cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

📛انتقام(مجموعه شکار)♨️

◇فرضیه عشق(فایل کامل) ♧مجموعه شکار (آنلاین) ☆شیطان جذاب: (فایل کامل) ¤مجموعه کلوب خانوم‌بازهای شهوتران در کانال زیر: https://t.me/+TfXjmNHpetA3NjY0 مترجم: NANIA(نانیا) لینک ناشناس https://t.me/iHarfBot?start=1991132622 https://t.me/comments_nania

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
4 113
مشترکین
-624 ساعت
-377 روز
-12730 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

ای بابا. این که میگن شاه می‌بخشه وزیر نه حکایت این دوتاست سلیا کاری نداره‌ ادوارد میگه نه طرف در حقت ظلم کرده تو نمیفهمی🤣 مرد وا بده. یکم دست از انتقام بکش
نمایش همه...
😁 8👍 3
♨️🔞📛 🔞♨️ 📛 #مجموعه_شکار #جلدسوم_انتقام #فصل_یازدهم #پارت_132 جز اینکه این فقط یه مکالمه بود. این لیست من بود که داشتیم درباره‌ش بحث می‌کردیم. ادوارد با کسی کاری نمی‌کرد. ما فقط در مورد احتمالات صحبت می‌کردیم و هیچ موردی در مورد هادسون وجود نداشت. نقطه. «نه» گفتم. حالا می‌دیدیم تحکم تک کلمه‌ای من به اندازه ادوارد مؤثر بود یا نه. «نه؟ به نظرم خیلی هم آره. اون دلیل این بود که وقتی ما با هم آشنا شدیم، تو یه هرزه بی‌احساس بودی» «اژدها» اصلاحش کردم، قلعه‌مو حرکت دادم. «اژدهای بی‌احساس» وزیرش رو حرکت داد و دوباره من کیش شدم. «نمی‌تونی بگی گناهی نداره که بپردازه.» «باید تاوان گناهاش رو بپردازه، همونطور که من باید تاوان گناهامو بپردازم. من شخصا چیزی علیه‌ش ندارم.» برای ثانیه‌های طولانی صفحه رو زیر نظر گرفتم و سعی کردم لرزش دستامو کنترل کنم. اگه می‌فهمید هادسونه چی؟ این باعث می‌شد عقب‌نشینی کنه یا شدت عملش مضاعف شه؟ می‌تونست هرکدوم بشه. من از دروغ خوشم نمیومد و می‌خواستم حقیقت رو بهش بگم، اما مطمئن نبودم که شوهرم در جستجوی عدالت تا کجا پیش می‌رفت. یه چیز قطعی بود- نمی‌تونستم بهش اجازه بدم با هادسون پیرس مقابله کنه. می‌تونستم حس کنم که اون در حال بررسی من بود، همونطور که من صفحه رو بررسی می‌کردم. «بینتون چه اتفاقی افتاد؟» با صدای سردی که تو جلساتمون استفاده می‌کرد، پرسید. نه. این به یه جلسه تبدیل نمی‌شد. قلبمو برای این کار بیرون نمی‌ریختم. «من قبلا هرچی مهم بوده رو بهت گفتم» دروغ گفتم و شاهمو بار دیگه به یه خونه امن منتقل کردم. «اون می‌دونست چطور از نظر عاطفی از دنیا ببره، و من بهش التماس کردم بهم یاد بده چطور این کار رو انجام میده. مثل جریان جان، من بودم که این رو خواستم.» کمی طول کشید تا حرکت بعدی‌اش رو بفهمه. «مثل جریان جان، خواسته‌هات بی‌ربط بود. اون بهت یاد داد که چطور به مردم صدمه بزنی. ازت اسلحه ساخت. این اشتباهه چه خواسته باشی چه نه» https://t.me/nania_novels
نمایش همه...
