cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

دَِاَِسَِــَِتَِـاَِنَِ اَِنَِلَِاَِیَِنَِ 📚

🚩 Channel was restricted by Telegram

نمایش بیشتر
کشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
860
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Prohibited content
داســــتــــانــــڪــده ( +18 ) جــــدیــــد
نمایش همه...
جدیدترین داستاناے بروز سایت گوگل 👍
داستان محارم و سن پایین ♨️♨️♨️♨️
داستان (گے ) زیره هجده سال ♨️♨️♨️♨️
داستان تصویرے و فایلے 👍♨️♨️
فیلم پورن جدیدترینهاے برازرس لینڪش ♨️♨️
ضربه بزن رو این متن وارد ڪانال شو 👆🔞🔞🔞🔞
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
پستا رو لاییک نکنید از این به بعد پست خوب براتون نمیفرستم دیگه خود دانید
نمایش همه...
لاییییک 👍 کنید پستا رو دمتون گرم
نمایش همه...
شب بخیر ✋👋👋❤️❤️😘
نمایش همه...
طره اون شب سرد رو دائم با هم مرور می‌کنیم… نوشته: ساسان 👍 68 👎 15 86901 👁️      
نمایش همه...
👍
👎
خودم قرار گرفتم و انگشتای دوتامون رفته بود لای هم و یه حس سکسی خاصی به من دست داده بود . بعد از چند دقیقه سیما دستش رو از دستم بیرون کشید و بعد صداشو که سعی می‌کرد یواش باشه شنیدم که داشت محسن رو بیدار می‌کرد که پاشو من دستشویی دارم . اونم با حالت خواب آلود جواب داد خب برو لای درختا بکن و بیا . سیما هم میگفت من میترسم . اونم با همون لحن خواب گفت ببین از رویا اینا کسی اگه بیداره با اونا برو . اینجا بود که تازه دوزاریم افتاد و پی به نقشه سیما بردم . سرم رو کمی بلند کردم و دیدم سیما دوباره چرخید سمت ما و رویا رو یواشکی صدا زد و گفت بریم بیرون دستشویی دارم ، ولی صدایی از رویا در نیومد . خواب رویا عمیقه و با اینجور چیزا عمرا بیدار نمیشه و تقریبا تو فامیل همه این موضوع رو میدونن . بعدش سیما منو صدا زد و منم یواشکی گفتم بله ، چیزی شده ؟ گفت میشه با من بیای بیرون حواست باشه که من دستشویی کنم . گفتم باشه و این بود که یواشکی از چادر زدیم بیرون . هوا واقعا سرد بود و سرما باعث شد کیرم از حالت شق خودش کمی بخوابه . کمی که از چادر دور شدیم یواشکی از روی شلوار جین دستی به کون سیما کشیدم تا ببینم عکس العملش چیه و آیا چراغ سبزش رو درست متوجه شدم ؟ سیما یه نگاه شیطنت آمیز بهم کرد و با ناز گفت عجله نکن شیطون بذار بریم یه جای امن که کسی نبینه . با این حرفش کیرم دوباره سفت شد و علی رغم سرما ، داشت شلوارم رو سوراخ می‌کرد. رفتیم پشت یه درخت بزرگ بدون هیچ حرفی خودشو انداخت تو بغلم و لبهامون با اولین تماس شروع کردن به خوردن هم . وااااای باورم نمیشد این حرارت و گرمای تن سیماست که داره وجودمو داغ میکنه . با توجه به سردی هوا هواسم بود که باید زود کار رو تموم کنم و برگردیم به چادر ، واسه همین حین لب بازی داغ و شهوتناک ، دستم همه وجود سیما رو داشت کشف می‌کرد. دستم از پشت رفته بود تو شلوار سیما و کون صاف و گرمش رو فشار میداد ، سیما هم بیکار نموند و از روی شلوار دستشو رسوند به کیرم و فشارش داد و با صدای لرزون و آروم گفت : اووووووف … منم گفتم : جوووون ، دوسداری ؟ لبخندی زد و گفت : اگه بره توش خیلی … گفتم : چرا که نه ؟ از خداشه ، گفت : پس زود باش که وقت نداریم . هر دو سرمست از شهوت در اون هوای سرد که کم کم احساسش نمی‌کردیم و تنها فکرمون رسیدن به وصال و اوج لذت بود ، تو دوثانیه شلوار و شورتش رو کشید پایین و دستاشو تکیه داد به درخت و جلوم خم شد . چقدر صحنه زیبایی جلوی چشمام ظاهر شده بود که از دیدنش سیر نمی‌شدم. کون زیبا و خوش فرم سیما منو دعوت به خودش می‌کرد یه لحظه به صورت غیر ارادی دوتا کفه کونش رو فشار دادم تا باز بشه و بی اختیار سرم رفت لای کونش و زبونم رو به کص و کونش کشیدم ، سیما یه صدایی شبیه ووووووی از خودش درآورد گفت : کامران جان فعلا وقت نداریم اینا بمونه واسه بعد ، بکن توش که دارم میمیرم … منم با این حرف سیما و امید به ادامه این رابطه یهویی ، از ته وجودم گفتم : اووووف ، چشم خانمی و کیرم رو از زیر شلوار ورزشی کشیدم بیرون و با آب دهنم خیسش کردم و گذاشتم دم سوراخ کصش … رو شیار کص سیما چندتا بالا پایین کردم و بعد به آرومی هل دادم تا رفت توش … صدای آهههههه سیما بگوشم خورد و گفتم : جووووون دلت خواسته بود ؟ گفت : آره ، زیاد ، یه ماهه تو کفم ، بی شعور محسن بخاطر حسابو کتاب کاراش مدتیه که حال و حوصله درست و حسابی نداره و منو تو کف گذاشته . منم گفتم : نگران نباش بعد از این خودم هستم و هر وقت بخوای کص و کونتو جر میدم و همزمان وحشیانه تلمبه میزم طوری که صدای برخورد رونها و شکمم به پشت سیما بلند شده بود و سیما افتاده بود به آخ و اوخ و گفتن قربون کیرت برم عشقم ، بکن منو … تند تند بزن … جیگرم داره حال میاد ، با چند ضربه دیگه یهو سیما نفسهاش تند شد و لرزید و دیدم پاهاش داره سست میشه ، که از باسنش محکم گرفتم و به سمت خودم کشیدم و فرصت نفس بهش ندادم و با همون سرعت به تلمبه زدن ادامه دادم . کم کم به ارگاسم نزدیک میشدم که سیما متوجه شد و گفت : بریز توش ، میخوام داغی آبتو حس کنم و من با تمام فشار آبمو تو کصش خالی کردم . خیلی وقت بود ارگاسم چنین لذت بخشی نداشتم . بی حال از پشت چسبیده بودم به سیما … تا اینکه کم کم کیرم خوابید و خودش از کص سیما در اومد. شلوارم رو کشیدم بالا و خودمو مرتب میکردم که همونجا سیما نشست و شروع کرد کنار درخت به شاشیدن … انگار که سالهاست زن و شوهریم و هیچ حس خجالتی بینمون نیست . شاید کل این ماجرا بیشتر از ۱۲ دقیقه طول نکشید ولی احساس می‌کردم بهترین سکس عمرم رو تجربه کردم . فرداش موضوع شب رو اصلا به روي هم نیاوردیم اما هر وقت با سیما چشم تو چشم میشدم یه تبسم توام با شیطنت روی لبهاش نقش می‌بست و منو به آینده امیدوارتر می‌کرد… فعلا از اون جریان تا حالا که دارم مینویسم فرصت سکس برامون پیش نیومده ولی چتهای سکسی بین منو سیما همچنان رد و بدل میشه و خا
نمایش همه...
