاشتم و عکس گرفتم. سی.نه های سفید و گرد و بزرگم  با اون ن.وک صورتیش خودمم ح.شری میکرد چه برسه به یه مرد! عکس و فرستادم، دو تیک خورد. _اووف عجب چیزی هستی ش.ق کردم برات دختر. عکس ناناست و هم بفرست برام. بدون اینکه جوابش و بدم نتم و خاموش کردم و از تلگرام اومدم بیرون. _بمون تا برات بفرستم مرتیکه ی پفیوز. لباسم و مرتب کردم و از اتاقم زدم بیرون. صدای آه و ناله از تو اتاقِ نازی میومد، باز اون پسره ی ک...مشنگ و آورده بود خونه. صد بار بهش گفته بودم با خودت پسر نیار ولی ک.نی خانوم آدم نمیشد. صداشون بالا رفته بود و بد تو مخم بود. به سمت اتاقش پا تند کردم و به شدت درو باز کردم. با دیدنشون لخت تو بغل هم... ادامه 👇👇 https://t.me/+PFIg3lngchpmMWNk https://t.me/+PFIg3lngchpmMWNk https://t.me/+PFIg3lngchpmMWNk من کرشمه‌ام. دختر فاحشه ای که دل بستم به مرد مذهبی و جذابی که مال من نبود. اون لعنتی فقط نگاهش پی زن مریضش بود ولی منم کرشمه بودم و بلد بودم چطور با نازو عشوه هام دل ببرم. یه روز که صبرم لبریز شد تنها خفتش کردم و تنِ لختم و از پشت چسبوندم به تنش! طوری که نتونست پسم بزنه و شد همون چیزی که میخواستم.!!
1690Loading...
14
معشوقه‌ی خراب🔞💦 ساناز اپراتور لیزره و بدون اینکه مدرک تخصصی لیزر داشته باشه، واحد بالایی خونه‌اش رو کرده سالن لیزر و مشتری میاره. اما داستان از اونجایی شروع میشه که مشتری‌ها خبر ندارن ساناز حین انجام دادن لیزر از لای پاشون عکس میگیره می‌فرسته واسه دوست پسرش و حتی گاهی می‌مالتشون! تا اینکه یه روز یکی از مشتری‌هاش با مالش دست ساناز خیس میشه و وقتی آرش دوست پسر ساناز سر میرسه تریسام...🔞🔞💦 https://t.me/+wI4zx6FWqds4MjEx https://t.me/+wI4zx6FWqds4MjEx
1530Loading...
15
𝙃𝙤𝙩 𝙈𝙖𝙣🔞 ••••••••••••••••••• #Part_1 سوتینی که پوشیده بودم نوک سینه درشت و خوش فرممو به نمایش میذاشت. شورت لامبادای مرواردی رو پام کردم و نگاهی به خودم تو آینه انداختم. تو آینه نگاهی به لای پاهام انداختم. بیکینیم سفید بود و شیار بهشتم صورتیِ صورتی موهای بلوندم به چشمای آبی رنگم خیلی میومد. روی لبای قلوه‌ایم رژ صورتی ماتی کشیدم و برق لبی برای درخشش لبای شهوت انگیزم روی لبم کشیدم. با شبنم هر چند وقت یه بار میرفتیم تو نخ یه مرد مایه دار و اسکلش میکردیم. این بار پیشنهاد من عمو پارسا بود. عمو دوست قدیمی بابام بود و باهم رفیقای گرمابه و گلستان هم بودن. خیلی جذاب و سکسی بود و با دیدنش آب از دهن هر دختری روونه میشد و به خاطر همین کرمم گرفته بود تا یه خورده اذیتش کنم. شبنم توی یکی از اتاقا داشت خودشو آرایش میکرد که صدای زنگ در اومد دویدم و در خونه رو باز کردم. با رسیدن عمو پارسا لبخند پر عشوه ای زدم و گوشه‌ی لبمو گاز گرفتم. -خوش اومدی عمو جوننن درحالی که از سر و وضعم جا خورده بود اخم خفیفی کرد و گفت: -بابات کجاست؟! دستمو دور گردنش حلقه کردم و بهش چسبیدم. از کارم متعجب شد. با عشوه دم گوشش و مماس با لاله‌ی گوشش لب زدم: -بابا خونه نیست عمو جووون + یعنی چی؟! مگه بهت زنگ نزدم گفتم کارش دارم گفتی خونه است! با شیطنت ابرو بالا انداختم: - دروغ گفتم! متعجب نگاهم کرد: +چرا؟! اهمیتی ندادم و خودم رو بالا تر کشیدم و گفتم: عمو این لباس بهم میاد؟ - نه اصلا برو درش بیار... - عمو راستش یه چند وقته میخواستم یه چیزی بهت بگم... نفس هاش کش دار شده بود و میخواست به عقب هولم بده اما من بیشتر بهش چسبیدم. - عمو نمی‌دونم چرا چند وقته هر وقت می بینمت وسط پاهام داغ میشه اونجام نبض می‌زنه و خیس میشه... تو می‌دونی چرا این طور میشم؟ ادامه رمان👇🏻🔞💦 https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk نگین دادخواه دختر ۱۷ ساله‌ی شر و شیطونی که هرشب مزاحم یکی از مردای کله درشت اطرافش میشه و اونا رو اغوا میکنه اما باهاشون رابطه برقرار نمیکنه ، اما شبی که نوبت به پارسا رفیق پدر نگین میرسه پارسا نگین رو..🔞🙈 رابطه با مرد سن بالا🔞 #هات❤️‍🔥 #سکسی💦
1690Loading...
16
🏳‍🌈⃟•بــردهٔ شیطان• #part_1 دست بسته شده‌م به تخت رو مشت کردم چشمهام رو محکم بستم لبم رو گاز گرفتم که ناله ای نکنم از شدت تلمبه زدن به واژنم سیـ*ـنه هام به لرزش افتاده بودن شدت تلمبه زدنش رو بیشتر کرد کشیده ی محکمی به سیـ*ـنه های لرزونم زد +ناله کن ، برام ناله کن زود باش هـ_ـرزه کوچولو چنگی به سیـ*ـنه هام زد با قدرتی که داشت بارِ دیگه دیلـ*ـدوی کلفت رو واردم کرد از شدت درد ناله ای کردم ، ثانیه ای بعد تنم به شدت به تخت کوبیده شد و ارضـ*ـا شدم بی حال چشمام بسته شدن ، با ضربه ی محکمی که به واژنم خورد با وحشت چشم باز کردم ردِ شلاق روی پوست نازک واژنم نمایان شد ...🔞⛓ https://t.me/+5C5sHtYyPVMzYzcx https://t.me/+5C5sHtYyPVMzYzcx https://t.me/+5C5sHtYyPVMzYzcx https://t.me/+5C5sHtYyPVMzYzcx سکـ🔞ـسی ترین رمانهای لزبین 🤤💦 سکس خشن بین دوتا دختر لزبین ح.شری🙈💦🔞
1780Loading...
17
🥰 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 😘 بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 😇جادو سیاه 🤩 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم ❤️‍🔥 آموزش چشم سوم 💖 رزق و روزی و ثروت ابدی 💘 راهگشایی و مشگل کشایی ❣️ آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما  😉 انگشترهای  موکل دار تضمینی 🤗 تسخیر قلب و زبان بند قوی 🥹 احضار هر فردی که مدنظر باشد 😜قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی ❌ظرفیت کارها محدوده❌  31sh https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
2630Loading...
18
#پیام_ناشناس 📬 سلام ببخشید یه رمان بود که یه موجود رپتایل خودش به یه زن انسان تبدیل میکنه و دختره داهاتی ۱۵ ساله میدزده بعد کنترلش میکنه و بهش تجاوز میکنه🙈⚠️ لینکش داری بذاری؟ گمش کردم 🥲 ____ جواب : رمانش 🖊📝 چون صحنه های بزرگسالانه داره لینکش میذارم ولی سریع هم پاک میکنم 🤌 پس زود بیاین ..❤ https://t.me/+7XO7ca4vqVlmYjc8
2020Loading...
