•اســـلَحــه•
² ﮼بیاوبهجانمبنشین،مانندگلولههایِاسلحهبهتن!🖤 • . https://telegram.me/BChatBot?start=sc-86481-xMT9Y8H • چنلناشناس: https://t.me/+lxsrcKwB6WEwZjU0 . ³⁷ •گناهــکار•دوریِ تـــو• . کپی،فوروارد،pdf کردن و ایده برداری از فیکوشات ها ممنوعه!
نمایش بیشتر1 694
مشترکین
+124 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
+130 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
“هیچکس حق نداره اغوش بشه برا امیره رئیس!”
پارتها طولانی بود
در نتیجه منتظرتون هستم🤍
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-86481-xMT9Y8H
• چنلناشناس •
🗣³⁷
2 06300
لیوان وودکا رو سمت لیوانش بردم و قبل از اینکه لیوانش به لیوانم کوبیده بشه بایه حرکت حرفهای که متوجه نشد زیر لیوانش کوبیدم و با برگشتن لیوان روی پیراهنش صدای وای گفتنش بلند شد.
*من… واقعا متاسفم…
لیوان رو از بین دستاش بیرون کشیدم:
+رو من نریخت، لباس خودتون کثیف شد.
نگاهی به لباسش که خیس شده بود کرد و کلافه موهاش رو عقب داد، با چشم به لباسش اشاره کردم:
+فکرکنم بتونم کمکتون کنم، من یکم از لباس سر در میارم… میتونم کاری کنم اون قسمت لباستون مشخص نباشه.
نگاهش تو صورتم چرخید و با لبخند سری تکون داد:
*میتونید همراهیم کنید؟
نگاهم برای لحظهای پشت سرش نشست و با دیدن نگاه رهامی که انگار توی ذهنش به طور کامل روی بدنم رو رد سوختگی سیگار به جا میگذاشت متوقف شدم.
نفسم رو اروم کردم و از جا بلند شدم:
+البته.
با جلو رفتنش نیش خندی رو لبم نشست، نیم نگاهی به رهام کردم و ایرپاد رو از جیبم بیرون کشیدم و داخل گوشم گذاشتم.
بلافاصله صدای جدی و عصبیش همراه با لحنی که هیچ موقع ازش نشنیده بودم تو گوشم پیچید:
-دستش به تنت بخوره و دست تو به تن اون، یه جفت دست امشب برای تکمیل شدن مجلس رأس سالن قرار میدم! واضح بود؟
با تردید تو جام ایستادم و پلک بهم فشردم، این مرد هیچ موقع شوخی نداشت، چه برسه که یک طرف قضیه من میبودم.
2 06600
بی توجه به ایرپاد داخل گوشم که رهام داشت با یکی از محافظهای بیرون حرف میزد، نگاهی به دختری که کنارم پا روی پا انداخته بود کردم و انگشتم رو لبهی لیوان وودکا کشیدم.
رهام با فاصله قسمت اصلی سالن نشسته بود و به گفتهی خودش افراد کنار دستش فرستادهی باندهای مختلف کشورهای اسیایی بودن.
با حرکات پای دختر مقابلم که نامحسوس سعی در کنار زدن چاک پیراهنش داشت نیش خندی رو لبم نشست.
لیوان رو بدون اینکه ذرهای ازش بخورم به صورت نمایشی تو دستم چرخوندم و به لبم نزدیک کردم.
رهام خوب یادم داده بود، نقش بازی کردن تو این جمع مهم ترین نکتهست.
با صدای محافظ دختر کناریم گوشهام تیز شد:
*تماس گرفتن، شرایط حضور نداشتن عذرخواهی کردن ازم خواستن بهتون بگم معامله انجام شده، بارها رو بهشون تحویل بدید.
دیدم که اون دختر نگاه عصبیش سمت محافظش برگشت:
*به اون خانی احمق بگو من از مهمون بی دعوت پذیرایی نمیکنم! باید حضوری بیاد پای معامله!
گوشهی لبم بالا رفت، میون این جمعیت حرف خانی باید کنار گوشم شنیده بشه؟
اروم به مبل تکیه زدم و میون جمعیت نگاهم رو چشمهای رهام نشست، خیره بود بهم.
عصبی کردن اون نگاه به خاطر من احتمالا از لذت بخش ترین کارهای این دو سال و نیم اخیرم بود.