شمال با خواهرزن 1401/02/20 خواهرزن سفر شمال سلام . این خاطره عید امسال برام اتفاق افتاد . من کامرانم ۴۲ ساله قد ۱۸۳ با هیکل نرمال کمی ورزشکاری وزن ۹۲ . خانمم رویا ۳۷ ساله با هیکل معمولی ولی جذاب و تودل برو با قد ۱۷۴ و ۷۵ کیلو وزن . یه خواهر زن هم دارم به اسم سیما اونم ۳۲ سالشه . هر کدوم دو تا بچه داریم همشون دختر . خاله خانمم ساکن شماله و تقریبا یکسال در میون عید مسافرت شمال میریم خونه شون . خانواده ای پر جمعیت و شلوغ پولوغ و اهل بگو بخند ، که همیشه با اونا بهمون خوش میگذره . خب بریم سراغ خاطره . امسال عید برنامه مسافرت شمال طبق سال‌های پیش داشتیم که دوم فروردین رسیدیم و دیگه هرکی تو اون شلوغی جمعیت به کاری مشغول بود . یکی دو روز اول با رفتن به رویان و خرید از مراکز خرید و کنار دریا و شبها هم بساط کباب و مشروب و بزن و برقص تموم شد . روز سوم رویا یه تفریح گاه کوهستانی جنگلی از سایت بوم گردی پیدا کرده بود که منظره های عالی و آبشار زیبایی داشت و پیشنهاد داد بریم یه سر اونجا و بگردیم . داماد خاله ی رویا گفت : اونجا رفتن به این سادگی هم نیست . از یجایی ماشینهارو باید پارک کرد و چند ساعت پیاده روی و کوه پیمایی داره و اگه قبل از ظهر راه بیافتید، عصر همون بتونید برسید ، این توضیحات تقریبا همه رو پشیمون کرده بود از رفتن که رویا گفت اشکالی نداره ، نهایتش یه شب میمونیم تو چادر و فرداش برمیگردیم، خلاصه سرتون رو درد نیارم بعد از کلی بحث و مشاوره و نظرخواهی ، قرار شد فقط من و رویا و سیما و شوهرش محسن با یه ماشین ، چهارتایی بریم و اگه تونستیم که تا شب برگردیم اگه هم نشد شب چادر برپا کنیم و بخوابیم اونجا ، صبحش برگردیم . این بود که حدود ۱۱ راه افتادیم و عصر با کلی بدبختی و تحمل وزن کوله پشتی ها رسیدیم به آبشار . واقعا دیگه نایی برامون نمونده بود . یه کم استراحت کردیم و اطراف رو چرخی زدیم و از زیبایی های بکر محیط جنگلی و کوهستانی و صدای زیبای آبشار لذت بردیم . آدمای زیادی برای دیدن اونجا اومده بودن . کم کم داشت تاریک میشد که طی نظرسنجی قرار شد شب رو بمونیم . با نزدیک شدن غروب ، هوا هم شروع کرد به سرد شدن و این باعث شد زود دست به کار بشیم و چادر رو برپا کنیم . بعد از درست کردن یه آتیش کوچیک جلوی چادر و خوردن ساندویچ های سردی که با خودمون برده بودیم رفتیم داخل چادر و با توجه به سردی هوا و کمبود پتو بخاطر محدویت در امکان حمل ، دوتا پتو باز کردیم کف چادر و دو تا پتو باقی مانده رو هم قرار شد هر زوج یکی رو مشترک روشون بکشن . زیر سرمون رو هم با خورده لباس و کوله ها جور کردیم . رویا و سیما وسط خوابیدن و منو محسن هم کناره ها در یک ردیف چهار نفره . چندتا چادر دیگر هم لابلای درختها و در اطراف ما دیده می‌شد. همون اول کار رویا پشتش رو به من کرد و اومد بغلم که گرممون بشه . سینا هم روشو کرد سمت رویا و با محسن پشت به پشت خوابیدن . از سیما بخوام بگم یه خانم خوش هیکل ورزشکار که دائم به خودش