cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

دلـبر قـرتــی

لطفا یجوری منو ببوس که طعم لبات همیشه رو لبام بمونه.🥂💋 #بنرها_پارت_واقعی_رمان🔞 به قلم: #لواشک #رهوار ( آنلاین ) #قرتی ( آنلاین ) #ژیوار ( حق عضویتی / آنلاین ) #افیون ( حق عضویتی / آنلاین )

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
26 709
مشترکین
-11724 ساعت
-4867 روز
-1 71530 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

🔹 هشدار قراره اینترنتا رو قطع کنن و کلا نت ملی بشه تنها کانالی که خودم به پروکسیاش وصلم این کاناله گفتم بزارم برای شما هم...👇⬇️ 👋اتصال به پروکسی جهانی
نمایش همه...
🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴
نمایش همه...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
نمایش همه...
#Part3 -تو بهم تجاوز کردی عمو! کیسان دندون قروچه ای از درد و خشم کرد. دستاشو مشت کرد تا کنترلشو از دست نده: -چیکار کنم که فراموش کنی؟!؟ دخترک پوزخندی زد و با بغض به شکم بزرگش اشاره کرد -چطوری فراموش کنم وقتی انگشت نمای فامیلم؟ کیسان چشمانش را از درد بست. به قصد انتقام به برادر زاده اش نزدیک شده بود. برادر زاده ای که از خون و گوشت او نبود اما با او بزرگ شده بود! حامله اش کرده بود و قصدش ول کردن و انگشت نمای فامیل کردنش بود و حال... عاشق آن دخترک با چشمان آبی شده بود؟ رومیسا قدمی به عقب برداشت که کیسان با وحشت صدایش زد: -درستش می‌کنم! نرو عقب. رومیسا پوزخندی زد.. پوزخندی تلخ! -چیو درست می‌کنی عمو؟ دوباره به شکمش اشاره کرد: -بچه ای که تا ابد قراره مهر حروم‌زادگی به پیشونیش خورده بشه؟ چشمان کیسان پر از آب شد و چه کسی فکر می‌کرد یک روز او را با این حال ببینند؟!؟ -زنی که هرجا راه میره میگن از عموش حامله شده و بیرونش می‌کنن چون نحسه؟ کیسان نالید: درستش می‌کنم.. رومیسا اما این بار فریاد زد: -چیو درست می‌کنی عمو؟!؟ چطور درست می‌کنی؟!؟ کیسان می‌ترسید جلو برود.. می‌ترسید رومیسا بپرد! فاصله اش با کوه کم بود.. رومیسا با بغض و درد نالید: -فکر می‌کردم دوستم داری.. کیسان سعی کرد بدون این‌که توجه رومیسا را جلب کند قدمی به جلو بردارد -نداشتم.. ولی الان به همون خدایی که توام می‌پرستی قسم می‌خورم عاشقتم! رومیسا پوزخندی زد: -پس امیدوارم دردی که کشیدم رو بکشی. کیسان با شوک و کمی تعجب نگاهش کرد. رومیسا عقب عقب رفت و کیسان تازه متوجه شد منظور رومیسا چه بوده! به سمت رومیسا دوید. رومیسا در یک حرکت آنی.. به عقب برگشت و..... https://t.me/+GXQ2HIFAMq80OWU0 https://t.me/+GXQ2HIFAMq80OWU0 https://t.me/+GXQ2HIFAMq80OWU0 https://t.me/+GXQ2HIFAMq80OWU0 عموش به قصد انتقام به برادرزادش نزدیک می‌شه و حاملش می‌کنه ولی...پارت واقعی رمانه... 😭💔
نمایش همه...
👍 1
#خدمات_+18_کلینیک_لیزر🔞 https://t.me/+xCepC135_gc3ODkx - نازشو بمال برام فیلم‌ بفرست ساناز بدجور شق کردم... با خوندن پیام آرش بین پاهام نبض زد و ناخودآگاه لا پای خیس مشتری رو مالیدم که پاهاشو جمع کرد و گفت: - داری چیکار میکنی خانم؟ - عزیزم چند بار بگم کف پاتو بچسبون به هم!! میخوام بی حسی بزنم. اخمی کرد و دوباره پاهاشو باز کرد که با دیدن دوباره لا پای صورتیش آب دهنمو قورت دادم. یکم ژل کف دستم ریختم و از کناره هاش شروع کردم و کم کم انگشتامو رو بیکینی داغش گذاشتم مالیدم که خیس شد... - آههه....آخخ.....چرا شما... - وا بده دختر تا جوری برات بخورم بزنم که آبت مثل فواره بزنه بیرون.... خمار نگاهم کرد که بی معطلی زبونمو در آوردم و لای پاش چرخوندم که......😱🔥 https://t.me/+xCepC135_gc3ODkx https://t.me/+xCepC135_gc3ODkx https://t.me/+xCepC135_gc3ODkx https://t.me/+xCepC135_gc3ODkx https://t.me/+xCepC135_gc3ODkx اپراتور لیزر هورنی که بیکینی همه ی مشتری هاشو میماله و......❌⛔️ ساناز اپراتور لیزره و بدون اینکه مدرک تخصصی لیزر داشته باشه، واحد بالایی خونه‌اش رو کرده سالن لیزر و مشتری میاره. اما داستان از اونجایی شروع میشه که مشتری‌ها خبر ندارن ساناز حین انجام دادن لیزر از بیکینیشون عکس میگیره می‌فرسته واسه دوست پسرش و حتی گاهی می‌مالتشون! تا اینکه یه روز یکی از مشتری‌هاش با مالش دست ساناز خیس میشه و وقتی آرش دوست پسر ساناز سر میرسه تریسام...🔞🔞💦
نمایش همه...
𝐁𝐢𝐭𝐜𝐡 𝐥𝐨𝐯𝐞𝐫🔞

