°•تریــــــاق•°
﷽ "به نام خداوند قلم" 🌸وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ🌸 " تریاق " روایتی متفاوت! "هانیزند"
نمایش بیشتر6 204
مشترکین
-524 ساعت
-377 روز
-22630 روز
توزیع زمان ارسال
در حال بارگیری داده...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.تجزیه و تحلیل انتشار
پست ها | بازدید ها | به اشتراک گذاشته شده | ديناميک بازديد ها |
01 به مناسبت تولد زهرا جان ادمین پست عزیزمون چنل vip کسب درامد که قیمت 500هزارتومان هست به 30 نفر اول رایگان میدیم و بعد از 30 نفر به طور خودکار لینک باطل میشه جوین بدین👇👇👇
Vip💸💸
#تبلیغ_نیست | 44 | 0 | Loading... |
02 آدم واقعاً غصه میخوره وقتی وضعیت استخدام و زندگی مردم رو میبینه.حقوقا اندازه پول یه رفت و برگشت یه اسنپ هم نمیشه :)
واقعا بچها بهتره که پولتون رو ریال نگه ندارید و توی هر سنی که هستید رمزارز رو یاد بگیرید تا حداقل پولتون یه پساندازی بشه و تو این وضعیت اقتصادی کشور به چیز گاو نره.
اگر بلد نیستید هم این چنل خیلی ساده براتون آموزشش داده:
@frxarzr | 57 | 0 | Loading... |
03 آدم واقعاً غصه میخوره وقتی وضعیت استخدام و زندگی مردم رو میبینه.حقوقا اندازه پول یه رفت و برگشت یه اسنپ هم نمیشه :)
واقعا بچها بهتره که پولتون رو ریال نگه ندارید و توی هر سنی که هستید رمزارز رو یاد بگیرید تا حداقل پولتون یه پساندازی بشه و تو این وضعیت اقتصادی کشور به کص گاو نره.
اگر بلد نیستید هم این چنل خیلی ساده براتون آموزشش داده:
@frxarzr | 10 | 0 | Loading... |
04 به مناسبت تولد زهرا جان ادمین پست عزیزمون چنل vip کسب درامد که قیمت 500هزارتومان هست به 30 نفر اول رایگان میدیم و بعد از 30 نفر به طور خودکار لینک باطل میشه جوین بدین👇👇👇
Vip💸💸
#تبلیغ_نیست | 4 | 0 | Loading... |
05 به مناسبت تولد زهرا جان ادمین پست عزیزمون چنل vip کسب درامد که قیمت 500هزارتومان هست به 30 نفر اول رایگان میدیم و بعد از 30 نفر به طور خودکار لینک باطل میشه جوین بدین👇👇👇
Vip💸💸
#تبلیغ_نیست | 13 | 0 | Loading... |
06 _ دخترت چندسالش شده گلرخ؟
رنگ از رخ مامان پرید و به لکنت افتاد
_ چ .. چرا میپرسی؟
توران خانم نیشخند زد
_ آرمین خان پیغام فرستاده بهت بگم یادش هست مدیا امشب هجده ساله میشه .. نگو که نمیدونی امروز میاد دنبالش
نمیدونستم از چی صحبت میکنن که اینقدر رنگ و روی مامان پریده
_ اونهمه دختر توی این تهران و خارج آرزوی یه گوشه چشمی از آرمین خان دارن اما نمیدونم اون چی دیده توی دختر تو که دست گذاشته روش!
برای اینکه بفهمم چه خبره رفتم جلو و سلام کردم
توران خانم نگاه خریدارانه ای بهم انداخت
_ راستی آرمین خان سفارش کرده سرخاب سفیدآب نزنی بهش!
این لباس رو هم فرستاده برای امشب بکنی تنش!
بهت زده پلک زدم
منظورش آرمین راسخ دوست صمیمی برادرم مهیار بود؟
جذاب ترین و پولدار ترین پسر محله که پنج سال قبل به آمریکا رفته بود و تا الآن خبری ازش نداشتم
حدسم درست بود!
فقط آرمین راسخ بود که اینقدر خودش رو صاحب اختیار من میدونست که توی تولد چهارده سالگیم که برای اولین بار رژ لب قرمز زدم سیلی به صورتم کوبید و مجبورم کرد با آب سرد توی حوض صورتم رو بشورم و حالا هم تأکیدکرده بود آرایش نکنم!
مامان دستم رو کشید و داخل خونه برد
_ توران خانم چی میگه مامان؟ آرمینخان ...
قبل از اینکه چیزی بگم روی زمین نشوندم و تند تند مشغول شونه کشیدن و گیس کردن موهام شد
در همون حال گفت
_ آرمین خان میاد دنبالت دخترم .. باید باهاش بری . میشی سوگلی خونه ش ...
از بچگیت خاطرت رو میخواست
خاطرم رو میخواست که اگه میرفتم توی محله بازی کنم و اگه فقط یک پسر توی جمعمون بود میومد به زور میبردم و اون پسر رو چنان میزد که هیچوقت دیگه طرف من پیداش نمیشد؟
خاطرم رو میخواست که روزی که فقط ده سالم بود و وسط حلقه ای که بچه های محله درست کرده بودن رقصیدم و با کتک بردم خونه جوری که هیچ یک از پسرها از ترس آرمین دیگه هیچوقت توی بازی هاشون راهم ندادن؟
حیرت زده نالیدم
_ چی میگی مامان؟ آرمینخان؟
درحالی که لباس سفیدی که توران خانم بهش داده بود رو از کاور بیرون میکشید تا بپوشم گفت
_ باید بری مدیا ... اون کل هزینه های عملت رو داد
چندسال پیش که داشتیم از دستت میدادیم سروکله ش پیدا شد
گفت تمام هزینه های بیمارستان و میده ولی تولد هجده سالگیت بشه میاد با خودش میبرتت
فکر میکردم بعد اونهمه سال یادش رفته که چیزی بهت نگفتم ... اما امروز پیغام فرستاده
اشک روی صورتم چکید و ناباور لب زدم
_ من .. من رو فروختید؟ یعنی .. آرمین راسخ من رو ازتون خریده؟
مامان اخم کرد
_ اینجوری نگو! آرمینخان امشب شوهرت میشه
به زور مامان لباس سفید و پر زرق و برقی که آرمین راسخ فرستاده بود رو پوشیدم
وقتی مامان از اتاق بیرون رفت تا همه چیز رو برای رسیدن آرمین خان آماده کنه از سر لج رژ لب قرمز رنگ رو لب هام مالیدم
ناگهانی خاطره روزی که سر پسر همسایه رو فقط بخاطر اینکه به من گفته بود رژ لب قرمز بهم میاد شکسته بود یادم اومد
با فکری که به سرم زد دزدکی از اتاقم بیرون رفتم
نه .. من هرگز نمیتونستم با مردی که آوازه ی خشونت هاش همه جا پیچیده بود باشم .
فرار میکردم و وقتی آرمینخان میرفت برمیگشتم
در حیاط رو باز کردم اما به محض اینکه قدم اول رو بیرون گذاشتم عطر مردونه تلخی به مشامم خورد
ماشین آخرین مدل مشکی رنگی که کنار در پارک شده بود توجهم رو جلب کرد و صدای آرمین خان جایی کنار گوشم بهم فهموند فرار کردن از دست این آدم معنایی نداره
_ بچرخ ببینمت سوگلی ... از من که فرار نمیکردی؟ هوم؟
تنم به رعشه افتاد اما آرمین بدون هیچ زحمتی به راحتی پهلوم رو گرفت و به طرف خودش چرخوند
سیگارش رو از گوشه لبش برداشت و نگاه عمیقش رو توی صورتم چرخوند
از ترس میلرزیدم و نگاهم روی صورت مردی که بینهایت جذاب تر و جا افتاده تر از قبل شده بود خیره موند
نگاهش روی لب های قرمز شده م خیره موند و دندون به روی هم سابید
_ وای خدا مرگم بده آرمین خان کی اومدین؟
با شنیدن صدای مامان که دوان دوان خودش رو تا کوچه رسونده بود از جا پریدم
با دیدن من و رژ لب قرمز روی صورتم گویا فهمید چه هدفی داشتم که روی صورتش کوبید و نالید
_ مدیا ...
آرمین ته سیگارش رو زمین انداخت
دستمالی از جیبش بیرون آورد و به خشونت روی لبهام کشید
_ گفتم سوگلی من و آرایش ندی گلرخ!
مامان با لکنت لب زد
_ روم .. سیاهه .. حواسم نبود
آرمین با ته کفشش ته سیگارش رو له کرد
یکی از آدم هاش خواست در ماشینش رو باز کنه که آرمین تشر زد
_ گمشو اونور!
زنگ بزن صفدری بیاد دنبالت
مجبورم کرد داخل بشینم و رو به مامان گفت
_ الوعده وفا گلرخ!