میرسه و کون و سینه درشت و مناسبی داره . من تا اون شب هیچگاه با چشم رابطه به سیما نگاه نکرده بودم و تقریبا مسافرتهامون اغلب با هم بوده ولی اصلا فکر اینکه بخوام باهاش رابطه نزدیک و سکس داشته باشم از فکرم نگذشته بود . نه اینکه آدم خیلی مثبتی باشم ، بجاش شلوغی هامو حسابی کردم و اگه جاش بیافته بازم میکنم . ولی به سیما همچین نظری نداشتم . خلاصه مود خواب گرفتیم و دست من زیر سر رویا بود و از پشت چسبیده بودم بهش ، رویا بلافاصله خوابش برد و منم بخاطر خستگی کوه پیمایی کم کم چشمام داشت داغ میشد که یهو دست یکی اون دستم رو که زیر سر رویا بود گرفت و یه فشار کوچولو داد . اولش گفتم شاید رویا با دست راستش گرفته ولی رویا کاملا خواب بود و این دست همراه با فشار اندک ، دست منو نوازش می‌کرد. واقعا هنگ بودم که نکنه این دست سیماست و اگه اونه آخه چطور ممکنه . هر چند با سیما راحت بودیم و شوخی ها و بعضا حتی شوخی فیزیکی داشتیم ولی تا حالا از رفتارهای سیما هیچ چیز غیر عادی که نشون بده داره چراغ سبز میده ندیده بودم . تو همون تاریکی چادر ، منم یه عکس العمل نسبی نشون دادم و اون دست رو با فشار کمی نوازش کردم . یه لحظه حرکت دست متوقف شد و بعد از چند ثانیه دوباره شروع کرد و اینبار با حرارت و احساس بیشتر . دیگه مطمئن شدم که سیماست و قبل از اینکه بخوام به چیزی فکر کنم یهو احساس کردم کیرم در حال تکون خوردن و سیخ شدن هست و چون از پشت چسبیده بودم به کون رویا ، از ترس اینکه با سیخ شدن کیرم از خواب بیدار بشه ، یه ذره کمرم رو عقب کشیدم ولی دستامون در تاریکی داشتن با هم عشق بازی میکردن . یواشکی از پشت رویا سرم رو بلند کردم و نگاهی به صورت سیما که فاصله ای کمتر از یک متر با من داشت انداختم و در نور خیلی کم محیط ، برق چشمای سیما رو دیدم و اونم متوجه من شد و احساس کردم لبخندی به من زد . من دوباره در جای
نمایش همه...
شده بود وپیچ و تاب های بدنش بیشتر شد. بازم قبل از این که برم به سمت پایین خواستم مطمئن بشم که باکره نیست، دستم رو سر دادم به زیر شلوار و شرت ولای چاکش. انگار ملیحههم از من حشری تر بود و کُسش حسابی آب انداختهو با چند بار لمس لبه های کُسش با انگشتام چشمم رو بستم وانگشت اشاره ام رو فشار دادم داخل! خوشبختانه انگشتم به راحتی وارد شد و با عدم ممانعت ملیحه هم به اطمینان رسیدم. با فشار انگشتم به داخل ملیحه هم نفس صدا داری کشید و سرم رو به سینه اش فشار داد. بعد از یکی دو دقیق تلنبه زدن و نوازش با انگشتام دستم رو بیرون کشیدم و با گرفتن پاهاش، چرخوندم به سمت کنار و پاهاش رو از لبه تخت آویزون کردم . در حالیکه من بین پاهاش قرار گرفته بودم و مشغول باز کردن دکمه شلوارش بودم، ملیحه هم نشست و بدون اینکه دکمه ها رو بازکنه، از پشت پایین پیراهنم رو گرفت و کشید رو به بالا، تا از سرم در آورد. با بلند کردن باسنش کمک کرد تا شلوارش رو درآوردم. کُس سقید و تازه شیو شده‌اش با رنگ صورتی لبه هاش حسابی دلبری میکرد. سرم رو بردم