19
💢 آهنگ جدید راغب بنام مادر 🕹#پاپ
1120Loading...
20
ازدواجشون صوریه و مادربزرگه شک کرده می‌خواد مچشون و بگیره😂😂👇 #پارت۲۲۹ یک قدم به جلو برداشتم و صدایِ یک ضربه‌ی دیگر با عصا بر زمین به گوشم رسید. قدمی دیگر برداشتم و دوباره همان صدا. حدس می‌زدم ماه‌پری باشد. صداها که نزديک‌تر شد، دیگر یقین پیدا کردم. ماه پری داشت به طرفِ اتاقِ ما می‌آمد. -شِت! پریشان به طرفِ هامون چرخیدم تا بیدارش کنم. اما او را با چشمانی کاملا باز، خیره به سقف یافتم. متوجهِ نگاهم شد که مردمک‌هایش را از سقف گرفت و به من دوخت. -تا من و تو رو، تو هم نبینه آروم نمی‌گیره. قلبم تندتر از هر زمانی می‌کوبید و وقتی خطِ فکریمان را در یک مسیر دیدم، آشفته‌تر شدم. -چکار کنم؟! کلافه روی تخت نشست. -بِکَن! گیج نگاهش کردم و او با انگشت ثبابه به لباس‌هایم اشاره زد. -لخت شو. حوصله داری هر روز بخوای زن و شوهری بهش ثابت کنی؟! چشم‌غره‌ای نثارش کردم و خونسرد دوباره دراز کشید. -خیلی خوشگلی، همه‌شم قایم کردی. دستم مشت شد و محکم به رانم کوبیدم. آنقدر غد و یک‌دنده بود که برای حلِ چنین بحرانی‌ هم باید دل به دلِ راهِ حل‌های مردم آزارش می‌دادم. گریه‌ام گرفته بود، زیرا که صداها در نزدیک‌ترین حالتِ ممکن قرار داشت. یقه‌اسکی‌ام را بیرون آوردم و روی صورتش پرت کردم. در کسری از ثانیه نیم خیز شد. بلوزم را از روی صورتش برداشت و به گوشه‌ای پرتاب کرد. تا به خود بجنبم دستم را کشید و مرا روی تخت انداخت. هینِ آرامم، با خیمه زدنِ او روی تنم یکی شد. پتو را رویمان کشید و صدایِ عصا کامل قطع شد. او رسیده بود. -نکشمون با این مدل جاسوسیش. اما همه‌ی حواسِ من به رویای زودگذرِ ذهنم بود. رویایِ ماندن بینِ بازوهایش. آرنج دو دستش را دو طرفِ بازوهایم تکیه زده بود و در اسارتِ او بودم. صورت‌هایمان مقابلِ هم، با فاصله‌ی کمی قرار داشت و مردمک‌هایم از بی‌قراری یک‌جا ثابت نمی‌ماندند. داغی پوستش را به راحتی حس می‌کردم و به تنِ لرزان و آشوبم می‌رسید. نتوانستم... تاب نیاوردم و سرم را به پهلو چرخاندم تا از چشمانش فرار کنم. از تیله‌های سیاه رنگش آتشِ سرخ ساطع می‌شد. -بازم بدهکارم شدی. زبانم از زدنِ هر حرفی عاجز بود و سینه‌هایم از فرطِ هیجان، به شدت بالا و پایین می‌شد. بینِ ما دو نفر خیلی وقت بود، که کِششی عجیب و غریب جرقه می‌زد. جرقه‌ای که امشب آتش شد و وای به ادامه‌ی روزهایمان. جرقه‌ای به نامِ هوس که شعله کشید و می‌دانستم کار دستمان می‌دهد. -چرا نمی‌ره؟! ناچار و عاجز به دنبالِ راهِ حل بودم، که فقط این لحظات تمام شود. -ناله کن! تا نشنوه نمی‌ره... با غیض پچ زدم: -چی؟! دستش به پایین رفت و دندان‌هایش زیر گلویم نشست: -جیغ نزن، فقط ناله... تا به خود بجنبم دستش بین پایم خزید و انگشتاش... https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0 https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0 https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0 https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0 https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0 #محدودیت‌سنی🔞 #عاشقانه #مافیایی #بزرگسال #پارت‌واقعی
1040Loading...
21
جررر عکس لختی خودشو اشتباهی برای رییسش می فرسته🤣 _ خدای من این چیه دیگه؟ با شوک به آلارم نمایان شده در بالای صفحه ام خیره شدم چند ثانیه پلک زدم تا واقعی بودنش را هضم کنم .. رییس آن هم این وقت شب .. چه کاری میتوانست با من داشته باشد ؟ روی نوتفیکیشن ضربه زدم و وارد صفحه چت شدم... _ خانم آرمان؟ تنها همین را گفته بود .. من هم هول زده بدون اینکه فکر کنم شاید بد نباشد سلامی بکنم نوشتم : _ بله رییس چند ثانیه طول کشید تا پاسخم را بدهد _ فکر نمی کنید بیدار بودن تا این ساعت برای خانم شاغلی مثل شما مناسب نیست ؟ چشمانم گرد شد و خنده ناباوری کردم .. خدای من او خود به من پیام داده و حالا که پاسخش را دادم مرا بابت بیدار ماندم تا این ساعت بازخواست میکند ؟ با تعجب تایپ کردم : رییس ؟ مثل اینکه شما به من پیام دادید ها ! منتظر پاسخش ماندم امت با دیدن نقطه های چرخان بالای صفحه فهمیدم که در حال ویس گرفتن است.. وای ویس می گیرد ؟ آن هم برای من ؟ خدایا در شرکت به اندازه کافی مرا با آن چشمانش از راه به در میکند حتی در خانه هم راحتم نمی گذارد ؟ صدای کوبش های قلبم بلند تر میشد و وقتی ویسش بر صفحه ظاهر شد به اوج خودش رسید با حالی عجیب روی آن زدم تا پلی شود و لحظاتی بعد صدای فوق جذاب او در گوشم پخش شد . خونسرد و با لحن جذابی می گفت : خانم آرمان درسته من پیام دادم اما دلیل نمی شد که شما این وقت شب بیدار باشید .. حتما فردا هم مثل همیشه میخواید بگید وای ترو خدا ببخشید آقای فروزنده خواب موندم اگر فردا دیر کنید من میدونم و شما...! کارای زیادی باهاتون دارم از طرفی صدای بم و جذابش از خود بی خودم کرده بود و از طرف دیگر از اینکه ادایم را در آورده بود حرصی شده بودم. اخمی کردم و بدون فکر ویس گرفتم : واقعا که رییس... خوبه فقط سه بار دیر کردم هاا و بعد ناخواسته با صدای ظریف تر و تخس تری ادامه دادم : اصلا حالا که اینطور میلتونه دیگه جوابتونه نمی دم و می خوابم. به ثانیه نکشید ویس جدیدی فرستاد. خنده ام گرفت... بدبخت شاید ترسید واقعا قهر کنم و نتواند کار اصلی اش را بگوید. آن یکی را هم پلی کردم و با هیجانی عجیب به صدای کمی خنده الودش گوش کردم : صبر کنید خانم آرمان... و بعد زیر لبی با خنده زمزمه کرد : چه زود هم بهش بر می خوره اما خب من شنیدم و آن لحن خاصش باعث شد که دلم بیشتر هوای تپیدن کند .. با همان پوزخند همیشگی اش ادامه داد : متاسفم اما شما جرئت اینو ندارید که جواب منو ندید...میدونید که ؟ چون بلاخره که هم رو میبینیم و اون موقع است که شما باید جواب پس بدید. لبم هایم را اویزان کردم...