|شـَهـ🦚ـربند گـ🐺ـرگـ سیـاه|
••به نام ایزدمنان•• .. کانال رسمی مهدیه سیفالهی .. 📚آثار: #تاختنبرایباختن_چاپشده #شهربندگرگسیاه_آنلاین #سرشارازگلایهیسنگها_آفلاین #حِرمان_آفلاین اینستاگرام نویسنده: @mahdeih_sf_ کانال زاپاس https://t.me/Mahdeih_seifollahi_78
نمایش بیشتر1 258
مشترکین
-924 ساعت
-157 روز
-10430 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
☆∴。 * ・ *゚。
゚・。°*. ゚ *.。★
#post147
#Black_Wolf
چندی بعد بود که بعد از احوالپرسی با خانم و آقای اسمیت همان زن و مرد سنداری که در مهمانی حضور داشتند پشت میز نشستند و حین خوردن پیشغذایشان مشغول صحبت بودند.
خانم اسمیت مقداری آب نوشید و موضوع بحث را به سمت نامزدی آن دو کشاند:
- هنوزم باورم نمیشه که نوح همچین الههی زیبایی رو تصرف کرده باشه.
آریانا خندهی ریز و زیبایی سر داد و نگاهش را به صورت کوروش دوخت.
- منم هنوزم باورم نمیشه که پدرم موافقت کرد تا ما با همدیگه باشیم.
زیرکانه بحث را به همانی رساند که کوروش می خواست از آندو در عام پخش شود. کشیدگی عضلات لبهای کوروش او را به این باور رساند که درسش را خوب جواب داده.
خانم اسمیت با تعحب چنگال را کنار گذاشت و پرسید:
- آقای گلد مخالف بودن؟
آریانا باز هم خندید و پاسخ داد:
- خب نوح، دوست تجاری اون بود و هضم این تصور که دوستش و دخترش مخفیانه بهم دل بستن براش کمی سخت بود.
آقای اسمیت خندهای سر داد و گفت:
- این نوح زبل همیشه آدم رو شگفتزده میکنه.
کوروش لبخندی مغرورانه و فاتحانه زد و چنگالش را به دست گرفت و گفت:
- من هیچوقت فرصتهای طلایی رواز دست نمیدم.
خانم اسمیت با محبت لبخندی زد و دستانش را درهم گره زد.
- واو! تو آریانا رو فرصت طلایی زندگیت میدونی؟
نگاهشان به یکدیگر افتاد و چشمهای راستگو و زبانهای دروغگویشان به جای آنها پاسخ دادند. کوروش دستی به بازوی آریانا کشید و سرش را به روی شانه کمی کج کرد و با آن زبان بدن بازیگری چربزبانی کرد:
- همینطوره. اون زیباست، از خانوادهی خوبیه، منو خوب میفهمه و همینطورم سرکشه.
نگاه گستاخ آریانا با کلمهی «سرکش» برق زد و شیطنت به صورتش تابید و زبان در کام چرخاند:
- نمیدونستم نوح از این روح سرکش من خوشش میاد!
خانم اسمیت باز مداخله کرد و سر به زیر پچ زد:
- اما به نظرم اون منظورش از سرکشی چیز دیگهای بود.
و هرسهنفر به جز آریانای گیج خندیدند. آریانا ابرویی بالا انداخت و همین که شرارت نگاه کوروش را دید، ضربهی محکمی به بازویش زد و با تعجب نامش را خواند:
- نوح! تو خیلی بیادبی!
آقای اسمیت دستمالی به دور دهانش کشید و بشقاب خالیاش را کنار کشید و با لبخند او را مخاطب قرار داد:
- کوروش از بچگی کنار من و میشل بزرگ شده.
از اینکه نام ایرانیاش را به زبان آورده بودند، متعجب رو گرفت و به دهان آقای اسمیت خیره شد.
- درست از زمانی که ما از واشنگتن به نیویورک نقلمکان کردیم. شاید بیش از بیستسال میشه.
- اوه! جدی؟ پس باید رابطهی نزدیکی با هم داشته باشین.