بین پاهاش و با یک لیس از پایین کُس تا روی چچوله اش مشغول خوردن و لیسیدن شدم. با همون لیس اول همراه با ناله ای ممتد خودش رو ول کرد روی تخت و ضمن آه و ناله کردن، مشغول بازی با موهام شد وگاهی هم سرم رو به لای پاهاش فشار میداد. دو سه دقیقه ای حسابی براش خوردم تا در خواست کرد که بکنم توش! خوش بختانه از خیلی وقت پیش کیرم آماده و منتظر اذن ورود بود، سه سوته شلوار و شورتم رو در آوردم و همزمان هم ملیحه چرخید روی تخت. دراز کشیدم روش. با کمی از اب دهنم کیرم رو خیس کردم و با لبه کُسش تنظیم و فشار کوچیکی دادم. مشغول خوردن لباش شدم. یک دست ملیحه دور گردنم چرخید و دست دیگش رفت پایین و ضمن نوازش و کند وکاش کیرم مشغول هدایتش به داخل شد. کُسش اونقدر لزج وآماده بود که تا دخول کامل خیلی طول نکشید همین که به آخر رسید این بار ملیحه مشغول خوردن لبای من شد و درخواست کرد تلنبه بزنم. هر چند تا میکی که به لبام میزد یک گاز هم میگرفت و با تکون دادن سرش تشویق به سرعت بیشت میکرد. ناخوناش رو روی ستون فقرات حرکت میداد و گاهی هم بصورت خنج پشت شونه هام میکشید. نگران این بودم که این وقفه چند ساله توی سکس و حشری شدنم باعث بشه زودتر از اون ارضاء بشم ولی گویا اوضاع اونم بهتر از من نبود، شاید هم خوردن بیش از حد من براش، باعث شد دیگه فرصت عوض کردن پوزیشن گیرمون نیاد و به سه دقیقه نشده در حالی که با فشار دادن پاهاش بهم، بدنش قفل شد با فشار زیاد لبام رو گاز گرفت و توی همون وضعیت خواست حرکت نکنم! با یک مکث نیم دقیقه ای بدنش رو ول کرد و منم سرعتم رو بیشتر کرد تا بالاخره آبم حرکت کرد. سریع کشیدم بیرون با کمک دستای ملیحه شیره جونم رو خالی کردم روی شکمش و ولو شدم کنارش. زیر پوشم رو از کنار تخت برداشتم و بدنش رو تمیزکردم وگرفتمش توی بغل. ملیحه چند تا بوسه از لبام گرفت و چرخید پشت به من، خودش رو کامل توی بغلم جا داد . نمیدونم چقدر گذشته بود که با صدای زنگ گوشی ملیحه از خواب پریدیم. پایان دوستان بابت اشکالات پوزش میخوام نوشته: سعید 👍 85 👎 1 34801 👁️      
نمایش همه...
👍
👎
ن بندم گره خورده به هم میتونی بازش کنی؟ با گفتن آره، گرفتمش و در حالی که نشست روی صندلی کناریم، مشغول باز کردن گره ها شدم. یکی دو دقیقه ای طول کشید تا بازش کردم وگرفتم به سمتش، منتهی به جای گرفتن، نیم تنه اش رو چرخوند به طرف دیگه و گفت میشه ببندیش برام ناخن هام نمیذاره ببندم! دیدن گردن سفید و بلورینش به اضافه بوی اودکلن زنانه اش حالم رو دگرگون کرد به خاطر اینکه بیشتر تحریک نشم سریع بستم براش و چرخیدم. نشسته بود کنارم و جنب نمیخورد و به خاطر صدای موسیقی هر حرفی میخواست بزنه سرش رو تا دم گوشم میاورد. دیدن اندامش که به خاطر تنگی و فرم لباسهاش بیشتر به چشم میومد، برخورد نفس هاش به گوشم و بوی اودکلنش تاثیر خودش رو گذاشته بود و داشت اون حسی که بیشتر از پنج سال از خوابیدنش گذشته بود رو بیدار میکرد، یادم نمی‌اومد آخرین بار کی تحریک و یا ارضا شده بودم