دیکتاتور! ویس گرفتم و با لحنی مظلوم گفتم : چشم رییس شیر فهم شدم اما آگه کارتونو نگید من نمیتونم بخوابم که این دفعه پاسخم را دیر تر داد _ خانم آرمان لطفا پوشه های طرح فراز و مارین و تاج رو فردا بیارید شرکت جلسه داریم فردا باهاشون و شما هم طرح های اصلاح شده رو هنوز نیوردید _باشه رییس میارم آمادن ویس بعدی بلافاصله آمد : به هیچ وجه فراموشتون نشه و در ضمن... بهتره همونطور که گفتید حالا بعد دیدن این پیام بخوابید امیدوارم فردا نکنید وگرنه... لب برچیده زمزمه کردم : زورگو شاید من نخوام بخوابم باید اونوقت کیو ببینم؟ آف شده بود. با یاد آوری چیزی وار عکس ها شدم تا اطلاعات طرحی را که قبلا خواسته بود بفرستم که ناگهان گوشی از دستم افتاد به زحمت گوشی را از زمین برداشتم.. به صفحه نگاه کردم و با چیزی که دیدم در جا سکته را زدم _ الان چه کوفتی شد دقیقا ؟ دستم بر عکسی خورده بود و او ارسال شده بود آن هم نه هر عکسی..! عکس من در حالی که لب های سرخم میخندید و موهای فر شب گونم کاملا بر سرشانه برهنه ام باز ریخته شده بودند. خدای من فاجعه بود این عکس را به سارا هم به زور نشان دادم و حالا..! با وحشت هجوم بردم تا عکس را ندیده پاک کنم که با چیزی که دیدم شوکه شدم... نه تنها دو تیک آن زده شده بود بلکه ریپیلای هم کرده بود : واو... جدا سورپرایز شدم خانم کوچولو! https://t.me/+HAYNMIOdCSo2YmZk https://t.me/+HAYNMIOdCSo2YmZk اینجا یه دختر خانوم اروم و خوشگل داریم که هنر از هر انگشتش میچکه❤️‍🔥😌 پسرمون هم یه اقای فوق جنتلمنه 🤩 و البته جذاب😎اونقدری که دختر خانوم ما وقتی برای اولین بار به شرکتش میره تا مصاحبه کنه 🤑همچنین مست چشاش میشه که دیگر زمین و زمان از یاد میبره❤️‍🔥 طوری که فکر میکنه طلسم شده 😅البته آقای جذاب ما به روش نمیاره و استخدامش میکنه 🔥🔥حتی براش یه لقب میزاره و صداش میزنه دخترک عجیب غریب 😁😁و البته ناگفته نمونه که دخترما یه خنده هایی میکنه که دل پسرمون و حالی به هولی میکنه😍❤️‍🔥دخترک ما به هر زوری هست تو تایم اداری مقابل به قول خودش افسون چشمای اقای جذابون دووم میاره😩 اما هیس... ایشون خبر نداره شرکت تنها جایی نیست که قراره اونو ببینه🤫🤫
1110Loading...
22
#شهوت_صـورتی🧸🍼🌸 #پارت_1 - شما منو استخدام کنید هرکاری باشه انجام میدم. ابرومو بالا انداختم و پرسیدم: هرکاری؟؟ درو قفل کردم به سمتش برگشتم نگاه خریدارانه‌ای به تن ظریف و کوچولوش کردم: - لخت شو. تنش لرزید و با چشمای درشتش بهم زل زد: - چی.. چیکار کنم..؟ این دختر با تن صدای بچگونه و اندام کوچولوش سرگرمی زیادی داشت: - کار میخوای با حقوق عالی؟ پس لختشو تا همه اینارو داشته باشی..! با تردید زل زد بهم که دستم به سمت دستگیره در رفت: - نه نه صبرکن..!! دستاش با لرزش به سمت لباساش رفت. مقنعه اش از سرش بیرون کشید که موهای طلایی رنگ بلند بافته شده‌اش و چتری های کوتاهش جلوه بیشتری پیدا کرد. دستشو سمت دکمه های مانتوش برد و دونه دونه بازشون کرد. تنها تاپ مشکی زیر مانتوش تنش بود که سینه های برجستشو رو نشون می‌داد. پس لباس زیر نبسته بود و این خیلی بهتر بود لبش به دندون گرفت و با خجالت گفت: - میشه شلوارمو...؟ بین حرفاش دوباره دستم به سمت در رفت که از ترس خیلی سریع شلوارش رو پایین کشید. شورت قرمز توری پاش بود و ممنوعه سفیدش کمی مشخص بود. دست به سینه و منتظر نگاهش کردم: - فکر کنم وقتی گفتم لخت متوجه منظورم شدی!! تاپش از بالای سرش بیرون کشید و شورتش دراورد. نگاهم روی بدن سفید و بدون موش گردوندم ممنوعه صورتی لای پاش وسوسه ام میکرد همین الان کارشو یه سره کنم. اما میخواستم از یه چیزی مطمئن بشم: - بیا اینجا ببینم.... با قدم های چسبیده و اهسته سمتم اومد و با کمی فاصله ازم ایستاد. سرشو به سینه اش چسبونده بود و نگاهم نمیکرد. - روی میز دراز بکش. دستمو لای پاش کشیدم که پاهاش بهم چفت کرد. دستوری و با اخم ریزی بین ابروهام گفتم: - از هم بازشون کن. به حرفم گوش کرد و سریع پاهاشو از هم فاصله داد. با انگشتام ممنوعشو از هم باز کردم. سرمو کمی خم کردم تا بتونم داخلشو ببینم. با دیدن پرده اش لبخندی زدم. سیلی آرومی به بدنش زدم و گفتم: - میتونی بلند شی https://t.me/+K-TY3SPBYDMwNmUx https://t.me/+K-TY3SPBYDMwNmUx دستم از بالای سینه اش سمت پهلوهاش کشیدم: - از این به بعد هرموقع من گفتم و هرجا که بودیم باید در اختیارم باشی! منم در عوض حقوق خوبی بهت میدم تا بتونی هزینه دانشگاهتو بدی خوبه؟ https://t.me/+K-TY3SPBYDMwNmUx https://t.me/+K-TY3SPBYDMwNmUx https://t.me/+K-TY3SPBYDMwNmUx #محدودیت_ورود_به_چنل_حداقل_صد_نفر_است
1570Loading...
23
🥰 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 😘 بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 😇جادو سیاه 🤩 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم ❤️‍🔥 آموزش چشم سوم 💖 رزق و روزی و ثروت ابدی 💘 راهگشایی و مشگل کشایی ❣️ آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما  😉 انگشترهای  موکل دار تضمینی 🤗 تسخیر قلب و زبان بند قوی 🥹 احضار هر فردی که مدنظر باشد 😜قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی ❌ظرفیت کارها محدوده❌ 31r https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
2590Loading...
24
♨️ یک هفته عزای عمومی علام شد⭕️
1340Loading...
25
فیلم ممنوعه "یک مادر مجرد" 😀😀😀 🔞یک مادر مجرد از طریق دوستیابی آنلاین با چند شریک جنسی آشنا میشود و ... 🔞 دانلود فیلم 🔞 دانلود فیلم
770Loading...
26
▪️إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ‎◾️ ⚫️ کل ایران بار دیگر عزادار شد ⚫️ خبر دلخراشی ڪه هم اکنون بدست ما رسید شرح ڪامل خبر 🏴👇 https://t.me/+Jagf3KuiOlozNGNk
1310Loading...
27
💢 آهنگ جدید مهراد جم به نام دیدی 🕹 #پاپ
1211Loading...