لیوان تو دستم رو سمتش بالا گرفتم و جوری که از داخل ایرپاد بشنوه زمزمه کردم:
+به سلامتی تو رئیس زاده!
لیوان رو سمت لبم بردم و بدون اینکه مزهش کنم خیره به چشمهای رهام میون اون جمعیتی که وسط ایستاده بود تظاهر به خوردن کردم.
با پایین اوردن لیوان نگاهم تو چشمهاش نشست، بی تفاوت به نظر میرسید اما من حتی صدای نفسهاش که داخل گوشم پیچیده بود هم میتونستم بفهمم هیچ اروم نیست.
جدی زمزمه کرد:
-تو جات اروم بگیر!
گوشهی لبهام بالا رفت، با شیطنت به کنارم اشاره کردم:
+تازه سوژه اومده دستم.
نگاهش بامکث چرخید و روی اون دختر نشست، احتمالا هم سن و سال خودم بود.
قبل از اینکه صدای رهام تو گوشم بپیچه ایرپاد و از گوشم خارج کردم و تو جیب کتم انداختم.
قرار نبود از خیر این قضیه بگذرم.
با صدای اون دختر نگاهم سمتش چرخید:
*بگم پر کنن؟
نگاهم رو از لبهای تیرهش گرفتم و سری تکون دادم:
+تشکر خانم، نیازی نیست.
گوشهی لبهاش بالا رفت:
*از خریداران هستید؟
+خیر.
*پس؟
سوالی نگاهم کرد، ابرویی بالا انداخت:
+باید بدونید که نمیشه زیاد توصیح داد.
سری تکون داد:
*متاسفم، قصد جسارت نداشتم.
+مشکلی نیست، خانم…
تو چشمهاش میخوندم که دنبال چیه، چرا کمکش نکنم؟
به خصوص که پای مراد هم وسط بود.
1 40200
پلک بهم فشردم پشت سرش وارد اتاق شدم و در و بهم کوبیدم.
+دارم حرف میزنم!
-میشنوم.
خونسردی و بیتفاوتی حرکات و نگاهش بدتر عصبیم میکرد و این چیزی بود که من چند روزه گذشته شاهدش بودم:
+چرا گوشیت رو جواب نمیدی؟
موبایل رو از جیبش خارج کرد و روی میز گذاشت، همزمان با بازکردن دکمههای سر استینش زمزمه کرد:
-وسط جلسه بودم.
نیش خندی رو لبم نشست:
+چشمای منو دیدی؟
نگاهش اروم بالا اومد که با عمیق تر شدن نیش خند رو لبم زمزمه کردم:
+من شیطون و با چشمام درس میدم رئیس زاده، پس اون نگاه بی تفاوت رو به چشمام ندوز که من خودم سیاه کن عالمم تو این قضیه!
چشم ازم گرفت و همزمان قدم برداشتت سمت در زمزمه کرد:
-باید بریم جایی، تا چند دقیقهی دیگه با لباس مناسب اماده باش.
قبل از اینکه جوابی بهش بدم تقهای به در خورد.
در توسط رهام باز شد و نگاهم رو عطیه بانو نشست که گوشی مخفی مشکی رنگ تو دستش رو بلافاصله سمت رهام گرفت.
از دستش گرفت و کنار گوشش قرار داد:
-بگو نیما…
پشت سر رهام ایستادم که صدای نیما ناواضح از پشت گوشی به گوشم خورد:
*راه زیر زمین داره، میشه وارد شد اما فکرنکنم خود حرومزادهش تا الان خارج شده باشه.
-خونه های مشرف چی؟
*امکانش هست.
-برقش رو چک کردی؟
*اره، میشه سیستمش رو راحت قطع کرد.
-تموم نقطههای این خونه رو میخوام… راهها خروجش رو پیداکن.
*حواسمون هست، با حافظ اومدیم چک کنیم، راستی با م…
قبل از اینکه جملهی نیما کامل بشه، صدای عصبی نیما پشت گوشی بلند شد:
*حافظ؟ حافظ احمــق کدوم گوری میری؟ حافــظ!
اخمای رهام توهم رفت:
-چی شده؟
انگار که سوال رهام رو نشنیده باشه دوباره صداش بلند شد:
*دیووانه بیا این طرف… حافظ بیا این…
با صدای پیچیدن بوق تو گوشی، موبایل رو از کنار گوشش پایین اورد.
