cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

بـ.ـهشـت دخـتـرم♡

رمان ممنوعه💋

نمایش بیشتر
کشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
3 749
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

#رابطه_برادر_و_خواهر😱😱 #part16 ساعت ۴ صبح بود که خونه رسیدم . خواستم در اتاقمو باز کنم که صدای #آه و ناله شنیدم! رفتم سمت اتاق #داداشم و در رو آروم‌ باز کردم که دیدم آرمان داره بهاررو #جر میده . #نو_ک #سینه هاشو #گاز گرفت که بهار جیغ کشید . خواستم برگردم که ارمان گفت : _ #آبم داره میاد کجا بریزم؟! به بهارنگاه کردم که داشت زیر گوش آرمان نفس نفس میزد و گفت : _ بریز #توم! آرمان سرعت #ضربه هاشو شدیدتر کرد جوری که صدای تخت در اومده بود! #بهش_تم #نبض گرفته بود و #داغ کرده بودم! با آه های #مردونه ای که کشید ، خودشو توی هانیتا خالی کرد . بهارم #ار_ضا شد و بدنش لرزید . ک _یرشو ازبهشت بهار بیرون کشید و انگشتشو فرستاد تو و گفت : _ #سو_راخ تو #خالی کن! قرصم بخور یه موقع کار ندی دستمون! قبل از این که از در فاصله بگیرم #متوجهم شد. از در فاصله گرفتم که سمتم اومد و گفت : _ میخوای توام #جر بخوری؟ دستمو گرفت و ... https://t.me/joinchat/R8uYsv2Ok-nM9d7L #پارت_واقعی_رمان_فقط_کافیه_سرچ_کنی🔞🔞💦 #رابطه_چهار_نفره👆
نمایش همه...
💋هــــــوس داغ💋

#رمان_ممنوعه🔞

‌ ‌𝑇𝒉𝑒𝑟𝑒 𝑖𝑠 𝑁𝑜 𝑂𝑛𝑒 ‌‌ 𝑀𝑜𝑟𝑒 𝐵𝑒𝑎𝑢𝑡𝑖𝑓𝑢𝑙 𝑖𝑛 𝑇𝒉𝑖𝑠 𝐶𝑖𝑡𝑦 𝑇𝒉𝑎𝑛 𝑌𝑜𝑢!♥️. تو این شهر قشنگ تر از طُ نیس! - 😍❤️
نمایش همه...
#رابطه_برادر_و_خواهر😱😱 #part16 ساعت ۴ صبح بود که خونه رسیدم . خواستم در اتاقمو باز کنم که صدای #آه و ناله شنیدم! رفتم سمت اتاق #داداشم و در رو آروم‌ باز کردم که دیدم آرمان داره بهاررو #جر میده . #نو_ک #سینه هاشو #گاز گرفت که بهار جیغ کشید . خواستم برگردم که ارمان گفت : _ #آبم داره میاد کجا بریزم؟! به بهارنگاه کردم که داشت زیر گوش آرمان نفس نفس میزد و گفت : _ بریز #توم! آرمان سرعت #ضربه هاشو شدیدتر کرد جوری که صدای تخت در اومده بود! #بهش_تم #نبض گرفته بود و #داغ کرده بودم! با آه های #مردونه ای که کشید ، خودشو توی هانیتا خالی کرد . بهارم #ار_ضا شد و بدنش لرزید . ک _یرشو ازبهشت بهار بیرون کشید و انگشتشو فرستاد تو و گفت : _ #سو_راخ تو #خالی کن! قرصم بخور یه موقع کار ندی دستمون! قبل از این که از در فاصله بگیرم #متوجهم شد. از در فاصله گرفتم که سمتم اومد و گفت : _ میخوای توام #جر بخوری؟ دستمو گرفت و ... https://t.me/joinchat/R8uYsv2Ok-nM9d7L #پارت_واقعی_رمان_فقط_کافیه_سرچ_کنی🔞🔞💦 #رابطه_چهار_نفره👆
نمایش همه...
💋هــــــوس داغ💋