28
‌#پارت1 پارت اول رمان نبود لفت بده🤤👇🏼 با خستگی در خونه رو باز کردم و دستم و روی کلید گذاشتم تا برق روشن کنم که یکی از پشت محکم بهم چسبید و دستام بهم قفل کرد.. با وحشت خواستم جیغی بکشم که دستش و روی دهانم گذاشت و بدنم رو محکم به خودش فشرد. تقلا کردم تا خودم از بغلش در بیام ولی حتی نمیتونستم تکون بخورم. با دیدن مردی که سمتم میومد با چشمای درشت شده بهش نگاه کردم وصداهای نامفهومی در اوردم.. نقاب روی صورتش مانع میشد تو تاریکی بتونم چیزی ببینم همین وحشتمو بیشتر میکرد. جلوم قرار گرفت و دستش زیر چشمای خیسم کشید که به خودم لرزیدم.. کم کم دستش پایین اورد و محکم یقه مانتوم تو چنگش گرفت و تو یه حرکت از وسط پارش کرد.. از شدت ترس جیغ خفه ی کشیدم و تن بدنم تکون داد که سیلی محکمی از روی تاپ نازکم به بدنم زد و با صدای #خشنی گفت: -ببرش تو اتاق.. تا خواست منو سمت جلو ببره با هر زوری که بود بدنم از تنش جدا کردم و سمت در دویدم که به چهارچوب در نرسیده تنم از پشت کشید و دستش روی سی‌نه هام گذاشت: -کجا فرار میکنی توله سگ؟ امشب قراره جر بخوری.. از ترس تمام تنم میلرزید و بلند اسم شوهرم رو صدا زدم که دوباره جلوی دهنم گرفتن: -ببند دهنتو هرزه..! به زور منو سمت اتاق خواب بردن و روی تخت پرتم کردن که جیغ بلندی کشیدم. صدای فریاد مرده باعث شد مثل جوجه تو خودم جمع شم: -دِ روشن کن اون برقو تا کل همسایه هارو به اینجا نکشونده با روشن شدن برق چشمام محکم روی هم فشار دادم چند بار پلک زدم تا چشمم به نور عادت کنه.. با ترس سمت اون دوتا برگشتم که با دیدن شوهرم و مردی که کنارش ایستاده بود وحشت زده تو جام نیم خیز شدم ک....⛔️🔞💦 https://t.me/+bY3QrooOdaU0YTY5 https://t.me/+bY3QrooOdaU0YTY5 آیه دختر هات و لوندی که فانتزی های عجیبی تو رابطه هاش داره و شوهرش با دوستش بهش تجاوز میکنه و مجبورش میکنه ک...🙈👅🔞 #خشن💦
1240Loading...
29
با هر پارتش‌ خیس‌ میشی🔞💦 📅 24 اردیبهشت 1403⏰ ۱۶:۰۹:۰۹ متن پیام: سلام ببخشید یه رمانه بود درباره یه مستر خشن بود که هرشب از بین زنای حرمسراش میاره به تختشو خشن جر میداد و یه دختریکه لزبینه رو میبینه و عاشقش میشه اما دختره دوستش نداره و هرشب به زور بهش تجاوز میکنه رو نمیدونین اسمش چیه لینکشو ندارین لطفا؟ https://t.me/+xv7VZ5PvD-4zZGIx https://t.me/+xv7VZ5PvD-4zZGIx 👤جواب: بله عزیزم این رمان برده شیطانه فقط مواظب باش موقعی که میخونیش کسی دور و برت نباشه چون صحنه هاش انقدر بازه که مجبور به خودار.ضایی میشی🔞💦👇🏼 https://t.me/+xv7VZ5PvD-4zZGIx https://t.me/+xv7VZ5PvD-4zZGIx آه بلندی کشیدم : بمالش بانو تند تر بمالش لطفا نوچ نوچی کرد و تیکه یخی از داخل ظرف برداشت لبخند خبیثی زد و یخ رو روی ممنوعه‌م گذاشت که جیغ بلندی از سر شهو.ت کشیدم سیلی به سینم زد و گفت : میخوام ببینم این بهشتِ داغت چطوری این یخ رو آب میکنه! https://t.me/+xv7VZ5PvD-4zZGIx https://t.me/+xv7VZ5PvD-4zZGIx https://t.me/+xv7VZ5PvD-4zZGIx https://t.me/+xv7VZ5PvD-4zZGIx https://t.me/+xv7VZ5PvD-4zZGIx https://t.me/+xv7VZ5PvD-4zZGIx #لزبین #ارباب‌بردگی دختر لزبینی که به دست میسترسش زن شده اسیر مستر خشن و هات میشه و هر شب زیرش جر میخوره🔞💦
1470Loading...
30
-مهم نيست كه چقد خوشگلی مهم اينه كه چقد تنگی💦 https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk با وحشت به هیبت بزرگش خیره میشم و قدمی عقب برمیدارم -من فقط میخواستم راضیتون کنم، با خوردن... بازومو چنگ میزنه و کمرمو به دیوار میکوبه -بهت نگفتن سیروان رادفر کیه؟؟ نگفتن مرده از زیرش کشیدن بیرون؟؟ نیشخند میزنه و شونمو تکون میده -وقتی اومدی تو این اتاق یعنی تا دسته فرو نکنم توت... راضی نمیشم... سرشو جلو میاره و زبونشو روی گوشم میکشه. دستش لای پام سر میخوره و ناله‌مو به هوا میبره. -یعنی نکن‌و نخور و گاز نگیر هیچی... تا نفست در نیاد از زیرم بیرون نمیای! تقلا میکنم -من فقط وظیفم خوردن و لیس زدن کلفتیتونه... نه غیرِ این... روی زمین هولم میده و قهقه‌اش به هوا میره -جووون... هرزها مگه تعیین و تکلیف میکنن...توعه توله سگ قبل من زیر ده نفر بودی‌..‌ با حرص دندون به هم میسانه و زیپ شلوارشو پایین میکشه -بیا.‌.. بیا بخور ببینم اصلا تحمل میکنی منو دخترِ احمق با زانو خودمو سمتش میکشم و با دستای لرزون شلوارشو تا زانو پایین میدم -نمیتونم... من... موهامو چنگ میزنه و سرمو به خودش نزدیک میکنه -میگیری دستت اول لیسش میزنی... بعد میکنیش تو دهنت... دلم به هم میپیچه و دستم به کلفتیش نرسیده، عق میزنم. -کثافت حرومی... گردنم چنگ دستاش میشه و منو خشن، بالا میکشه -پس با خوردن حال نمیکنی، ها؟؟ روی تخت پرتم میکنه و لباسامو تو تنم جر میده -پس باید خشک‌خشک تحملش کنی... قراره جِرت بده سالارم... https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk https://t.me/+fMLOD5zkbhhhMDRk قرار بود یک شب زیر خوابم بشه... یک شب باهاش حال کنم و مثل دستمال بیرون بندازمش ولی... نشد، چشمای خمار اشکیش جوری دلمو لرزوند که...🤤🔞
1350Loading...
31
_ واسه من ناز و عشوه میای باید جورش رو هم بکشی عروسک ددی ... با پیرهن مردونه سفید چاووش، تاب ریزی به کمرم دادم. _ نچ ...امشب خبری از سکس نیست! من هنوز کمرم از دیشب درد میکنه ... منو بین بازو های مردونه‌ش کشید و لباس رو کنار زد. _ دیشب که عروسکم داشت حال میکرد، تا صبح التماس میکردی تند تند بکوبم ... خجولداز حرف هاش، سرمو توی سینه‌ش قایم کردم. _ تقصیر توعه همش، از اون بادکنک قلقلکی ها میگیری خوشم میاد، آخرش کمرم دو نصف میشه انقدر #ارضا میشم. خنده تو گلویی کرد و گره شورتم رو باز کرد. _ منظورت از بادکنک قلقلکی، همون کاندوم خارداره؟ ترسیده دست چاووش رو از بهشتم پس زدم: _ خار داره؟ اونجوری که نازم زخم میشه! روم خیمه زد و پاهام رو فاصله داد. _ نترس، زخم بشی ددی برات لیس میزنه ... لب به دنرون گرفتم و با شیطنت بی سابقه پرسیدم: _ همینجوری برام لیسش نمی‌زنی؟ دلم واسه زبون خیست تنگ شده ددی ... ⭕️🔞⭕️🔞⭕️ https://t.me/+7SVLR4xASNtkZTI0 https://t.me/+7SVLR4xASNtkZTI0 https://t.me/+7SVLR4xASNtkZTI0 https://t.me/+7SVLR4xASNtkZTI0 https://t.me/+7SVLR4xASNtkZTI0
1700Loading...
