cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

|•вяσкєη нєятє∂•|

•[کسی را دوست می دارم که او نیز کسی را دوست می دارد که او نیز🥀💔]• • • Typing: The End Typing: broken herted•🥀🖤 [چنل ناشناس]: https://t.me/joinchat/WGsOPDY0QiAYfG07

نمایش بیشتر
کشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
343
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

خوشگلا من الان که داشتم پارتارو تایپ می کردم دیدم تو پارتای قبلی یه جاهایی رو کلا اشتباه تایپ کردم امشب ادیتشون می کنم و فردا پارتارو آپ می کنم😉💜
نمایش همه...
امشب🥀
نمایش همه...
عزیزای دل لطفا پارت هارو فوروارد نکنید اگه یکی می خواد بخونه لینک فیک رو بهش بدید به هیچ وجه فوروارد نکنید🙏❤️
نمایش همه...
بین ما هر چی که بود تموم شدست🙂🖤 جای رهام و امیر بودید چیکار می کردید؟؟ اینم پارت خدمتتون نظراتون که قوت قلبی دریغ نکنید🌱🤍 https://t.me/BiChatBot?start=sc-189426-TPCaVGw چنل ناشناس🌱🌼 https://t.me/joinchat/WGsOPDY0QiAYfG07
نمایش همه...
☾︎ꪀꪖ𝘴ꫝꫀꪀꪖ𝘴☽︎