سوگلیم رو میبرم عمارت ... عاقد منتظره
https://t.me/+yp-Bw99Yx_o5Y2Q0
https://t.me/+yp-Bw99Yx_o5Y2Q0
https://t.me/+yp-Bw99Yx_o5Y2Q0 | 50 | 0 | Loading... |
07 Media files | 70 | 0 | Loading... |
08 - این چیه پوشیدین خانوم؟ آقا عصبانی میشن با لباس عربی برین بیرون!
پیشونی بند طلام و گذاشتم و یه رژ برداشتم و مالیدم به لبم
- دخالت نکن! خودم جوابش و میدم!
رفتم سمت در
فرخنده هم باهام همراه شد
- اینجوری همه مردهای شهر میفتن دنبالتون... حداقل موهاتون و جمع کنین خانوم... از زیر شال کاملاً مشخصه.
بیتوجه به غرغرهاش از خونه اومدم بیرون و سوار ماشین شدم
فرخنده هم فوراً اومد سوار ماشین شد
- آقا اجازه نمیدن برین بیرون خانوم! آدمهای طایفه جرجانی منتظر موقعیتن پدرتون و زمین بزنن!
ماشین و روشن کردم و حرکت کردم
- خسته شدم! میخوام آزاد باشم! تا کی به خاطر جنگ بین دو طایفه تو خونه بمونم؟
- شیخ وهاب قسم خورده از پدرتون انتقام بگیره! شما ندیدینش، ولی خیلی آدم گستاخ و خطرناکیه! ندیدین با پدرتون چه جوری حرف میزد! از پدرشم بیشتر دل و جرات داره و بیپروا عمل میکنه!
سرعتم و بیشتر کردم
- کی گفته ندیدمش؟ بار آخر اومده بود عمارت به بابا هشدار بده دیدمش! فکر نمیکردم تنها پسر شیخ سلمان انقدر قدرت و اقتدار داشته باشه! وقتی با اون صلابت و ابهتش به بابا هشدار میداد انگار عمارت زیر پاهاش میلرزید!
نگاهش پر از ترس شد
- اونم شما رو دید؟
- آره، ولی نگاهش با نفرت نبود! یه جوری بود، اما توش نفرت نبود!
- گول نگاهش و نخورین خانوم! جرجانیها خیلی کینهای هستن! تا انتقام نگیرن آروم نمیگیرن! میگن شیخ وهاب روی بزرگهای طایفه خیلی نفوذ دارن و علناً هر کاری بخواد و بیتوجه به هیچ کس انجام میده!
با یادآوری تیپ و ظاهرش و رفتارش ته دلم یه جوری شد
حتی نحوهی راه رفتنش هم دل هر زنی و میلرزونه، چه برسه به اون نگاه گیرا و خاص
با اومدن یه ماشین سیاه رنگ درست کنار ماشینم سرعتم و بیشتر کردم
باز خودش و رسوند به ماشینم و کنارم حرکت کرد
فرخنده ترسیده لب باز کرد
- این کیه؟ تندتر برین خانوم! من میترسم!
سرعتم و تا جای ممکن زیاد کردم، اما با پیچیدن ناگهانی ماشین جلوم نفسم تو سینه حبس شد و پام و محکم فشار دادم روی پدال ترمز
جیغ فرخنده بلند شد و ماشین با صدای جیغ بلند لاستکیها از حرکت ایستاد
نفس حبس شدهام و لرزون فرستادم بیرون، ولی با دیدن شیخ وهاب پشت فرمون نفس کشیدن به کل از یادم رفت و وحشت تو دلم و پر کرد
فرخنده هینی کشید
- اومد! اومد! نگفتم میاد؟ کارمون تمومه!
با گریه ضجه زد
- امروز کارمون تمومه!
با این حال و روزش داشت ترس منم بیشتر میکرد و انگار تازه داشتم به عمق فاجعه پی میبردم
اینجا چیکار میکنه؟ عجب اشتباهی کردم! حالا چیکار کنم؟
پیاده شد و سمت ماشین قدم برداشت
از نحوه راه رفتنش و ابروهای گره کردهاش قلبم اومد تو دهنم و اومدم ماشین و روشن کنم و دنده عقب برم
با دیدن یه ماشین درست پشت سرم فاتحم و خوندم
با صدای باز شدن در ماشین و دیدن شیخ وهاب درست کنارم در حالی که سعی داشتم خودم و آروم نگه دارم اومدم پیاده شم دستش و گذاشت جلوی در و مانعم شد
- جایی تشریف میبرین خانوم ابراهیم؟
از لحن خشن و نگاه خون آلود و شرورش تو دلم خالی شد و با قدرت دستش و کنار زدم و تا اومدم یه جوری خودم و نجات بدم کمرم و گرفت بین دستهام و مثل پر کاه بلند کرد و با خشونت کوبیدم روی کابوت ماشین و خیمه زد روم و یه دستش و قفل انگشتهام کرد و کنار گوشم شمرده شمرده لب باز کرد
- با پای خودت اومدی تو دهن شیر جوجه!
با دست دیگهاش موهام و گرفت تو چنگش و سرش و کج کرد جلوی صورتم و با نفس نفس و لحن و تعصب خاصی ادامه داد: بالاخره این لعنتی بین دستهامه!
https://t.me/+sKftHWzddek1NTU0
https://t.me/+sKftHWzddek1NTU0
https://t.me/+sKftHWzddek1NTU0
https://t.me/+sKftHWzddek1NTU0
شیخ طایفه جرجانیها دشمن پدرم بود...
یه مرد سرد و با نفوذ و مغرور...
مردی که برای انتقام از پدرم من و هدف قرار داد و درست زمانی که انتقامش و گرفت و قرار بود من و با رسوایی تحویل پدرم بده... | 23 | 0 | Loading... |
09 _ عموجون واسه خانومت گل نمیخری؟
نگاه کلافه اش را از چراغ قرمز میگیرد و به دخترک ۴،۵ ساله ای که چند شاخه گل در دست داشت میدهد
میخواهد شیشه ماشین را بالا بکشد اما به محض دیدن چشمهای آشنای دختر بچه مات میماند!
چشم های آن دختر او را به ۵ سال پیش برمیگرداند
روزهایی که دختری با چشم هایی شبیه به چشم های این دختربچه در زندگی اش بود.
به او قول ازدواج داده بود و اما با نامردی رهایش کرده بود تا به تحصیلاتش در خارج از کشور بپردازد و در کارش پیشرفت کند.
و حالا حتی نمیدانست او کجای این شهر زندگی میکند ...
صدای دخترک او را به زمان حال برمیگرداند
_ عموجون توروخدا یه شاخه بخر ...
ناخودآگاه میپرسد
_ اسمت چیه؟
دخترک لبخند میزند، باز هم لبخندی آشنا که دلش را میلرزاند :
_ ماهور...
عرق از تیره ی کمرش جاری میشود
ماهور اسممورد علاقه ی پناه بود!
بارها گفته بود بچه دار بشوند اسم دخترشان را ماهور میگذارد
بیاراده میگوید
_ مامان و بابات کجان دختر که تو اینجا کار میکنی؟
لب های دخترک آویزان میشود
و دل مرد برایش ضعف میرود ! پناهِ او هم دقیقا اینگونه دلبری میکرد
_ بابا ندارم عمو ... مامانم نمیذاره کار کنم، من قایمکی همراه دوستم اومدم تا کار کنم برای مامانم پول ببرم
آخه پسر همسایمون هربار میاد به مامانم میگه باهاش ازدواج کنه تا دیگه پول خونه نده مامانمم هربار گریه میکنه. میخوام براش مول ببرم تا دیگه گریه نکنه
به سختی لب میزند :
_ اسم مامانت چیه؟
_ پناه...
مات میماند!
آب دهانش را فرو میدهد
کمند؟ اینهمه شباهت اتفاقی بود؟
باید مادر این دختربچه را میدید!
_ سوار شو همه گل هاتو میخرم و میبرمت خونتون
دخترک با تردید میگوید
_ ولی مامانم گفته سوار ماشین غریبه ها نشم ...
با دست های لرزان در ماشین را برایش باز میکند
باید مطمئن میشد که مادر این دختر پناه او نیست!
_ غریبه نیستم مامانت میشناسه منو
دخترک راضی میشود و روی صندلی جلو مینشیند
آدرس خانه شان را میدهد
اتومبيل گران قیمتش مقابل خانه ای در محله ای قدیمی متوقف میشود
دخترک سریع از ماشین پیاده میشود و مادرش را صدا میزند
چند ثانیه بعد در قدیمی حیاط کامل باز میشود و زن زیبایی در حالی که دخترک را خطاب قرار میدهد میگوید
_ ماهور مامان کجــــ ...
سر بلند میکند و مرد جذابی که حیرت زده تکیه از اتومبیلش میگیرد را میبیند
این مرد را میشناسد!