32
#پارت_۳۴ 🎼🍁 رگ خواب🎼🍁 خودش رو پس کشید و با خم کردن سرش مشغول بستن  دکمه شلوار و کمربندش شد. یعنی واقعا نمیخواست اینکارو انجام بده !؟ اینبار این من بودم که متعجب تماشاش کردم. خودشو کشید عقب و گفت: -پاشو لباس بپوش منو تورو نمیکنم عفریته! فورا نیم خیز شدم و با عصبانیت گفتم: -مگه تو یه نفرو نمیخوای که باهاش اینکارو انجام بوی و لذت ببری پس چرا... میونه ی حرفم قامت بلندش رو کمی خم کرد و انگشت اشاره اش رو به سمتم گرفت و گفت: -تو یه جای کارت میلنگه. وگرنه کدوم اسکل آکبندی فقط لنگشو میده هوا و میگه بیا منو بکن اما نه بوسم کن نه لمسم کن نه نوازشم کن...نه نه نه... تو مورد داری... خوشگلی...اندامتم از حق نگذریم بکره اما من اصلا حوصله داستان ندارم. مًرامم مرام فردین نیست پس بزن به چاک! بپوش و از خونه ی من برو بیرون اینو گفت و راهش رو به سمت در اتاقش کج کرد  تا بره. پاهامو روی زمین گذاشتم و با صدای بغض داری گفتم: -برادرم میخواد مجبورم کنه  با مظفر ازدواج کنم... مظفر یه آدم سن و سال داره  که تو کرج گاوداری داره...چهارتا زن رسمی و هزار زن صیغه ای داره... منو صیغه میکنه تا در عوض پول دیه ای که بهروز بدهکاره رو بده و قرضای بابکو بپردازه تا قماربازای دیگه و شرخرا یه گوشه خفتش نکن و دخلشو نیارن... فردا مظفر پولو به داداشم میده و منو صیغه میکنه. مامانم میگه باید تحمل کنم. تحمل کنم تا وقتی که مظفر زن پرست ازم سیر بشه  و چشمش بره پی یکی دیگه و دیگه منو نخواد....اون موقع شاید برگردم خونه ی خودمون... نرسیده به در ایستاده بود و حرفهای منو گوش میداد درحالی که پشت به من و خیره به رو به رو بود. بغضمو قورت دادم و درادامه ی حرفهلم گفتم: -من کاسه ای زیر نیم کاسه ام نیست من...من نمیخوام اولین رابطه ام با مظفر باشه...فقط همین نمیدونم چرا برای اولین بار واسه یه  نفر درد و دل کردم و حقیقت زندگیم رو کف دستش گذاشتم اما احساس میکردم این حرفها باید گفته بشن تا حالیش بشه اونچه که فکر میکنه راجع به من درست نبوده و نیست! درو رها کرد و چرخید سمتم. چنددقیقه ای به منی که رو تخت نشسته بودم و خودشو تماشا میکردم نگاه کرد و درنهایت گفت: -از کجا معلوم حرفهات چاخان نباشن؟ هووووف! مثل اینکه زیادی سخت باور بود. ولی شایدم حق داشت. نفس عمیقی کشیدم.گویا در نهایت قسمت بود همون مظفر چندش اینکارو باهام انجام بده. من زمانی واسه اثبات حقیقت  برای آدم سخت باوری مثل اون نداشتم. از روی تخت بلند شدم و زدم بر طبل بیخیالی و بی عاری و گفتم: -باشه!  فکر کن چاخانن... اینو گفتم و به سمت لباسهام رفتم. اومدن به اینجا همراه این دکتر تصمیم احمقانه ای بود. بهتر بود برگردم...
3811Loading...
33
♨️ یک هفته عزای عمومی علام شد⭕️
520Loading...
34
▪️إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ‎◾️ ⚫️ کل ایران بار دیگر عزادار شد ⚫️ خبر دلخراشی ڪه هم اکنون بدست ما رسید شرح ڪامل خبر 🏴👇 https://t.me/+Jagf3KuiOlozNGNk
510Loading...
35
🥰 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 😘 بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 😇جادو سیاه 🤩 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم ❤️‍🔥 آموزش چشم سوم 💖 رزق و روزی و ثروت ابدی 💘 راهگشایی و مشگل کشایی ❣️ آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما  😉 انگشترهای  موکل دار تضمینی 🤗 تسخیر قلب و زبان بند قوی 🥹 احضار هر فردی که مدنظر باشد 😜قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی ❌ظرفیت کارها محدوده ❌ 30sh https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
2900Loading...
36
.#مامیش #پوشکش می‌کنه 🍓🔥 + این امروز برات میبندم چون مریضی حق بیرون رفتن برای جیش نداری فعلا ! دراز کشیدم که پاهام باز کرد و شلوارم آروم پایین کشید . با ترس بهش نگاه کردم که یکم پماد بچه رو دستاش ریخت و بعد #دستای #پمادیش آروم به #پایینم زد نفسم حبس شد که انگشتش محکم تر بهم فشار داد و بعد رو به داخل حرکت داد و انگشتاش چرخوند! + داخل هم پماد بزنم دختر کوچولو ؟ _ آهههه #مامی . ( براش مای #بیبی میبنده 🔞😱) https://t.me/+7XO7ca4vqVlmYjc8 https://t.me/+7XO7ca4vqVlmYjc8
1640Loading...
37
«سالم برس، باشه؟» «مراقب باش.» «چیزی خوردی؟» «وقتی رسیدی خونه خبر بده.» «اگه بهم احتیاجی داشتی، من همین‌جام.» «صبح به‌خیر» «شب به‌خیر» «عاشقتم» چیزهای ناچیزی‌ان اما نشون میدن که چقدر یه نفر بهت اهمیت میده و دوستت داره..
1430Loading...
38
#شیخ_عرب🧸🍼🍫 #پارت_35 با حرفی که زد زیر دلم هیوهایی بپا شد که خیس شدن شرتم رو حس کردم. گونه هاس سرخ شده ام انقدر واضح بود که خندا شیطنت آمیز شیخ رو بلند کرد. _خب حالا انگشت فاکت رو دورانی روی واژ.نت بچرخون. نفس عمیقی کشیدم و با تردید انگشتم رو روی شرتم گذاشتم. خیره تو چشمای شیخ که داشت با جدیت نگاهم میکرد، انگشتم رو چرخوندم که خیس بودن لای پام حتی از شرت هم مشخص بود. _شرتت رو کنار بزن! لبمو گزیدم و مطیع لبه شرتم رو کنار زدم. نبض زدن لای پام داشت دیوونم میکرد... انگشت فاکمو روی خیسی واژ‌.نم کشیدم که با صدای دو رگه ای گفت: _انقدر خیسه که صداش تا اینجا میاد، زود انگشت خیست رو بکن تو دهنت! شوکه نگاهش کردم که بدون انعطاف بهم خیره بود تا به دستورش عمل کنم. چندشم میشد ولی این شیخ هیکلی و عوضی مگه میشد بهش نه گفت؟ انگشتم رو دور خیسی چرخوندم که حالم بیشتر دگرگون شد و دهنم رو باز کردم و همینجور که خیره شیخ بودم، انگشت خیسم که از آثار خودم بود رو تو دهنم کردم و با شیطنت ریزی عقب و جلوش کردم. https://t.me/+xKl8139U-tllOGY0 https://t.me/+xKl8139U-tllOGY0 https://t.me/+xKl8139U-tllOGY0 خلاصه: ملودی دختر 22ساله ای که گرایش لیتل بودن رو داره اما بخاطر مشکلاتی که داره با هیچ ددی تو رابطه نرفته اما با دیدن شیخِ عرب 35ساله که اخلاق های عجیبی داره دلش میخواد لیتل اون بشه اما...🙈🍓🍼
1270Loading...