نفس عمیقی کشیدم و عصبی چنگی به موهام زدم:
+چه غلطی دارن میکنن این دوتا؟
-برو اماده شو.
+نیما و حافظ؟
بدون اینکه نگاهی بهم کنه جواب داد:
-نیما حواسش هست.
پلک بهم فشردم، من این مرد رو به خودش نیارم امیر نیستم!
.
.
.
1 05600
متر رو روی میز انداختم، کلافه دستی به صورتم کشیدم و صدام بالا رفت:
+عرض اون پارچه کمه، متوجهی؟ باعث میشه لباس تیکه بخوره، کارت اینه رسما گند بزنی به لباس نه؟ هم عرض پارچه قبلی پیداکن بعد برش بزن… پارچه رو حروم نکن خانم محترم!
تماس رو قطع کردم و موبایل رو روی میز انداختم.
*کارت تمیزه.
سرم سمت عقب چرخید، عصای سیاه تو دستش و اون شیر سر عصاش نماد قدرت و شکوه این زن میتونست باشه.
دستی به موهای نامرتبم کشیدم:
+خستتون کرد؟
کامل وارد اتاق کار من شد و نگاهی به دور و اطراف کرد:
*چی؟
+استراحت، به نظر می اومد زیاد اهل استراحت کردن نیستید.
سری تکون داد:
*درسته، تیزی.
نفس عمیقی کشیدم و سرم رو بالا گرفتم:
+به جزئیات توجه میکنم.
*مشخصه، چه سر و سری با ملکا داری؟
+نسبتی با عروس شما ندارم.
جدی نگاهم کرد:
*رهامم خوشش نمیاد که داشته باشی، پرسیدم سر و سری دارید؟
بی توجه به سوال اولش که ذهنم رو درگیر کرده بود جواب دادم:
+نه.
خیره نگاهم کرد و سری تکون داد:
*مراقبش باش…
سوالی نگاهش کردم:
+رهام رو؟
*ملکا رو… رهام از سر انتقام باهاش راه نمیاد، نمیگم راه بیا میگم مراقبش باش.
ناباور نگاهم روش چرخید، این زن اولین نفری بود که میخواست از ملکا مراقبت بشه.
تنها سری تکون دادم که ادامه داد:
*کجا باید برم نوهم رو ببینم؟
+میگم اوا رو بیارن.
جدی نگاهم کرد:
*خودم میرم دیدنش… اینجا جای اون بچه نیست.
برای بار چندم اعتراف میکردم زورگویی و اون نگاه جدی رهام تمامش رو از مادرش به ارث برده.
+چشم، برای بعد از ظهر هماهنگ میکنم.
سری تکون داد و با گرفتن نگاهش ازم سمت در قدم برداشت و با خروجش از اتاق صدای ماشین از تو محوطهی باغ باعث شد از اتاق خارج بشم.
با دیدن رهام که از پلهها بالا میاومد صدام که داشت بالا میرفت رو کنترل کردم:
+معلوم هست کجایی؟
بی توجه بهم از کنارم گذشت و وارد اتاق شد.
97300
دستش بالا اومد و رو گردنم نشست، حرکت اروم انگشتهاش رو حس میکردم:
-جایگاهه؟
سری تکون دادم:
+درسته و برای رسیدن به این قدرت هرچیزی ازش ممکنه و شرط دیگهم… نباید برای تهدید من دست روی امیر بذاره وگرنه جوری که باید بهش جواب میدم!
با تک خندهی شلی که رو لبم نشست زمزمه کردم:
+اما به نظر میرسه تو این شرط خوب نبوده.
نفسش رو اروم رها کرد:
-برای همین بهم نگفتی؟
+نمیخوام ملکا رو دور و برت ببینم.
چشمهای سرکشش رو به رخم کشید:
-اون وقت من باید ببینم؟ اونم کنار تو؟
گوشهی لب هام بالا رفت، سرم کنار سرش قرار گرفت و با بوسهی ارومی که به لالهی گوشش زدم زمزمه کردم:
+اون جوری نگاهم نکن وگرنه جوری تنت رو میبوسم که توی گرمای این بهار، نتونی برای پوشوندن اون ارغوانی های گردنت یقه اسکیهایی که هیچ پسندم نیست رو تنت کنی!
