•انزوایخویش•
•با من از قصهها و غصههایت بگو. من شنواترین گوش جهانت خواهم بود• start: 1400/2/30
نمایش بیشتر686
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-17 روز
-1630 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
نوشتن چیزهایی از این قبیل اغلب آسان نیست بعضی از آنها به قدر کلمات نیستند و جملات کفاف آن ها را نمیدهد، چیزهایی قبیل عشق، مرگ، ترس، اضطراب، رنج، اندوه، شادی و الی آخِر... احساسات معمولاً در این قالب کوچک و تنگ کلمه نمیگنجند اما عشق چیزی فرای تمام این ها است؛ ترکیبی از تمام آن ها، مقداری ترس و مقداری رنج، مقداری اضطراب و مقداری شادی گاهی هم مقداری مرگ برخلاف آن چه که اقلیت انسان ها در گذشته متصور میشدند عشق از این احساسات ناخوشایند جدا نیست چه بسا پیوندی تنگاتنگ با تمامشان دارد عشق برای بعضی ها به نرسیدن و برای افراد کمی به رسیدن منتهی میشود، اغلب اوقات حتی به مرتبه هم کلامی هم ارتقا نمییابد... ممکن است برای یک سری عشق در نگاه اول و برای یک سری دیگر با کنکاش بسیار و سخت گیریای زیادتر اتفاق بیافتد.
لب مطلب عشق عجیب ترین احساسیست که افراد در طول زندگیشان آن را تجربه خواهند کرد هرکس بهگونهای متخص خودش با تعاریف و معاییرش با آن برخورد میکند اما با وجود تمام تفاوتهایش، پستی بلندیهایش و هر آنچه در مسیرش رخ میدهد؛ میتواند ارزشمندترین دارایی یک انسان باشد.
نوشتن چیزهایی از این قبیل اغلب آسان نیست بعضی از آنها به قدر کلمات نیستند و جملات کفاف آن ها را نمیدهد، چیزهایی قبیل عشق، مرگ، ترس، اضطراب، رنج، اندوه، شادی و الی آخِر... احساسات معمولاً در این قالب کوچک و تنگ کلمه نمیگنجند اما عشق چیزی فرای تمام این ها است؛ ترکیبی از تمام آن ها، مقداری ترس و مقداری رنج، مقداری اضطراب و مقداری شادی گاهی هم مقداری مرگ برخلاف آن چه که اقلیت انسان ها در گذشته متصور میشدند عشق از این احساسات ناخوشایند جدا نیست چه بسا پیوندی تنگاتنگ با تمامشان عشق برای بعضی ها به نرسیدن و برای افراد کمی به رسیدن منتهی میشود، اغلب اوقات حتی به مرتبه هم کلامی هم ارتقا نمییابد... ممکن است برای یک سری عشق در نگاه اول و برای یک سری دیگر با کنکاش بسیار و سخت گیریای زیادتر اتفاق بیافتد.
لب مطلب عشق عجیب ترین احساسیست که افراد در طول زندگیشان آن را تجربه خواهند کرد هرکس بهگونهای متخص خودش با تعاریف و معاییرش با آن برخورد میکند اما با وجود تمام تفاوتهایش، پستی بلندیهایش و هر آنچه در مسیرش رخ میدهند؛ میتواند ارزشمندترین دارایی یک انسان باشد.
متاسفانه جزئیاتی از آدمها در ذهنم میماند که حتی خودشان هم از آن بیخبرند. ذهنِ من همیشه راهی برای شکنجه دادنم پیدا میکند.
روزگارمان چنان ناآشناست، که یکپارچگی جنگ زده، از این خودخواهی آباد نمای بوم و برمان، آرامش بیشتری در دل دارد.
دردآور است که دردخواهیم. دردناک است که دردمندیم، کفههای میزان ادم بودن را از هموگانی و برابری برون کرده و هرکس جانوری در پی زیست و زندگانی خویشیم.
ما ماهک بازتابیده درون آبریز را، بیشتر از ماه در آسمان دوست میداریم.
ما شایستهترین مردمان برای نکوهیده شدن در جایگاه غربانی هستیم، چرا که غربانی بودن دوست داریم، میپرستیم دلسوزی دیگران را پیش از بسمل شدن!
نجنگیدیم که در این آبادی، با روانی ویران، زنده ولی زننده، شادمانی و دست افشانی مردمان دیگر بر پردهی زندگی به دیده میبینیم.
بر زخم نگاه نکرده،دنبال جایش نگشتیم، شاید برای همین با مرهم مرهم کردن دردمان، درمان نشد.
میزانِ خرد، گوشهای خاک میخورد و ما گران گران خرافه و درد میستانیم و ارزان ارزان سرافرازی و دانش و مهر میفروشیم.
دِلیری نکردیم به بالا بنگریم، از ترس روشنی خور که پردههای نادانی چشمانمان را نسوزاند و از ماه که در میان این همه درد و سیاهیست و گستاخیش به ما کوران تاریکی خواه چشم درد رهاورد داشته.
به راستی ما داستانگوی پردهی نمایش بودیم. پرده دریدیم و به کولی بازی دیگران روی آوردیم
از کیهان مزدا آفریده برون شده با ناز در تاریکی سایهی اهرمن گام نهادیم. گویا روزگار ناآشنا نیست، ما ناآشنا شدیم،از هنجار بیرون گشتیم. ما بیگانه گشتیم.
ناآشنا ماییم.
فکر میکردم میشه فراموشت کرد اما من وقتی به آینه نگاه میکنم هم تورو میبینم..
- سلام بر آنان که در ما چیزی را دوست داشتند که خودمان آن را ندیدیم و دوست نداشتیم…
زود بزرگ شدن زود فهمیدن رو در پی داشت، زود فهمیدن زود خسته شدن رو با خودش همراه کرد، زود خسته شدن باعث شد زود رها کنیم و دست بکشیم از زندگی کردن.