cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

زهرایِ۲۶آذر🍂

برای معرفی هاتون🌙 https://t.me/intorduction_diary تبادل نداریم💜 ------- برای شنیدن شما🤍 https://t.me/BChatBot?start=sc-178189-fAhGOiU -------- اینستاگرام من🌱 https://www.instagram.com/invites/contact/?i=nkf52dovl44w&utm_content=mtvtria

نمایش بیشتر
إيران150 061زبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
815
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

من نمیفهمم اگه از کانالی خوشت نمیاد اگه واقعا از طرف خوشت نمیاد خب لفت بده. دستتو میزاری رو ناشناس و فکر میکنی ناشناسه هر زری خواستی میتونی بزنی؟ کاش خدا اونقدر بهتون دغدغه بده که بیخیال ناشناس دادن ب بقیه بشین:| زهرا خانومه جواب نمیده. شماها از رو نمیرین؟
نمایش همه...
همین الاناس که بزنم کانالو پاک کنم. عصبیم و هیچی آرومم نمیکنه. با ناشناسای مزخرف و مسخره ام حالم داره بهم میخوره.
نمایش همه...
چون که امروز تولد کوچیکترین عضو خانواده بود🎈🎂
نمایش همه...
برایِ شب...🌙
نمایش همه...
حتی الان هم با یادآوری اون روزا، بغضی شدم برای خودمون. کاش تو بقیه ی ناامیدی هامون هم به موقع دستمونو بگیره🌱
نمایش همه...
یک سال پیش دقیقا ۹ مهر خونه ی آیندمون رو خریدیم، خونه ی امیدمون، خونه ای که چند ماه دوتایی، پا به پای هم گشتیم و خونه به خونه رفتیم تا پیداش کنیم، شب ها ناامید و خسته برمیگشتیم خونه و گمون میکردیم حالا حالا ها شاید نتونیم خونه بخریم، اما باز صبح ها با امید از خونه میزدیم بیرون. یادم میاد حتی یک شب از فشار و استرس و خستگی ای که داشتیم، وقتی از همه جا نا امید بودیم زدم زیر گریه و توام حال خوبی نداشتی، تا جلوی در خونه اومدیم بیایم بالا که یهو مامان گفت یه خونه براتون پیدا کردم میرید ببینید؟ با ناامیدی گفتیم آخری هم بریم ببینیم و بعد بیایم خونه، رفتیم و گفتن صبح زود برای بازدید بیاین. فقط بیرون خونه رو دیدیم و عاشق کوچه ی دنج و خلوتش شدیم. با ذوق و شوق خوابیدیم و صبح با بابا، سه تایی رفتیم ببینیمش، از یه سری چیزا ایراد گرفتم که بابا و محمد گفتن اونا مهم نیست خودتون به سلیقه ی خودتون تمیز میکنین و عوض میکنین هرچی رو دوست نداشتین اما دروغ چرا؟ مهرش به دلم افتاده بود. خلاصه با بابا رفتیم معامله کردیم موقتا تا مالک از راه دور برسه و چند روز دیگه بیاد برای معامله، اون روز که امضاها زده شد، روز تولد امیر بود، با کیک و شیرینی اومدیم خونه و چشمامون برق میزد. آسون نبود، اما شد. با همه سختی های قبل و بعدش... یعنی خدا که بخواد تو اوج ناامیدی، همه ی وجودت امید میشه🌱🤍
نمایش همه...
فقط میتونم بگم خداروشکر که گذشت و به خیرم گذشت، خیلی روزای سخت و استرس زایی بود.
نمایش همه...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ وقتی به دورانی که کرونا داشتی فکر میکنی اولین کلمه ای ک به ذهنت میاد چیه؟! یا مثلا وقتی ب محمد فکر میکنی اولین کلمه ای که توصیفش میکنه چیه
نمایش همه...
بچه ها دوباره کانال شد فقط آگهی که🥲😂برای امروز کافیه❤️اگر کسی چیزی میدونست زیر پستا کامنت میذارن😍
نمایش همه...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ سلام زهرا میشه فیلم اکشن با خانواده معرفی کنید؟
نمایش همه...