نفس نفس میزد و این رو به خوبی حس میکردم، ادامه دادم:
+الان همه چی برات واضح شد؟ درسته؟
سرم رو عقب اوردم و منتظر نگاهش کردم، این پسر اولین و اخرین نفری بود که من دقیقه های طولانی میایستادم تا از کارهایی که سالها برای هیچکس توضیحی ندادم، بهش توضیح بدم تا مبادا فکرش به بی راهه بره.
سرش رو بالا گرفت:
-البته رئیس، انتظار همین رو هم ازتون داشتم.
ابرویی بالا انداختم:
+اره؟
دستش سیگاری که روبه خاموشی میرفت رو از بین انگشتهام بیرون کشید، نگاهی بهش کرد و مقابل چشمهام کاری رو کرد که بارها از انجامش منعش کرده بودم.
پک عمیقی به سیگار زد، نگاهم رو خونسرد از سر سرخ سیگار گرفتم و به چشمهاش که خیره بود بهم دوختم.
نفسش رو همراه با دود خلاف صورتم رها کرد و با خم شدن سمت میز ته سیگار و توی جاسیگاری خاموش کرد.
تو جاش صاف ایستاد و همزمان با کشیدن شستش گوشهی لبم زمزمه کرد:
-سیگار برات خوب نیست رئیس، به جاش میتونی از لبای من کام بگیری، نظرته؟
نگاهش رو چرخوند:
-البته که سودش دو طرفهس… ببینم با سر سیگار هم میشه بوسید؟
+من برات انجامش میدم.
نگاهی به خاکستر سیگار کرد که با لحن خونسردی زمزمه کردم:
+با لب سیگارمم میبوسمت.
گیج نگاهم کرد، ضربهی ارومی زیر چونهش زدم:
+میدونی که من تقاص اشتباهاتت رو چه جوری میگیرم؟
ابرویی بالا انداخت:
-نه خیلی…
+خوبه، این بار واضح میتونم نشونت بدم.
چونهش رو محکم چنگ زدم و جدی زمزمه کردم:
-که یادت بمونه لبات و برای عصبی کردن من تلخ نکنی!
چشمهاش میخندید و این همون چیزی بود که باعث میشد فشار انگشتهام دور چونهش کم بشه.
قبل از اینکه نگاهش باعث بشه کوتاه بیام چونهش رو محکم رهاکردم و نفس عمیقی کشیدم:
+و یادت بمونه زمانی که بی توجه به من سوار موتورت شدی و رفتی بزرگترین اشتباهت رو انجام دادی و این مسئلهای نیست که من راحت ازش چشم پوشی کنم.
تو صورتش خم شدم و خیره به چشمهای ناباورش زمزمه کردم:
+از تکرار خسته شدی؟ منم همینطور پسر خوب، بارها تکرار کردم امیر، نگاهت رو از من نگیر که اگر بگیری اونی که تقاصش رو پس میده خودتی!
لحنم این بار بی تفاوت بود:
+بارها گفتم امیر، صدات رو میخوام اول بشنوم قبل از اینکه به دستور مغزت گوش بدی برای فاصله گرفتن از من!
نگاه سردم رو از چشمهاش گرفتم و همزمان با کنار زدنش از جلوم سمت در قدم برداشتم و صدای رهام صدا زدنش همزمان شد با بسته شدن در اتاق پشت سرم.
.
.
.
94400
صداش بالا رفت:
-من از جایگاهم خوب خبردارم که اگه جز این بود جای من هم تو این عمارت و کنار رئیس این باند نبود، هستم چون از تو مطمئنم، از اینجا…
با دست به سینهم کوبید:
-از اینجا بیشتر مطمئنم و برای همین اینجام.
+پس حرفایی که میزنی چی؟
میخواستم به زبون بیاره، میخواستم برام حرف بزنه.
حواسم به سر سیگارم بود تا مبادا پوست زیر چونهی پسر تخس مقابلم رو بسوزونه.
