cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

ࡅ࣪ߺܦ߭ࡑ‌‌ ࡏަܝ‌ܩܢ‌‌️️🔥

عشق یعنی یه نفس عمیق در هوای تو🫀🫂 پارت گذاری به صورت روزانه(به جز روزهای تعطیل) ❌کپی پیگرد قانونی دارد❌

نمایش بیشتر
إيران48 853فارسی46 401دسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
4 650
مشترکین
-124 ساعت
-447 روز
-22130 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

پارت جدید❤👆🏻 حسادت سنا به نفس😏🌚
نمایش همه...
😈 15😍 5
#نفس_گرم #پارت۲۷۸ چی می شنیدم؟! معنی این همه حساسیت چی میتونست باش؟ یعنی واسه یه دلسوزی ساده اینقدر روم حساس شده بود؟! اگه از رو ترحم و دلسوزی بود چیکار به رابطم با کیارش یا به قول خودش نره خرای دیگه داشت؟! مات و مبهوت بودم و تا خواستم دلیل حرفاش رو بپرسم خیلی سریع از پذیرایی خارج شد. من موندم و یه عالمه سوال! حتی درد آمپول و گلوی متورمم رو هم از یاد برده بودم... و این چقد بد بود که با یه نگاه و توجه از سمت شاهان اینطور تغییر میکردم و متحول میشدم. دقایقی گذشته بود و تو جام دراز کشیده بودم که کیارش به همراه سنا وارد شدن؛ کیارش با اخمای درهم کنارم نشست و گفت: _حالت بهتره؟! سعی کردم لبخند بزنم: _آره فک کنم آمپوله داره اثر میذاره... دست رو پیشونیم گذاشت و با در آوردن قرصی از جلدش به همراه لیوان آب به سمتم گرفت: _این قرصم بخور که تبت بیاد پایین! قرص رو ازش گرفتم و اروم تشکر کردم. اصلا به نگاه های خیره سنا توجه نمیکردم؛ واقعیت این بود که با حرفای شاهان مطمئن شدم که چیز جدی بین سنا و شاهان نیست. وگرنه شاهان بهم میگفت؛ اون که با من رودروایسی نداشت اگه چیزی بینشون بود با پررویی تمام میگفت.‌‌‌.. _کیارش بیخیال دیگه خیلی گندش کردی یه تب و سرماخوردگی سادس! کیارش اخمی بهش کرد: _من دکترم بهتر تشخیش میدم سناخانوم! بهتره تو این مورد دخالت نکنی... این بار لذت دیدن صورت سرخ از حرص خوردنش رو از خودم محروم نکردم؛ اخمو نگاهی به کیارش و سپس من انداخت و با صدایی لرزون گفت: _باش انگار تو ازم بدت میاد که همش میپری بهم! منو باش که فکر میکردم تو چقد هوام رو داری... عجب مارمولکی بود؛ چقدر خوب میتونست نقش یه دختر مظلوم رو بازی کنه... ظاهرا به جز شاهان یه تور اختصاصی هم برای کیارش پهن کرده بود. کیارش پشیمون شده سعی براصلاح حرفش کرد: _منظورم این نیس سنا..‌. ناراحت نشو من فقط یه لحظه عصبی شدم نمیخواستم با حرفم برنجونمت. کیارش بیچاره... کاش میفهمیدی پشت این قیافه مظلوم چه افعی پنهون شده!
نمایش همه...
😡 34👍 4 2🔥 2
پارت جدید❤👆🏻 جوری که رو کیارش حساس😂🌚
نمایش همه...