#Mahdeih_seifollahi
☆∴。 * ・ *゚。 * ☆゚・。°*. ゚ *.。★
❤ 5
3000
☆∴。 * ・ *゚。
゚・。°*. ゚ *.。★
#post146
#Black_Wolf
چشمهایش را ریز و با دقت بیشتری صورت آریانا را وارسی کرد.
«درست مثل تو» پس این دختر در ذهنش او و زمانی که قرار بود با او بگذراند را موقتی میدانست و احساس وابستگی به آن نداشت.
در مقابل نگاه خیره و خالی کوروش، انگشتهایش را با فشار ریزی از روی شلوارش جدا کرد و ابرویی بالا انداخت.
- و چه خوب که دیگه از هم فرار نکنیم بخاطر اتفاقی که یه روز فراموش میشه.
نگاهش را به غواصی به روی صورت آریانا ترغیب کرد و کاملا ناخواسته زمزمه کرد:
- فکر کردی میتونی منو فراموش کنی؟
تیغهی کمرش از حرف او لرزید و به عرق نشست.
یک حس عجیب در میان تمام عواطف و اخطارهای مغزش پاسخ منفی میداد به این سوال و او چه بیرحم بود که به احساساتش اهمیتی نداد و لب زد:
- معلومه. من و تو فقط بخاطر یه دلیل کنار همیم. بعد از اون دیگه همدیگه رو حتی ملاقات نمیکنیم.
روح سرکش کوروش به این گردن کشیده و کلام مغرورش خندید و برعکس کلمات درون ذهنش، گفت:
- درسته. ما فقط یه مدت کوتاه کنار همیم.
و سرش را پیش کشید و تیغهی بینیاش را به گونهاش چسباند و پچ زد:
- و کاملا با حرفات موافقم دردسرساز.
و بوسهای که از ضمامش خارج شد و جای بینیاش را گرفت. پلکهای آریانا با لذت به روی هم فشرده شدند و گردنش فراختر از قبل مقابل صورت او قرار گرفت و این واکنش بدنش برایش عجیب بود و عجیبتر که لبهای کوروش خواستهی او را فهمیدند و شریان اصلی او را هدف گرفتند.
آریانا میدانست که اشتباه میکردند. اشتباه میکردند که این کشش را جنسی و جسمی میدانستند و از آن برای رفع نیازشان استفاده میکردند، اما به همین هم راضی بود. اینکه میدانست روزی سخت قرار بود از این حس جدا شود و این مرد را پشت سر بذارد. پس تا زمانی که کنارش بود دوست داشت به خواستهی قلب و ذهنش پاسخ مثبت بدهد و برایش ذرهای اهمیت نداشت که کوروش به او هیچ حسی نداشته و ندارد و فقط او را به روی تختش می خواهد.
با توقف ماشین، صورت کوروش عقب کشیده شد و چشمهای مخمور و غمگین آریانا به جهت مخالف چرخید؛ بدون آن که به روی خود بیاورند چه اتفاقی افتاده دستی به لباس و صورتهایشان کشیدند و در نقشهایشان فرو رفتند.
#Mahdeih_seifollahi
☆∴。 * ・ *゚。 * ☆゚・。°*. ゚ *.。★
❤ 3
2700
اینجا یه چیز خفن براتون گذاشتم😎👇🏻
https://t.me/hamSter_kombat_bot/start?startapp=kentId163885457
3400
Repost from N/a
00:08
Video unavailable
نیما یه خواننده جذاب و معروفیه که بعد چند سال به شدت از زندگی مرفه و پر زرق و برقش خسته میشه
تنفر پیدا کرده از دخترای که اونو فقط بخاطر اسم و شهرتش و پولش میخوان
براي همین نقل مکان میکنه به یک روستای دور افتاده که کسی اونو نشناسه. ولی با دیدن اون فرشته کوچولو در گیر یه عشق ممنوعه میشه
عاشق یه دختر پاک و ساده روستایی که شوهر داره، اما متاسفانه شوهرش با بهترین دوستش بهش خیانت میکنه...
و این میشه شروع کمک های خوانندمون و عاشقیشون🔞🔥
https://t.me/+-BaJxmxekHpkNDY0
https://t.me/+-BaJxmxekHpkNDY0
صب بپاک
2700
Repost from N/a
تنها چیزی که از این دنیا میخواستم یه زندگی معمولی بود.