-اون خواستهی اون امیر نه سالهی احمق بود که نیاز داشت تا تو کمک کنی همیشه برنده باشه و اینبار که مانعش شدی داره غر میزنه… ولی اشتباه کرد…
دستم رو از زیر چونهش برداشتم و با پک عمیقی که زدم ادامه داد:
-مِن بعد هم دهنش قراره بسته بمونه تا به خاطرش…
با نشوندن لبهای گرم و تلخم روی لبهاش، دود داخل دهانم رو با بوسهی عمیقی که به لبهاش زدم میون لبهای بهم گره خوردمون رهاکردم.
پشت یقهم رو محکم چنگ زد و بی توجه به اعتراضش، دستم رو که سیگار میون انگشتهاش جا خوش کرده بود رو پشت کمرش بردم و تنش رو محکم به تنم کوبیدم.
لبهاش رو عمیق به بازی گرفته بودم و میبوسیدم تا ذهنش اروم بشه.
با هدایت من، سرش رو به کمد پشت سر تکیه داد و حین بوسیدنش دست ازادم برای نوازش گردنش بالا اومد.
طعم تلخی سیگار میون بوسهمون جا خوش کرده بود.
با اخرین بوسهی عمیقی که به لبهای فراریش زدم اروم عقب اومدم، نفس عمیقی از نفسی که رها کرد گرفتم و رو لبهاش زمزمه کردم:
+اروم گرفتی پسرهی خَلَف؟
پیشونیش رو به چونهم تکیه داد. بامکث لبهاش روی زخم سینهم نشست و با بوسهی ارومی که رو زخم سینهم زد سرش عقب اومد و مجدد پیشونیش رو به گلوم تکیه داد.
سیگار رو بالا اوردم، با فاصله از امیر ضربه ارومی زیرش زدم و بعد از اون کام عمیقی ازش گرفتم که تا نیمه سوخت، صدای بم شدهم بلند شد:
+من خودم پناه شدم برای امیر… خودمم باید حواسم به بُرد و باختش باشه… نگاهت و بده به من…
سرش رو بالا گرفت و صورتم مقابل صورتش قرار گرفت. دست رها شدهاش رو که تو این دقایق کنار تنش رها بود رو بالا اورد، دست ازادم رو گرفت و سر انگشتاش نوازش وار رو پوست دستم حرکت میکرد.
صدام تو گوشش پیچید:
+هیچکس حق نداره اغوش بشه برا امیره رئیس، گوشات میشنوه؟
پلکهاش رو اروم بهم فشردم، چشمهاش اروم گرفته بود.
گوشهی لبهاش بالا رفت:
-حله چشاته.
خیره به نگاهش زمزمه کردم:
+خوب میدونی برای کارهام دلیل دارم درسته؟
سری تکون داد که جدی ادامه دادم:
+بهم بگو، میخوام بشنوم.
زمزمه کرد:
-میدونم بی دلیل کاری نمیکنی.
+و میدونی اگر نخواستم بفهمی هم دلیل داشتم، برای این نبوده که وسط دادگاه رهات کنم با نگاه پیروز ملکا !
-میدونم…
نفس عمیقی کشیدم و با زدن اخرین پک به سیگار نفسم رو فرو دادم و زمزمه کردم:
+ملکا حالا دستش اومده تو برای من کی هستی و دیدی که چه طور خواست نشونم بده که تو بزرگ ترین هدف میتونی باشی برای ضربه زدن به من!
اخماش تو هم رفت:
-مگه نمیگی ملکا قراره طرف ما باشه؟ مگه سر همین معامله نکردید؟
با سر انگشت زخم زیر چشمش رو نوازش کردم:
+معاملهی منو ملکا سر این بود که آوا رو بهش نمیدم و تنها در صورتی اجازهی دیدن اوا رو داره که شرط هایی که میذارم رو قبول کنه.
-شرط ها چی بود؟
+مراد رو بده بهم، اگه از پسش برنیاد، از دیدن اوا محروم میشه.
-چرا قبول کرد زمانی که اوا دست ماست؟
نوازش انگشتم به زیر چونهش رسید:
+چون رأس هرچیزی برای ملکا قدرتِ که مهمه، ملکا طرف برندهش رو انتخاب کرده، با بودن کنار من قدرت بیشتری رو به دست میاره، همون چیزی که تو تمام این سالها میخواسته.
-مگه ملکا به اندازه کافی قدرت نداره؟
+داره، ملکا یکی از قدرتمند ترین ادمهایی که میتونی ببینی، هم از نظر مالی، هم ذهنی و هم شخصیتی، اما چیزی که ملکا میخواد پول نیست…
95500
نگاهش پایین رفت و رو یقهی باز و سینهی برهنهم نشست و خیره شد به زخم تازهی سینهم.