مهراب بود ... پدر دخترکش
پدری که رهایشان کرده بود!
_ مامان ببین این عمو همه گل هامو خرید و با ماشینش من و رسوند اینجا
زن وحشت زده دست دخترکش را میگیرد و به طرف داخل خانه فرار میکند ...
قفسه ی سینه ی مرد از شدت شوک بشدت بالا
پایین میشود و به دنبال زن پا تند میکند ...
https://t.me/+bqP1T9qhYnBjYTBk
https://t.me/+bqP1T9qhYnBjYTBk
https://t.me/+bqP1T9qhYnBjYTBk
https://t.me/+bqP1T9qhYnBjYTBk
https://t.me/+bqP1T9qhYnBjYTBk | 65 | 0 | Loading... |
10 #سوتین من پیش توئه؟
پیام را پاک کردم و این بار مودبانه تر نوشتم:
_سلام آرکاخان، لباسزیر من خونه شما جا نمونده؟!
این بار پیام را فرستادم و منتظر ماندم.
«همون که اسفنجیه؟!»
با خجالت نوشتم:
_بله.
«قرمزه و سایزش 75؟! »
عجب آدمی بود! او که میدانست. سوال پرسیدنش چه بود.
_بله همون! پس من میآم الان دنبالش.
«شانس آوردی کوچیکه وگرنه بهت پس نمیدادم😂»
مردک #وقیح و پررو!
پیام بعدیش باعث شد چشمانم بدجوری گرد شوند...
«آیا از کوچکی سایز سینه خود رنج میبرید؟
آیا هر روز به پروتز کردن فکر میکنید و راه دیگری برای شما نمانده؟
کافیست خود را به dr.arka بسپارید.
تغییر سایز، بدون بازگشت و درد و خونریزی فقط در سه ماه! »
با عصبانیت تایپ کردم:
_خجالت بکش، برو سایز دوست دخترای رنگا وارنگتو عوض کن پسرهی پررو.
«اونا دیگه تکراری شدن. تو یه چیز دیگهای🤤»
_من اصلا دیگه نمیخوامش.
«پس چیکارش کنم؟ حیفهها...»
_بندازش سطل آشغال!
«انگار نوئه...»
_به درک!
«نچ نمیندازم. از بالکن میندازمش تو بالکن خونهی تو.
فقط ممکنه باد بهش بزنه و اشتباهی بیوفته تو خونه یکی دیگه از همسایه ها😂»
با وحشت شمارهاش را گرفتم.
مطمئنا بلاخره یک روز سکتهام میداد.
_چیه؟ نندازم؟
جیغ جیغ کنان گفتم:
_جایی نندازش، الان میام میبرمش
https://t.me/+DHCm1Qki6eNmZDE0
تا حالا فکر کردی چی میشه اگه #منحرفترین و بیادب ترین پسر دنیا بشه همسایه طبقه بالاتون؟ 😂😂
عشق و عاشقی یه دختر #مذهبی و خجالتی با یه پسر بی خیال که فقط به فکر مسائل #خاکبر سریه 😬 چی بشه 🤧🚶🏻♂
https://t.me/+DHCm1Qki6eNmZDE0
#پایان_خوش
#طنز #عاشقانه
https://t.me/+DHCm1Qki6eNmZDE0
https://t.me/+DHCm1Qki6eNmZDE0
به قلم آقای #سامان_شکیبا 😍😍 | 26 | 0 | Loading... |
11 🟣 به مناسبت تولد ادمین به مدت 3 ساعت ورود به کانال VIP رایگانه 😍👇
https://t.me/+ZlWoFLR0La83MGVk
جوین شدی #تبریک یادت نره
هیچ سودی برای من نداره شما از این طریق پول دربیارید یا نه...
فقط میخوام بین این همه بد بختی که هممون داریم
یه هدیه کوچیک بهتون بدم♥️
تو با این روش میتونی روزی ۵۰۰دلار در بیاری | 22 | 0 | Loading... |
12 بچه ها خیلیا به من پیام میدید میگین چقد درامد داره کانالا برات والا کانالای من اونقد که باید درامد نداره حتی سودش کفاف اینترنتی که میذارمو نمیده درامد اصلی من از یه راه دیگس که آموزشش کلا 20 روز طول کشید و الان خدارو شکر ماهی 30-50 میلیون درامد دارم ازش شما ام دو سه ماه دیگه کنکور دارین نمیخوام بگم از الان برید آموزشاشو ببینید ولی این کانالی که میذارمو کنار کانالای کنکوریتون داشته باشید بعد کنکور سر بزنید بهش به کارتون میاد
لینک کانال آموزش رایگان کسب درامد
ظرفیت لینک 300 نفر هست که با پرشدنش مجبورم پاک کنم پس هرکس به دنبال شغل اینترنتی برا بعد کنکور و دوران دانشجویی هست س عضو بشه | 28 | 0 | Loading... |
13 #اطلاعیه🔹
⭕️از دقایقی پیش شاهد شدید ترین فیلترینگ ممکن روی پروکسی ها هستیم
اکثر پروکسیا از کار افتادن این پروکسی رو داشته باشید تا تلگرامتون قطع نشه 👇🏻❤️
@FreeProxy.vip | 10 | 0 | Loading... |
14 😮😧رسمی : اینترنت از امشب ساعت 12 به علت فراخوان دوباره ملی میشه.
اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن 🧡:
@PROXY
@PROXY | 2 | 0 | Loading... |
15 😮😧رسمی : اینترنت از امشب ساعت 12 به علت فراخوان دوباره ملی میشه.
اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن 🧡:
@PROXY
@PROXY | 7 | 0 | Loading... |
16 😮😧رسمی : اینترنت از امشب ساعت 12 به علت فراخوان دوباره ملی میشه.
اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن 🧡:
@PROXY
@PROXY | 14 | 0 | Loading... |
17 #اطلاعیه🔹
⭕️از دقایقی پیش شاهد شدید ترین فیلترینگ ممکن روی پروکسی ها هستیم
اکثر پروکسیا از کار افتادن این پروکسی رو داشته باشید تا تلگرامتون قطع نشه 👇🏻❤️
@FreeProxy.vip | 2 | 0 | Loading... |
18 😮😧رسمی : اینترنت از امشب ساعت 12 به علت فراخوان دوباره ملی میشه.
اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن 🧡:
@PROXY
@PROXY | 8 | 0 | Loading... |
19 #اطلاعیه🔹
⭕️از دقایقی پیش شاهد شدید ترین فیلترینگ ممکن روی پروکسی ها هستیم
اکثر پروکسیا از کار افتادن این پروکسی رو داشته باشید تا تلگرامتون قطع نشه 👇🏻❤️
@FreeProxy.vip | 5 | 0 | Loading... |
20 😮😧رسمی : اینترنت از امشب ساعت 12 به علت فراخوان دوباره ملی میشه.
اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن 🧡:
@PROXY
@PROXY | 69 | 0 | Loading... |
21 #اطلاعیه🔹
⭕️از دقایقی پیش شاهد شدید ترین فیلترینگ ممکن روی پروکسی ها هستیم
اکثر پروکسیا از کار افتادن این پروکسی رو داشته باشید تا تلگرامتون قطع نشه 👇🏻❤️
@FreeProxy.vip | 67 | 0 | Loading... |
22 #اطلاعیه
⭕همونطور که میدونید چند روزه شاهد شدید ترین فیلترینگ ممکن روی پروکسی ها هستیم
اکثر پروکسیا از کار افتادن این پروکسی رو داشته باشید تا تلگرامتون قطع نشه 👇🏻❤️
@FreeProxy.vip | 70 | 0 | Loading... |
23 😮😧رسمی : اینترنت از امشب ساعت 12 به علت فراخوان دوباره ملی میشه.
اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن 🧡:
@PROXY
@PROXY | 8 | 0 | Loading... |
24 #اطلاعیه🔹
⭕️از دقایقی پیش شاهد شدید ترین فیلترینگ ممکن روی پروکسی ها هستیم
اکثر پروکسیا از کار افتادن این پروکسی رو داشته باشید تا تلگرامتون قطع نشه 👇🏻❤️
@FreeProxy.vip | 1 | 0 | Loading... |
25 #اطلاعیه🔹
⭕️از دقایقی پیش شاهد شدید ترین فیلترینگ ممکن روی پروکسی ها هستیم
اکثر پروکسیا از کار افتادن این پروکسی رو داشته باشید تا تلگرامتون قطع نشه 👇🏻❤️
@FreeProxy.vip | 14 | 0 | Loading... |
26 #اطلاعیه🔹
⭕️از دقایقی پیش شاهد شدید ترین فیلترینگ ممکن روی پروکسی ها هستیم
اکثر پروکسیا از کار افتادن این پروکسی رو داشته باشید تا تلگرامتون قطع نشه 👇🏻❤️
@FreeProxy.vip | 11 | 0 | Loading... |
27 بی پولی خداااافظظظظظظ 🕺🕺 | 21 | 0 | Loading... |
28 اگه ۱۵ تا ۲۵ سالته،
و وضع مالی خوبی نداری
به اینچنل نیاز داری💙
@Niaz | 21 | 0 | Loading... |
29 الان تو گپ مون از بچه ها پرسیدم چقدر درآمد دارید ، همه یه رقمی گفتن ۱٠_ ۱۵_۲٠ میلیون، ولی یکی از بچه ها گفت این ماه ۷٠٠ میلیون :// هممون فک کردیم داره سرکارمون میذاره، منم گفتم اره منم این ماه یه میلیارد درآمد داشتم ، یهو با ذوق گفت عهههه تو ام پس با ترید کار میکنی :)))) برای اینکه کم نیارم گفتم اره ، برا بچه ها هم بفرست استفاده کننن ، اینجا رو فرستاد منم زود عضو شدم تا پاک نکرده ببینم چخبره :)) خودتون ببینید :
@Daramad-VIP | 11 | 0 | Loading... |
30 الان تو گپ مون از بچه ها پرسیدم چقدر درآمد دارید ، همه یه رقمی گفتن ۱٠_ ۱۵_۲٠ میلیون، ولی یکی از بچه ها گفت این ماه ۷٠٠ میلیون :// هممون فک کردیم داره سرکارمون میذاره، منم گفتم اره منم این ماه یه میلیارد درآمد داشتم ، یهو با ذوق گفت عهههه تو ام پس با ترید کار میکنی :)))) برای اینکه کم نیارم گفتم اره ، برا بچه ها هم بفرست استفاده کننن ، اینجا رو فرستاد منم زود عضو شدم تا پاک نکرده ببینم چخبره :)) خودتون ببینید :
@Daramad-VIP | 13 | 0 | Loading... |
31 الان تو گپ مون از بچه ها پرسیدم چقدر درآمد دارید ، همه یه رقمی گفتن ۱٠_ ۱۵_۲٠ میلیون، ولی یکی از بچه ها گفت این ماه ۷٠٠ میلیون :// هممون فک کردیم داره سرکارمون میذاره، منم گفتم اره منم این ماه یه میلیارد درآمد داشتم ، یهو با ذوق گفت عهههه تو ام پس با ترید کار میکنی :)))) برای اینکه کم نیارم گفتم اره ، برا بچه ها هم بفرست استفاده کننن ، اینجا رو فرستاد منم زود عضو شدم تا پاک نکرده ببینم چخبره :)) خودتون ببینید :
@Daramad-VIP | 11 | 0 | Loading... |
32 الان تو گپ مون از بچه ها پرسیدم چقدر درآمد دارید ، همه یه رقمی گفتن ۱٠_ ۱۵_۲٠ میلیون، ولی یکی از بچه ها گفت این ماه ۷٠٠ میلیون :// هممون فک کردیم داره سرکارمون میذاره، منم گفتم اره منم این ماه یه میلیارد درآمد داشتم ، یهو با ذوق گفت عهههه تو ام پس با ترید کار میکنی :)))) برای اینکه کم نیارم گفتم اره ، برا بچه ها هم بفرست استفاده کننن ، اینجا رو فرستاد منم زود عضو شدم تا پاک نکرده ببینم چخبره :)) خودتون ببینید :
@Daramad-VIP | 13 | 0 | Loading... |
33 - شورت مردونه تو کیف مدرسهات چیکار میکنه؟ شوهر داری یا از این مریض جنسیهایی؟
با چشم گرد شده به مدیر نگاه میکنم. بچه های کلاس برام پاپوش درست کرده بودن.
نمیتونم دروغ بگم:
- ب...بله خانوم... شوهر دارم.
داد میکشه:
- شماره شوهرتو بگو... تو همین امروز باید منتقل شی مدرسه شبانه روزی!
چادرم رو روی صورتم میکشم و با پشت دست اشک هامو پاک میکنم:
- خانوم مدیر شوهرم جلسه کاری داره الان... از شرکا و زیر دستاش کسی نمیدونه ازدواج کرده. سرمو لب باغچه میبره اگه الان زنگش بزنم. اصلا منو زوری عقد کرده. گفته هیچ مسئولیتی در قبال من نداره! برادرشوهرمه...
با ترحم نگاهم میکنه و می گه:
- شماره پدرتو بده...
- بچه بودم منو مامانمو ول کرد به امون خدا... هیچ خبری ازش ندارم.
مدیر که دیگه از دست بهانه تراشی های من کلافه شده دستش رو روی میز میکوبه:
- زنگ بزن مادرت بیاد! اینجا جای زن شوهر دار نیست...شوهر کردی؟ بشین سر خونه زندگیت! درس واسه زن شوهردار نیست.
هق میزنم:
- خانوم مادرم نمیدونه ازدواجمون صوریه! سکته میکنه بفهمه...
شمارهی مادرم رو از پروندهم بیرون میکشه.
- پس غلط کردی صوری ازدواج کردی! اونم بدون خبر مادرت. سه ثانیه فرصت داری... یا زنگ میزنی شوهرت، یا من زنگ میزنم مادرت همین الان. انتخاب کن... یک... دو....
بغضم با صدای بدی میشکنه و ترسیده گوشی رو از دستش میکشم.
حاضرم زیر اردلان مثل سگ کتک بخورم اما اتفاقی واسه تنها خانوادم نیفته...
آب بینیم رو بالا میکشم و تند تند میگم:
- زنگ میزنم... به شوهرم.... زنگ میزنم.تو رو خدا!
گوشی رو به دستم میده و با خشم میغره:
- زود تند سریع. زنگ بزن ببینم به چه حقی یه دختر مدرسهای رو بدون خبر مادرش عقد کرده.
با هزار تا سلام و صلوات شماره اردلان رو میگیرم.
تماس رو وصل میکنه:
- باید برای واردات پروتز اقدام کنیم.
صدای دست ها بلند میشه و بعد اردلان ختم جلسه رو اعلام میکنه.
توی اون زمان حتی جرات ندارم نفس بکشم....
و دلم میخواد سر مدیرمون رو که هی میگه چی شده؟ چی میگه؟ چرا سکوت کردی؟ رو از تنش جدا کنم!
صدای سردش توی گوشی میپیچه:
- میشنوم...
توی دلم میگم:
- کاش یه بار درست جوابمو بدی.
و به اون میگم:
- آقا اردلان... یه مشکلی تو مدرسه اتفاق افتاده...
از پشت گوشی هم میتونم قیافهی خونسردش رو تصور کنم که درحالی که داره گره کراواتش رو شل میکنه پاهاشو روی میز روی هم میاندازه...
- به من ربطی داره؟
قبل از اینکه حرف از قرارداد بینمون بذاره تند تند میگم:
- فهمیدن متاهلم میخوان منتقلم کنن مدرسه شبانه روزی... فقط یک ماه تا امتحانای خرداد مونده... من حتی جلوشون زانو زدم و التماس کردم اما میگن...
بین حرفم میپره و با عربده میگه:
- تو چیکار کردی؟ جلوشون زانو زدی؟ زن اردلان جلوی کسی زانو زده؟
مات میشم...
فکر نمیکردم حتی و مرده و زندهم براش فرقی داشته باشه!
- معلومه که فرق داره!
با چشم گرد شده به تلفن نگاه میکنم. حواسم نبوده بلند فکر کردم.
با جدیت ادامه میده:
- تا وقتی زن منی حتی نفس کشیدنت هم به من ربط داره! به مدیر مدرسهت هم بگو، دعا کنه نبینمش... روزگارشو سیاه میکنم... راه افتادم بیام اونجا!
https://t.me/+gKDfpQXC2NBiZjQ0
https://t.me/+gKDfpQXC2NBiZjQ0
https://t.me/+gKDfpQXC2NBiZjQ0
https://t.me/+gKDfpQXC2NBiZjQ0
مدرسه رو به خاک و خون کشید... 😐💔
مدیر مدرسه رو هم با آسفالت خیابون یکی کرد❤️🔥
https://t.me/+gKDfpQXC2NBiZjQ0
https://t.me/+gKDfpQXC2NBiZjQ0
https://t.me/+gKDfpQXC2NBiZjQ0
https://t.me/+gKDfpQXC2NBiZjQ0
اردلان یه پزشک غیرتی و جنتلمنه.
از اون مردهایی که نگاه کنن به طرف، دیگه جرأت نفس کشیدن هم نداره...!
ولی همین مرد جذاب و پر جذبه دلش واسه بیوهی چشم رنگی برادرش مثل گنجشک پر پر میزنه...