ࡅߺ߳ ܟ̣ߺߊ‌‌̇ࡅ‌ ܟ̣ߺߊ‌‌̇ࡅߊ‌‌̇ࡅ‌ ܩ̇ࡅࡅ࡙ߺ‌ ܥ‌ܠࡅߺ߲ܝ‌:) ناشناس نویسنده💙 حنانه

https://t.me/BiChatBot?start=sc-189426-TPCaVGw

#shot #کرونا #شب_یلدا

دیگه راه برگشتی وجود نداره🙂🖤 اگه جای امیر یا رهام بودید چیکار می کردید؟ با نظراتون https://t.me/BiChatBot?startم☺️💜 https://t.me/BiChatBot?start=sc-189426-TPCaVGw چنل ناشناس🌱🌼 https://t.me/joinchat/WGsOPDY0QiAYfG0=sc-189426-TPCaVGw
نمایش همه...
#ادامه_پارت با بستن چشام سعی کردم همه این افکار رو بریزم دور من دیگه نباید به گذشته‌ام فکر کنم باید به آینده نه چندان دورم فکر کنم... سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم و چشامو بستم اما بستن چشمام همانا و تصویر بوسیدن رهام همانا به شدت چشامو باز کردم چرا حالا که ترکش کردم باید تمام این تصویرا جلو چشام کشیده بشه.؟! بین ما هر چی بود تموم شدست.. دیگه راهی برگشتی وجود نداره ما دیگه فرسنگ فرسنگ ها از هم دیگه دوریم..) •#پایان_فلش_بک• 🖤 ⛓🖤 🖤⛓🖤 ⛓🖤⛓🖤 🖤⛓🖤⛓🖤 ⛓🖤⛓🖤⛓🖤 🖤⛓🖤⛓🖤⛓🖤
نمایش همه...
🖤⛓🖤⛓🖤⛓🖤 ⛓🖤⛓🖤⛓🖤 🖤⛓🖤⛓🖤 ⛓🖤⛓🖤 🖤⛓🖤 ⛓🖤 🖤 #part24 #Amir •#فلش_بک• حدود نیم ساعتی بود که میشد رهام به خواب رفته بود و کار من راحت تر..‌. آروم سرشو از رو سینم برداشتم و رو بالشت قرار دادم و پتو روش کشیدم به سمت اتاق مهمان رفتم تا چمدونم که دور از چشم رهام بستم بردارم . بعد از برداشتن چمدون و چک کردن دوبارش لباسامو عوض کردم و به سمت رهام رفتم با دیدن چهره غرق خوابش چشام پر شد من قراره دیگه این چهره رو نبینم؟ دیگه محبتای گاه و بی گاهش نداشته باشم؟ لبخندای متینش... چشای مملو از آرامشش... لبای شیرین تر از هر شیرینی.... نمیدونم منی که خودم دارم با پای خودم میرم چرا چشام اشکی شده؟ تشری به خودم زدم و تو دلم هی مرور کردم این یه وابستگیه سادست.... همین اگه تو عاشقش بودی پاش می موندی... پس برو و نزار زندگی خودت و رهام با دستای خودتون به نابودی کشیده بشه.... آروم خم شد و پشت پلکای بسته اش بوسیدم و آروم زمزمه کردم: _ ببخشید اگه بعد من این این دو چشمای آرامش بخشت کدر و اشک آلود میشه بعد اون پیشونیش بوسیدم _ ببخشید اگه بعد من قراره سردردات دوباره شروع بشه بعد لبای عسلیش _ و ببخشید اگه بعد من قراره به جای لبام سیگار رو لبات قراره بگیره آروم از روش بلند شدم و به سمت میز عسلی رفتم و یکی از قاب هایی که عکس دو نفرمون به خودنمایی میزاشت برداشتم به همراه عطر رهام و گویی که رهام برای سالگرد آشناییمون برام خریده بود گویی که دو پسر در حال بوسیدن داخلش بودن و وقتی کوکش می کردی به صدا در می اومد و شروع به حرکت می کرد و آهنگ عاشقانه ای پخش می کرد تلخندی زدمو گفتم _ اینارو واسه یادگاری برداشتم جناب هادیان به دل نگیریا یه وقت رینگ ستی که واسمون گرفته بود از انگشت اشارم در آوردم و کنار ساعتش گذاشتم بیشتر از این موندن جایز ندونستم چون هر آن ممکن بود رهام از خواب بیدار بشه و همه چی به فنا بره پاگرد کردم تا از اتاق برم که چشمم رو عطر رهام قفل شد نمی دونستم منکر این یکی بشم من عادت داشتم هر روز عطرشو وارد ریه هام کنم انگاری بدون اون هوا کم میارم اما چه می دونستم که همه اینا یه بهانه است و معتاد بودم معتاد به خود رهام تو این دو سالی که زندگی کردم کاری کرد بهش اعتیاد پیدا کنم و حالا با رفتنم فکر می کردم که می تونم یه مواد دیگه جایگزینش کنم اما این غیر ممکن بود آدم که به یه چیزی اعتیاد پیدا کنه ترک کردنش خیلی سخته... بعد از برداشتن عطرش از اتاق خارج شدم و به سمت در ورودی رفتم با نشستن دستم رو دستگیره به عقب برگشتم چشامو به همه نقطه این خونه دوختم این خونه شاهد تمام تلخی و خوشی زندگیمون بود البته تو این دوسال فقط شادی و عشق بود که تو این خونه موج میزد اما بعد رفتنم شاهد خیلی تلخیا میشه یا شایدم به فروش بره امیدوار بودم اگه رهام این خونه فروخت کسایی که اینجا زندگی میکنن اونا هم مثل ما شاد باشن اما پایانشون مثل ما نباشه... بعد از خارج شدنم از خونه انگاری نیمی از من اینجا جا مونده بود احساس پوچ بودن و بی ارزش بودن داشتم.... فقط امیدوار بودم کسی تو زندگیه رهام بیاد و انقدر خوب باشه که حتی یه لحظه از گذشته به یاد نیاره:) و همه چی به فراموشی بسپاره..! حدود چهل و پنج دقیقه بعد به فرودگاه رسیدم بعد از پارک کرد ن ماشین تو قسمت پارکینگ به سمت فرودگاه رفتم ماشینم‌ُ دو روز پیش فروختم و به یکی از بچه ها گفته بودم که صبح بیاد برش داره بعد از عبور گیت و انجام دادن مراحل رفتن یهو به خودم اومدم که داخل هواپیما بودم و روی صندلیم جا گرفته بودم.... به یک آن چشم بهم زدن همه چی تموم شد و حالا در راه کانادا بودم با بلند شدن هواپیما نگاهی از پنجره به بیرون انداختم تهران کبیر حالا زیر پام بود اونجایی که حدس میزدم خونمون باشه نگاهی کردم خونمون؟! حالا دیگه اون خونمون تبدیل به خونه رهام شده بود من دیگه جایی تو زندگی رهام نداشتم که بخوام بین داراییاش کلمه "مون" اضافه کنم هم ناراحت بودم هم نه از دوری از رهام و خانواده‌ام دلم گرفته بود ولی.... از نظرم ‏عشق حسی‌ایه فراتر از مردن برای كسی و ابراز به كسی و نرفتن بخاطر كسی. عشق دقيقا يك احساس‌ایه نشأت گرفته از خود را نديدن ، دقيقا همين ؛ خود را نديدن. اما تو داستان عشق ما من خودخواه تر از اینا بودم من فقط به فکر خودم بودم و بس پس نمیشه گفت من عاشق رهام بودم درهر صورتی داشتم خودمو تبرعه می کردم از اینکه عاشق نیستم و بهش یه وابستگیه زودگذر دارم. از اینکه اون عاشقم نیست و فقط وابستم بود از اینکه زندگیمون رو نجات دادم نزاشتم با دستای خودمون به داخل چاه سقوط کنیم من مانع سقوطمون شدم...