#رمان_ممنوعه🔞

. #استوری 💥 😍❤️
نمایش همه...
راهنمای چنل ( کافیه روی هر گزینه کلیک کنید) 📌 شروع رمان به دام افتاده ( اروتیک، عاشقانه/ پارت گذاری شب‌های فرد) 📌 شروع رمان خائن (اروتیک، کمدی/ پارت گذاری شب‌های زوج) 📌 وسوسه شیرین (اروتیک، رمانتیک/ حق عضویتی) 📌 فایل مجموعه بانکدار (اروتیک، عاشقانه/ کامل) 📌 چنل پایه اکو 📌 پیج اینستا 📌 گپ نظرات
نمایش همه...
#معشوقه‌ی_دوم🔞 #پار230 با صدای نکره سوگل بلند داد زدم: _چته صداتو انداختی تو سرت وایسا میام دیگه. بعد با حرص حوله ای دور تنم پیچیدم و از اتاق خارج شدم،حوله ام‌کوتاه بود و با هرقدمی که برمیداشتم یکم میرفت بالا و #نازم مشخص میشد. موهای #خیسمم دورم پخش بود و #سسی ترم کرده بود،نگاهم به زن و مردی افتاد که کنار سوگل ایستاده بودن،سوگل با دیدنم رو به زنه گفت: _اینم نهان! دختره نگاه خریدارانه ای بهم انداخت و گفت: _خوبه،دیگه نذار با کسی بخوابه. سوگل بلند خندید و چشمی گفت متعجب گفتم: _اینجا چخبره؟ زنه پیشدستی کرد و گفت: _من سارام،ایشون هم #همسرم ما نمیتونیم بچه دار شیم ازت میخوام با همسرم بخوابی و #حامله شی،بعد بچه رو بدی به ما و در عوضش هرچی میخوای بهت میدیم! از فکر به اینکه پول عمل بابام جور میشه و از این #هزره_خونه خلاص میشم سریع قبول کردم، مرد قدمی به سمتم برداشت و گفت: _باید یسری چیزارد چک کنم! بعد مقابل چشمای گشاد شده سارا و سوگل دستمو کشید سمت اتاقی و بی تاب حوله ام رو از تنم سر داد پایین با دیدن #نازم که سفید سفید بود اب دهنش راه افتاد،زیرلب گفت: _عجب #بهشتی تو داری لعنتی! #مردونگیش داشت خودشو پاره میکرد https://t.me/joinchat/AAAAAEa3zjGAPvXe8BzRkg https://t.me/joinchat/AAAAAEa3zjGAPvXe8BzRkg دختره قراره براش #بچه بیاره ولی بعداز یبار #سکس عاشق هم میشن و بعد...😱😱😱😱 https://t.me/joinchat/AAAAAEa3zjGAPvXe8BzRkg
نمایش همه...
🔥❌🔥❌🔥❌🔥❌🔥❌🔥❌🔥❌🔥❌ سر کلاس بودیم که استادتنظیم خانواده وارد کلاس شد . امروز تنظیم داشتیم ومی دونستم پسرا سوال هارو به #سکس_خاکبرسری می رسونن ! امید پسر شروشیطون اولین سوال رو پرسید _استاد #راسته مردای مجرد زیر ۵۰ سال میمیرن! پچ پچا ولبخندهای پنهونی شروع شد . استاد جواب داد _درسته ، درسته امید متفکرانه ادامه داد _استاد یعنی دلیل علمی پشت این موضوع خوابیده ؟! استاد سری تکون داد. _البته نه به ازدواج ، در حقیقت به سکس نامرتب ربط داره هم مرد هم زن به سکس مرتب احتیاج دارن امید بلافاصله پرسید #صرفا سکس یا #ارضا شدن؟! همه خندیدن جز من وچند نفر دیگه که از خجالت سرخ شدیم استاد جواب داد #سکس بدون#ارضا شدن مثله #ابیه که اطراف گلدون میپاچی نه خود گلدون !! امیدبا شیطنت نگاهی به بچه ها انداخت ادامه داد _استاد البته ما#اقایون که راضیم با کمترین امکاناتم #ارضا میشیم اما طفلک خانوما همیشه ناراضین بنظرتون از# ساختار بدنی پیچیدشونه مروارید با حرص جواب داد _نخیر از #بی عرضگی شما اقایونه !!! کل کلاس از شدت خنده منفجر شد امید چشمکی به مروارید زد و با لحن معناداری گفت _البته که نباید جمع ببندی مگراینکه بخوای عرضم رو بهت ثابت کنم ! مروارید باتخسی جواب داد به قد واستایلت نمی خوره که چیزی تو #چنته داشته باشی مگر ازدستگاه توانبخشی بخشی استفاده کنی! یک رمان پراز #کلکل بین دخترا وپسرا #هیجان و #ماجراجویی 😋😋👇🏽 https://t.me/joinchat/AAAAAD_8Hgg5fxm99TdA5g https://t.me/joinchat/AAAAAD_8Hgg5fxm99TdA5g 🟠 مستانه دختر مظلوم و ساده ای که ناخواسته بازیچه آرش میشه، مردی خوش گذرون و مغرور که با دوست هاش شرط میبنده با جذابیتش میتونه دختر باغبونو مال خودش کنه.. شرط بندی که اخرش به اسارت و ازدواجی اجباری منتهی میشه..🟠 #توصیــــه_نویسنده_به_شدت_پیشنهاد_میشه👇🏽 🔥🍃🍃🔥🍃🍃🔥🍃🍃🔥🍃🍃🔥 https://t.me/joinchat/AAAAAD_8Hgg5fxm99TdA5g https://t.me/joinchat/AAAAAD_8Hgg5fxm99TdA5g
نمایش همه...
🔥مســتانه🔥