طاقت یه قطره اشکشو نداره و به چهار میخ میکشه هر کسی رو که بخواد خم به ابروی یگانهاش بیاره... | 34 | 0 | Loading... |
34 Media files | 147 | 0 | Loading... |
35 #پارت_420#حجله🔥❌
_دخترم نترسیا شب حجله رو همه تجربه میکنن...اصلاً ترس نداره...نگران نباش ما پشت در اتاقیم...در ضمن مسیحا پسر شریفیه دخترم کاری نمیکنه که اذیت شی
نامحسوس پوزخندی زدم و سرم و به تایید تکون دادم
مامان چه میدونست من خیلی وقته که شب حجله ام و گذروندم...
شب حجله ایی با شناسنامه ی سفید...
با هلهله و کِل کشی خاله زنک های پشت در
وارد اتاق شدیم
در که توسطش بسته شد
خسته خودم و رو تخت پرت کردم و چشمام و بستم
_ماهور؟
توجه ایی بهش نکردم
بعد از مکثی صدای خش خش و جابه جایی وسایل
کنجکاو کمی چشمام و باز کردم و نگاهم و دوختم بهش
که با چیزی که دیدم صدای نیشخندم تو اتاق پیچید
کت و پیرهن سفید رنگ شو درآورده بود و با چاقویی که از کشو بیرون کشیده بود قصد داشت دستمال سفید اهدایی مادرش و خونی کنه
زبونم از نیش مار هم گزنده تر شد
_هه...اون موقعه که داشتی مثل وحشیا تنم و میدریدی پس به فکر اینجاشم بودی
بی توجه بهم چاقو رو به بازوش کشید
و بلافاصله دستمال و به روی خون بیرون زده از زخم ایجاد شده، گذاشت
_گویا تو کارت حرفه ایی...چند نفر دیگه رو مثل من بدبخت کردی؟
دستمال خونی شده رو، رو میز قرار داد و عصبی غرید
_خفه شو
میدونستم سر این موضوع حساسِ و تنها راهی بود که میتونستم اذیتش کنم و از حرص خوردنش لذت ببرم
_خفه شم؟ چرا خفه شم؟ بذار برات یاد آوری کنم که چقدر آدم کثیفی هستی...بذار بگم تا یه وقت یادت نره چجوری بیرحمانه افتادی به جونم و توجه ایی به التماس هام نکردی...بذار بهت بگم که چشم دیدنت و ندارم...بذار بهت بفهمونم که چقدر ازت متنفرم...
در حال پوشیدن پیرهنش با شنیدن حرفام دستاش خشک شدند
نگاه به خون نشسته اش به سمت چشمام برگشت و رعشه ایی به تنم انداخت
و تازه فهمیدم چی گفتم و دست گذاشته بودم رو نقطه ضعفش...
بار ها بهم فهمونده بود متنفره از اینکه نفرتم و نسبت بهش یادآوری کنم و حالا...
پیرهنش و با فریاد بلندی به زمین کوبید
_ماهورررر
با قدم های بلند و شتاب زده به سمتم اومد
ترسیده خواستم رو تخت بشینم که دستاش و محکم به شونه هام زد و رو تخت پرتم کرد
خون حاصل از زخم چاقو رو بازوش راه گرفته بود و چهره اش زیادی ترسناک شده بود و رگ های برجسته و صورت سرخ شده از عصبانیتش تمام سلول های بدنم و به لرزه درآورده بود
در حال باز کردن کمربندش بود که از فرصت سواستفاده کردم ، از رو تخت بلند شدم و با دو به سمت در رفتم
اما یک قدم مونده دستم از پشت کشیده شد و با خشونت رو تخت پرتم کرد و لباسم رو بدون باز کردن بند هاش تو تنم پاره کرد
بغضم شکست و با چونه ایی لرزون زمزمه کردم
_بب...ببخشید مسیحا...غلط کردم
روم خیمه زد و تن برهنه اش مماس با تن سرد و لرزونم شد و خون جریان پیدا کرده رو بازوش
رو تنم چکید
زیر گوشم با صدای بم و ترسناکی زمزمه کرد
_امشب بهت یاد میدم که از این به بعد با منی که فقط جرمم عاشقیه چطوری حرف بزنی
دهن باز کردم تا بازهم بهش بفهمونم که از حرفام پشیمونم اما...
با اولین ضربه ی خشن و محکمش
صدای جیغم تو کل عمارت پیچید و صدای شادی و کِل کشیدن هارو بلند کرد...🔞🚫👇
https://t.me/+VnqsIiPULHFlZjE0 | 140 | 0 | Loading... |
36 #پارتواقعی
_قرار نیست وارث بیاری عروس؟!
نکنه اجاقت کوره؟!
کژال خجالت زده نگاه از مهمان ها میدزدد و جواب مادر شوهرش را با شرم میدهد:
_مادر جون من هیچ مشکلی ندارم دکتر رفتم...
میخواست اولین نفر به میراث بگوید که حامله است و بچه ی شان در راه است.
ناهید خانم ، مادر میراث اما دست از تیکه و کنایه بر نمیدارد:
_پسر من وارث میخواد نه تخت گرم کن عروس!
من نمیذارم پاسوزِ تو بشه...
بعض در گلوی دخترک نشسته و چشمانش در لحظه تار و پر از اشک میشوند:
_مادر جون این حرفها یعنی چی؟!
مادر میراث به صندلی تکیه داده و با افتخار دختر خواهرش را نشان داده و میگوید:
_یعنی اینکه دوباره زن میگیره!
با کسی ازدواج میکنه که بتونه نسل این خاندان رو ادامه بده و براش پسر بیاره!
نگاه شوکه ی کژال روی حلقه ی دست چپ نسیم مینشیند.
حلقه از میراث است؟!
قول و قرارشان را گذاشتهاند؟!
نسیم برای کژال پشم چشم نازک میکند:
_خاله به عروستون بگین اتاق عروس رو خالی کنه...من دوست دارم با میراث تو اون اتاق بمونم...
مادر میراث فوراً قبول کرده و خطاب به کژال دستور میدهد:
_همین امروز وسایلتو جمع کن برو یکی از اتاقهای پایین..
نمیخوام حضور نحست روی رابطه ی نسیم و میراث تاثیر بذاره و واسشون بد شگونی بیاره!
انقباضات اطراف شکمش را حس میکند و دکتر بارها تاکید کرده بود استرس و فشار برایش سم است و جان مادر و بچه را با هم به خطر میاندازد.
با صدای لرزان لب میزند:
_میراث محاله قبول کنه...من زنشم!
میاد و تورو بیرون میکنه!
نسیم از جا کنده شده و با خشم جلو میآید و بدون آنکه کژال متوجه شود میان همه او را هل میدهد.
کژال فرصت محافظت از طفل درون شکمش را پیدا نمیکند و روی زمین ولو میشود که درد اطراف شکمش شدت میگیرد:
_از این به بعد من زنشم...بیا...بیا بخون...
من از میراث حامله ام تو باید گورتو گم کنی!
شوکه و گریان شکمش را میچسبد و از درد ناله میکند و با دیدن خون جاری شده از بدنش با التماس و درد لب میزند:
_بچهام...
تورو خدااا زنگ بزن آمبولانس...بچهام چیزیش نشه!
مادر جون...خدااااا...
#پارتآینده #پارتواقعی
بچهاشسقطمیشهوشوهرشازخونهبیرونشمیکنه🥲
ادامه👇🏽👇🏽
https://t.me/+8Gtv0RaM9eg1M2E0
https://t.me/+8Gtv0RaM9eg1M2E0
https://t.me/+8Gtv0RaM9eg1M2E0 | 78 | 0 | Loading... |
37 × تصادف کرده ..... میگن دختره دیگه به هوش نمیاد .... طفلی شوهرش !
این ها را میشنود و اما ، نادیده میگیرد
مگر او دکتر نبود ؟!
پرستار ها چه برای خود میگفتند ؟!
او هنوز امید داشت
به اینکه رهایِ زندگی اش ، چشم باز میکند .
وارد اتاق آی سی یو میشود
کنار تخت دخترک می ایستد و به مانیتور نگاه میکند تا ضربان قلب و شرایطش را ببیند .
حقیقت این بود که علم اینطور میگفت که کسی با این شرایط چشم باز نمیکند
اما او نمیخواست امیدش را ببازد
دخترک مالِ او بود
رها ، همسرِ او بود .
سرنگ را برمیدارد
آمپول را درون سِرُمش خالی میکند و بیرون میرود تا به بقیه بیمار ها رسیدگی کند
نمیداند چند ساعت میگذارد که پیج میکنندش
میگویند به آی سی یو برود
و او تمامِ جان از تنش رخت میبندد
میدود
چند باری نزدیک بود زمین بیوفتد اما خود را به دیوار و صندلی ها بند میکند
به آی سی یو که میرسد ، دکتر قنبری از اتاق خارج میشود
و به جای اینکه نگاهش کند ، از او نگاه میدزد
+ دکتر ؟
دکتر سر پایین می اندازد و لب میزند
× تسلیت میگم .
