cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

سنگ‌پشت ِ مزدک پنجه‌‌ای

مزدک پنجه‌ای شاعر و روزنامه‌نگار من شعر، نقد، یادداشت و گفتگوهایم را در این کانال منتشر می‌کنم. تولد این کانال 29 فروردین 1400 است. www.pj-m.blogfa.com Instageram:panjehee.Mazdak Twitter:mazdak_panjehee Gmail:[email protected]

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
202
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
+17 روز
+530 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

صبح 25 اسفند 1402 بر اساس یک رسم بیست و اندی ساله‌ی خانه‌ی فرهنگ در محله‌ی سلیمانداراب رشت، بر مزار دوستان هنرمند و ادیب حاصر شدیم، یاد و خاطره‌شان را گرامی داشتیم. در بدو ورود به همراه چند تن از دوستان شاعر و عضو گروه شعر فارسی خانه‌ی فرهنگ بر بر مزار رنگ و رو رفته‌ی نصرت رحمانی حاضر شدیم و طبق هر سال عکسی به یادگار گرفتیم. من گله کردم که سنگ مزارش رنگ و رو رفته است و شعرش خوانا نیست. پایان مراسم دیدم اعظم اسعدی بالای مزار نشسته و با تهیه‌ی رنگ، مشغول کار است. باید به شاعری چون نصرت غبطه‌ خورد که چنین طرفدارانی دارد! #نصرت_رحمانی @mazdakpanjehee
نمایش همه...
معشوقه‌ی باد به تو که فکر می‌کنم پرنده‌ای هستم از آشیانه افتاده سربازی تیر خورده خود را کشان کشان به خاک وطن می‌کشاند دیواری بلند شده‌ام خيابانی ممنوع که سیب کوچکی در آن جوانه زده باید دوستت دارم را به آب می‌گفتم که همسایه‌ی دریاست رودخانه که می‌شوند می‌برد هیچ نمی‌گوید انبوهِ جنگلِ بغضم وسوسه‌ای که در دلم قرار نمی‌گیرد تنهایی پنجره‌ای شده‌ام که باران ریزِ توست دستی که دستِ توست فراموشی گزیده‌ام یادی شده‌ام به وقت ِ مستی باد که طعم پیراهنت را با خود به دوش می‌کشد چون شهید گمنامی که فراموش نمی‌شود از سرزمین ِ پرگهر معشوقی که از یاد نمی‌رود به وقت ِ اهتزارِ پرچم بر فراز ِ باد #مجموعه_شعر #بادبادک‌های_روزنامه‌ای #مزدک_پنجه‌ای #انتشارات_نصیرا سال 1392 @mazdakpanjehee
نمایش همه...
2👍 1👏 1
معجزه -چراغ را تو روشن کردی! سخت می‌گذشت زندگی و ما که پنداشتیم خورشیدمان هیچ‌گاه غروب نخواهد کرد سخت بود این‌گونه دوست داشتن عاشقانه زیستن سخت مثل سنگی که دل نداشت جان به قطره‌های آب بسپارد آن چنان می‌شتابیم که شب را به بوسه‌ای و آغوش خاموش کنیم ما فراموش شدگانیم مسافران کشتی مهارجری که نان را پارو می‌زدند کاش می‌آمدی و معجزه می‌شد بر لبان‌مان بوسه می‌ریخت سال‌هاست مردمی را می‌شناسم که به پرتره‌ای خیره‌اند و تمرین لبخند می‌کنند در ما هزاران آرزوی ِ زاده نشده است و این سرنوشت، چه پوشالی است کنار یکدیگر قد می‌کشیم و در فرصتی به مرگ طعنه می‌زنیم -چراغ را من خاموش می‌کنم! تو آب بیاور! #مجموعه_شعر #دوست_داشتن_اتفاقی_نیست #مزدک_پنجه‌ای #انتشارات_دوات_معاصر Www.davatmoaser.ir @davatmoaser
نمایش همه...
3
جنگ به پروانه‌ها کاری نداشته باش به زخم خوردگی‌های دل من نیز... به یاکریمی که روی سیم تاب می‌خورد تنها برای گرسنگان پنجشنبه خرده نانی بریز مطمئنا هیچ اتفاقی نیفتاده شرط می‌بندم تیترهای امروز هم از جنگ بگویند روزنامه را پشت در بگذار سفیدی‌های جدول را وقت بازنشستگی سیاه ِ سیاه ِ سیاه می‌کنم. #مجموعه_شعر #بادبادک‌های_روزنامه‌ای #مزدک_پنجه‌ای #انتشارات_نصیرا سال نشر 1392 @mazdakpanjehee
نمایش همه...
3
باران با تو بودن به وقت دلهره با تو بودن به وقت باران به دیدن نیازی نیست همین که بباری کافی است باشی کنار پنجره‌ام قدم رو رفتنت را تماشا کنم روی شیشه قطره‌ای روی ناودان چکه‌ای روی گل شبنمی یک زن و این همه نام تو را با تمام نام‌هایت دوست دارم. مجموعه شعر #بادبادک‌های_روزنامه‌ای #مزدک_پنجه‌ای #انتشارات_نصیرا #چاپ 1392 @mazdakpanjehee
نمایش همه...
4👌 1🥴 1
کتاب جریان شناسی شعر دیداری شنیداری اثر مزدک پنجه ای | ایران کتاب https://www.iranketab.ir/book/120720-visual-and-auditory-poetry
نمایش همه...