﷽  وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ  وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ  🌹 پیام ناشناس👇👇

https://t.me/BiChatBot?start=sc-189341816

🔞 #لطفا_فقط_بزرگسالان_جوین_شوند 🔞 هنوز گیج بودم... حرف‌های دکتر آزمایشگاه که یکی از رفقای صمیمی سامان بود در سرم تکرار می‌شد... «شما باردارین آنا خانوم، مبارکتون باشه، به سامان بگین شیرینی ما فراموش نشه!» کلمه‌ی باردار مثل پتک بر سرم کوبیده می‌شد... حالا چطور می‌توانستم این موضوع را به #شوهرقراردادی‌ام بگویم...؟! قطعا مرا می‌کشت... در همین افکار در هم و بر هم بودم که در حمام باز شد و سامان با حوله‌ی کوچکی که دور پایین تنه‌اش پیچیده بود بیرون آمد. یعنی بچه‌ی این مرد در شکمم بود؟ 🔞عضلات سینه و سیکس پک‌هایش هنوز هم دلم را آب می‌کرد. آمد و رو به رویم ایستاد. نگاهی به پیراهن خواب کوتاه بنفش توری‌ام انداخت و گوشه‌ی لبش را با شصت خاراند. _این جور که از سر و شکلت پیداست باز حموم لازمیم! آب دهانم‌ را قورت دادم و برگه را که از عرق دستم کمی نم‌دار شده بود فشردم. توجهش به برگه جلب شد. _چیه اون؟ بده ببینم. با دستی لرزان برگه را به طرفش گرفتم که با چهره‌ای شکاک از دستم کشید و خیره شد به آن. سر بلند کرد و با تعجب پرسید. _چرا رفتی آزمایش #حاملگی دادی؟ مگه عقب انداختی؟ 🔞 پر استرس چند گام عقب رفتم و تته پته کنان گفتم: _مـَ.... من... بـِ... به خدا... تـَقصیر من... نـَ... نَبود سامان... ابروهایش در هم گره خورد. _چی تقصیر تو نبود؟ دِ مثل آدم بنال بینم چه گوهی خوردی پتیاره خانوم! دانه‌های اشک که روی گونه‌ام سر خوردند انگار تازه فهمید چه اتفاقی افتاده. صدای فریادش چهارستون تنم را لرزاند و بارش اشک‌هایم را تشدید کرد. _حامله‌ای؟ این چه گوهیه؟ ها؟؟؟🔞 با بغض و آرام سر تکان دادم. _آ... آره... مثل یک گرگ وحشی سمتم حمله‌ور شد. _پدرسگ بی‌همه چیز، مگه توی اون قرارداد بی‌صاحاب قید نکرده بودم که نباید حامله بشی؟ ها؟ مگه قرار نبود قرص بخوری احمق؟ هان؟ 🔞 بلند بلند هق می‌زدم و عقب عقب می‌رفتم. _سامان... به قرآن، به جون خودم قرص می‌خوردم... فقط یه شب... یه شب یادم رفت... با چند گام بلند خودش را به من رساند و به دیوار کوباندم. دستش را روی شکمم مشت کرد و گفت: _یه شب یادت رفت؟ یا شایدم فکر کردی یه توله پس بندازی و خودتو تا ابد وصل کنی به خاندان معتمد هان؟ چی بهتر از عروس خاندان معتمد بودن؟ ولی کور خوندی مادمازل... مشتش را کمی فاصله داد. _من خودم این نقشه رو در نطفه خفه می‌کنم... و با مشت محکمی که به زیر شکمم کوبید صدای جیغم فضای خانه را پر کرد و جاری شدن مایع گرمی را از بین پاهایم حس کردم و چشمانم بسته شد..‌. https://t.me/joinchat/AAAAAFTyDV1Oqb_jNUZk2w
نمایش همه...

