❣هرٰٖ زٰٖنـٰٖـۘۘــٍٰیۘۘ شـٰٖـۘۘــٍٰعـٰٖـۘۘــٍٰرٰٖیۘۘ دٰٖارٰٖدٰٖ❣
﷽بسماللهالرحمـنالرحیـم﷽ طبیب درد بیدرمان کدامست؟ رفیــــق راه بیپایان کدامست؟ اگر عقلست پس دیوانگی چیست وگر جانست پس جانان کدامست؟
نمایش بیشتر285
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
Photo unavailableShow in Telegram
برای دل خودم سخته بدونم تولدشه و نتونم تبریک بگم.
جات هنوز میون دعاهامه.
گر چه میدونم دیگه جایی توی قلبت ندارم.
تولدت مبارک عزیزترینم
┄┅┅✿❀♥️❀✿┅┅┄
Photo unavailableShow in Telegram
اگر این دنیا تنها یک خوبی داشت، تجربه بودن در کنار تو بود. دنیا به این بزرگی به خودش افتخار میکند که روزی پذیرای عزیزی چون تو بود. کسی که لبخندش، برق چشم هایش، کلام دلنشینش و چهره زیبایش به همه چیز رنگ و بوی دیگری میداد. بوی بهار میآید و طبیعت روز تولد تو را با آذین بستن شکوفه ها جشن میگیرد در حالی که تو در این جشن باشکوه شرکت نداری. تولدت مبارک ای که هنوز عزیزترینی!
┄┅┅✿❀♥️❀✿┅┅┄
Photo unavailableShow in Telegram
برایت آرزوهای ساده میکنم. آرزو میکنم شبها خوابهای خوب ببینی، و صبحها سر حوصله ملافههای سفید را مرتب کنی، پنجره اتاقت را باز کنی، و هنگامی که چایت را مینوشی، آفتابی لطیف روی گونهات بنشیند. آرزو میکنم به کسی که دوستش داری بگویی “دوستت دارم”، او با لبخندی عاشقانه نگاهت کند. آرزو میکنم کتابهای خوب بخوانی، آهنگهای خوب گوش کنی، عطرهای خوب ببویی، با آدمهای خوب حرف بزنی، و فراموش نکنی که هیچوقت دیر نیست، بودن چیزی که دوست داری باشی …
┄┅┅✿❀♥️❀✿┅┅┄
آن روزها هنوز نمی دانستم
لیلی قصه ها مرد است یا زن !
و نمیدانستم چرا هر بار که از برادرم
می پرسم ، آخر دنیا کجاست؟!
بغض میکند!
بوی باران را دوست داشتم !!!
و یواشکی ترین راز من ، شکستن گلدان جهاز مادرم بود ...
این روز ها اما ، لب های مرده ام را زیر رژ های غلیظ و قرمز دفن میکنم ؛
و تمام پنجره ها را با پرده های زخیم پوشانده ام
آه مادر تو چقدر راز های مرا به روی من نمی آوری !!!!
آهای لیلی قصه ها ؟؟؟
بیا و ببین ؛
دنیا چقدر به آخرش رسیده !
اما تمام نمی شود ...
┄┅┅✿❀♥️❀✿┅┅┄
Photo unavailableShow in Telegram
بیا با هم برویم زندگی را برقصانیم
به ساز خنده هایمان
من خوشی را دور گردنت میبندم
تو عشق را به گونه ام بچسبان
بیا دست روزگار را بگیریم
و بزنیم به دل جاده با هم بدویم و قرارمان باشد که تا انتهای مسیر بلند بگوییم "دوستت دارم" ...
بیا دلدادگی را پهن کنیم همین گوشهی زندگی
آتش روشن کنیم که مبادا عشق میان نگاهمان قندیل ببندد.
برایت حال خوب دم می کنم
و تو برایم "ماندن" را بنواز
زندگی بی تاب عشقی است که بند نگاه ماست
بیا برویم...
┄┅┅✿❀♥️❀✿┅┅┄
بانو جان...؟!
میدانم بانو...بغض نکن...!
"زن" بودن کارِ دشواریست ، آن هم در این دیار..!
خوب میدانم...!
امّا تو خیلی زود بزرگ شدی...
دقیقاً در همان روزهای سه ، چهار سالگی
همان هنگام که عروسکات را در آغوش گرفتی
و برایش لالایی خواندی...!
همان دقایقی که موهایش را شانه زدی
و گلِ سر خودت را بر سرش نشاندی..!
یاد گرفتی ببخشی و نوازشگر باشی..!
از نبودنت نگو بانو...
که دنیای بدونِ تو دیدن که هیچ
حتی توصیف کردن هم ندارد..!
تو اگر نبودی
لاکهای رنگی
رژهای قرمز و صورتی
کفشهای پاشنهدار
و هزار و یک چیز دیگر بیمعنا میماند..!
تو اگر نبودی مردانِ شاعر بیمخاطب میماندند...!
دیگر فرهاد و مجنون را کسی نمیشناخت..!
تو اگر نبودی چه کسی لالایی میخواند تا جهان آرام بگیرد؟!
چه کسی موهایش را به دست باد میسپرد
تا امثال شهریار و شاملو بیقافیه نمانند؟
آغوشِ چه کَس میشد پناهگاه مردی که با تمامِ مردانگیاش هوای گریه دارد؟!
و بهشت تنها جائیست که لایقِ زیرِ پاهای توست...!
و خالیست جای سورهای که اینگونه شروع شود :
" قسم به نامِ زن..!
و قسم به آن زمان که خودت را از یاد میبری و میانِ واژههای زن ، مادر و همسر تمام میشوی و احدی نمیفهمد..! "
#دلنوشته_بانو
┄┅┅✿❀♥️❀✿┅┅┄
Photo unavailableShow in Telegram
ما معموليا نميتونيم
فقط باهاتون خوش بگذرونيم
وابسته ميشيم از بين ميريم.........
┄┅┅✿❀♥️❀✿┅┅┄