842
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
+1530 روز
توزیع زمان ارسال
در حال بارگیری داده...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.تجزیه و تحلیل انتشار
پست ها | بازدید ها | به اشتراک گذاشته شده | ديناميک بازديد ها |
01 اینجا بمونه و من هم برای خودم میمونم. شما هرچه صلاح دیدید، همان کنید. پیش تر بدونید که عزیزان دور و ندیده ی منید، از لطف همه شما توی این چهار پنج سالی که از خودم نوشتم ممنون و قدردانم. من از نوشتن دست نمیکشم چون از من جدا نیست، مثل دست و پای منه، مثل چشم های من و مغز من میمونه، اما از اینجا نوشتن و اینطور نوشتن بهتره که دست بردارم و با اینکه تغییر کردم، کنار بیام. شاید گاهی و به ندرت چیزی بنویسم، یکسال بعدتر وقتی اتفاقی افتاد از اون اتفاق چند پاراگراف بنویسم، دو سال بعدتر، سه سال بعدتر، بهتون بگم که جای تازه ای برای نوشتن ساختم و به اون جای جدید تعلق دارم و اگر خواستید تشریف بیارید. اما الان و اینجا، هم با گذشته ای که داشتم غریبه ام، هم با خاطراتی که بالاتر نوشته شدن و به من نسبت داده میشن. با کسی که شدم و خیلی درموردش نمیدونم، نمیتونم به اینجا نوشتن ادامه بدم؛ اتفاقاتی که افتاده و تهدید هایی که در فواصل زمانی متعدد گرفتم هم دلم رو با ادامه دادن و از خودم گفتن ناصاف میکنه. مواظب خودتون باشید. شاید بگم stay tuned، برای خوندن سالهای پیش رو در زمانی نامشخص که خیلی نزدیک نیست، اما هر کجا که تصمیم گرفتید دست هاتون رو جدا کنید، راحت باشید و سراغ ماجراجویی های خودتون برید. من از شدیدترین نوسانات خلقی، وضعیت افسردگی، موقعیتم توی سالهای تحصیلم، مشکلات خانوادگی، تلاش کردن هام برای زنده موندن و زندگی کردن، یاد گرفتن ورزش های تازه، یاد گرفتن درس های آکادمیک تازه، تغییر کردن محیط، بزرگ تر شدنم توی این چند سال، از دست دادن عزیزانم در گذشته، آشناییم با نور قلبم بعد از چند سال پی در پی از دست دادن، مدل فکر کردنم وقتی که با اختلالات مختلفی درگیر بودم، مدل فکر کردنم وقتی بعد از سالها تونستم چیزهایی رو در اینباره مدیریت بکنم، آدمهای دور و نزدیک و قصه هایی که به موازات قصه ی خودم روایت میکردم، اینجا نوشتم. نمیدونم سالهای بعد من رو به کجا میبرن، اما برای تک تک شما و خودم، قدرت مواجهه، فکر کردن، تصمیم گرفتن، حس کردن حس های مختلف موجود توی زندگی، زنده موندن و خوب زندگی کردن آرزو میکنم. دلیل خیلی چیزهارو تا سال ها بعدتر نمیشه فهمید، از بعضی رنج ها هم به ناچار و با تحمیل و از سر بسیاری قبول مسئولیت نکردن هایِ دیگران باید بگذریم، اما امیدوار و مستدام باشید. خوب غذا بخورید، آب زیاد بخورید، خوب بخوابید، ویتامین مصرف کنید، سلامت روانتون رو در این مملکت جدی بگیرید و از هرکار که از دستتون برای خودتون برمیاد دریغ نکنید؛ کاش اون طور زندگی بکنیم که لیاقتش رو داریم. هرچه به اون باور دارید، حافظِ شما.
