هدایت به راه تو
«وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ» شَرحی ِز حال و حالی زِ شَرح نیست🖤🥀 " رمان پر هیاوهوی هدایت به راه تو " نویسنده : Z_F کپی و تکثیر حتی با ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی دارد!
نمایش بیشترکشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
223
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
( هدایت ب راه تو )
صدای خندشون کل سالن بالا رو گرفته بود
رفتم از بای در نیمه باز نگاشون کردم
چه خوشگل میخندید !
چاله گونه هم داشت ویییی !
محو دیدنش بودم که یهو دیدم لباسشو در آورد
سریع برگشتم و یکی زدم توی سرم و با خودم گفتم
_ خاک تو سرم هیزم کنن ..
راهمو گرفتم و رفتم سمت اتاق خودم و مشغول جزوه هام شدم ..
چشام داشت کم کم میرفت سرمو بلند کردم و
ب ساعت نگاه کردم ...
چییییییییی؟؟؟؟
ساعت یک شب بود !
مگ میشه ..
خودمو جمع و جور کردم و رفتم پایین
بوی غذای محلی میومد ..
بوی محکمی کشیدم که دیدم بلههه هوریه جون اومدن
پا تند کردم ب سمت آشپز خونه و محکم بغلش کردم ..
بعد از فوت پدر و مادرم هوریه جون هم مادر بود برامون و هم پدر و مادر بزرگ ..
ب طور کلی وابستش شده بودم
16400
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🌺🌸🌺🌸🌺
🌸🌺🌸🌺
🌺🌸🌺
🌸🌺
🌸
( هدایت ب راه تو )
با فکر و خیال های خودمون ناهارو خوردیم
_ ممنونم !
سرمو آوردم بالا و محکم باز و بسته کردم و گفتم
_ خواهش میکنم ..
شایانم با گرمی ازم تشکر کرد و رفتن تو اتاقشون ..
آروم پاشدم تا ظرف هارو بشورم ..
همه ی ظرف هارو توی ماشین ظرف شویی گذاشتم و برگشتم سر میز
اون دوتا کاغذ سفید توجهمو جلب کرد
برداشتمشون و بازشون کردم
شایان نوشته بود
_ اگر مردم از خونم نگذرید و دیمو ازش بگیرین !
دیوونه ای نثارش کردمو کاغذ دومی رو باز کردم
با خط زیبایی نوشته بود
و من شر حاسد اذا حسد
یعنی انقدر خوش خط هست ؟
عجیبی کردمو کاغذ هارو گذاشتم تو کمد در آشپز خونه و ب راه آشپز خونه مستقیم قدم برداشتم
بعد از شستن ظرف ها و دور و اطراف رفتم روی کاناپه نشستم و مشغول بالا پایین کرد کانالا شدم ..
بعد از گذشتن نیم ساعت که هیچی دستگیرم نشد تلویزیون رو خاموش کردم و ب سمت اتاقم پیش رفتم
#part_۴
#نویسنده_Z_F
8400
#آرمانپسرسردومغروریکهبههیچکسرحمنمیکنه
#دلشرومیبازهبهدخترکیکهمظلومه❌🖇
#با_تجاوز_کردن_به_دلارام...🔞💧
نگاش میخ #باسن گرد و کوچک و فوقالعاده خوش فرم دخترک بود و #هورمونهای مردانهاش کمکم خودی نشون میدادن.
بزاق گلوشو قورت داد و حرصی سر تکون داد...
-بیا بخواب این جا...بیاجوجه قول میدم کاری نکنم،فقط بیا ببینم کمرت آسیب نداده
کمرم خیلی میسوخت،میدونستم آسیب بدی دیده
آرمان اونقدری روم حساس بود که حتی اگه یک خراش کوچیک هم رو بدنم میفتاد ،همه جارو خراب میکرد
-آقاییم
آرمان دلش لرزید ...
چه میکرد با این دلبرکش ،که دین و ایمانش رو به باد میداد
دلبرکی که عشوه و نازش همه واقعی بود
و آرمان رو تشنه تر میکرد
دلارام نزدیک تر شد و روی پاهای آرمان نشست
و با ناز سرش را در #گردن آرمان فرو کرو و بوسه ای بر گردنش نشاند
دلارام چه میدانست با همین کارش
مردانگی های آرمان را بیدار کرد
و حریص تر کرد برای بدست آوردنش...
⭕️رمانی متفاوت⭕️
#باقلمیخاص♨️🖇
عاشقانه های ناب و #سکسی🔞💢
https://t.me/joinchat/AAAAAEr580YsZDnPWsW2GQ
https://t.me/joinchat/AAAAAEr580YsZDnPWsW2GQ
IMG_3575.mp41.64 KB
100
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🌺🌸🌺🌸🌺
🌸🌺🌸🌺
🌺🌸🌺
🌸🌺
🌺
( هدایت به راه تو )
زیر گازو کم کردم و مشغول آماده کردن بشقاب ها شدم ..