نمایش همه...
🖤⛓🖤⛓🖤⛓🖤 ⛓🖤⛓🖤⛓🖤 🖤⛓🖤⛓🖤 ⛓🖤⛓🖤 🖤⛓🖤 ⛓🖤 🖤 #part23 #Amir •#فلش_بک• سعی کردم تو این یک ساعت فکرمو دور از هر هیاهو و تنشی کنم تا کمی از این حس هایی که هر سری باعث سست شدنم در برابر رفتنم میشد دور بمونم..... با بستن چشام سعی کردم خودمو آروم کنم که با حس گرمی رو لبام درجا چشمامو باز کردم که با دو جفت چشم بسته مواجه شدم احساس می کردم خون تو رگام یخ زده و قلبم وحشیانه در حال کوبشِ قلبم دیگه طاقت این یکی واکنش‌ رو نداشت و همین طور مغزم آمادگی کاملو که چطوری بتونم پسش بزنم تا شکی برش نداره این بشر چیکار داشت با من می کرد!؟ هنوز تو شوک کارش بودم که با گازی که از لبام گرفت به خودم اومدم و خواه و ناخواه لبام شروع کرد به همراهی کردنش لباش رو لبام می لغزید و گاهی مک هایی عمیقی می گرفت که حتم داشتم کبود میشه و جاش تا یه مدتی میمونه و چقدر خودخواه بودم من که با اینکه می دونستم قراره ترکش کنم اما باز با این وجود باتمام وجودم همراهیش می کردم تا رد و مزه شیرین لب های سرخش بمونه رو لبام اما خودخواهی جای خود داره ، من چیکار دارم می کنم؟ از کی تا حالا انقدر بی رحم شدم؟ وقتی خودم میگم این رابطه تموم شدست و دو ساعت بیشتر نمونده تا رفتنم چرا باید ببوسمش؟ چرا دارم با قلبش بازی می کنم؟ تا به خودم بیام که چه کاری دارم می کنم چه بلایی دارم ناخودآگاه سرش میارم دیر بود؛ احساس می کردم زبونم سنگین شده و توانایی صحبت کردن نداره و همین طور دستام انقدر بی جون شده بود که نمیتونستم رهامو از خودم دور کنم و به کارش خاتمه بدم.... با حس کم آوردن نفس لباسشو چنگ زدم که ازم جدا شد و چشماشو باز کرد که با چشام تلاقی پیدا کرد با دیدن برق خاصی که تو چشای مشکیشِ دلم گرفت.... نمی تونستم فکر کنم که بعد من قراره این دو گوی درخشنده کدر و تیره بشه واقعا حال خودمو درک نمی کردم از یه جایی دوست داشتم همیشه این اندام صورتش شاد و خندون باشه و ترکش نکنم و از جایی با خودم می گفتم بعد مدتی نبود من براش فرقی با نبود دیگران نداره عادی میشه واسش و میتونه با این موضوع کنار بیاد با پایین آوردن دوباره سرش فکرم رفت که نکنه دوباره بخواد اون لبای لعنتیش رو لبام بزاره سرمو به سمت مخالف متمایل کردم و چشامو بستم که لباش رو شقیقم نشست و بوسه‌ای کاشت بعد از چند دقیقه دستش زیر چونه‌ام گذاشت و به سمت خودش برگردوند + امیر چشاتو باز کن نمی خواستم باز کنم و دوباره اون دو تا چشماش کار دستم بده مطمئن بودم اگه این بار اون دو تا چشمای گیراش با چشام تلاقی کنه طاقت نمیارم و خودم حمله‌ور میشم برای بوسیدن اون لباش... انگاری حالتام دست خودم نبود هم دوست داشتم ببوسمش تا طمع لذت بخش و تکراری نشدنیش رو زیر زبونم بکشم و از سوی دیگه نمی خواستم پایه های رفتنم با این کارام سست کنم به سختی چشامو باز کردم و هر جایی به جز چشما و لباش نگاه کردم + امیر میشه چشماتو ازم ندزدی ، مگه بار اولمه که می بوسمت چرا تو این یه هفته رفتارات به کل تغییر کرده اتفاقی افتاده که من ازش بی خبرم ؛ یا اصلا من خطایی کردم که ازش بی خبرم؟ هومم؟ نفس لرزونی کشیدم و سعی کردم خونسردی خودمو حفظ کنم و با آرامش جوابشو بدم اما باز میدونستم دلیلام همه مسخره است و ممکنه باور نکنه اما چاره ای نداشتم این نزدیکی و اون چشای مشکیش منو از هر کاری صلب کرده بود _ امم...چیزه خب ، حق بده رهام این اولین قهر طولانیمون بود و ....خب بوسه‌ات خیلی غیر منتظره بود بخاطر همین شوکه شدم نشد همراهیت کنم عزیزم اصلا ، چیزه.... تو بخواب قول میدم صبح انقدر ببوسمت که به غلط کردن بیوفتی خوبه؟ خنده ای کرد و دوباره سرشو رو سینم گذاشت + اره خوبه ، یه هفته است پاک نزاشتی بهت دست بزنم امیر بعضی اوقات بدجوری ظالم میشی با حرف آخرش رفتم تو فکر واقعا حرفش حق بود من دارم امروز ترکش میکنم ، بعد دارم بهش چه قولایی میدم..... بدون اینکه جوابشو بدم شروع کردم به نوازش موهاش تا زود تر بخواب بره..... 🖤 ⛓🖤 🖤⛓🖤 ⛓🖤⛓🖤 🖤⛓🖤⛓🖤 ⛓🖤⛓🖤⛓🖤 🖤⛓🖤⛓🖤⛓🖤
نمایش همه...
خوشگلا من قرار بود ساعت 7:00 پارتارو آپ کنم اپا دیدم اونقدر نیست که واسه جبران این چند روز تاخیر باشه به جاش فردا با پارتای زیادی در خدمتتونم🤍✨
نمایش همه...
"7:00"
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.