13👍 1👏 1
♨️🔞📛 🔞♨️ 📛 #مجموعه_شکار #جلدسوم_انتقام #فصل_یازدهم #پارت_131 چشمای ادوارد محاسبه‌گرانه ریز شد و من این حس رو داشتم که این بازی شطرنج نیست که اون در حال ارزیابیشه. «جدی گفتم ادوارد. من دنبال هادسون نمیرم. اون و من کارمون تموم شده. اگه اون برنده نشده بود، خیلی بعید بود که من الان اینجا پیش تو باشم. و فراموش نکن که اون سهام‌ها رو داره. اگه بخوایم بهش صدمه بزنیم می‌تونه به ما صدمه بزنه. کاری که من نمی‌خوام انجام بدم.» تو مرز التماس بودم، اما این مهم بود. نه تنها وضعیت رابطه‌ام با هادسون رو قبول کرده بودم، بلکه قبلا با اون مرد بازی کرده بودم. من دیده بودم که اون چه کاری ازش برمیاد، چقدر می‌تونه فریبکار باشه. نمی‌خواستم دوباره مقابلش باشم. «باشه» ادوارد گفت، بازدم همراهش صداقتش رو ثابت می‌کرد. آروم شدم و تنشی رو که نمی‌دونستم نگه داشته‌ام رها کردم. بعد فیلش فیل من رو گرفت. در جواب، فیلش رو با شاهم زدم، که با توجه به وضعیت صفحه، انقدرها ارزش رجزخونی نداشت، اما در عین حال احساس خوبی بهم داد. «همه‌ش همین؟ کارمون تمومه؟» «با این بازی؟ عملا» وزیرش رو تا پایین صفحه حرکت داد «کیش» «عمرا. هنوز شانس جنگیدن دارم.» نداشتم. من فقط دو بار شکستش دادم و کاملا منظم بازی می‌کردیم. با این حال، در حال حاضر، می‌تونستم پادشاهم رو از بازی خارج کنم. «اما منظورم لیستت بود» دوباره وزیرش رو تکون داد. «فقط یه نفر دیگه اضافه میشه- مردی که تو رو با بازی‌هاتون آشنا کرد.» دلم ریخت. و نه به خاطر چیزی تو صفحه. مردی که من رو با بازی آشنا کرد هم هادسون بود، واقعیت دیگه‌ای که من از گفتنش به شوهرم خودداری کردم. و خدا رو شکر که کردم، چون اگه هادسون مقابلش قرار می‌گرفت، هیچ راهی وجود نداشت که ادوارد بدون نوعی تلافی ولش کنه. https://t.me/nania_novels
نمایش همه...
7👍 2🤯 1
گاف دادی دختر🤦‍♀🤦‍♀🤣🤣
نمایش همه...
👍 8
♨️🔞📛 🔞♨️ 📛 #مجموعه_شکار #جلدسوم_انتقام #فصل_یازدهم #پارت_130 چندتا حرکت بعدی‌مون رو تو سکوت انجام دادیم، بیشتر به این دلیل که فکر می‌کردم هیچ منطقی تو کار شوهرم وجود نداشت، و نگران بودم که این چه نتیجه‌ای برای ازدواجمون داشت. این به این معنی بود که باید بیشتر تلاش می‌کردم. من هیچ گزینه دیگه‌ای رو قبول نمی‌کردم. «دیگه کی؟» وقتی یکی دیگه از مهره‌هامو از صفحه خارج کرد، پرسیدم. «من احساسات متفاوتی در مورد پسری دارم که تو رو فریب داد تا دوست پسرت رو به خاطرش بپیچونی. اون قلبت رو شکست، و این کار رو بدخواهانه انجام داد، اما تو از قبل با خوابیدن با پدرش ازش حسابشو پس گرفتی، اینطور نیست؟ و وقتی باردار شدی، با ادعای پدر بودن، قدم برداشت. به نظر می‌رسه که در نوع خودش یه قصاصه» یکی از سربازاش رو زدم. «موافقم. اون باید قسر در بره. به هر حال به سختی می‌تونی هادسون پیرس رو زمین بزنی.» انگشتاش روی وزیرش خشک شدن «هادسون پیرس بود؟» شت. یادم رفته بود اسمش رو بهش نگفتم. با این حال، شاید خوب بود که در این مورد صحبت کنیم. «آره. هادسون بود.» «پس پدری که تو اغوا کردی جک پیرس بود» شونه‌هام رو گناه‌کارانه بالا انداختم «این یکی از لحظات خوبم نبود» ادوارد چند بار پلک زد و غرور تو وجودم ورجه وروجه کرد. به ندرت پیش میومد که این مرد رو غافلگیر کنم. وقتی این کارو انجام دادم باعث شد احساس کنم یه حریف شایسته هستم. حتی اگه با هر دو حرکت بعدی دو تا از مهره‌های من رو می‌گرفت. «بنابراین وقتی هادسون اکثریت سهام شرکت پدرت رو خرید، فقط به این دلیل نبود که نمی‌خواست تو روابطش دخالت کنی. بیشتر شبیه پایان بازی تو یه مسابقه طولانی شطرنج بود» «در واقع دقیقا همینطور بود. اون برنده شد، واضحه. و من هیچ تمایلی به بازی برگشت ندارم» https://t.me/nania_novels
نمایش همه...