ارادتمند، سترن. | 112 | 2 | Loading... |
02 Media files | 117 | 3 | Loading... |
03 لیل پیپ خدابیامرز. | 1 | 0 | Loading... |
04 اگر خواستید با فمیلی ایشوز هام هم تهدیدم کنید بفرمایید، دریغ نکنید. | 130 | 1 | Loading... |
05 دیگه چیزها دردم نمیارن. دیگه تقریباً هیچ چیزی دردم نمیاره. | 132 | 1 | Loading... |
06 از بعد از آخرین روزی که یکی از بین شماها تهدیدم کرد، اینجا نوشتن بهم حس خوبی نمیده. شاید باید بس کنم. شاید دیگه باید برم. | 131 | 0 | Loading... |
07 3:23 | 132 | 0 | Loading... |
08 بعد از تو، توی هرکسی دنبال خانواده گشتم. اون شبی که درس میخوندی و از جام بلند شدم اومدم توی اتاق، گفتم بغلم کن و توی بغلت گریه کردم، توی بغلت حل شدم و دیگه هیچوقت دلم اونقدر باهات صاف نشد. دیگه هرسال و هربار که بغلت کردم، دنبال اون آرامش گشتم. | 132 | 3 | Loading... |
09 من خیلی وقتا یادم میرفت بیام توی حیاط دم در و ازت تحویلش بگیرم. دوستام میدیدنم و میگفتن مامانت اومده، خیلی وقت ها لقمه هام رو نمیخوردم و میذاشتمشون توی کیفم، بعدم درشون نمیآوردم و همونجا خشک میشدن، آخر هفته ها حداقل دو سه تا لقمه ی خشک شده از کوله ی مدرسم در میاوردی. ولی تا وقتی بزرگ بشم ادامه دادیش، منم تا وقتی که بزرگ بشم ازت خواستم که ادامه بدیش، حتی اگر هرروز لقمه هامو نمیخوردم، شاید دلم میخواست که هرروز دوست داشته بشم. | 136 | 1 | Loading... |
10 به جاش میدونی چی رو همون روز ازت یادم اومد؟ اینکه وقتی کوچیک بودم زنگ تفریح اول، گاهی هم دوم، برام صبحانه میاوردی. نون پنیر گردو، لقمه ی تخم مرغ، نون و پنیر و گوجه، چیزهای دیگه که یادم نمیاد. هرچی خودت میخوردی. هرروز، یادت نمیرفت، برام صبحانه میاوردی. ازت عصبانی نیستم؛ دوستم داشتی، شاید دروغ نگی و هنوزم دوستم داشته باشی، ولی من نیاز داشتم که پیشم باشی، حتی اگر دوستم هم نداشتی. | 135 | 2 | Loading... |
11 ؛ | 128 | 0 | Loading... |
12 جلوم ایستادی و من دقیقا خودم رو توی تو دیدم. همون حرف هایی که من از روی عجز بهت گفتم بهم میگفتی، قلبت همون قدر سوخت و میسوزه، حس میکنم حتی سرت ممکنه از شدت گریه شکاف بخوره، دقیقا مثل اون شبی که ازت کمک خواستم و رفتی. باهات حرف زدم و گفتم کمک بگیر، پشت سرم گریه میکنی؛ از دیدنت توی این حال خوشحال نمیشم، کلافه کنندهست، گاهی سعی میکنم کمکت کنم و حواسم بهت باشه. فقط خیلی متأسف نیستم، دیگه حتی از دستت عصبانی هم نیستم، نه از دست تو نه از دست هیچکس دیگه. میرم و میذارم پشت سرم گریه کنی؛ شاید مثل همون روز که در خونرو بستی و رفتی، منتظر موندم که برگردی و رفتی. امیدوار بودم که برگردی و رفتی. | 128 | 1 | Loading... |
13 هی میام اینجا حرف بزنم، اما میبینم دیگه دلم نمیخواد حرف بزنم. | 112 | 0 | Loading... |
14 The 1975. | 20 | 0 | Loading... |
15 ما نیستیم. بوس بهتون. | 213 | 0 | Loading... |
16 تا داری گریه میکنی بدان و آگاه باش من امروز بوسم رو گرفتم نازیم رو شدم زیدم رو دیدم و تو هنوز داری خودت رو میزنی اینسل بیعقل | 1 | 0 | Loading... |
17 فعلا دیگه دلم نمیخواد بنویسم. از آدمها بدم میاد. | 7 | 0 | Loading... |
18 دردت به سرم که هنوز از محبت و بی محبتی حرف میزنی؛ داریم کنار یک مشت غیر آدمیزاد زندگی میکنیم. | 37 | 1 | Loading... |
19 واضحهه که بویی از محبت نبرده.
بدترین آرزو هم براش اینه که تا آخر عمر اخوندوارش از تنهایی و بیمحبتی بپوسه.