39
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃 طغیــانگــــر⚘پارت 50به_شدت_توصیه_میشه 💥💯🔥 رمانی_عاشقانه_مخفی_بزرگسال 💏♥️ _ آخ ... چیکار می کنین خان الان یکی میبینه برای من بد میشه پشت سرم حرف میاد خان زانوی پای راستش رو بین پاهام گذاشت و نوک دماغشو آروم روی گونه ام کشید و گفت: _غلط میکنن پشت معشوقه_خان حرف در بیارن داغ کردم از فشار زانوش و هُرم نفسهاش روی گونه ام . کمرمو از روی دیوار قوس دادم و به خان چسبیدم. با حالی تب کرده ، صدای گرفته و پر عشوه‌ام بلند شد و با ناز گفتم: _من معشوقه ی هیّچ کس نیستم .من یه دختر آزاد و باکره ام که با هر کی میخوام میتونم زن بشم. پوست لطیف چونه ام بین دندونای خان اسیر شد و گاز_ریزی ازش گرفت . نفسهام تند شد و بدنم سست . خشن و متعصب گفت: _ تو فقط صیغه ی من میشی و توی تخت من زن میشی پدرسوخته _نمیشه . من هیچ وقت زن صیغه ای نمیشم . اصلا دیگه زن عقدی شما هم نمیشم . شما زن_دارین خان من... آخ ... #اووییی خاان ... تیزی چونه ام رو بین لبهاش گرفت و مکید . دستم ناخوداگاه دور گردن #کلفتش حلقه شد ‌. _انقدر سختش نکن توله سگ . قبول کن تا به زور نبردمت تو تخت پدر سوخته خان لبهاش و زبون ترش رو از چونه ام به سمت بالا و #لبم کشید. خواستم صورتم رو برگردنم که کف دست بزرگشو کنار گونه ام گذاشت و لبهام رو با ولع قفل لبهاش کرد و هوووومی گفت. با دیدن زن_خان که داشت با بهت بهمون نگاه میکرد وحشت زده خانو به عقب هل دادم که دریا جیغی کشید و .... #ادامه_دارد_در_کانال_زیر 👻👇🏽 #افراد_بی‌جنبه_وارد_نشن ❌😲🚫 #توجه_مهم ❌💢‼️ #این_رمان_برای_افراد_متاهل_است ⛔️🔞 https://t.me/+2LJn01p42I8yNGU0 https://t.me/+2LJn01p42I8yNGU0 دختری پرورشگاهی که توی #خواب توسط مردی #خشن و #زن_دار حامله میشه 🤰درحالیکه اصلا نمیدونه دیگه دختر نیست و ... 😱🤯🔥
1320Loading...
40
-دیگه نه من کمر دارم نه تو رَحِم، انقدر که من تقه‌ی تو رو زدم، باید جای بچه، نفت درمیومد. کلافه عرض اتاق رو راه میره. هر کاری کرده بود تا این بار حامله‌ش کرده باشه ولی... عصبی سمت حورا خیز برمی‌داره و میگه: -ف فقط یه‌بار دیگه... اینبار حامله میشم. قول میدم. -نمیتونی حورا... نمیتونی. حتی انقدر هم زن نیستی یه توله تو اون رحم صاب‌مرده‌ت نگه داری. از بازوش می‌گیره و تو صورتش تشر می‌زنه: -هرشب دارم شیش راند اون لامصب صدگرمی بین پاتو صفا میدم. گریه‌های حورا گوشم رو پر می‌کرد و می‌خواستم اهمیت ندهم. جز سکس، هزارتا دکتر و روش‌های مختلف رو انجام داده بودند ولی باز هم حامله نشده بود. -به همین راحتی میخوای یه زن دیگه بگیری؟! به‌خاطر بچه؟! بازم انجامش بدیم... نمیخوام از دستت بدم. -صدمدل قرص و دوا و دارو و دکتر حواله‌ی لاپای جنابعالی کردم ولی نمیشه. حورا به گریه می‌افتد و دلش نرم نمیشود. سرش را با تاسف تکان می‌دهد و او را روی تخت پرت می‌کند: -تو زن نیستی حورا... هرزنی میتونه واسه شوهرش یه توله بزاد ولی تو فقط پارتنر سکسی خوبی هستی. پارتنر سکسی؟ در همین حد به چشمش می‌آمد؟ تمام تنش کبود و خون مرده شده بود. هر شب زیر هیکل قباد، جون می‌داد و چیزی نمی‌گفت. موهاش رو از صورتش کنار زد و عصبی گفت: -تو لذتشو میبری، منم که هربار زیر سکس وحشیانه‌ت میمیرم ولی بازم حاضرم تا واست بچه بیارم قباد برخلاف خواسته‌ش باید دختر دیگه‌ای رو به عقدش در می‌آورد. زنی که می‌تونست وارث واسش به دنیا بیاره... دو سه دکمه اول لباسش رو باز کرد و بی‌رحمانه تو صورتش گفت: -ولی دیگه بریدم، به اینجام رسیده. تو رو به خیر منو به سلامت. با جنازه سکس کنم بهتر از توئه، درخت بی ثمر... از ساق پای حورا گرفت و روی تخت سمت خودش کشید. لخت شد و روش خیمه زد. بین پاش جا گرفت و خودش رو یک باره وارد دخترک کرد. -این آخرین سکسمونه، آخرین باره که لاپای منو می بینی و تو خودت حسش میکنی. دارم ازدواج میکنم با یکی که برام توله پس بندازه... صدای جیغش رو با لب‌هاش خفه کرد و تا وقتی که به اوج برسه، همه جوره به تن حورا تازید. صدای زنی که جایگزین حورا شده بود تا براش وارث بیاره، باعث شد سر جاش خشکش بزنه. درست شنیده بود؟ سمتش برگشت و بهت زده گفت: -چی؟! حامله‌ست؟! خودش کجاست؟! دخترک با ترس سر تکان داد و نامه‌ای که حورا بهش داده بود رو سمت قباد گرفت. -این نامه رو داد و گفت اون آخرین سکستون بود و آخرین باریه لای پاشو میبینی قباد خان! اشکش رو از صورتش پاک کرد و غمگین لب زد: -حورا با بچه‌ی تو توی شکمش، از ایران رفت یه جا که منم نمیدونم. نامه را باز کرد ولی با خواندن متنش... https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0 https://t.me/+qEsHTEB1OLAxZDg0
1410Loading...
Photo unavailable
👩‍❤️‍💋‍👨 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰‍♀🤵‍♂ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🕯 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🔓🔑 راهگشایی و مشگل کشایی 🪞 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما  💍 انگشترهای  موکل دار تضمینی 🫀👅 تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧞‍♀ احضار هر فردی که مدنظر باشد 🎓قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی ظرفیت کارها محدوده❌  1sh https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
نمایش همه...
دستای بادیگارد بابارو با لذت به تاج تخت بستم و با خماری ک.ص.م.و رو لباش کشیدم و مست رو دهنش نشستم _اووف...تپلم اب انداخته اروند! بی جون خم شدم و ک.ی.ر.ش.و همزمان با دستم مالیدم و با سیخ شدنش لیسی به کلاهکش‌زدم _بابات بفهمه با بادیگاردش... دوباره لیسی به سالارش زدم که بلاخره دست از تقلا کشید و شروع کرد به خوردن ک.ص داغم و...🍑🔞💦 https://t.me/+zTXo34OCYywyZTRk زیر بادیگارد سک.سیش جر میره و هر شب سوراخاش با منیش پر میشه....💦🍓🔞 فقط #حش.ریا بجوینن🫦🍑❌
نمایش همه...