#میره‌لیزر‌موهای‌زائد‌ولی‌حشری‌میشه❌❌💦 #باسنتو باز کن باز کن تا اخر پاهاتم باز کن. همونکاری که گفت انجام دادم و گفتم: _خانوم دکتر ممکنه نور لیزر پوستمو هم بسوزونه؟ _تو‌که پوستت خیلی سفیده باید مراقبت بیشتری انجام بدی عزیزم منم درجه ی لیزر و‌کم کردم که مشکلی هم پیش نیاد. تشکری کردم که گفت: _باشگاه میری؟ هیکلت خیلی رو فرمه. #باسنتم خیلی تپل و گرده! خندیدم: _اره باشگاه میرفتم ولی #باسنم ارثیه عمه هام #کو_ن قلمبن. خندید و گفت: ریلکس باش عزیزم قشنگ سرت و بزار روی تخت تکون هم نخور. _چشم. چشم و بستم و منتظر موندم تا کار پشتم تموم شه. ژل و ریخت روی باسنم و‌ دستگاه رو میچرخوند یکمم #سوزش داشت. دستش و دو طرف پام گذاشت فهمیدم که باید بیشتر باز کنم دستگاه رو برد بین #باسن و #بهشتم و شروع کرد به تکون دادن. سر دستگاه رو فرو میکرد توی #بهشتم و میمالوند. داشتم داغ میشدم از بس سرش دستگاه رو #بین پام بالا پایین کرد حش*ری شدم و ناخوداگاه پاهامو بیشتر باز کردم خیس خیس شده بودم یهو با شنیدن صدای مردونه ای از جا پریدم: _دیگه نیازی به ژل نداری خودت ژل تولید میکنی! با ترس خواستم بلند شم که نگهم داشت: _ نترس! کسی اذیتت نمیکنه فقط میخوام همونطور که موهاتو #میسوزونم بهت حال هم بدم. ضربان قلبم بالا رفت: من میترسم بزار برم! برم گردوند: پاهاتو باز کن میخام #بیکینیتو بزنم. دید باز نمیکنم خودش باز کرد و دستگاه و گذاشت و شات زد که پریدم از دردش و اون سریع انگشتاشو مالید و با حس زبون داغش #دردم اروم شد و با ناله #پاهامو #باز کردم و... https://t.me/joinchat/RUKjXjLZKwfOdlLe #از_پارت_اول_صحنه_دار_است_جوین_شو_و_ببین
نمایش همه...
استاد متجاوز من 2

همون لحظه که از شِدت لذت خودشو میکشه بالا و تنشُ میماله به تَنت🤤.....چقد شیرینه اوف..❌💦

‌درو قفل کرد واومد سمتم.. نگاهی به کل #هیکلم انداخت ولبشو گزید، با یه حرکت گذاشتم روی میز.... _ جوون ۲روزه نکردمت، امروز جرت میدم! باصدای لرزون گفتم: یکی میاد، توروخدا بذار کافه خلوت شه، لبمو به دندون گرفت وحریصانه شروع به مالوندن سینه هام کرد.. _ التماسم کنی آروم میکنم که صدای جیغت بلندنشه.... التماس فایده نداشت اون وحشی ترازاین حرفا بود.. بافوش‌های رَکیک سینه‌هامو زبون میزد وبعد شلوارمو درآورد و #شورتمو پاره کرد... پامو باز کرد حریص‌تر از همیشه زبونشو کرد داخل بهشتم و.....👇👇 https://t.me/joinchat/R8uYsv2Ok-nM9d7L
نمایش همه...