نمیشنود
ایمان نداشت به گوش هایش
دکتر را کنار میزند و وارد اتاق میشود
ملافه سفید چرا روی زنش کشیده بودند ؟!
+ چه خبره اینجا ؟
کی بهتون اجازه داده همچین غلطی بکنین ؟
پرستار ها به دستور دکتر قنبری لز اتاق حارج میشوند
جواب او را نمیدهند و تنهایش میگذارند
زانو هایش میلرزند
دست هایش توان ندارند تا آن ملافه لعنتی را تکان دهد و کنار بکشد
پشتش را به دیوار میزند و همانجا روی زمین مینشیند
+ ر...رها
و همزمان با صدا زدن دخترک ، دستش از زیر ملافه پایین می افتد
لعتت به چشمانِ سرکشش که میبیند دستبندی را که خود به دخترک داده بود
اصلا خودش آن را به مچ دخترک بسته بود
فریاد میکشد
میشکند
چشم میبندد
از حال میرود
https://t.me/+LApaF8yDaOszOWE0
https://t.me/+LApaF8yDaOszOWE0
https://t.me/+LApaF8yDaOszOWE0
https://t.me/+LApaF8yDaOszOWE0
چند سال بعد
× این خونه در آروم ترین نقطه از لواسونه اقای دکتر ..... فقط ویلای رو به رو هستن که خانواده ساکتی ان .
سر تکان میدهد
از شلوغی شهر بیزار بود
+ ممنونم
فروشنده که از خانه بیرون میرود ، ابتدا خانه را کانل نگاه میکند و بعد به اتاقی که مد نظر داشت برای خودش میرود .
پنجره بزرگ و زیبایی داشت
دست در جیب شلوارش فرو میبرد و پشت پنجره می ایستد
و نگاهش می افتد به ویلای رو به رو
به دختری با موهای بلند و مشکی و بافته شده که در حال تاب بازی بود .
و یاد چند سال پیش می افتد
یاد روزی که خانواده دخترک او را مقصر تصادف دخترشان دانستند و حتی اجازه نداده بودند در مراسمش شرکت کند
همین !
مدت ها بعد هم متوجه شد که خانواده دخترک تصادف کرده اند و در جا مرده اند .
دلش میگیرد
هوایِ اتاق برایش قابل تحمل نبود .
وارد بالکن میشود و همان لحظه ، دخترک سزش را سمت خانه او میچرخاند
و چیزی در سرش فریاد میزند ، این حجم از شباهت آیا ممکن است ؟!
https://t.me/+LApaF8yDaOszOWE0
https://t.me/+LApaF8yDaOszOWE0
https://t.me/+LApaF8yDaOszOWE0
https://t.me/+LApaF8yDaOszOWE0
مهراد متخصص قلبه و تازگی به خونه روبهروی دختری به نام رها ، نقل مکان کرده . دختری که چشماش عجیب برای مهراد آشناس و همین باعث میشه خیلی چیزها مشخص بشه از گذشته اون دختر . رها دل میده به همسایه ای که سرد و مغروره علی رغم این که نمیدونه مهراد .....
https://t.me/+LApaF8yDaOszOWE0
https://t.me/+LApaF8yDaOszOWE0
https://t.me/+LApaF8yDaOszOWE0
https://t.me/+LApaF8yDaOszOWE0 | 48 | 0 | Loading... |
38 بچه ها خیلیا به من پیام میدید میگین چقد درامد داره کانالا برات والا کانالای من اونقد که باید درامد نداره حتی سودش کفاف اینترنتی که میذارمو نمیده درامد اصلی من از یه راه دیگس که آموزشش کلا 20 روز طول کشید و الان خدارو شکر ماهی 30-50 میلیون درامد دارم ازش شما ام دو سه ماه دیگه کنکور دارین نمیخوام بگم از الان برید آموزشاشو ببینید ولی این کانالی که میذارمو کنار کانالای کنکوریتون داشته باشید بعد کنکور سر بزنید بهش به کارتون میاد
لینک کانال آموزش رایگان کسب درامد
ظرفیت لینک 300 نفر هست که با پرشدنش مجبورم پاک کنم پس هرکس به دنبال شغل اینترنتی برا بعد کنکور و دوران دانشجویی هست س عضو بشه | 10 | 0 | Loading... |
39 الان تو گپ مون از بچه ها پرسیدم چقدر درآمد دارید ، همه یه رقمی گفتن ۱٠_ ۱۵_۲٠ میلیون، ولی یکی از بچه ها گفت این ماه ۷٠٠ میلیون :// هممون فک کردیم داره سرکارمون میذاره، منم گفتم اره منم این ماه یه میلیارد درآمد داشتم ، یهو با ذوق گفت عهههه تو ام پس با ترید کار میکنی :)))) برای اینکه کم نیارم گفتم اره ، برا بچه ها هم بفرست استفاده کننن ، اینجا رو فرستاد منم زود عضو شدم تا پاک نکرده ببینم چخبره :)) خودتون ببینید :
@Daramad-VIP | 10 | 0 | Loading... |
40 بچه ها خیلیا به من پیام میدید میگین چقد درامد داره کانالا برات والا کانالای من اونقد که باید درامد نداره حتی سودش کفاف اینترنتی که میذارمو نمیده درامد اصلی من از یه راه دیگس که آموزشش کلا 20 روز طول کشید و الان خدارو شکر ماهی 30-50 میلیون درامد دارم ازش شما ام دو سه ماه دیگه کنکور دارین نمیخوام بگم از الان برید آموزشاشو ببینید ولی این کانالی که میذارمو کنار کانالای کنکوریتون داشته باشید بعد کنکور سر بزنید بهش به کارتون میاد
لینک کانال آموزش رایگان کسب درامد
ظرفیت لینک 300 نفر هست که با پرشدنش مجبورم پاک کنم پس هرکس به دنبال شغل اینترنتی برا بعد کنکور و دوران دانشجویی هست س عضو بشه | 13 | 0 | Loading... |
به مناسبت تولد زهرا جان ادمین پست عزیزمون چنل vip کسب درامد که قیمت 500هزارتومان هست به 30 نفر اول رایگان میدیم و بعد از 30 نفر به طور خودکار لینک باطل میشه جوین بدین👇👇👇
Vip💸💸
#تبلیغ_نیست
4400
آدم واقعاً غصه میخوره وقتی وضعیت استخدام و زندگی مردم رو میبینه.حقوقا اندازه پول یه رفت و برگشت یه اسنپ هم نمیشه :)
واقعا بچها بهتره که پولتون رو ریال نگه ندارید و توی هر سنی که هستید رمزارز رو یاد بگیرید تا حداقل پولتون یه پساندازی بشه و تو این وضعیت اقتصادی کشور به چیز گاو نره.
اگر بلد نیستید هم این چنل خیلی ساده براتون آموزشش داده:
@frxarzr
5700
آدم واقعاً غصه میخوره وقتی وضعیت استخدام و زندگی مردم رو میبینه.حقوقا اندازه پول یه رفت و برگشت یه اسنپ هم نمیشه :)
واقعا بچها بهتره که پولتون رو ریال نگه ندارید و توی هر سنی که هستید رمزارز رو یاد بگیرید تا حداقل پولتون یه پساندازی بشه و تو این وضعیت اقتصادی کشور به کص گاو نره.
اگر بلد نیستید هم این چنل خیلی ساده براتون آموزشش داده:
@frxarzr
1000
به مناسبت تولد زهرا جان ادمین پست عزیزمون چنل vip کسب درامد که قیمت 500هزارتومان هست به 30 نفر اول رایگان میدیم و بعد از 30 نفر به طور خودکار لینک باطل میشه جوین بدین👇👇👇
Vip💸💸
#تبلیغ_نیست
400
به مناسبت تولد زهرا جان ادمین پست عزیزمون چنل vip کسب درامد که قیمت 500هزارتومان هست به 30 نفر اول رایگان میدیم و بعد از 30 نفر به طور خودکار لینک باطل میشه جوین بدین👇👇👇
Vip💸💸
#تبلیغ_نیست
1300
Repost from N/a
_ دخترت چندسالش شده گلرخ؟
رنگ از رخ مامان پرید و به لکنت افتاد
_ چ .. چرا میپرسی؟
توران خانم نیشخند زد
_ آرمین خان پیغام فرستاده بهت بگم یادش هست مدیا امشب هجده ساله میشه .. نگو که نمیدونی امروز میاد دنبالش
نمیدونستم از چی صحبت میکنن که اینقدر رنگ و روی مامان پریده
_ اونهمه دختر توی این تهران و خارج آرزوی یه گوشه چشمی از آرمین خان دارن اما نمیدونم اون چی دیده توی دختر تو که دست گذاشته روش!
برای اینکه بفهمم چه خبره رفتم جلو و سلام کردم
توران خانم نگاه خریدارانه ای بهم انداخت
_ راستی آرمین خان سفارش کرده سرخاب سفیدآب نزنی بهش!
