ஜآرامش بودنتஜ
﷽ ❋ناشناس: https://t.me/harfmanbot?start=67102660657 ❋ رمان های در حال اپ : ~ارامش_بودنت✨ ~از_من_دور_شو✨
نمایش بیشتر289
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
#part82
کش و قوسی به بدنش داد و خمیازه ای کشید. به ساعت دستش نگاه کرد.
یاعت 12شب بود و صرف نمیکرد بره خونه. خودشو روی صندلی ولو کرد و چشماشو بست.
......
با صدای ضربه دست شهریار خان روی میز از خواب پرید و ابی که از گوشه دهنش به راه بود رو با استینش پاک کرد وگیج به شهریار نگاه کرد.
_پسره حال بهم زن بلند شو ببینم. چرا دیشب نیومدی خونه بتمرگی؟
+ها؟
_مرگ ها. بلند شو واستا.
گویا خوابیدن روی این صندلی تموم بدنشو خشک کرده بود. مخصوصا الان شکستگی گردنشو حس میکرد.
دستاشوروی میز گذاشت و با تکیه بهشون از جا بلند شد.
_برو خونه یکم به سر و وضعت برس، بهت نگاه کرده نمیشه.
به آینه قدی گوشه دفتر نگاه کرد
فقط تو ظاهرش مشکل دوتا دکمه اول پیرهنش که باز شده و موهای بهم ریخته بود.
سریع با چهار انگشتش موهاشو که کمی بلند از از قبل شده بود رو شونه کردو دکمه هاشو بست.
+خوب شد؟
با دیدن چهره خنثی شهریار خان فهمید که باید به حرفش گوش کنه.
سری تکون دادو زیر لب گفت :فهمیدم.
و کتشو از روی دسته صندلی برداشت و سوت زنان از دفتر بیرون رفت.
با خروج از ساختمون به سمت جایی که ماشینشو پارک کرده بود رفت و سوار شد.
سر درد به سراغش اومده و رانندگی کمی مشکل به نظر میرسید پس سرشو روی فرمون گذاشت و چشمهاشو بست...
تلو خوران از پله های خونه بالا رفت و کلید انداخت و در رو باز کرد.
بوی قرمه سبزی که مونس خانوم درست کرده بود تو خونه دلبری میکرد. وارد اشپزخونه شد و اون رو در حال درست کردن سالاد شیرازی دید...
5600
سلام خوشگلای من.
از امروز فعالیت این چنل ادامه پیدا میکنه.
و ببخشید یه مدت نبودم🥺
قول که جبران کنم
بابت صبرتونم ممنون❤️❤️❤️❤️❤️
5500
Repost from N/a
#خوناشامی #امپرگ👶 #تریسام
خوناشام فقیری که مجبور میشه اسلیو دو تا خوناشام اصیل بشه و براشون بچه بیاره.🍑🔞🍆
با بغض و درد دست و پا میزدم و از ترس به اربابام نمیگفتم که درد دارم.
با دیدن ارباب نوید که جلوی در ایستاده، با ترس نگاهش کردم.
-س...سلام #ارباب.
-چته #تولهسگ؟ چرا به خودت میپیچی؟
-ه...هیچی.
ارباب جلو میاد و کنارم میشینه.
-بچه لگد میندازه؟
با بغض سر تکون میدم.
شکمم رو نوازش میکنه و #بغلم میکنه.
-چرا پس نمیگی درد داری سگکوچولوی من؟ ترسیدی از اربابات؟💦🍑
https://t.me/+PCMQ0Q5280FmM2M0 https://t.me/+PCMQ0Q5280FmM2M0
400
Repost from N/a
00:03
Video unavailable
#تریسام #خوناشامی #bdsm
دو خوناشام اصیلی که برای بچهدار شدن، خوناشام دیگهای رو به بردگی میگیرن.🔥🔞💦
ارباب نوید دستام رو از پشت نگه میداره و #اسپنکم میکنه.
-صدبار نگفتم بدون اجازهی من حق نداری آب بخوری؟ هاا؟ فکر کردی #بیصاحبی که واسه خودت بیاجازه هر غلطی بکنی؟
-ب..بخشید #ارباب. نمیدونستم باید اجازه بگیرم.
