cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

پاک شد !!!

چنل پاک شده عشقم :)💜

نمایش بیشتر
إيران227 370زبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
368
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

و اینکه تابستون با رمان عشق بنفش برمیگردم 🤷‍♀🤍 تابستون رمانی به اسم عشق بنفش دیدین بدونین قلم هلیاس 😌😂🥺
نمایش همه...
#پارت53💦🔞 از ترس صدای ضربان قلبم رو خودم میشنیدم چه برسه به عرفان... لبخند #کثیفی رو لباش بود..چشامو محکم روهم فشردم بلکه اگر خوابه بیدار شم ولی انگار نه از واقعیت هم واقعی تر بود...به سمتم اومد و #سرشو تو #گردنم فرو کرد: #اوممم چه بوی خوبی میدی تو!! #گردنمو #بوسید و دستشو روی #بدنم حرکت داد...ازترس اشکی روی #گونم سر خورد..سرمو برگردوندم سمتش که یهو.. حرکت دستش رو #لاپام حس کردم..خواستم چیزی بگم که #لباشو رو #لبم گذاشت...ترسیده بودم..دستشو کرد توی #شلوارم... خواستم #جیغ بزنم ولی نتونستم..که فرورفتن یه چیز #سفت رو توی #بهشتم حس کردم..نگاهی به دستش کردم...اسپری رو داخل #بهشتم کرده بود..و ازجاری بودن #خون معلوم بود که دنیای دخترونم نابود شده...متعجب به #خون جاری از لای پام خیره بود:تو....تو....دختری؟ بانفرت نگاهش کردم.... ادامه رمانو میخوای؟🥵بعد از تایید شدن18سال بودنت جوین شو رمانی پراز صحنه های +18⛔️لطفا کمتر از۱۸سالی جوین نده عزیزم💦
نمایش همه...
بالای18سالمjoin🔥💦
•☁️• #چکه‌ای‌از‌خاطرات‌نم‌زده ‌#پارت‌واقعی - چرا #بیهوشش کردین؟ مگه قرار نبود بیدار باشه؟ - قربان، داداشش فهمیده بود که نیست، داشت دنبالش می‌گشت! به دختری که #لباس‌عروس پوشیده بود چشم دوخت: - خوب، #سرگردهامین‌‌امیریان ، تو اون چیزی که برام #باارزش بود رو ازم گرفتی، حالا منم کسی که برات مهمه رو ازت می‌گیرم، اونم تو روز عروسیش #بلایی سرش میارم که آرزوی #مردن کنه... •💣• °|https://t.me/joinchat/V94MjwszmlsClxWx
نمایش همه...
#رمان_عشق_بنفش💜 #پارت_هفتم شب زود خوابیده بودم برای همین صبح خیلی زود بیدار شدم 😌پاشدم رفتم یه دوش نیم ساعته گرفتم بعد موهامو خشک کردم بعد با یه کِش ، کُل موهامو جمع کردم 🥺لباسامو پوشیدم و رفتم پایین... کفشمو پوشیدم و گفتم : مامان،بابا خدافظ که بابام اومد دم در و گفت:دیانا صبر کن خودم میرسونمت! بابام یه مدته مشکوکه😐 اصلا انگار کلا حواسش به منه، انگار احساس میکنه یه بچه ۱۰ ساله ام خلاصه با هم سوار ماشین شدیم و رفتیم دانشگاه وقتی رسیدیم نیکا و همه پسرا و دخترا اکیپ جلو در بودن 🤦‍♀ نیکا برام دست تکون داد منم همین کار و کردم بعدش از بابام خدافظی کردم و رفتم تو دانشگاه 《بعد دانشگاه》 وقتی دانشگاه تموم شد همه رفتیم بیرون پانیذ : خب قرار امروز یادتون نره من : کدوم قرار؟؟؟ اتوسا : همه میخوایم بریم پارک با پسرا 💃 نیکا : دیانا باید بیای دیروز هم نیومدی پانیذ : اره بایدیه😌 من : اره، اره میام بچه ها : هورا💃✨ --------------------------------------------------- 18:00 داشتم حاضر میشدم ، یه مانتو کوتاه سفید پوشیدم با یه شلوار جین 👖🥼 دستبندی رو که ارسلان داده بودم انداختم و یه کیف کوچیک سفید هم برداشتم 😌 بعدشم راه افتادم سمت اون پارکی که پانید ادرس داده بود... #ادامه_دارد🤍 #اصکی_ممنوع🚫
نمایش همه...
#رمان_عشق_بنفش💜 #پارت_ششم 《دو هفته بعد》 امروز جمعه بود از خواب پاشدم و رفتم طبقه پایین پیش مامان و بابام، نشستیم با هم حرف زدیم و بابام گفت : چه خبر از دانشگاه دخترم ؟ من : هیچی بابا جون همه چی خوبه😌 بابام: با کسی دوست نشدی ؟🤨 نمیدونم چرا از این حرف بابام ترسیدم ،نکنه منو با ارسلان دیده😬برای همین گفتم: نبابا دوستام که همو نیکا اینان دیگه !چطور؟😅 بابام : اخه دختر و پسر تو دانشگاه زیاده گعتم شاید باهاشون دوست شده باشی☺️ من : اهان،نبابا😅😬 بعد صبحونه بابام رفت نشست رو مبل منم تو اشپز خونه روی میز ناهار خوری نشسته بودم و با گوشیم ور میرفتم تا اینکه مامانم گفت : دیانا عزیزم برو دنبال سامیار بیارش ینجا ، مامانش رفته جایی داره باباشو اذیت میکنه ،برو دنبالش دخترم ❤️🥺 منم گفتم باشه و رفتم لباسامو پوشیدم و رفتم دنبالش‌... رسیدم دم در خونشون وایساده بودم تا بیاد که دیدم نیکا و ممد دارن میان سمت من! من : به به سلام 😂 ممد : سلام دیانا ،چطوری من : هیچی خوب شما چطورید؟ نیکا : ماهم خوبیم،دیانا داشتیم با ممد میرفتیم کافه ،همه بچه ها هستن تو هم بیا دیگه ؟🥺😉 من : نه راستش امروز خونه کار دارم بزار یروز دیگه🥺 ممد : بیا دیگه ناز نکن 😐😂 من : نه بخدا 😂برید خوش بگذره بهتون❤️ نیکا : باوشه☺️👈👉 نیکا و ممد داشتن رد میشدن از کنارم منم خدافظی کردم که نیکا زد رو شونم و گفت : ای کاش میومدی چون ارسلانم بود😂😌 ولی فردا میبینمت تو دانشگاه 😛 منم هیچی نگفتم و دست سامیار رو گرفتم رفتیم خونه ما.... #ادامه_دارد🤍 #اصکی_ممنوع🚫
نمایش همه...
رمان در حال تایپ💜
نمایش همه...
🍃بلدی خط چشم بکشی؟🙈🤍✨ 🎧حوصلت سر میره نمیدونی چیکار کنی؟💔🥲 🎨میخوای پروفتو شاخ کنی؟😻❤️🃏 🍓ناخوناتو بلند کن و پوستتو نرررم🤤🧡🐣🐾 🥂موهاتو ³ متر کن🙉🤍🧸🛍 🦋کلی ترفند های دخترونه دارع🌷🍒💜
نمایش همه...
جویییییییین🥂🔥🤍✨🙈🐾
این کیوتا رو میشناسی ؟🙂🥺 دوست داری ازشون بیشتر بدونی و کلی ویدیو کم یاب و قدیمی و استوری و پستاشون رو ببینی؟🌚🖤 بدو توش 👀☘️💚
نمایش همه...
2.59 MB
Join🦊
😻🍒فیلم بالارو باز کن😝😱👑✨ 🍓🍬از این عکسای شاخ و خفن و کمیاب میخوای برا پروفایلت؟!♥️🧸🎨 🐣🍍با کلی ایده های خفن فقط تو چنل زیر هس برا دخترا🦋🤍💕🙃
نمایش همه...
1.55 MB
آرههههه😜🍉🤍🦋🏃🏻‍♀
نه🙃🤍✨🙈
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.