این لباس رو هم فرستاده برای امشب بکنی تنش!
بهت زده پلک زدم
منظورش آرمین راسخ دوست صمیمی برادرم مهیار بود؟
جذاب ترین و پولدار ترین پسر محله که پنج سال قبل به آمریکا رفته بود و تا الآن خبری ازش نداشتم
حدسم درست بود!
فقط آرمین راسخ بود که اینقدر خودش رو صاحب اختیار من میدونست که توی تولد چهارده سالگیم که برای اولین بار رژ لب قرمز زدم سیلی به صورتم کوبید و مجبورم کرد با آب سرد توی حوض صورتم رو بشورم و حالا هم تأکیدکرده بود آرایش نکنم!
مامان دستم رو کشید و داخل خونه برد
_ توران خانم چی میگه مامان؟ آرمینخان ...
قبل از اینکه چیزی بگم روی زمین نشوندم و تند تند مشغول شونه کشیدن و گیس کردن موهام شد
در همون حال گفت
_ آرمین خان میاد دنبالت دخترم .. باید باهاش بری . میشی سوگلی خونه ش ...
از بچگیت خاطرت رو میخواست
خاطرم رو میخواست که اگه میرفتم توی محله بازی کنم و اگه فقط یک پسر توی جمعمون بود میومد به زور میبردم و اون پسر رو چنان میزد که هیچوقت دیگه طرف من پیداش نمیشد؟
خاطرم رو میخواست که روزی که فقط ده سالم بود و وسط حلقه ای که بچه های محله درست کرده بودن رقصیدم و با کتک بردم خونه جوری که هیچ یک از پسرها از ترس آرمین دیگه هیچوقت توی بازی هاشون راهم ندادن؟
حیرت زده نالیدم
_ چی میگی مامان؟ آرمینخان؟
درحالی که لباس سفیدی که توران خانم بهش داده بود رو از کاور بیرون میکشید تا بپوشم گفت
_ باید بری مدیا ... اون کل هزینه های عملت رو داد
چندسال پیش که داشتیم از دستت میدادیم سروکله ش پیدا شد
گفت تمام هزینه های بیمارستان و میده ولی تولد هجده سالگیت بشه میاد با خودش میبرتت
فکر میکردم بعد اونهمه سال یادش رفته که چیزی بهت نگفتم ... اما امروز پیغام فرستاده
اشک روی صورتم چکید و ناباور لب زدم
_ من .. من رو فروختید؟ یعنی .. آرمین راسخ من رو ازتون خریده؟
مامان اخم کرد
_ اینجوری نگو! آرمینخان امشب شوهرت میشه
به زور مامان لباس سفید و پر زرق و برقی که آرمین راسخ فرستاده بود رو پوشیدم
وقتی مامان از اتاق بیرون رفت تا همه چیز رو برای رسیدن آرمین خان آماده کنه از سر لج رژ لب قرمز رنگ رو لب هام مالیدم
ناگهانی خاطره روزی که سر پسر همسایه رو فقط بخاطر اینکه به من گفته بود رژ لب قرمز بهم میاد شکسته بود یادم اومد
با فکری که به سرم زد دزدکی از اتاقم بیرون رفتم
نه .. من هرگز نمیتونستم با مردی که آوازه ی خشونت هاش همه جا پیچیده بود باشم .
فرار میکردم و وقتی آرمینخان میرفت برمیگشتم
در حیاط رو باز کردم اما به محض اینکه قدم اول رو بیرون گذاشتم عطر مردونه تلخی به مشامم خورد
ماشین آخرین مدل مشکی رنگی که کنار در پارک شده بود توجهم رو جلب کرد و صدای آرمین خان جایی کنار گوشم بهم فهموند فرار کردن از دست این آدم معنایی نداره
_ بچرخ ببینمت سوگلی ... از من که فرار نمیکردی؟ هوم؟
تنم به رعشه افتاد اما آرمین بدون هیچ زحمتی به راحتی پهلوم رو گرفت و به طرف خودش چرخوند
سیگارش رو از گوشه لبش برداشت و نگاه عمیقش رو توی صورتم چرخوند
از ترس میلرزیدم و نگاهم روی صورت مردی که بینهایت جذاب تر و جا افتاده تر از قبل شده بود خیره موند
نگاهش روی لب های قرمز شده م خیره موند و دندون به روی هم سابید
_ وای خدا مرگم بده آرمین خان کی اومدین؟
با شنیدن صدای مامان که دوان دوان خودش رو تا کوچه رسونده بود از جا پریدم
با دیدن من و رژ لب قرمز روی صورتم گویا فهمید چه هدفی داشتم که روی صورتش کوبید و نالید
_ مدیا ...
آرمین ته سیگارش رو زمین انداخت
دستمالی از جیبش بیرون آورد و به خشونت روی لبهام کشید
_ گفتم سوگلی من و آرایش ندی گلرخ!
مامان با لکنت لب زد
_ روم .. سیاهه .. حواسم نبود
آرمین با ته کفشش ته سیگارش رو له کرد
یکی از آدم هاش خواست در ماشینش رو باز کنه که آرمین تشر زد
_ گمشو اونور!
زنگ بزن صفدری بیاد دنبالت
مجبورم کرد داخل بشینم و رو به مامان گفت
_ الوعده وفا گلرخ!
سوگلیم رو میبرم عمارت ... عاقد منتظره
https://t.me/+yp-Bw99Yx_o5Y2Q0
https://t.me/+yp-Bw99Yx_o5Y2Q0
https://t.me/+yp-Bw99Yx_o5Y2Q0
5000
Repost from N/a
- این چیه پوشیدین خانوم؟ آقا عصبانی میشن با لباس عربی برین بیرون!
پیشونی بند طلام و گذاشتم و یه رژ برداشتم و مالیدم به لبم
- دخالت نکن! خودم جوابش و میدم!
رفتم سمت در
فرخنده هم باهام همراه شد
- اینجوری همه مردهای شهر میفتن دنبالتون... حداقل موهاتون و جمع کنین خانوم... از زیر شال کاملاً مشخصه.
بیتوجه به غرغرهاش از خونه اومدم بیرون و سوار ماشین شدم
فرخنده هم فوراً اومد سوار ماشین شد
- آقا اجازه نمیدن برین بیرون خانوم! آدمهای طایفه جرجانی منتظر موقعیتن پدرتون و زمین بزنن!
ماشین و روشن کردم و حرکت کردم
- خسته شدم! میخوام آزاد باشم! تا کی به خاطر جنگ بین دو طایفه تو خونه بمونم؟
- شیخ وهاب قسم خورده از پدرتون انتقام بگیره! شما ندیدینش، ولی خیلی آدم گستاخ و خطرناکیه! ندیدین با پدرتون چه جوری حرف میزد! از پدرشم بیشتر دل و جرات داره و بیپروا عمل میکنه!
سرعتم و بیشتر کردم
- کی گفته ندیدمش؟ بار آخر اومده بود عمارت به بابا هشدار بده دیدمش! فکر نمیکردم تنها پسر شیخ سلمان انقدر قدرت و اقتدار داشته باشه! وقتی با اون صلابت و ابهتش به بابا هشدار میداد انگار عمارت زیر پاهاش میلرزید!
نگاهش پر از ترس شد
- اونم شما رو دید؟
- آره، ولی نگاهش با نفرت نبود! یه جوری بود، اما توش نفرت نبود!
- گول نگاهش و نخورین خانوم! جرجانیها خیلی کینهای هستن! تا انتقام نگیرن آروم نمیگیرن! میگن شیخ وهاب روی بزرگهای طایفه خیلی نفوذ دارن و علناً هر کاری بخواد و بیتوجه به هیچ کس انجام میده!
با یادآوری تیپ و ظاهرش و رفتارش ته دلم یه جوری شد
حتی نحوهی راه رفتنش هم دل هر زنی و میلرزونه، چه برسه به اون نگاه گیرا و خاص
با اومدن یه ماشین سیاه رنگ درست کنار ماشینم سرعتم و بیشتر کردم
باز خودش و رسوند به ماشینم و کنارم حرکت کرد
فرخنده ترسیده لب باز کرد
- این کیه؟ تندتر برین خانوم! من میترسم!
سرعتم و تا جای ممکن زیاد کردم، اما با پیچیدن ناگهانی ماشین جلوم نفسم تو سینه حبس شد و پام و محکم فشار دادم روی پدال ترمز
جیغ فرخنده بلند شد و ماشین با صدای جیغ بلند لاستکیها از حرکت ایستاد
نفس حبس شدهام و لرزون فرستادم بیرون، ولی با دیدن شیخ وهاب پشت فرمون نفس کشیدن به کل از یادم رفت و وحشت تو دلم و پر کرد
فرخنده هینی کشید
- اومد! اومد! نگفتم میاد؟ کارمون تمومه!
با گریه ضجه زد
- امروز کارمون تمومه!