اون دختری باش که دوست پسرت نتونه از کردنت سیر بشه💧🔞 ژانر رمان: اروتیک🔞 نویسنده: nobody

#پارت‌یک #lab_mice 🧬🧪 -پیاده شو منتظر چی هستی؟؟ دخترک به سختی پلکاشو از هم فاصله داد و گیج اطرافشو نگاه کرد صدرا نفسشو محکم بیرون داد و با تمسخر گفت : چرا ماتت برده عین کسخلا؟؟ نکنه تا حالا ویلا و دریا ندیدی؟ البته که ندیده بود دخترک از روستا بیرون نرفته بود تا یک هفته پیش! لبای خشک شده اش رو به هم کشید و آروم گفت : نه... نمیدونم... یادم نمیاد شنیدن این جمله خیال صدرا رو راحت کرد؛ دارو جواب داده بود! دست مریزاد گفت به سامانِ عوضی! کارش حرف نداشت سمت دخترک خیز برداشت و انگشت اشاره‌اش رو جلوی صورتش تکون داد -ببین دخترجون! الان دیگه وقت پشیمونی نیست. اون موقع که واسه اون دلارا نقشه میکشیدی و قرارداد امضا کردی یادت نبود روزش که برسه ممکنه خا..یه کنی؟؟ دختر بیچاره کم مونده بود به گریه بیفته هیچی یادش نبود.... مطلقا هیچی! صدرا نوک انگشتش رو زیر لب برجسته‌ و خوش فرمش کشید و نزدیک گوشش پچ زد : پیاده شو سدنا. بریم داخل روشنت میکنم! پس اسمش سدنا بود! انگار برای اولین بار این اسم رو شنیده صدرا پیاده شد و فرصت داد تا دخترک به خودش بیاد نباید زیاده روی میکرد! ماشین رو دور زد و در سمت سدنا رو باز کرد با لحن خشک و دستوری گفت : نمیخوای پیاده شی؟ نامحسوس باید مراقبش می‌بود هنوز دقیق نمی‌دونست عوارض دارو میتونه چیا باشه سامان هشدار ضعف عضله و بی حس شدن دست و پا هم داده بود! آرنج سدنا رو محکم گرفت و از ماشین بیرون کشید سدنا مچ دستش رو چنگ زد و پلک به هم فشرد -خوبی سدنا؟؟ این اداها چیه از خودت در میاری؟ سدنا میخواست جیغ بکشه از اون همه گیجی و بی خبری و ضعف حالا سرگیجه هم بهش اضافه شده بود و اجازه نمی‌داد حتی فکر کنه با اون صدای ظریف و مخملی آروم زمزمه کرد : سرم... یهو گیج رفت. پاهام داره میلرزه صدرا توی یه حرکت انگشتای دستشو روی گلوی سدنا چنگ زد و از لای دندوناش غرید: باز کن گوشاتو زنیکه هرجایی! بذار کنار این تنگ بازیاتو قراره یک ماه باهم اینجا زندگی کنیم و بعد هرکی پولشو بگیره و بره دنبال زندگیش بعد از این یک ماه نمیخوام ریخت نحستو ببینم. پس واسه من ادا نیا که بی فایده اس فهمیدی؟ سدنا سعی کرد محکم بایسته و پرسید : یک ماه واسه چی باید اینجا زندگی کنیم؟ صدرا چمدونا رو از صندوق عقب ماشین آخرین مدلش برداشت و گفت : گرفتی ما رو؟ از تهران تا اینجا تصادفم نکردیم که بگم سرت به جایی خورده چرا هذیون میگی؟ بیا داخل تا گرما زده نشدی وقت مریض داری نداریم! گفت و بی توجه به دخترک مات و حیران وسط حیاط، وارد ویلا شد نزدیک ورودی چمدونا رو رها کرد و با عجله پشت پنجره رفت تا سدنا رو زیر نظر بگیره عین یه مجسمه همونجا خشکش زده بود کلافه پنجره رو باز کرد و بلند گفت : نمیخوای بیای داخل؟ دخترک تکونی خورد و با قدم های ناموزون وارد ساختمان شد صدرا جلو رفت و قبل از اینکه حرفی بزنه، سدنا گفت : من حالم خوب نیست... هیچی یادم نمیاد. نمیدونم خودم کی‌ام... تو کی هستی... اینجا کجاست و چرا اینجاییم صدرا نیشخندی زد. دختره‌ی احمق! جلوتر رفت و سینه‌ی گرد دخترک رو بین انگشتاش گرفت و فشار داد لب به لاله‌ی گوش سدنا چسبوند و محکم لب زد : تو یه جن.ده ای که با یه سایت پو.رن قرار داد بستی تا دو ماه دیگه سی تا فیلم تمیز از سی تا سکس با پوزیشنای مختلف تحویلشون بدی واسه این کار نفری یک میلیون دلار گرفتیم ترسیدی؟ پا پس کشیدی؟ به تخ*مم! من واسه اون پول کلی برنامه دارم الان اگرم نخوای مجبورت میکنم... میبدمت به تخت و عین سی تا فیلم رو جوری میکنمت که بعدش شیش ماه بری استراحت فهمیدی؟؟ سدنا گیج تر از قبل، با زبونی بند اومده مات نگاهش کرد -من... اشتباه شده... صدرا با لذت زبون روی گوش نرم و سفید سدنا کشید که دخترک بین دستاش لرزید شک نداشت دخترک خیس شده! زیادی بی تجربه بود! دکمه‌های لباس سدنا رو یکی یکی باز کرد و ادامه داد : دوربینا روشنن... اولیش رو همینجا، همین الان میگیریم بخوای جفتک بندازی و خودتو بزنی به گیجی بد جور میگامت سدنا خیره شد به حرکت دست مرد غریبه روی تنش مردک لباسا رو در آورد و حالا فقط لباس زیر تنش بود دست گرمش که روی قزن سوتین نشست، سدنا تنش رو عقب کشید و ترسیده لب زد : نکن... صدرا اما دیگه نتونست تحمل کنه باسن سدنا رو محکم بین انگشتاش فشار داد و تن لرزون و سردش رو به سینه اش چسبوند چونه‌ی سدنا رو گرفت و تو فاصله میلی متری از صورت ترسیده و چشمای گرد شده اش غرید : سدنا بهت گفتم جفتک ننداز! من دوست پسرت نیستم که نازتو بکشم و التماست کنم واسه لخت شدن! من صدرام! بلایی سرت میارم که دیگه نتونی تو آینه خودتو نگاه کنی https://t.me/+ur5oVeehKtxlZGU0 https://t.me/+ur5oVeehKtxlZGU0 https://t.me/+ur5oVeehKtxlZGU0 چشمای زمردیش هرکسی رو جادو میکرد؛ واسه همین طرد شده بود اما توی دام صدرا میفته و میشه "موش آزمایشگاهیش"....
نمایش همه...
موش ازمایشگاهی 🧬🧪 lab mice