👍 3👎 1
کتاب کیفر خواست اثر مزدک پنجه ای | ایران کتاب https://www.iranketab.ir/book/120721-indictment
نمایش همه...

باور باور نمی‌کند دل من مرگ خویش را نه، نه من اين يقين را باور نمي‌كنم تا همدم من است نفس‌هاي زندگي من با خيال مرگ دمي سر نمي‌كنم آخر چگونه گل خس وخاشاك مي‌شود؟ آخر چگونه اين‌ همه روياي نونهال نگشوده گل هنوز ننشسته در بهار مي‌پژمرد به جان من و خاك مي‌شود در من چه وعده‌هاست در من چه هجرهاست در من چه دست‌ها به دعا مانده روز و شب اينها چه مي‌شود؟ آخر چگونه اين‌همه عشاق بي‌شمار آواره از ديار يك‌روز بي‌صدا در كوره راه‌ها همه خاموش مي‌شوند باور كنم كه دختركان سفيدبخت بي‌وصل ونامراد بالاي بام‌ها وكنار دريچه‌ها چشم انظار يار، سيه‌پوش مي‌شوند باور كنم كه عشق نهان مي‌شود به گور بي‌آن‌كه سركشد گل عصيانيش زخاك باور كنم كه دل روزي نمي‌تپد نفرين برين دروغ، دروغ هراسناك پل مي‌كشد به ساحل آينده‌ی شعر من تا رهروان سرخوشي از آن گذرند پيغام من به بوسه لب‌ها ودست‌ها پرواز مي‌كند باشد كه عاشقان به چنين پيك آشتي يك‌ره نظر كنند در كاوش پياپي لب‌ها و دست‌هاست كاين نقش آدمي بر لوحه زمان جاويد مي‌شود اين ذره ذره گرمي خاموش وار ما يك روز بي‌گمان سر مي‌زند زجايي و خورشيد مي‌شود تا دوست داريم تا دوست دارمت تا اشك ما به گونه هم مي چكد زمهر تا هست در زمانه يكي جان دوستدار كي مرگ مي‌تواند نام مرا بروبد از ياد روزگار؟ بسيار گل كه از كف من برده است ياد اما من غمين گل‌هاي ياد كس را پرپر نمي‌كنم من مرگ هيچ عزيزي را باور نمي‌كنم  مي‌ريزد عاقبت يك‌ روز برگ من يك‌ روز چشم من هم در خواب مي‌شود زين خواب چشم هيچ‌كس را گريزي نيست اما درون باغ همواره عطر باور من در هوا پر است. #سیاوش_کسرایی @mazdakpanjehee
نمایش همه...
3👍 1
1656495872_1353067914.pdf1.66 MB
ماترياليسم شعر اميرهوشنگ افتخاري راد شعر به عنوان زباني از نوشتار تا پيش از انقلاب عنصري انقلابي يا به عبارتي، شکلي از مبارزه به حساب مي آمد. هرچند نوشتار همچنان شکلي از مبارزه است. شعر بعد از انقلاب به دلايلي مشهود همچون بلايي که سر فوتوريسم روسي آمد، رسالت خود را واگذار کرد تا دوره افولش را طي کند و بدل به نوشتاري محفلي شد. اين مساله در دهه هفتاد به نقطه اوج خود رسيد، به ويژه به يمن دوم خرداد که مشاجرات مربوط به نظريات شعري به روزنامه هاي متنوع کشيد. تا پيش از اين آدينه و دنياي سخن از جمله مجلات ادبي و روشنفکري محسوب مي شدند و با اين بهانه که « مطالبتان دشوار و نامفهوم اند، شما هنوز جوان هستيد و بايد حالا حالا بخوانيد و بنويسيد» اغلب از چاپ شعر و داستان جوان ترها ممانعت مي کردند مگر با معيار هاي آنها همخواني داشتند. و اين مساله چنان بر ما ابرام و نهادينه شد که يکي از علل خود- سرکوبي در ما بود تا حدي که اعتماد به نفس و فرصت ابراز وجود از ما گرفته شد و يک بار ديگر ثابت شد در اين سرزمين عقده اديپ بي اعتبار و سهراب کشان اصالت دارد. اما از قضا آن جوانان که اکنون به ميانسالي رسيده اند درست به خاطر تجربه زيسته خود بايد چنان مي نوشتند. ما در هر شماره از آنها شاهد اسامي تکراري بوديم. از اين لحاظ گردون وضع بهتري داشت. اين ماجرا تنها تا دوم خرداد دوام آورد، يعني زماني که نسل جديدتر با پتانسيل بيشتري وارد گود شد. همين جا هم نسل هاي امثال رضا براهني و علي باباچاهي که دست کم مدعي دموکراسي