👍 15 8
♨️🔞📛 🔞♨️ 📛 #مجموعه_شکار #جلدسوم_انتقام #فصل_یازدهم #پارت_129 «نمی‌دونم که بهم بدهکاره یا نه. جدای از عذرخواهی. اون حداقل بعدش من رو مجبور نکرد به خونه رون برگردم» نمی‌دونستم وقتی رون بالاخره دستگیر شه، چه واکنشی نشون می‌داد، اون موقع عذرخواهی می‌کرد یا وانمود می‌کرد من هیچوقت چیزی نگفتم. «به هر حال، وقتی همه اینا با عموم پیش بیاد، رو سرش خراب میشه. این باعث میشه که حالم بهتر شه.» «اما باعث نمیشه من حالم بهتر شه» مات و مبهوت به شوهرم خیره شدم. این هنوز به نوعی مربوط به کاری بود که ورنر مدیا با خانواده‌اش کرد یا ادوارد برای من ناراحت بود؟ توضیح داده بودم که پدرم مسئول اعمال رون نیست، بنابراین نباید اینطور بود. اما گزینه دیگه غیر قابل باورتر بود. واقعا من رو انقدر دوست داشت؟ «توبت توئه» گفت، هیچ اطلاعاتی بهم نداد. من یه حرکت بدون فکر انجام دادم و تو نوبت اون یه سرباز رو از دست دادم. بعد از اینکه دوباره بازی کردم، زبون باز کردم تا راجع‌به انگیزه‌اش از پدرم بپرسم، اما اون اول صحبت کرد. «غیر از پدرت آدمای دیگه هم هستن. جان. مردی که بکارتت رو گرفت. این تجاوز به دختر نابالغ بود» «از نظر فنی بله، اما خودم خواستم» «مهم نیست. غیرقانونی بود. اون باید بهاشو بده.» «مثل تو که باید برای تمام فعالیت‌های غیرقانونی‌ت حساب پس بدی؟» فیلمو زد. «درباره من حرف نمی‌زنیم» درسته. چون اون شیطان بود. اون مجازات‌ می‌کرد، هیچوقت بهای مجازات‌های خودش رو نمی‌داد. https://t.me/nania_novels
نمایش همه...
👍 9 5
برای خوندن سایر ترجمه‌های من می‌تونین از کانال زیر اطلاعات به دست بیارین. با داستان‌های مختلف😍 https://t.me/nanianovels
نمایش همه...
👍 2
واقعا حال باباش رو بگیر👍👍👍 مرتیکه بی‌غیرت
نمایش همه...
👍 7
♨️🔞📛 🔞♨️ 📛 #مجموعه_شکار #جلدسوم_انتقام #فصل_یازدهم #پارت_128 یه سرباز سیاه دیگه جلو اومد. «پدرت» نفسم تو سینه‌ام حبس شد. به همین دلیل بود که ما نیاز به این گفتگو داشتیم. نه به این دلیل که فکر می‌کردم ممکنه حق با اون باشه و باید از کسایی که بهم ظلم کرده‌ان جواب پس می‌گرفتم، بلکه چون اون فکر می‌کرد من باید این کار رو انجام بدم، و نگفته‌شدنش مثل حائلی خاموش بینمون بود. اگه بهش رسیدگی نمی‌شد، در نهایت ما رو از هم جدا می‌کرد. با عزمی راسخ مهره‌مو جابجا کردم و صدامو پیدا کردم. «پدرم کاری به نابود کردن شرکت پدرت نداشت. من بهت گفتم. رون مستقل بود.» با یه سرباز بازی کرد. «ما در مورد اینکه پدرت به من ظلم کرده حرف نمی‌زنیم. ما در مورد اینکه اون چطوری به تو ظلم کرده حرف می‌زنیم» به صفحه نگاه کردم، اما تنها چیزی که می‌تونستم ببینم چهره پدرم بود، روزی که بهش گفتم برادر کوچیکش باهام چه کار کرده. «تو فکر می‌کنی باید حالش رو بگیرم چون به من در مورد رون گوش نداده.» بی‌حواس یه حرکت کردم. به طور معجزه‌آسایی، هیچ مهره‌ای رو با بازی بعدی ادوارد از دست ندادم. «فکر می‌کنم سزاوارشه حساب پس بده‌. آره.» وزیرمو حرکت دادم. «اون اشتباه کرد. من یه دختربچه بودم.» «تو دختر کوچولوی اون بودی و اون باید از تو محافظت می‌کرد. این وظیفه یه پدره» فیلش رو به صورت مورب روی صفحه حرکت داد. «نه تنها از تو محافظت نکرد، بلکه ازت برای محافظت از خودش استفاده کرد و سهامش رو برای فرار مالیاتی به نام تو کرد. اینا کارهای یه پدر خوب نیست. خودت گفتی که رابطه‌ت با اون تیره و تار شده» «برای همین احتمالا باید همونطور که درمانگرم پیشنهاد می‌کنه باهاش حرف بزنم» در حال حاضر هیچ برنامه‌ای براش نداشتم، اما این ایده بیشتر از هر کاری که ادوارد فکر می‌کرد باید انجام بدم منطقی بود. «صحبت کردن چیزی رو که طلب داری جبران نمی‌کنه.» https://t.me/nania_novels
نمایش همه...