نگاهم رو زخم گونهش چرخید و جدی زمزمه کردم:
+هربار که نگاهم رو روی گردنت میدیدی بدون اینکه توضیح بدی که چرا ملکا باید رو گردنت رو زخمی کنه فقط یقهی لباست رو بالاتر میکشیدی و گردنت…
نفسم رو اروم رهاکردم و غریدم:
+حتی گردنت رو مخفی میکردی تا نبوسم!
کف دستش وسط سینهم نشست:
-رهام… معاملهی کوفتی منو ملکا سر یه چیز معمولی بود… چیزی که گفتن یا نگفتنش هیچ فرقی نداشت اما معاملهی تو با ملکا مهم بود، چون یک سرش منم.
نگاهش تو صورتم چرخید، اروم نبود و این از نفس کشیدنهاش هم مشخص بود.
دستش رو روی سینهم مشت کرد:
-من هنوز نمیدونم درست معامله سر چی بوده؟ ملکا رو تو عمارت پذیرفتی؟ براچی ملکا پاشده اومده خونهی زیبا؟ اصلا تو براچی…
با نشستن انگشت شستم روی لب پایینش حرفش رو خورد.
شستم نوازش وار و محکم روی لبش کشیده میشد و به خوبی میتونست از روی نوازش لباش خشم و عصبانیت درونم رو حس کنه.
خیره به لبهاش با صدای بمی زمزمه کردم:
-اگه روزهای اولت تو این عمارت بود به خاطر این حرفای یه بندت که سعی در توجیه کردن خودت داری…
سکوت کردم و خیرهی لبهاش شدم، نفسم رو اروم رهاکردم و بی توجه به نگاه منتظرش دست داخل جیبم بردم و با بیرون کشیدن پاکت، سیگاری بیرون کشیدم.
فندک رو با دست ازادم از جیبم خارج کردم و با گذاشتنش روی لبهام شعلهی فندک رو زیرش گرفتم و صدای سوختنش توی گوشم پیچید.
قرار بود نگاه شاکیش رو بابت روشن شدن سیگار ببینم.
نفسش رو کلافه بیرون دادم:
-خب؟
+خب؟ مشتم رو تو صورتت میخوای؟ یا سیگارم رو روی پوستت پسر خوب؟
نگاهش بین چشمهام چرخید و روی سیگارم نشست:
-انجامش میدی؟
نگاهم رو چشمهای سرکشش نشست:
+حیفه…
-چی؟
پک عمیقی به سیگارم زدم و خیره به لبهاش همراه با رهاکردن دود زمزمه کردم:
+لبات…
نگاهم رو لبهای نیمه بازش چرخید و ادامه دادم:
+برای مشت خوردن… پوست تنت برای سوختن.
-فقط لبام؟
انگشت شستم مجدد لبش رو به بازی گرفت و صدام بامکث بلند شد:
+تمام تو حیفه…
نگاه جدیم روی چشمهاش برگشت:
+البته تا قبل از اینکه شروع به صحبت کنی، اون موقع باز نظرم عوض میشه…
گوشهی لبهاش بالا رفت و رو ازم گرفت تا نبینم منحنی لعنت شدهی لبهاش رو که بی تابم میکرد برای بوسیدنش، بی تابم میکرد برای لمس خطوط گوشهی لب هاش موقع خندیدن و نبینم برق نگاهش رو که چشمهاش رو مقابل نگاه وحشی من برای خواستنش زیباتر به رخ میکشید.
خیره به چشمهایی که ازم گرفته بود پکی عمیقی زدم. دستم زیر چونهش نشست و سرش رو سمت خودم چرخوندم:
+اگه تو حس میکنی هربار مجبور به یاداوری هستی که چه جایگاهی برای من داری…
دود رو خلاف صورتش رهاکردم، ضربهی ارومی زیر چونهش زدم و با سر به تخت پشت سرم اشاره کردم:
+یه نگاه بنداز و به یاد بیار من پای کی رو به زندگیم بازکردم… به کی اجازهی لمس تنم رو دادم… به کی اجازهی خراب کردن دیوارهای دورم رو دادم…
تو صورتش خم شدم:
+یادت بیار من کی رو اولین بار به خواست خودم و خواست خودش بوسیدم…
سر زانوم بین پاش قرار گرفت و همزمان با فشاری که به پایین تنهش دادم جدی و محمم ادامه دادم:
+این اولین و اخرین باری بود که بهت گفتم اون امیر نه سالهای که به آغوش کشیدمش و ازش خواستم تنها جایی که شبها چشم رو هم میذاره کنار سر من باشه نه خونهی حافظ، انگار که پناهی نداره… برای من کیه!