با این حال و روزش داشت ترس منم بیشتر میکرد و انگار تازه داشتم به عمق فاجعه پی میبردم
اینجا چیکار میکنه؟ عجب اشتباهی کردم! حالا چیکار کنم؟
پیاده شد و سمت ماشین قدم برداشت
از نحوه راه رفتنش و ابروهای گره کردهاش قلبم اومد تو دهنم و اومدم ماشین و روشن کنم و دنده عقب برم
با دیدن یه ماشین درست پشت سرم فاتحم و خوندم
با صدای باز شدن در ماشین و دیدن شیخ وهاب درست کنارم در حالی که سعی داشتم خودم و آروم نگه دارم اومدم پیاده شم دستش و گذاشت جلوی در و مانعم شد
- جایی تشریف میبرین خانوم ابراهیم؟
از لحن خشن و نگاه خون آلود و شرورش تو دلم خالی شد و با قدرت دستش و کنار زدم و تا اومدم یه جوری خودم و نجات بدم کمرم و گرفت بین دستهام و مثل پر کاه بلند کرد و با خشونت کوبیدم روی کابوت ماشین و خیمه زد روم و یه دستش و قفل انگشتهام کرد و کنار گوشم شمرده شمرده لب باز کرد
- با پای خودت اومدی تو دهن شیر جوجه!
با دست دیگهاش موهام و گرفت تو چنگش و سرش و کج کرد جلوی صورتم و با نفس نفس و لحن و تعصب خاصی ادامه داد: بالاخره این لعنتی بین دستهامه!
https://t.me/+sKftHWzddek1NTU0
https://t.me/+sKftHWzddek1NTU0
https://t.me/+sKftHWzddek1NTU0
https://t.me/+sKftHWzddek1NTU0
شیخ طایفه جرجانیها دشمن پدرم بود...
یه مرد سرد و با نفوذ و مغرور...
مردی که برای انتقام از پدرم من و هدف قرار داد و درست زمانی که انتقامش و گرفت و قرار بود من و با رسوایی تحویل پدرم بده...
2300
Repost from N/a
_ عموجون واسه خانومت گل نمیخری؟
نگاه کلافه اش را از چراغ قرمز میگیرد و به دخترک ۴،۵ ساله ای که چند شاخه گل در دست داشت میدهد
میخواهد شیشه ماشین را بالا بکشد اما به محض دیدن چشمهای آشنای دختر بچه مات میماند!
چشم های آن دختر او را به ۵ سال پیش برمیگرداند
روزهایی که دختری با چشم هایی شبیه به چشم های این دختربچه در زندگی اش بود.
به او قول ازدواج داده بود و اما با نامردی رهایش کرده بود تا به تحصیلاتش در خارج از کشور بپردازد و در کارش پیشرفت کند.
و حالا حتی نمیدانست او کجای این شهر زندگی میکند ...
صدای دخترک او را به زمان حال برمیگرداند
_ عموجون توروخدا یه شاخه بخر ...
ناخودآگاه میپرسد
_ اسمت چیه؟
دخترک لبخند میزند، باز هم لبخندی آشنا که دلش را میلرزاند :
_ ماهور...
عرق از تیره ی کمرش جاری میشود
ماهور اسممورد علاقه ی پناه بود!
بارها گفته بود بچه دار بشوند اسم دخترشان را ماهور میگذارد
بیاراده میگوید
_ مامان و بابات کجان دختر که تو اینجا کار میکنی؟
لب های دخترک آویزان میشود
و دل مرد برایش ضعف میرود ! پناهِ او هم دقیقا اینگونه دلبری میکرد
_ بابا ندارم عمو ... مامانم نمیذاره کار کنم، من قایمکی همراه دوستم اومدم تا کار کنم برای مامانم پول ببرم
آخه پسر همسایمون هربار میاد به مامانم میگه باهاش ازدواج کنه تا دیگه پول خونه نده مامانمم هربار گریه میکنه. میخوام براش مول ببرم تا دیگه گریه نکنه
به سختی لب میزند :
_ اسم مامانت چیه؟
_ پناه...
مات میماند!
آب دهانش را فرو میدهد
کمند؟ اینهمه شباهت اتفاقی بود؟
باید مادر این دختربچه را میدید!
_ سوار شو همه گل هاتو میخرم و میبرمت خونتون
دخترک با تردید میگوید
_ ولی مامانم گفته سوار ماشین غریبه ها نشم ...
با دست های لرزان در ماشین را برایش باز میکند
باید مطمئن میشد که مادر این دختر پناه او نیست!
_ غریبه نیستم مامانت میشناسه منو
دخترک راضی میشود و روی صندلی جلو مینشیند
آدرس خانه شان را میدهد
اتومبيل گران قیمتش مقابل خانه ای در محله ای قدیمی متوقف میشود
دخترک سریع از ماشین پیاده میشود و مادرش را صدا میزند
چند ثانیه بعد در قدیمی حیاط کامل باز میشود و زن زیبایی در حالی که دخترک را خطاب قرار میدهد میگوید
_ ماهور مامان کجــــ ...
سر بلند میکند و مرد جذابی که حیرت زده تکیه از اتومبیلش میگیرد را میبیند
این مرد را میشناسد!
مهراب بود ... پدر دخترکش
پدری که رهایشان کرده بود!
_ مامان ببین این عمو همه گل هامو خرید و با ماشینش من و رسوند اینجا
زن وحشت زده دست دخترکش را میگیرد و به طرف داخل خانه فرار میکند ...
قفسه ی سینه ی مرد از شدت شوک بشدت بالا
پایین میشود و به دنبال زن پا تند میکند ...
https://t.me/+bqP1T9qhYnBjYTBk
https://t.me/+bqP1T9qhYnBjYTBk
https://t.me/+bqP1T9qhYnBjYTBk
https://t.me/+bqP1T9qhYnBjYTBk
https://t.me/+bqP1T9qhYnBjYTBk
6500
Repost from N/a
#سوتین من پیش توئه؟
پیام را پاک کردم و این بار مودبانه تر نوشتم:
_سلام آرکاخان، لباسزیر من خونه شما جا نمونده؟!
این بار پیام را فرستادم و منتظر ماندم.
«همون که اسفنجیه؟!»
با خجالت نوشتم:
_بله.
«قرمزه و سایزش 75؟! »
عجب آدمی بود! او که میدانست. سوال پرسیدنش چه بود.
_بله همون! پس من میآم الان دنبالش.
«شانس آوردی کوچیکه وگرنه بهت پس نمیدادم😂»
مردک #وقیح و پررو!
پیام بعدیش باعث شد چشمانم بدجوری گرد شوند...
«آیا از کوچکی سایز سینه خود رنج میبرید؟
آیا هر روز به پروتز کردن فکر میکنید و راه دیگری برای شما نمانده؟
کافیست خود را به dr.arka بسپارید.
تغییر سایز، بدون بازگشت و درد و خونریزی فقط در سه ماه! »
با عصبانیت تایپ کردم:
_خجالت بکش، برو سایز دوست دخترای رنگا وارنگتو عوض کن پسرهی پررو.
«اونا دیگه تکراری شدن. تو یه چیز دیگهای🤤»
_من اصلا دیگه نمیخوامش.
«پس چیکارش کنم؟ حیفهها...»
_بندازش سطل آشغال!
«انگار نوئه...»
_به درک!
«نچ نمیندازم. از بالکن میندازمش تو بالکن خونهی تو.
فقط ممکنه باد بهش بزنه و اشتباهی بیوفته تو خونه یکی دیگه از همسایه ها😂»
با وحشت شمارهاش را گرفتم.
مطمئنا بلاخره یک روز سکتهام میداد.
_چیه؟ نندازم؟
جیغ جیغ کنان گفتم:
_جایی نندازش، الان میام میبرمش
https://t.me/+DHCm1Qki6eNmZDE0
تا حالا فکر کردی چی میشه اگه #منحرفترین و بیادب ترین پسر دنیا بشه همسایه طبقه بالاتون؟ 😂😂
عشق و عاشقی یه دختر #مذهبی و خجالتی با یه پسر بی خیال که فقط به فکر مسائل #خاکبر سریه 😬 چی بشه 🤧🚶🏻♂
https://t.me/+DHCm1Qki6eNmZDE0
#پایان_خوش
#طنز #عاشقانه
https://t.me/+DHCm1Qki6eNmZDE0
https://t.me/+DHCm1Qki6eNmZDE0
به قلم آقای #سامان_شکیبا 😍😍
قلب تزار
﷽ سامان شکیبا پارتگذاری منظم پایان خوش خالق آثار: ریکاوری( فایل رایگان) بیهیچدردان( فایل فروشی) تو را در بازوان خویش خواهم دید (فایل فروشی) هویان (آنلاين) قهقرا (آنلاین) اینستاگرام نویسنده http://www.instagram.com/saman_novels کپی نکنید❌
2600