واز این می ترسیدم که نتونم مقاومت کنم. خوش بختانه کمی از شروع مهمونی که گذشت یکی از دوستاش دعوتش کرد که برقصه و چند دقیقه ای رفتند وسط. چند دقیقه ای همراه بقیه رقصید و برگشت، خیال کردم میخواد بیاد بنشینه، ولی با گرفتن دستش به سمتم دعوتم کرد که منم برقصم. کمی مکث کردم که چکار کنم ولی ملیحه فرصت نداد و با گرفتن دستم، کشید و همراه خودش برد. شروع کردیم به رقصیدن ولی تمام حواسم به زیبایی ها و اندام ملیحه بود، به خاطر حرکات بدنش گاهی یکی دوسانتیمتر پیراهنش بالا میومد و نواری سفید از پوست بدنش فاصله بین شلوار و پیراهنش میشد یا به خاطر بلند تر بودن قد من نگاهم میرفت توی یقه اش که قسمت بالای سینه بلورینش، چشمام رو نوازش میداد. چند دقیقه ای رقصیدیم و به خاطر اینکه رفتارم تابلو نباشه رفتم نشستم، اما چند دقیقه بعد ملیحه هم اومد و با نزدیک تر کردن صندلیش نشست کنارم. خانمی در سمت دیگر من نشسته بود و گاهی از پشت سر من با هم حرف میزدند که یکی دوبارش ملیحه برای نزدیک شدن به خانمه آرنجش رو میذاشت پشت شونه من وسینه هاش رو میچسبوند به کنار بدنم، خوب بابا این چه کاریه پاشین بشینید کنا هم تا من رو به فنا ندادید. با هر بد بختی بود تا بعد از ناهار سر کردیم . چند دقیقه ای غیبش زد و وقتی برگشت دوتا لیوان توی دستش بود، یکی شوررو گرفت سمتم: سعید نوشیدنی میخوری؟ نگاهی به لیوان انداختم و گفتم: زیاد نه، ولی مرسی! لیوان رو از دستش گرفتم، منتهی با هم جرعه اول منصرف شدم! طعمش خیلی به دلم ننشت! ملیحه در حالیکه کم کم لیوانش رو تموم میکرد میچرخید و با بقیه حرف میزد، برگشت سمت من و با دیدن لیوان با تعجب گفت: واا هنوز نخوردیش؟ گفتم: نه نمیخورم خوشم نیومد! بدون حرف لیوان رو برداشت و اینم تموم کرد! ساعت از سه گذشته بود که از باغ زدیم بیرون ولی به سر خیابون نرسیده معلوم بود حالش مساعد نیست!گفتم بزن کنار و خودم نشستم.کمی که از باغ فاصله گرفتیم،در حالیکه زد زیر گریه شروع کرد حرف زدن. نمیدونم شاید اثر مشروب بود یا شاید دنبال درد و دل کردن: میدونی سعید، من و تو یک درد مشترک داریم! با تعجب نگاهی بهش کردم و پرسیدم چطور؟ ادامه داد: هر دو عشقمون رو از دست داده ایم و عزا داریم، عشق منم توی یک تصادف کشته شد! بی اختیار رفتم کنار و توقف کردم. بهت زده خیره شدم بهش! عزیز من چرا قیمه رو میریزی تو ماستا؟ تو که روز به این خوبی ساختی دیگه چرا همه چیز رو داری خراب میکنی؟ دوباره همه چیز برگشت و افکارم پریشون شد، در حالیکه ملیحه گریه کنان داشت از عشق خودش میگفت، منم اشکام سرازیر شد، سرم رو به پشت سری تکیه دادم و چشمام رو بستم. چند دقیقه ای هرکس توی حال خودش بود، ولی جای مناسبی نبودیم، آروم دستش رو که روی کنسول گذاشته بود گرفتم توی دستم و در حالیکه نوازش میکردم، دلداریش میدادم تا کمی آروم شد و حرکت کردیم! دیگه تا نزدیکی خونشون حرفی نزد. تصمیم گرفتم با توجه به اوضاعش تا سر کوچه‌شون ببرمش، ولی دور میدون که رسیدیم یهو به