دلم میخواست هر روز با خیال راحت منتظر شوهرم بمونم و براش غذا درست کنم تا از سر کار برگرده! اما پدر مادرم منو برای سرگرد آیین نشون کرده بودن. کسی که از هر مأموریت با خودش یه زخم خونه میاورد، کسی که کله گندههای خلاف در به در دنبال یه نقطه ضعف ازش میگشتن!
اصلا برای همین ترسا بود که من از زندگی باهاش فرار کردم تا به کسی که دوسش داشتم برسم. یه مرد معمولی که قرار بود مرد آرزوهای من باشه.
من فکر میکردم اون یه مرد معمولیه اما شب عروسیم، فهمیدم سر سفره عقد رئیس بزرگترین مافیای جواهرات تقلبی نشستم!
حالا دیگه سرگرد آیین محال بود از من بگذره، چون من با دشمن قسم خوردهش قرار عقد گذاشته بودم!
https://t.me/+DePOESFNqWgyMDg0
5800
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️🔥
🩵تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد
🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
💜لینک رمان های آنلاین اینجاست
💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
❤️عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
❤️دوست داشتنش ساده نیست
🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه
💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل
🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
💜عشق تا بینهایت
💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش میشه
🩷عشق عجین شده خون و باروت
💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🩶عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🩵اون مرد دیوانهوار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که....
❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم
💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
💛ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم
💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود
🤎من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد
❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🖤برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🩵عشقم بهم خیانت کرد
🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
💙رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
1710
Repost from N/a
Photo unavailable
-مجبورم بمونم و تحمل کنم!
-مجبور نیستی! معامله کردی. پشیمونی؟ همینحالا هم می تونی بری!
-واسه تو آسونه. واسه من نه! چون یه خانواده سختگیر دارم که اگه برگردم سرمو میذارن روی سینه ام! پس می مونم. فقط شرایط دارم!
-واسه من فرقی نداره. تو هم یه گوشه این خونه بمون!
-البته حق نزدیک شدن به منو نداری! حتی نگاهم نمی کنی!
-هه! تو واسه من نامرئی هستی ! هیچ میلی بهت ندارم.
-مطمئنی؟!
https://t.me/+tKpJ5cPuM3xkNjNk
یهو چشامو وا کردم و دیدم توی یه اتاق ناآشنا هستم. نه لباس تنم بود و نه درست میتونستم تمرکز کنم.
تب و لرز داشتم و حالم به شدت بد بود.
تنها کاری که کردم این بود که پتو رو روی خودم بکشم .همون موقع در سرویس اتاق باز شد و همون مرد جذاب و مرموزی که توی کافه دیدم در حالی که یه حوله دور پایین تنه اش پیچیده بود و آب از موهاش می کشید ؛ وارد اتاق شد.
و من تموم تنم از صحنه ای که دیدم می لرزید!
https://t.me/+ctWiXKtx1JlkOWVk
4600
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️🔥
🩵تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد
🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
💜لینک رمان های آنلاین اینجاست
💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
❤️عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
❤️دوست داشتنش ساده نیست
🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه
💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل
🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
💜عشق تا بینهایت
💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش میشه
🩷عشق عجین شده خون و باروت
💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🩶عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🩵اون مرد دیوانهوار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که....
❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم
💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
💛ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم
💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود
🤎من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد
❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🖤برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🩵عشقم بهم خیانت کرد
🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
💙رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
1800
Repost from N/a
پناه یه دختر ساده و زیبایی که تو یه روستا زندکی میکنه
از بچگی بی کسو کار بوده ولی با یه اتفاق گول میخوره و مجبور به ازدواج با یه ادم بی عرضه و عیاش میشه
اون خودش کار میکنه و خرج زندگیشو در میاره
ولی یه روز با اومدن اون مرد عجیب و غریب که خیلی با جذبه به نظر میرسید
زندگیش زیرو رو شد🥹
https://t.me/+-BaJxmxekHpkNDY0
https://t.me/+-BaJxmxekHpkNDY0
8پاک
4300