👍 19💯 3 2😁 1
#نفس_گرم #پارت۲۷۷ این بار مغزم از حالت هنگی بیرون اومد و تازه متوجه منظورش شدم. حرصی جیغی زدم و گفتم: _خیلی بیشعوری... اخ نامرد آمپول دوم رو هم بهم زد؛ این بار دیگه زدم زیر گریه و شلوارم رو درست کردم. تو جام نیم خیز شدم و با گریه بهش گفتم: _خیلی بدی از قصد محکم آمپولم زدی! لحظه ای با نگاه عجیب و غریبی خیرم شد و کلافه دست پشت گردنش کشید: _دیوونه نشو! تزریق این مدل آمپول خیلی بیشتر از اینا درد داره... فین فینی کردم و به جایی دیگه خیره شدم که دستش زیر چونم نشست و صورتم رو به طرف خودش چرخوند؛ خیلی ازش ناراحت بودم و به هرجایی نگاه میکردم به جز چشماش! چشمایی که میدونستم حالا تنظیم کننده ریتم قلبم شده بود. به آرومی دست زیر پلکای خیسم کشید و اشکام رو پاک کرد. اونقدر نرم و آروم اینکار رو میکرد که باورم نمیشد این همون شاهان وحشی و رم کرده چند دقیقه پیش باش... _آمپول زدن رو از مامانم یاد گرفتم! چند سال پیش سرپرستار بیمارستان بود چونم رو بالا گرفت که ناخواسته باهاش چشم تو چشم شدم و از اون گیرایی نگاهش نفس تو سینم حبس شد. _خوشم نمیاد نگاه کیارش یا هر نره خر دیگه ای به تن و بدن سفیدت بیفته! دیگه نبینم این حرکات امروز رو تکرار کنی... خواستم جوابش رو بدم که انگشت سبابشو رو لبم گذاشت: _دیگه نبینم با چشای اشکیت زل بزنی به اون مرتیکه عوضی! مکثی کرد و خیره به مردمک های طوسیم گفت: _البته اگه نمیخوای آسیبی بهش برسه...
نمایش همه...
👍 30😍 7 4❤‍🔥 3🔥 1
پارت جدید❤👆🏻 پسرم یه کوچولو منحرف🤏🏻😌
نمایش همه...
26😁 1
#نفس_گرم #پارت۲۷۶ بالاخره کاسه صبرش لبریز شد و یه نگاه سگی به سمتم انداخت که نزدیک بود خودم رو خیس کنم؛ _حوصله بچه بازیاتو ندارم زود به شکم دراز بکش! _نمیخوام من نیازی به ترحم تو ندارم! برخلاف تو کیارش با میل خودش اینکارو واسم انجام میده... این بار کنترلش رو از دست داد و به یکباره دست پشت کمرم گذاشت و مجبورم کرد که به شکم دراز بکشم؛ شوکه جیغی زدم: _چیکار میکنی؟ ولمم کن...من نمیخوام تو بهم آمپول بزنی!! کیارششش!! دستش رو به دهنم فشرد و روی نیم رخ صورتم خم شد: _جرئت داری هوچی بازی در بیار یا یه بار دیگه اسم اون مرتیکه رو به زبونت بیار تا خودم همین جا کارتو یه سره کنم. از این مرد وحشی هیچی بعید نبود؛ ترسیده سر تکون دادم که آروم دستش رو برداشت... نفس هام به شدت تند شده بود که با دیدن آمپول دوباره اشکم فرو ریخت. با دیدن اشکام یکم چشماش نرم شد: _نترس دردت نمیاد! _تو رو خدا آروم... گوشه لبش بالا رفت و مرموز گفت: _خوبه حالا فقط یه آمپول کوچولوعه اینجا رو گذاشتی رو سرت آمپول اصلی رو ببینی چیکار میکنی؟!! اول متوجه منظورش نشدم و خنگ گفتم: _آمپول اصلی دیگه چیه؟ من حالم خوبه بخداا اصلا نیاز به آمپول ندارم ایهاالناس... شلوارم رو کمی پایین کشید که خون به صورتم دوید؛ خجالت زده گوشه لبم رو گاز گرفتم و چشمامو رو هم فشردم تا اون چیز تیز تو باسنم فرود بیاد. _آمپول بزرگ هم به وقتش باید بزنم بهت! نمیتونی ازش فرار کنی... گیج بهش نگاه کردم وخواستم چیزی بگم که سوزن آمپول پوستم رو سوزوند... چشمای اشکیم رو بهش دوختم و توپیدم: _این بود آرومت؟ تمام عقده های عمرتو روم خالی کردی دیگه!! سرجلو آورد و خیره بهم بدجنس گفت: _من آروم خوشم نمیاد خشونتو بیشتر میپسندم...