دستای بادیگارد بابارو با لذت به تاج تخت بستم و با خماری ک.ص.م.و رو لباش کشیدم و مست رو دهنش نشستم _اووف...تپلم اب انداخته اروند! بی جون خم شدم و ک.ی.ر.ش.و همزمان با دستم مالیدم و با سیخ شدنش لیسی به کلاهکش‌زدم _بابات بفهمه با بادیگاردش... دوباره لیسی به سالارش زدم که بلاخره دست از تقلا کشید و شروع کرد به خوردن ک.ص داغم و...🍑🔞💦 https://t.me/+zTXo34OCYywyZTRk زیر بادیگارد سک.سیش جر میره و هر شب سوراخاش با منیش پر میشه....💦🍓🔞 فقط #حش.ریا بجوینن🫦🍑❌
نمایش همه...
این جمله‌ی امیلی دیکنسون رو با تموم وجودم حسش کردم : یک روز خودم را خواهم بخشید از آسیبی که به خویش روا داشتم از آسیبی که اجازه دادم دیگران بر من روا دارند و چنان محکم خویش را در آغوش خواهم کشید که هرگز ترک خود نکنم.
نمایش همه...
جررر عکس لختی خودشو اشتباهی برای رییسش می فرسته🤣 _ خدای من این چیه دیگه؟ با شوک به آلارم نمایان شده در بالای صفحه ام خیره شدم چند ثانیه پلک زدم تا واقعی بودنش را هضم کنم .. رییس آن هم این وقت شب .. چه کاری میتوانست با من داشته باشد ؟ روی نوتفیکیشن ضربه زدم و وارد صفحه چت شدم... _ خانم آرمان؟ تنها همین را گفته بود .. من هم هول زده بدون اینکه فکر کنم شاید بد نباشد سلامی بکنم نوشتم : _ بله رییس چند ثانیه طول کشید تا پاسخم را بدهد _ فکر نمی کنید بیدار بودن تا این ساعت برای خانم شاغلی مثل شما مناسب نیست ؟ چشمانم گرد شد و خنده ناباوری کردم .. خدای من او خود به من پیام داده و حالا که پاسخش را دادم مرا بابت بیدار ماندم تا این ساعت بازخواست میکند ؟ با تعجب تایپ کردم : رییس ؟ مثل اینکه شما به من پیام دادید ها ! منتظر پاسخش ماندم امت با دیدن نقطه های چرخان بالای صفحه فهمیدم که در حال ویس گرفتن است.. وای ویس می گیرد ؟ آن هم برای من ؟ خدایا در شرکت به اندازه کافی مرا با آن چشمانش از راه به در میکند حتی در خانه هم راحتم نمی گذارد ؟ صدای کوبش های قلبم بلند تر میشد و وقتی ویسش بر صفحه ظاهر شد به اوج خودش رسید با حالی عجیب روی آن زدم تا پلی شود و لحظاتی بعد صدای فوق جذاب او در گوشم پخش شد . خونسرد و با لحن جذابی می گفت : خانم آرمان درسته من پیام دادم اما دلیل نمی شد که شما این وقت شب بیدار باشید .. حتما فردا هم مثل همیشه میخواید بگید وای ترو خدا ببخشید آقای فروزنده خواب موندم اگر فردا دیر کنید من میدونم و شما...! کارای زیادی باهاتون دارم از طرفی صدای بم و جذابش از خود بی خودم کرده بود و از طرف دیگر از اینکه ادایم را در آورده بود حرصی شده بودم. اخمی کردم و بدون فکر ویس گرفتم : واقعا که رییس... خوبه فقط سه بار دیر کردم هاا و بعد ناخواسته با صدای ظریف تر و تخس تری ادامه دادم : اصلا حالا که اینطور میلتونه دیگه جوابتونه نمی دم و می خوابم. به ثانیه نکشید ویس جدیدی فرستاد. خنده ام گرفت... بدبخت شاید ترسید واقعا قهر کنم و نتواند کار اصلی اش را بگوید. آن یکی را هم پلی کردم و با هیجانی عجیب به صدای کمی خنده الودش گوش کردم : صبر کنید خانم آرمان... و بعد زیر لبی با خنده زمزمه کرد : چه زود هم بهش بر می خوره اما خب من شنیدم و آن لحن خاصش باعث شد که دلم بیشتر هوای تپیدن کند .. با همان پوزخند همیشگی اش ادامه داد : متاسفم اما شما جرئت اینو ندارید که جواب منو ندید...میدونید که ؟ چون بلاخره که هم رو میبینیم و اون موقع است که شما باید جواب پس بدید. لبم هایم را اویزان کردم...دیکتاتور! ویس گرفتم و با لحنی مظلوم گفتم : چشم رییس شیر فهم شدم اما آگه کارتونو نگید من نمیتونم بخوابم که این دفعه پاسخم را دیر تر داد _ خانم آرمان لطفا پوشه های طرح فراز و مارین و تاج رو فردا بیارید شرکت جلسه داریم فردا باهاشون و شما هم طرح های اصلاح شده رو هنوز نیوردید _باشه رییس میارم آمادن ویس بعدی بلافاصله آمد : به هیچ وجه فراموشتون نشه و در ضمن... بهتره همونطور که گفتید حالا بعد دیدن این پیام بخوابید امیدوارم فردا نکنید وگرنه... لب برچیده زمزمه کردم : زورگو شاید من نخوام بخوابم باید اونوقت کیو ببینم؟ آف شده بود. با یاد آوری چیزی وار عکس ها شدم تا اطلاعات طرحی را که قبلا خواسته بود بفرستم که ناگهان گوشی از دستم افتاد به زحمت گوشی را از زمین برداشتم.. به صفحه نگاه کردم و با چیزی که دیدم در جا سکته را زدم _ الان چه کوفتی شد دقیقا ؟ دستم بر عکسی خورده بود و او ارسال شده بود آن هم نه هر عکسی..! عکس من در حالی که لب های سرخم میخندید و موهای فر شب گونم کاملا بر سرشانه برهنه ام باز ریخته شده بودند. خدای من فاجعه بود این عکس را به سارا هم به زور نشان دادم و حالا..! با وحشت هجوم بردم تا عکس را ندیده پاک کنم که با چیزی که دیدم شوکه شدم... نه تنها دو تیک آن زده شده بود بلکه ریپیلای هم کرده بود : واو... جدا سورپرایز شدم خانم کوچولو! https://t.me/+Bjs87cmi-04wZTY0 https://t.me/+Bjs87cmi-04wZTY0 اینجا یه دختر خانوم اروم و خوشگل داریم که هنر از هر انگشتش میچکه❤️‍🔥😌 پسرمون هم یه اقای فوق جنتلمنه 🤩 و البته جذاب😎اونقدری که دختر خانوم ما وقتی برای اولین بار به شرکتش میره تا مصاحبه کنه 🤑همچنین مست چشاش میشه که دیگر زمین و زمان از یاد میبره❤️‍🔥 طوری که فکر میکنه طلسم شده 😅البته آقای جذاب ما به روش نمیاره و استخدامش میکنه 🔥🔥حتی براش یه لقب میزاره و صداش میزنه دخترک عجیب غریب 😁😁و البته ناگفته نمونه که دخترما یه خنده هایی میکنه که دل پسرمون و حالی به هولی میکنه😍❤️‍🔥دخترک ما به هر زوری هست تو تایم اداری مقابل به قول خودش افسون چشمای اقای جذابون دووم میاره😩 اما هیس... ایشون خبر نداره شرکت تنها جایی نیست که قراره اونو ببینه🤫🤫
نمایش همه...