ارباب حمید انگشتش رو توی سوراخم فرو میکنه که از درد ناله میکنم.
-از این به بعد بابت هر کار اشتباهت
سخت تنبیه میشی. باید یاد بگیری
دو تا ارباب سختگیر داری تولهسگ!⛓🍑
https://t.me/+PCMQ0Q5280FmM2M0 https://t.me/+PCMQ0Q5280FmM2M0
animation.gif.mp40.69 KB
400
Repost from N/a
با دوست دخترش توی جنگل #سک_س میکنه🔞💦
دستشو گذاشت روی #سینمو فشار میداد و منم همراهیش میکردم دستشو از زیر لباسم رد کرد و به سینم رسوند #نوکشو بین انگشتاش گرفته بود و میمالید
+آه🥵
لباسمو داد بالا و یکی از سینههامو دهنش کرد و با دستش با اون یکی ور میرفت #زبون میکشید روی نوکش👅
_آههه😮💨
+جوون فقط برام ناله کن🤩
زبون کشیدم روی #کلی_توریسش
و براش میخوردم زبونم و بردم تو #سوراخش و با انگشتم براش #میمالیدم سرمو برداشتم و تند تر میمالیدم
_آهه🥵
با نوک سینه هام بازی میکرد دستمو برداشتم و دوباره خوردم براش انقدر #خوردم تا اینکه #ار_ضا شد✨💦
دختره رو ده بار #ار_ضا میکنه🤭📛
https://t.me/+C_F8vYhnWHBjYzQ0
https://t.me/+C_F8vYhnWHBjYzQ0
700
00:02
Video unavailable
پشت میز نشسه بودیم میلم بع #غذا نمیرفت با غذام بازی میکردم ⛓🩸که #دست ربکارو
روی #پاهام حس کرد ربکا #رون پاهام بین انگشتش فشار می داد 🤤نگاهی بهش کردم که بی توجه داشت غذا میخورد 🥺
ربکا دستش از #رون پاهام به سمت بهشتم برد از رو شلوار #بهشتمو 🍑توی #چنگش گرفت فشاری داد که پاهام سریع بستم که💦
ربکا ## اخی گفتم که نگاه همه روم برگشت
_ارام چیشدی؟😱
لبخند مضحکی زدم🥲
_چیزی نیس زبونم گاز گرفنم
نگاها که از روم برداشته شد ربکا باز #دستشو رو #بهشتم گذاشت🔞✨ شروع کرد مالیدن
دستشو وارد شلوارم کرد #انگشتشو لای شیار #بهشتم کشید💦🌈
در عرض چند ثانیه #خیسی لای #پام حس کردم ضربان قلبم بالا رفت🙈🍆
زبونموگاز گرفتم که صدام بالا نره
حرکت #دست ربکا بالا رفته بود که .....💦🌈😱
- - ┈┈∘┈˃༒˂┈∘┈┈ - -
اینجا یه چنل فوق العادس هم رمانش فول صحنس و هم مدیاهای جذاب و سک🍌سی داره که با دیدنشون آ💧بت میاد🤤
https://t.me/+C_F8vYhnWHBjYzQ0 🥀🍼
https://t.me/+C_F8vYhnWHBjYzQ0 🥀🍼
https://t.me/+C_F8vYhnWHBjYzQ0 🥀🍼
animation.gif.mp40.33 KB
700
Repost from N/a
#خوناشامی🩸 #تخیلی🤤 #BDSM
با ترس به ددی نگاه میکنم که پلاگ بزرگی رو دستش میگیره.
عقب عقب میرم و نگران میگم:
-ددی فقط بذارین یه چیزی بهتون بگم.
اگه که اون رو توی بدن #بیبیتون فرو کنین پاره میشه و دیگه برای همیشه
من رو از دست میدین. باور کنین #ددی.
پس کوچیکترش رو انتخاب کنین.🥺
ددی با نیشخند جلو میاد و با خشونت برم میگردونه.
-هیچیت نمیشه #توله. تو نیاز داری که زبونت رو چند متری کوتاه کنم. یکم درد بکشی و #ناله کنی یاد میگیری پسر خوبی بشی.🔥🔞
https://t.me/+xslhme3tEw9jZGQ0 https://t.me/+xslhme3tEw9jZGQ0
700
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.