مثل اینکه قراره دوستشم خونمون باشه برای ناهار .. سفره رو آماده کردم و صداشون کردم که بیان برای ناهار
شایان با خنده وارد شد و یکی از صندلی هارو کشید عقب و گفت
_ سجاد جان بفرمایید !
پس اسمش سجاد بود ..
اونم زیر لب تشکری کرد و نشست روی صندلی و خودشو ب میز نزدیک کرد
شایان هم روی یکی از صندلی ها نشست
منم مشغول کشیدن شدم و غذاشونو گذاشتم جلوشون
سجاد خواست بخوره که صدای شایان بلند شد
_ ی لحظه هیچکی دست نزنه ب غذاش تا من بیام !
مات و مبهوت نگاش کردم که رفت تو اتاقش و چند دقیقه بعد با دوتا کاغذ و خودکار برگشت
یکی از کاغذ هارو گذاشت جلوی سجاد و اون یکیو گذاشت جلوی خودش و بعد گفت ( بنویس ) و خودش مشغول نوشتن چیزی شد
سجاد فقط نگاش میکرد و آخر هم طاقت نیاورد و گفت
_ چی بنویسم ؟
شایان با شیطنت سرشو بالا آورد و گفت
_ وصیعت نامتو بنویس که وقتی غذا خوردی و مردی ما بدونیم چیکار کنیم !
و بعد بلند زد زیر خنده !
لیوانو پر از آب کردم و ریختم بالاش و با حرص چنگالو برداشتم و ب سمتش خیز برداشتم و اونم پا ب فرار گذاشت
کل خونه ی چهارصد متریو دنبالش دوییدم و اون هم میدوئید !
سجاد هم از خنده پخش زمین شده بود
آخرم خسته شدم و چنگالو پرت کردم سمتش !
_ بیشعور دستپخت منو مسخره میکنی ؟
_ اره دیگه امروز هوریه خانوم نیومده و تو غذا درست کردی .. جون تو نمیدونی چقدر دلشوره داشتم که بعد از خوردن دستپختت بمیرم ! آخه آرزو دارم و هنوز جوونم ..
خواستم دنبالش بدوئم که دیگه نای نداشتم
همونجا روی کاناپه نشستم و ب رفتن شایان سر میز خیره شدم
بیشعوری نثارش کردم و از روی کاناپه پاشدم و ب سمت میز ناهار خوری حرکت کردم ..
#part_3
#نویسنده_Z_F
13200
📚 نخستین عشق :
عشق بزرگترین موهبت زندگی است
و نخستین عشق چنان مقامی دارد
که خاطرهی لذتبخش آن همواره با انسان
باقی میماند.|ꯁ
#ایوان_تورگنیف
❲ 🧡🫀 ❳
10400
رمان استاد و دانشجویی دوست داری؟؟🙈🍇
حالا فکر کن ژانر ارباب و رعیتی و استاد دانشجویی باهم قاطی بشه🤤💦
متفاوت ترین رمان هات و جذاب تلگرام😌🔞
❌#پارت_صد_هشتاد_چهار #پارت_واقعی ❌
https://t.me/ashtabah_s
پوزخندی بهش زدم
_لیاقتم صیغه شدنه...چند روز پیش در گوشم نمیگفتی لیاقت خانومی کردنه
منظورت #صیغه بوده پس...چقدر قشنگ میخوای جبران کنی
_رو مخم نرو..خودت میدونی نمیشه ببرمت عمارت
https://t.me/ashtabah_s
_چرا نمیشه،اگه مرد باشی میشه
_مرد هستم که میگم بریم کلبه یه زندگی اروم به دور ازهمه داشته باشیم...وگرنه راحت بیخیالت میشدم میگفتم گوربابات
_مردنیستی که میخوای #صیغه ام کنی اونم یواشکی...حق داری کی خرتر از من برات پیدا میشه
با این حرفم ناگهان سمتم هجوم آورد که....
https://t.me/ashtabah_s
بیا ببین سر دختره چه بلایی میاره وحشی...😱🔥
بزارتوآغوش خودت بزرگ شم(استادمغرورمن)
به نام خالق هستی💫🤍 رمان های تکمیل شده: (اشتباه)_(انتقام عاشقی) (عشق خجالتي من)_(ازدواج اجباری)_(تلخی سرنوشت)(استادمغرورمن) رمان در حال تایپ.... :(بزار توآغوش خودت بزرگ شم) ❌ کپی رمان پیگرد قانونی دارد ❌ جهت ارتباط با نویسنده✍️: @Sabahiy
100
لینک کانالو عوض کردم 📍
اگر لفت بدین دیگه نمیتونین بیاین داخل ...
قول میدم بهتون بهترین رمان هارو باهم رقم بزنیم 🙃🙂
10100
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.