Horney sisy🔞 #part1 نزدیکش شدم، خوابیده بود و نفس هاش آروم به گوش میرسید..مژه های بلندو فرش خیلی تصویر زیبایی ازش ساخته بود.. لب هام رو روی هم فشردم و آروم جوری که صدا نده و از خواب بیدارنشه روی تختش نشستم پتو از روش کنار رفته بود و هیکل ورزیده اش مشخص بود،چشم هام رو توی کاسه چرخوندم و نگاهم زوم پایین تنه اش شد بعد از چندین سال که از فلج شدنش می‌گذشت هر روز و هر روز با این صحنه مواجه میشدم و هربار هم حالم دگرگون میشد..هربار که میدیدمش تموم حس ها و غریزه های زنانه ام فعال میشدن دوست داشتم بهش دست بزنم و حسش کنم من عادتم شده بود هر اخرهفته خودم حمومش کنم اما هیچ وقت درست و حسابی لمسش نکرده بودم! نفس هام کشدار و بی قرار شده بود دستم رو آروم نزدیک بردم و وقتی دستمو روی آلت بزرگش گذاشتم نبض زدن بین پاهام رو حس کردم درست بود داداشم بود درست بود هم خون هم بودیم اما من حالا واسه داداش خودم خیس شده بودم منی که همیشه رابطه ی خواهر برادری رو کثیف میدونستم حالا خودم توی اون منجلاب غرق شده بودم شلوارش رو کمی کنار زدم و آروم از روی شورتش لمسش کردم خیلی کلفت و بزرگ بود..اگه فلج نبود میتونست از اون سرمایه بین پاهاش به دخترهای زیادی حال بده اما حالا تنها کسی که میتونست از اون سرمایه فیض ببره خواهرش بود یعنی من! https://t.me/+Uc3QEHn41oZlNWFk https://t.me/+Uc3QEHn41oZlNWFk با داداش ناتنیش س‌کس میکنه سرچ کن پارت واقعی نبود بلفت🔞💦
نمایش همه...
-من زن خان نمی شم اقاجان، تو رو خدا جلوی خانم بزرگو بگیر! اخم تندی کرد و ترش کرده غرید: -ببند دهنتو دختر. حالیت نیست مثل اینکه، توی رعیت بدبخت داری می شی زن خان... نونمون تو روغنه. سر روی زانویم گذاشتم و هق زدم... مادرم دست پشتم گذاشت و غصه دار از اینکه دختر دسته گلش را دارد عروس می کند لب زد: -مرد این دختر بچس هنوز. خان سی سالشه، فلجه... دختر ما به دردش نمیخوره. رحم نداری مگه تو، دخترتو با پول داری معامله می کنی؟ بیرون امدن این حرف از دهان مامان همان و حمله کردن پدرم به سمتش همان. کمربندش را که دور دستش پیچید جیغ بلندی کشیدم و دست روی گوشم گذاشتم. -جای اینکه دخترتو واسه عروسیش اماده کنی رو حرف من حرف می زنی زنیکه؟ الان که سیاه و کبودت کردم می فهمی دیگه از این گوها نخوری! جلوی چشمانم مادرم را انقدر زد که زن بیچاره با صورت خونی روی زمین بیهوش شد! مجبور بودم عروسش شوم، اگر حرفشان را گوش نمی دادم مادر بیچاره ام را می کشتند! *** -با اجازه بزرگترا بله! زنان کل کشیدند و دست زدند... خان تور سفید را از جلوی صورتم کنار زد و نگاهش را توی صورتم گرداند اما من سر پایین انداختم. -دستمو ببوس عروس، هنوز بلد نیستی باید چکار کنی؟ دستش را با بغض بوسیدم و او نامحسوس بدون اینکه بقیه ببینند با ان یکی دستش کنار صورتم را نیشگون گرفت. -اخ! اخم وحشتناکی کرد و گفت -پاشو، باید بریم اتاق بکارتتو چک کنم -اما... اما من باکرم خانم بزرگ این را با خجالت گفتم اما گوشش بدهکار نبود که گوشت بازویم را کند و پشت ویلچر خان ایستاد. -حرف نباشه دنبالم بیا تو اتاق این جماعتی که اینجان واسه گل روی تو نیومدن اومدن فضولی که ببینن عروس خان پرده داره یا نه! اشک از گوشه ی چشمم ریخت و دنبالشان وارد اتاق شدم اما همین که سر بالا اوردم با دیدن عضو خان که از شلوارش بیرون بود چشمانم درشت شد -چیو نگاه می کنی ذلیل مرده ی غربتی؟ بیا بشین روش -چطوری بشینم روش، اون خیلی بزرگه خانم بزرگ پوزخندی زد و لباس عروسم را با خشونت از تنم در اورد لخت جلویشان ایستاده بودم که مرا کشید و وادارم کرد پایم را باز کنم و روی عضو خان بشینم -هیش نترس جوجه! شل کن دردت نیاد خب؟ با بغض و لب های برچیده سری تکان دادم و همین که خودش را وارد بدنم کرد از درد جیغ کشیدم و خانم بزرگ با دیدن خون بکارتم هلهله کرد و دستمال را بیرون برد! -کوچولوی تنگ پاشو ببینم چکارت کردم، الان کاری می کنم دردت از بین بره! دستمال را بین پایم فشرد و وقتی سینه ام را به دهان کشید ناله ی از سر لذتم بلند شد! فکر نمیکردم خان انقدر مهربان باشد! https://t.me/+IVlKO33USKpkYjk0 https://t.me/+IVlKO33USKpkYjk0
نمایش همه...
پادزهرِ🍷من

به نام خداوند رنگین کمان نویسنده:گلبرگ_راد آثار:پادزهرمن✍️ رهایی✍️

🍑💦🍑💦 💦🍑 🍑 #طمع_شهرت🔞 #پارت_1 _فکر نمیکردم اون دختری که اجازه نمیداد هیچکس حتی بهش نگاه کنه الان له له میزنه تا حتی شده یک ساعت زیر پسرِ رئیس جمهور از لذت ناله کنه. لبمو گاز گرفتم تا صدای ناله ام شنیده نشه گاز محکمی از گردنم گرفت و همینجور که موهام رو دور مچش می پیچوند، غرید: _اگه میدونستم انقدر دافی زودتر میکردمت. به نفس نفس افتاده بودم. با غرشی خودشو ازم بیرون کشید و آثارش رو روی شکمم ریخت. ابروهای خوش حالتش با دیدن خون بکارتم بهم گره خورد. اصلا ناراضی نبودم... خودم پیش قدم شده بودم تا با پسر رئیس جمهور و بزرگترین رئیس شرکت مدلینگ سکس داشته باشم تا من به هدف هام برسم. روی تخت نشستم که از درد زیر دلم لبمو گاز گرفتم. چندتا تراول از روی میز برداشت و روی سینه های لختم پرت کرد و با تمسخر گفت: _پول بکارتت رو بیشتر دادم تا خودتو به من نندازی ولی ناموسا از حق نگذریم از تمام مدلام ممه های جیگر و خوش فرم تری داری. تروال رو چنگ زدم و با لحن آرومی گفتم: _ولی برخلاف ممه های خوش فرم من پسر رئیس جمهور چیز دهن پر کنی نداره. صورتش یه لحظه رنگش عوض شد و به سمتم خیز برداشت و خواست با اون صورت پر از جذابیتش چیزی بگه که تقه ای به در خورد و با شنیدن صدای پدرش، رئیس جمهور کشور تنم یخ زد. https://t.me/+LcQw3hHNnSs0NDFk https://t.me/+LcQw3hHNnSs0NDFk https://t.me/+LcQw3hHNnSs0NDFk https://t.me/+LcQw3hHNnSs0NDFk کمند دختر هات و خوش هیکلی با پسرِ رئیس جمهور که دخترباز ماهر و جذابه عصبیِ سکس یه شبه میکنه و بکارتش رو میده تا به هدف هاش برسه و تو شرکت مدلینگ پسره کار کنه اما مزه تن دختره به دهن پسره شیرین میاد و با رسوایی که پیش میاد...🙈🍓💦
نمایش همه...
Repost from N/a
Photo unavailable
🔥داستان سک،سی "سحر، جنده ای که میگفت تا حالا دست کسی بهش نخورده"🔞 ⛔️ مشاهده داستان ⛔️
نمایش همه...
Repost from N/a
00:02
Video unavailable
انقد منو شوهرم تو سکـ.س پوزیشن جدید عوض میکنیم ک همش منتظرم شب بشه و برم تو بغل عشقم🥵 این کانال پر از پوزیشن زناشوییه😀 فقط،نخاب پیش شوهرت یادبگیر بهش حال اساسی بدی💦💦 @Sexoloqy
نمایش همه...