و آزادي در بيان هستند بايد پاسخ بدهند که چرا بر خلاف مدعيات خود به نوعي سانسور دست زدند. اما مناقشات شعري يک بار ديگر چنان که در دهه چهل رايج بود، اين بار با عناوين شعر پست مدرن، پسانيمايي، شعر حرکت، شعر چندصدايي، شعر فلان و بهمان باب شد که به هر حال بعد از تعطيلي روزنامه ها و اشباع شدگي مناقشات شعري نيز تعطيل شد. در حقيقت دعوا به همان تضاد دوگانه هنر يعني هنر براي هنر يا هنر ناب و آن شق ديگر برمي گشت (به عبارتي چه و چگونه بايد گفت). من چند مقاله مفصل در همين رابطه نوشتم که تنها شهريار مندني پور در عصر پنجشنبه ها (77 و 78 ) در چند شماره حاضر به چاپ شد که از زمان نوشتن آنها تا چاپ حدود يک سال طول کشيد. تکرار چنين بحث هايي اکنون قدري ملال آور و لوث شده است و نمي دانم چرا شاپور جورکش اخيراً در گفت وگويي تقريباً بعد از يک دهه دوباره طرحش کرده است. آن هم در چنين شرايطي که شعر ديگر خواننده ندارد حتي خود شاعران هم حاضر به خواندن شعر يکديگر نيستند. به ويژه آن که نصيحت مي کند بايد اليوت وار با سنت، مدرن شد. اما سنتي که مدام جز تهديد و تحديد کاري نمي کند، با آن چه کار بايد کرد؟ براهني که به قول رويايي در قامت منتقد قابليت برانگيختگي و ايجاد شور در جامعه ادبي را دارد و اکنون حضورش در ايران خالي است، با چاپ شعر «دف» در آدينه(1368)، يک بار ديگر بعد از موج نويي ها و شعر حجم و موج نابي ها، مي خواست شعر متفاوت ارائه دهد دست کم در نظم نمادين. او که خود روزگاري به شعر نابي ها معترض بود اين بار خود در کار «نابيت» و «ادبيت» آمد- و به قول خودش بالاخره تحول، امري ضروري است- رساله «چرا من ديگر شاعر نيمايي نيستم يا خطاب به پروانه ها» (1374) را همراه با اشعاري چاپ کرد. همزمان شاعران جوان تر اشعار متفاوت به اصطلاح ساختارشکن را چاپ کردند که به شاعران دهه هفتادي معروف شدند. لب کلام اينکه نسبت به دهه چهل و پنجاه اين بار وزنه به طرف شعر ناب بود؛ شعر هدفي جز خود ندارد؛ شعر، نوعي رفتار زباني است، زباني خود- ارجاع. و اين خود- ارجاعي همچون بز گري در گله افتاده بود. بي شک در آن شرايط خلأ و کمبود در دانشگاه هاي ملال آور، آن جلسات براهني درباره شعر و ادبيات که شاگرداني گرد آورده بود، رشک برانگيز است. فکر کنم دست کم جايي براي شنيدن انديشه غربي به حساب مي آمد. (جورکش جوري از ذوق زدگي و وارداتي بودن انديشه غربي حرف مي زند که انگار در اين سو آکنده از «سخن» ايم. در حالي که خود فيلسوفان سنتي ما در خفا از سکون فکري حرف مي زنند چون جرات ندارند حقيقت را فاش سازند براي همين در رودربايستي از گذشته باشکوه فکري، خود مانده اند.) اما همان موقع که براهني «از گراماتولوژي» و ديفرنس و ديکانستراکسيون دريداي دهه شصت ميلادي مي گفت، يادش رفت يا نمي خواست بگويد، دريدا اکنون مي گويد« بايد يک بين الملل جديد بنيان گذاريم.»(1989-90) مساله براي ما اولويت مدرنيته يا پست مدرنيسم (که هويت يکپارچه يي ندارد) نبود، هرچند نقد خرد مدرن و «مرد بورژواي سفيدپوست» که همراه بود با فاجعه گرايي و اشباع شدگي چيزها در غرب دست کم اين فرصت را براي «حاشيه-جنوب» فراهم کرد تا به «متن- غرب» بفهماند که حاشيه هم مي تواند رمان بنويسد (في المثل صد سال تنهايي) و شعر بگويد و حياتي برابر با متن داشته باشد و درواقع به نوعي مسطح کردن
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.