نگاهش تو چشمهام چرخید، اون تمام این حرفها رو میدونست، جایگاهش، ارزشی که بهش میدادم و احترامی که دور از بقیه براش حفظ میکردم، تمامش رو میدونست.
اما انگار چشمهاش تبدیل شده بود به همون امیر نه سالهای که ترس داشت و دلنگران بود، مثل همون امیر نه سالهی بیخبر شده بود که بدون گفتن حرفی بهش میون کوچه و ادمهایی که خیره نگاهش میکردن رها شده بود.
انگار که گوشهاش نیاز به شنیدن داشت و چشمهاش التماس دیدن نگاه مطمئنم رو.
ضربه ارومی به سیگار تو دستم زدم و با همون دستی که سیگار در حال سوختن میون انگشتهاش بود دست زیر چونهش بردم و سرش رو بالاتر گرفتم:
+نشنیدم صدات رو؟
97000
به محض بسته شدن در صداش بلند شد:
-چرا نگفته بودی… مادرت زندهست؟
همزمان با نشستن دستم روی دکمههای پیراهنم خیره بهش زمزمه کردم:
+توام خیلی چیزها رو نمیگی.
پلک بهم فشرد:
-اون بحث فرق میکنه.
نیش خندی گوشهی لبم نشست:
+نگفتن یک مسئلهست فرقی نداره.
قدمهای ارومش رو سمتم برداشت و مقابلم ایستاد، همزمان با نشستن دستش روی دکمههای پیراهنم زمزمه کرد:
-قراره بجنگیم؟
دستش رو از روی دکمههای پیراهن پس زدم، قرار نبود راحت باهاش راه بیام:
+قراره شنونده باشم.
نگاهش روی دکمههای پیراهنم قفل شده بود:
-فقط تو؟
+فعلا من.
دستم بالا اومد و با گرفتن چونهش وادارش کردم تا نگاهش رو به نگاهم بده، خونسرد زمزمه کردم:
+حالا هم اون لبای خوشگلت رو تکون بده و بهم بگو.
پلک بهم فشرد، بهم ریخته بود و دلیلش واضح بود.
معاملهی من با ملکا و بی خبر بودنش، حضور بی خبرم زمانی که با ملکا بود و لو رفتن معاملهی نامعلومی که با ملکا کرده همه چیز باعث شده بود تا الان نگاهش نا اروم باشه.
چشمهاش رو بامکث بازکرد و نگاهش تو صورتم چرخید:
-زیبا بهم گفت برای ادمی که میخوامش بجنگم، اما هیچ موقع برای جنگیدن با خودش قد علم نکنم…
نگاهم رو زخم صورتش ثابت شد:
+درست گفته.
دستش رو مجدد جلو اورد و این بار بدون اینکه بهم اجازهی دوباره پس زدن دستش رو بده دست روی دکمههای پیراهن گذاشت و مشغول باز کردن شد.
انگشت کوچیک دستش نوازش وار همراه با باز شدن دکمهها روی سینهی برهنهم کشیده میشد، صدای زمزمهش بلند شد:
-فکرمیکنی معاملهی منو ملکا انقدری مهم بوده که بهش اهمیت بدم؟ یا بحثش رو پیش بکشم؟
نگاهش تو صورتم چرخید:
-اگر حرف و معاملهای با ملکا بوده باشه که انقدر مهم باشه نیازی نمیبینم نگم، اولین نفر گوشهای تو میشنوه، نه دیوارهای باشگاه!