⛓ یه رمان متفاوت از چیزایی که تا الان خوندین 👈🏻ترکیب احساسات، شهوت و هوش سیاه!🚫 💯تمام بنرا واقعی و متن رمانن 💯 رمان رو دنبال کنید و همراه سدنا و سرنوشت عجیبش باشید ❤️‍🔥🌷 ❗️این رمان مخصوص افراد بزرگسال و بالغه 🔞❗️ Lab mice 🧬 یعنی موش آزمایشگاهی

#part907 - نگفتی ساره چطوره؟ کلافه از یادآوری مجدد این موضوع جواب دادم: - نمیذارن ببینیمش که. از کنارم بلند شد و گفت: - میرم یه سوالی بپرسم. از حرص لب زدم: - دکترش عین گاو میمونه به خدا. اینهمه دکتر خوب هست، همین دکتر ابطحی به این خوبی و ماهی؛ چرا این گاو باید دکتر مامان من می شد؟! کلی دکتر خوب وجود داره، نباید تر و خشک رو باهم سوزند مخصوصا که پزشکا با جون ما انسانا سروکار دارن یجورایی وسیله هستن برای نجات جون ما. ولی خب همونطور که هر شغلی یه سری آدم بد داره این دکتر هم نخاله ی جمع پزشک ها بود و یه تنه می تونست سطح بقیه دکترا رو پایین بیاره. - این دکتره چرا اینجوریه؟ زورش میاد جواب بده انگار. بی حوصله چنگی به موهای بهم ریخته ام زدم و گفتم: - منو میبری خونه ی مامانی؟ باید برم حموم. - آره، پاشو بریم. بعد از این که به مامانی خبر دادم همراه غلام سوار ماشینش شدیم تا برسونتم. - این که مسیر خونه ی مامانی نیست. در حالی که حواسش به رانندگیش بود، جواب داد: - میرم خونه ی من. اخمی کردم و تشر زدم: - شاید من نخوام بیام، قبلش باید بهم می گفتی. - مگه دوست نیستیم؟ دوستا خونه ی هم نمیرن؟ دیگه حرفی نزدم تا رسیدیم. خونه ی غلام خیلی بهتر هم بود چون وان داشت و می شد آب بازی کرد. _ آه بسه چاووش، شورتم خیس شد! نگاهش روی چشم های پر نیازم ثابت شد. _ بهشتت داره چیز دیگه ای میگه! یقه لباسش رو چنگ زدم _ اوفف ...خب دلش میخواد ارضا بشه همش انگشتت رو در میاری! خمار کنار گوشم پچ زد: _ با انگشت باس جا باز کنم واسه اصل کاری. پاهام رو دور کمرم حلقه کردم و پایین تنه‌می رو بهش مالیدم _ بکن توش ...توروخدا ... https://t.me/+rE1TU9NRWZNjMjQ0 https://t.me/+rE1TU9NRWZNjMjQ0
نمایش همه...
👍 4
مثلا بغلم کنی و کنار گوشم آهسته بگویی: بیخیالِ تقویم ها نازخاتونم! دامن گلدارت را که بپوشی بهار می شود... روسریِ‌ آبیت را که سر کنی، بهارتر! مثلا سر روی شانه ات بگذارم و با ناز بگویم: فروردین و مهر و اسفندش چه فرقی دارد وقتی بهار آغوش شماست! اصلا به رفت و آمدِ این فصل ها اعتباری نیست، بهار خودِ خودِ شمایی حضرت دلبر! مثلا یک عمر بهارم باشی.. مثلا چهارفصل بهارت باشم.. - طاهره اباذری هریس
نمایش همه...
#part907 جای پارت امروز...
نمایش همه...
#part910 جای پارت امروز...
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.