نمایش همه...
🤣 48👍 5🔥 2😁 2 1😈 1
اگه ری اکشن ها بالا باش پارت هدیه داریم امشب💚😌
نمایش همه...
41❤‍🔥 1🔥 1😍 1
پارت جدید❤👆🏻 کیارش ناکام موند🥲😂👀
نمایش همه...
36👍 2❤‍🔥 1🔥 1
#نفس_گرم #پارت۲۷۵ با تردید کاری که گفت انجام دادم و اشکام رو با پشت دست پاک کردم؛ از طرفی خیلی خجالت میکشیدم که کیارش بخواد بهم آمپول بزنه. کلافه و خجل منتظر پایین کشیدن شلوارم بودم که صدای بمش تو گوشم پیچید: _برو کنار! متعجب تو جام چرخیدم که با شاهان اخمو و طلبکار روبرو شدم. _چرا اون وقت؟ مگه نمیبینی میخوام بهش آمپول بزنم؟! شاهان کمی بلند تر از قبل غرید: _لازم نکرده بفرما تشریفتو ببر بیرون! کیارش هم عصبی از جا بلند شد و رخ به رخ شاهان ایستاد البته قد شاهان کمی بلند تر بود و مجبور شد کمی سرش رو بالا بگیره... _با سلامتی این دختر هم میخوای شوخی کنی؟ حالش خوب نیس تبش بالاس باید همین حالا بهش امپول بزنم حالیت نیس؟ شاهان کنترلش رو از دست داد و یقه تیشرتش رو تو مشت گرفت: _من خودم بهتر میدونم واسه خوب شدن حال زنم چیکار کنم! حالم اصلا خوب نبود و توان اینکه بخوام از جا بلند شم و جلوشون رو بگیرم نداشتم. از طرفی رفتار شاهان بدجور گیجم کرده بود. لحظه ای یقه برات جر میداد و لحظه ای دیگه جوری باهات رفتار میکرد که احساس میکردی از سنگ کمتری و اصلا براش مهم نیستی! _هه زنت؟ من یه دکترم تاخیالم از بابت حالش خوب نشه هیچ جا نمیرم! شاهان خونسرد گفت: _که این طور! سپس با یه حرکت آمپول ها رو از دستش قاپید و مقابل چشم های متعجبش به بیرون از پذیرایی هولش داد: _من خودم میتونم به زنم آمپول بزنم! دفعه آخرت باش بخوای به بهونه معاینه نزدیکش بیای چه برسه به آمپول زدن... با دهن باز بهش نگاه کردم که چطور کیارش رو بیرون کرد و در پذیرایی رو بست و از داخل قفل کرد. متعجب خیرش بودم که با همون اخمای درهمش به سمتم اومد؛ بالاخره از گیجی بیرون اومدم و مثل خودش اخمام رو تو هم بردم: _چرا کیارشو بیرون کردی؟ مگه تو دکتری که بخوای آمپول بزنی؟ کنارم نشست و بدون نگاه کردن به صورتم دست رو کمرم گذاشت تا دراز بکشم که لج کرده از جام تکون نخوردم: _من اگه نخوام تو بهم آمپول بزنی کیو باید ببینم؟! برو بیرون!!
نمایش همه...
👌 42👍 6🤣 5 2👏 1😁 1🤬 1
بچم شاهانو دوس ندارین🥲🤨
نمایش همه...
😢 16❤‍🔥 4👍 3
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.