خودش اومد: سعید من خونه نمیرم! گفتم: پس کجا میخوای بری بگو تا برسونمت! خودش رو جم و جور کرد: جای نمیرم! الان با این وضع برم خونه باز مامان گیر میده! حال و حوصله بیرون رو نداشتم. گفتم میخوای بریم خونه من! شونه ای انداخت بالا و گفت نمیدونم! کمی میوه وسایل پذیرایی گرفتم و رفتیم به سمت خونه. ملیحه ولو شد روی مبل ومنم رفتم میوه ها رو بشورم چایی بذارم. وقتی برگشتم توی پذیرایی مانتو وشالش رو برداشت بود و همون شلوار جین و پیرا هن توی باغ تنش بود. همینطوری که ولو شده بود روی مبل زل زده بود به عکس بزرگ بهاره که روی دیوار بود! گفتم میخوای تا چایی آماده میشه یک چرت بزنی؟! انگار نشنید چی گفتم: خوش به حالت سعید که راحت میتونی عکسهاش رو بذاری جلوی چشمت من که هر موقع دلم تنگ میشه باید دزدکی عکس هاش رو ببینم! نفسی کشیدم و نشستم مبل کناریش: میدونی ملیحه، به نظرم به اون حرفت که پریروز گفتی، که حصارها رو باید بشکنیم عمل کنیم. شاید تا زمانی که اوضاع ای
نمایش همه...
نجور باشه زندگی ما همین باشه!درسته اینا برای همیشه توی ذهن ما زنده هستند و به یادشون هستیم ولی اینکه زندگی خودمون رو فراموش کنیم به نظرم خیلی منطقی نیست. شاید تقدیر مون این بوده! خودش رو کمی بالا کشید و مرتب تر نشست. همینجوری که سرگرم صحبت بودیم بلند شد سر پا و با بردن دستاش به سمت بالا، کشی به بدنش داد که باعث شد پیراهنش ده پانزده سانتی بالا بره و گودی کمر و پهلو هاش کاملا مشخص بشه. عجب پوست شفاف و سفیدی داره! دوباره داشتم تحریک میشدم وفکرم مشغول شد با اشاره به در دستشویی: سعید دستشویی اینه؟ همزمان با اشاره سر گفتم آره و رفت. منم رفتم ظرف میوه هار و مرتب کردم چایی دم کردم و آوردم تا برگرده. وقتی برگشت چشماش حالت خاصی داشت ومعلوم بود هنوزم اثر مستی رو داره. با گفتن مزاحم تو هم شدم نگاهی به ساعت کرد و دوباره نشست. انگار خمیر دندون زده بود چون دیگه بوی الکل از دهنش نمیومد. دیدن پهلو ها و گودی کمرش وبوی اودکلنش دوباره داشت کاره خودش رو میکرد. نمیدونستم توی اون شرایط یا وضعیتش کاری که میخواستم بکنم درسته یا نه، ولی خوب شهوتم بیدار شده بود و از لابه لای حرفاش فهمیدم با پسره مدت زیادی دوست بوده و این اواخر هم صیغه محرمیت خونده اند، پس احتمال باکره نبودنش زیاده! باید شانسم رو امتحان میکردم. +ملیحه فکر نمیکردم موی کوتاه اینقدر بهت بیاد! کمی عشوه وناز چاشنی نگاهش کرد و دستش رو کشید لای موهاش! مرسی، دو سال پیش عصبانی بودم رفتم موهام رو کوتاه کردم. هرکی که دید گفت اینجوری بیشتر بهت میاد، دیگه شد عادت واسم! +البته من قبل از این هیچ وقت با این تیپ ندیده بودمت ولی امروز بی نهایت خوشگل شده بودی و میدرخشیدی! لبخندی زد، دستاش رو دوطرف تکیه گاه مبل گذاشت و تکیه داد. وقتی نزدیک میشد بوی ادکلنش دیونه‌ام میکرد. یهو چشمم خورد به تتوی پروانه کوچیکی که در محل اتصال گردن با شونه چپش بود، جالبه که از صبح ندیده بودمش! همین رو بهونه کردم و انگشتم رو بردم به سمتش: وای ملیحه این تتوت چه خوشگله! چطور ندیده بودمش؟ انگشتم به پوستش خورد کمی خودش رو جمع کرد ولی عکس العمل خاصی نداشت، منم همینجوری که زبون بازی میکردم، با انگشت شستم آرومشروع به نوازش گردنش کردم، چند ثانیه فقط لبخند روی لبش بود و سپس چشماش رو بست. انگار حرکتم گرفت و مصمم ترم کرد که ادامه بدم. بدون اینکه دستم رو بردارم، دست دیگه ام رو بردم و دستش رو گرفتم توی دستم. خوشبختانه هنوز حالت خلسگی داشت. چشماش رو باز کرد و خواست دستش رو بکشه ولی منم دستم رو همراهش بردم بالاتر، با لبخندی برگشت به سمتم که چیزی بگه ولی فرصت ندادم و لبم رو گذاشتم روی لبش و بوسیدم. صورتش کمی سرخ شد و خواست سرش رو برگردونه ولی اینبار دستام رو بردم دو طرف صورتش و اجازه ندادم وآروم لب پایینش رو کشیدم توی دهنم! نمیدونم اونم همین رو میخواست یا شوکه شده بود یا شایدم هنوز مست بود و نمیدونست چکار کنه ولی فقط چشماش رو بست و تسلیم شد. همزمان با خوردن لبش، دستام دو طرف صورت وگردنش حرکت میکرد و می مالیدم. بعد از اطمینان از عدم مقاومتش یک دستم رو بردم سمت پایین و گذاشتم روی سینه اش. همزمان با انقباض و انبساط سینه اش نفس عمیقی کشید و دستش رو گذاشت روی دستم، ولی بدون توجه به مقاومت نصفه نیمه اش مشغول مالیدن سینه اش شدم. کم کم بدنش شل شد و کشیدن زبونش روی لبم، نوید همراهی رو داد. دو سه دقیقه ای لبامون بهم چفت شده بود ولی جامون مناسب نبود، بدون اینکه چیزی بگم از جام بلند شدم و با بلند کردن روی دستام بردمش سمت اتاق و گذاشتم روی تخت. متاسفانه تختم یک نفره بود و جای اینکه دوتایی روی تخت باشیم رو نداشت. نشستم کنار تخت و با بوسیدن لباش دوباره دستم رو گذاشتم روی سینه هاش شروع به مالیدن کردم. هنوز چشماش بسته بود، اما کاملا همراه شده بود. سرش رو چرخوند به سمت منو و با گذاشتن دستش رو صورتم مشغول نوازش شد. لا به لای مالیدن سینه هاش دکمه های پیراهنش رو باز کردم. فقط همون سوتین سفید رنگ تنش بود. لباش رو ول کرد و با بوسیدن صورت و گردن رفتم بسمت پایین و همزمان دستم رو از پایین کردم زیر سوتین و سینه نه چندان بزرگش رو گرفتم توی دستم، با فشار کوچیکی به نوک سینه اش دادم، آهی کشید و انگشتاش رو کرد لای موهام و مشغول بازی شد. با رسیدن لبام به بالا سوتین دستام رو از دو طرف بردم زیر بدنش و قفل سوتین رو باز کردم و با کشید روی بدنش رو به بالا همرا با پیراهنش در آوردم . دوتا پستون نرمال و خوش فرم که تا شعاع چند سانتیمتری از نوکشون با هاله ای از قهوه ای کمرنگ احاطه شده بود، نوکش رو گرفتم بین لبام و همزمان با کشیدن دستم به روی شکم بردم لای پاش. یکم پاهاش رو جمع کرد و به هم فشار داد ولی همون هم خیلی دوام نیاورد و به جاش صدای دم وبازدمش بلند تر شد، یکی دو دقیقه همزمان با خوردن وبازی کردن با پستوناش کُسش رو هم از روی شلوار میمالیدم و کم کم صدای آه و ناله و ملیحه بلند تر
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.