👍 12 4👏 1
♨️🔞📛 🔞♨️ 📛 #مجموعه_شکار #جلدسوم_انتقام #فصل_یازدهم #پارت_127 با لبخندی حیله‌گر شاه‌قلعه*۱ کرد. «دقیق جواب نداده. فقط گفته که اخیرا از طریق ازدواج به نوعی آشنا شده. با همین ولش کرده» معده‌ام احساس تهوع می‌کرد. با دونستن اینکه کامیلا باهاش ارتباط برقرار کرده و به هر نحوی بهم اشاره کرده بود، احساس خطرناکی می‌کرد. رون بهم گفته بود که این همیشه بینمون می‌مونه، بارها و بارها. بی‌رحمانه بود که چطور می‌تونستم نگران باشم که اون عصبانی بشه. این منو عصبانی کرد. یه فیل دیگه رو حرکت دادم. «من ازت می‌خوام اونو بگیری» گفتم، در حالی که اونم فیلش رو در جواب حرکت داد. «من ازت می‌خوام همه دوستاشو گیر بندازی» فیلش رو با مال خودم زدم. بعد با دیدن فرصتی که داشتم، حرکتی از نوع دیگه انجام دادم. «و من می‌خوام در مورد اینکه به نظر تو کی دیگه سزاوار خشممه صحبت کنم.» مکثی کرد، انگشتاش روی قلعه‌ش بود و چشماش به من بود. اون قبل از اینکه اونو به خونه بعدی ببره، کمی منو نگاه کرد. «کی میگه من همچین فکری می‌کنم؟» بهش چشم‌غره رفتم. «حتی وانمود نکن که همچین فکری نمی‌کنی. تو به این اشاره کردی که آدمای دیگه‌ای هستن که فکر می‌کنی من باید دنبالشون برم، و می‌دونم منظورت اون پنج‌تا احمق بود، اما فکر می‌کنم تو افراد بیشتری تو ذهنته. من نمی‌خواستم در موردش بحث کنم، اما الان بهت فرصت میدم. حرف بزن.» به صفحه اشاره کرد. «لعنت بهش» شاه‌قلعه کردم. «حالا حرف بزن.» با خنده یه سرباز حرکت داد. «چطوره هر دو با هم حرف بزنیم؟» یه سرباز حرکت دادم. «خب. اجازه بده محض یادآوری اعلام کنم ما فقط داریم صحبت می‌کنیم. تو بر اساس این مکالمه کاری انجام نمیدی. شنیدی؟» زیر لب خندید. «بهم دستور میدی، مگه نه؟» «من جدی‌ام ادوارد» صورتش تیره و تار شد «فقط حرف می‌زنیم» موافقت کرد. «خوبه. حالا تو.» *۱: قلعه (به آن در تلفظ عامیانه شاقلعه هم گفته می شود) حرکتی در بازی شطرنج است که با استفاده از شاه و یکی از رخ‌ها انجام می‌شود. این تنها حرکت شطرنج است که در آن دو مهره همزمان جابجا می‌شوند و همچنین تنها حرکت (به جز حرکات اسب) ک در آن مهره‌ای از روی مهره دیگر می‌پرد. طی این حرکت، شاه و رخ هم‌زمان حرکت می‌کنند. https://t.me/nania_novels
نمایش همه...
6👍 2
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.