خودت رو اذیت نکن اجی | 37 | 0 | Loading... |
20 عکسمونم فرستاده❤️ | 37 | 1 | Loading... |
21 آجی هنوز داره تهدید میکنه، با کی؟ با همون سپاهی که بهش معترضه😂😂😂 | 37 | 0 | Loading... |
22
https://t.me/whatsmood/40359
داداشمون ناراحته بقیه دوست دختر خوشگل دارن خودشو سگ نگاه نمیکنه؟🤭 | 37 | 1 | Loading... |
23 این کشور هیچ چیزی برای من و ما جز تروما، تهدید، سرکوب، تحقیر، خشم توی سلول خوابیده و غیره نداشته. من باید احساس وطن پرستی رو نسبت به خاکی داشته باشم که همون قدر که من بهش این حس رو دارم، برای من شرایط زندگی فراهم میکنه، نه اینکه هرروز و هر لحظه منو میکشه. من اگر از اینجا برم، دیگه دلم نمیخواد برگردم، اینجا فقط زادگاه منه، احترامش هم برام در حد یه زادگاهه، نمیتونم بیشتر از این زندگی ای که دارم میکنم اینجا و شماها هیچ خبری ازش ندارید رو توی این خاک و خود این خاک رو محترم تر بدونم. هرکیم ناراحت میشه بشه. | 10 | 3 | Loading... |
24 کجا بزرگ شدین شماها؟ | 17 | 0 | Loading... |
25 به خدا خیلی بی تربیتی. | 17 | 0 | Loading... |
26 تهدید های روزانه: | 19 | 0 | Loading... |
27 😂😂😂😂 | 19 | 0 | Loading... |
28
من یه مادری از جفتتون بگام
کیرم تو اون عینکت بره | 19 | 0 | Loading... |
29 آخوند توی مغز این آدمها نهادینه شده. | 19 | 1 | Loading... |
30 تازه فکر میکنید فرقی با ج.ا دارید چون رفتید توی خیابون ولی هیچ فرقی نمیکنید، وقتی با تهدید حرف میزنید مثل همون گشت ارشاد و حراست و قانون گذار و نماینده اید، اونم مجازات و تهدید میذاره و وقتی بهش عمل نشه میکشه، خیلی فکر نکنید تفاوتی دارید، همتون مثل همید❤️ | 216 | 1 | Loading... |
31 آخجون توی مترو هم دعوا شد. یه آقاییه به یه خانومیه دست درازی کرده، مادرجنده، ایران عالیه😂❤️ | 21 | 0 | Loading... |
32 مجددا تاکید دارم که اگه خیلی ناراحتی و مشکل داری جای اینجا بودن و گه زندگی ما رو خوردن لفت بده اجی.
اینام 🧊🧊🧊🧊🧊 برای شما که به عنوان شیاف خنککننده استفاده کنی🫶 | 21 | 0 | Loading... |
33 هرچی که هست | 20 | 0 | Loading... |
34 احتمالا یک چیزیه که اذیتم میکنه که گفتی نخون | 20 | 0 | Loading... |
35 هی میخوام بازش کنم بخونم. | 20 | 0 | Loading... |
36 واقعا من دیگه چقدر کصمغزم هنوز یه چیزی توی دلم میگه ای بابا، کشورته بهرحال. نه کشورم نیست. خستم کرده و خستم کردید. همین امروز هم، هم توی خیابون اذیت شدیم، هم حراست مانتوی تا زانوم رو بهش گیر داد، هم مقنعم پایین بود و نیروهاشون قبل از اینکه برم ببینمش از دم مترو افتاده بودن دنبالم و من فقط مقنعمو برگردوندم روی سرم، که با سر نکردنش تماما همچین کصشری رو قبول نکرده باشم. ولی فقط کاش این زمان بگذره و بتونم برم، حالم از تمام ایرانی های این مدلی و این کشور بهم میخوره. | 23 | 0 | Loading... |
37 خب دیگه اگه امروز ایران و ایرانی به اندازه ی کافی کیر کرده توی اعصابت برو به وطن پرستیت برس سترن.🤍 | 28 | 0 | Loading... |
38 لطفاً. | 29 | 0 | Loading... |
39 نه نخون. | 30 | 0 | Loading... |
40 میخوام نخونم=) | 1 | 0 | Loading... |