نفسم رو اروم رهاکردم و با حس نفسهای امیر روی صورتم نفس عمیقی از بازدم نفسهاش گرفتم، لحنم لحن ارومی نبود:
+مربوط به همون زخم روی گردنته؟
خیره نگاهش کردم که زمزمه کرد:
-هنوزم مهمه؟
بازوهاش رو بین دستام گرفتم و تنش رو محکم به کمد پشت سرش کوبید و صدای عصبیم زیر گوشش بلند پیچید:
+فکرکردی نیست؟
نگاهم تو چشمهاش چرخید:
+خیال کردی بعد از دیدن اون زخم روی گلوت هزارتا فکر توی سرم نیومد که چرا ملکا؟ چرا باید سراغت اومده باشه؟
فکم بهم فشرده شد:
+چرا باید زخم چاقو رو گردنت باشه؟ فکرکردی مهم نیست؟
نگاه تیزم رو صورتش چرخید:
+تمام مدت منتظر توضیح از سمت خودت بودم، میخواستم خودت به زبون بیای قبل از اینکه برم سراغ ملکا، اما نیومدی…
نیش خندی رو لبم نشست:
+حساب چی رو پس میگیری پسر خوب؟
98600
صدای تیک تاک ساعت تنها صدای موجود توی سالن بود.
نگاهم روی سنجاق سینهی ببر اون زن نشست که تو کم نوری سالن نگاه رو خیرهی خودش میکرد.
با بلندشدن دوبارهی صدای اون زن نگاهم رو چشمهای سیاهش نشست:
*پرسیدم امیری؟
نگاهم رو عطیه بانو که سر به زیر ایستاده بود و رهامی که با خونسردی دست داخل جیبش برده بود و نگاه میکرد چرخید، انگار تنها فرد بیخبر جمع من بودم.
*جوابت تو صورت اون پیدا میشه؟
نفس عمیقی کشیدم و جدی جواب دادم:
+بله من امیرم!
بلافاصله صدای محکم رهام تو سالن پیچید:
-خوش اومدید.
نگاه زن سمت رهام چرخید:
*خیال میکردم خودت قراره بیای فرودگاه.
رهام از کنارم گذشت و سمت مبلها قدم برداشت و با نشستن روی مبل همیشگیش زمزمه کرد:
-قوانین تغییر کرده، پذیرایی شدن؟
عطیه بانو در جواب بلهای زمزمه کرد.
رهام نگاهش رو از اون زن گرفت و با چرخیدن نگاهش سمت من با همون عصبانیت نگاهش با چشم اشاره کرد تا بشینم.
با قدمهای بلندی سمتشون قدم برداشتم و روی مبل مقابل اون زن جا گرفتم.
*گویا درگیر کار دیگهای بودی!
نگاه تیزش خیره بود بهم، ابروهام بالا پرید و تو سکوت منتظر موندن تا هویت این زن مشخص بشه.
رهام بدون اینکه جوابی بده سرش سمت عطیه بانو چرخید:
-اتاق رو براشون اماده کنید.
عطیه بانو در جواب سری تکون داد و به قدمهای بلندی از سالن دور شد.
*شنیدم خوش سر و زبونی و خوب از پس خودت برمیای.
نگاهم بالا اومد و قسم میخوردم که این زن فقط برای پیداکردن زیر و بم من انگار اینجا بود.
این بار سکوت نکردم و با لحن محکمی جواب دادم:
+بستگی داره از کی شنیده باشید.
نگاهش سمت رهام چرخید که بلافاصله صدای کوبندهی رهام بلند شد:
-مادر!
ناباور نگاهم رو اتصال عجیب نگاه این مادر و پسر چرخید و رهام با نگاهی جدی به زنی که مادر خطابش کرده بود ادامه داد:
-پرواز طولانی بوده، باید استراحت کنید.
همزمان با ایستادن رهام از جا بلند شدم و نگاهم روی اون زن نشست، خیره به رهام بود.
رد شدن رهام از کنارم باعث شد روبه اون زن با اجازهای بگم و پشت سر رهام از پلهها بالا برم.
با یاداوری موضوعی وسط پلهها مکث کردم، مادرش چه فکری میکرد اگه دنبال رهام میرفتم؟ اون زن از همه چیز بی خبر بود.
با حس سنگینی نگاه رهام سر بلند کردم که زمزمه کرد:
-جواب سوال تو ذهنت رو بعدا میگیری، بیا بالا.
گیج از حرفی که زده از پلهها بالا رفتم و پشت سرش وارد اتاق شدم.
.
.
.
1 14100
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.