اینجا بمونه و من هم برای خودم میمونم. شما هرچه صلاح دیدید، همان کنید. پیش تر بدونید که عزیزان دور و ندیده ی منید، از لطف همه شما توی این چهار پنج سالی که از خودم نوشتم ممنون و قدردانم. من از نوشتن دست نمیکشم چون از من جدا نیست، مثل دست و پای منه، مثل چشم های من و مغز من میمونه، اما از اینجا نوشتن و اینطور نوشتن بهتره که دست بردارم و با اینکه تغییر کردم، کنار بیام. شاید گاهی و به ندرت چیزی بنویسم، یکسال بعدتر وقتی اتفاقی افتاد از اون اتفاق چند پاراگراف بنویسم، دو سال بعدتر، سه سال بعدتر، بهتون بگم که جای تازه ای برای نوشتن ساختم و به اون جای جدید تعلق دارم و اگر خواستید تشریف بیارید. اما الان و اینجا، هم با گذشته ای که داشتم غریبه ام، هم با خاطراتی که بالاتر نوشته شدن و به من نسبت داده میشن. با کسی که شدم و خیلی درموردش نمیدونم، نمیتونم به اینجا نوشتن ادامه بدم؛ اتفاقاتی که افتاده و تهدید هایی که در فواصل زمانی متعدد گرفتم هم دلم رو با ادامه دادن و از خودم گفتن ناصاف میکنه. مواظب خودتون باشید. شاید بگم stay tuned، برای خوندن سالهای پیش رو در زمانی نامشخص که خیلی نزدیک نیست، اما هر کجا که تصمیم گرفتید دست هاتون رو جدا کنید، راحت باشید و سراغ ماجراجویی های خودتون برید. من از شدیدترین نوسانات خلقی، وضعیت افسردگی، موقعیتم توی سالهای تحصیلم، مشکلات خانوادگی، تلاش کردن هام برای زنده موندن و زندگی کردن، یاد گرفتن ورزش های تازه، یاد گرفتن درس های آکادمیک تازه، تغییر کردن محیط، بزرگ تر شدنم توی این چند سال، از دست دادن عزیزانم در گذشته، آشناییم با نور قلبم بعد از چند سال پی در پی از دست دادن، مدل فکر کردنم وقتی که با اختلالات مختلفی درگیر بودم، مدل فکر کردنم وقتی بعد از سالها تونستم چیزهایی رو در اینباره مدیریت بکنم، آدمهای دور و نزدیک و قصه هایی که به موازات قصه ی خودم روایت میکردم، اینجا نوشتم. نمیدونم سالهای بعد من رو به کجا میبرن، اما برای تک تک شما و خودم، قدرت مواجهه، فکر کردن، تصمیم گرفتن، حس کردن حس های مختلف موجود توی زندگی، زنده موندن و خوب زندگی کردن آرزو میکنم. دلیل خیلی چیزهارو تا سال ها بعدتر نمیشه فهمید، از بعضی رنج ها هم به ناچار و با تحمیل و از سر بسیاری قبول مسئولیت نکردن هایِ دیگران باید بگذریم، اما امیدوار و مستدام باشید. خوب غذا بخورید، آب زیاد بخورید، خوب بخوابید، ویتامین مصرف کنید، سلامت روانتون رو در این مملکت جدی بگیرید و از هرکار که از دستتون برای خودتون برمیاد دریغ نکنید؛ کاش اون طور زندگی بکنیم که لیاقتش رو داریم. هرچه به اون باور دارید، حافظِ شما.
ارادتمند، سترن.
❤🔥 7🍓 5
از بعد از آخرین روزی که یکی از بین شماها تهدیدم کرد، اینجا نوشتن بهم حس خوبی نمیده. شاید باید بس کنم. شاید دیگه باید برم.
بعد از تو، توی هرکسی دنبال خانواده گشتم. اون شبی که درس میخوندی و از جام بلند شدم اومدم توی اتاق، گفتم بغلم کن و توی بغلت گریه کردم، توی بغلت حل شدم و دیگه هیچوقت دلم اونقدر باهات صاف نشد. دیگه هرسال و هربار که بغلت کردم، دنبال اون آرامش گشتم.
🍓 5
من خیلی وقتا یادم میرفت بیام توی حیاط دم در و ازت تحویلش بگیرم. دوستام میدیدنم و میگفتن مامانت اومده، خیلی وقت ها لقمه هام رو نمیخوردم و میذاشتمشون توی کیفم، بعدم درشون نمیآوردم و همونجا خشک میشدن، آخر هفته ها حداقل دو سه تا لقمه ی خشک شده از کوله ی مدرسم در میاوردی. ولی تا وقتی بزرگ بشم ادامه دادیش، منم تا وقتی که بزرگ بشم ازت خواستم که ادامه بدیش، حتی اگر هرروز لقمه هامو نمیخوردم، شاید دلم میخواست که هرروز دوست داشته بشم.
🍓 5
به جاش میدونی چی رو همون روز ازت یادم اومد؟ اینکه وقتی کوچیک بودم زنگ تفریح اول، گاهی هم دوم، برام صبحانه میاوردی. نون پنیر گردو، لقمه ی تخم مرغ، نون و پنیر و گوجه، چیزهای دیگه که یادم نمیاد. هرچی خودت میخوردی. هرروز، یادت نمیرفت، برام صبحانه میاوردی. ازت عصبانی نیستم؛ دوستم داشتی، شاید دروغ نگی و هنوزم دوستم داشته باشی، ولی من نیاز داشتم که پیشم باشی، حتی اگر دوستم هم نداشتی.
🍓 6