مینو پناهپور📝

چه کسی می‌تواند چنان نزدیک باشد، که تَرَک‌های جان و روانم را ببیند؟ #معین_دهاز ۹ اردیبهشت، روز روانشناس و مشاور را به خواهر عزیزم و تمام عزیزانِ مشاور کانال تبریک میگویم❣

خرم آنکس که در این محنت گاه خاطری را سبب تسکین است.... روز مشاور و روانشناس مبارک

♡🪴♡ شب آستینش را بالا می زند مگر از ژرفنای دلتنگی ها بیرونم کشد ... #شمس_لنگرودی ✨𝑮𝒐𝒐𝒅 𝑵𝒊𝒈𝒉𝒕✨

♡🪴♡ شبها كه دلتنگت ميشوم از اين شانه به آن شانه فقط غَلت ميزنم... مثلِ يك ماهىِ جدا شده از دريا، بايد ببينى جان دادنم را #علي _قاضي نظام شبتون دلنشین دوستان💫

♡🪴♡ وقتی #محمود_ درویش شاعر (فلسطینی) عاشق ریتا (اسرائیلی) شد برای او نوشت: من بر خلاف قبیله و وطن و باورهامون عاشقت شدم ولی میترسم تو روزی مرا ناامید کنی بعدها که فهمید ریتا جاسوس اسرائیل بوده ، براش نوشت: حس میکنم وطنم دوباره اشغال شده است؛ شاید برای تو چیز مهمی نبود ولی آن قلب من بود..... @minoo_panahpour📝

از تو که می نویسم کلمات در تو غرق می شوند... زیبایی! زیباتر از تمام کلمات عاشقانه زیباتر از تمام واژه های کتابِ "برگی از دفتر کاهی" تو از کجا آمده ایی؟ از میانِ کدامین آه و آرزو از میانِ کدامین بغضهای فروخورده ی شبانه ؟ از میانِ کدامین #اردیبهشت که رایحه ی هزاران بهار درهُرم نفسهایت پنهان است ... بهشت را دیدم جای همین جا حوالی چشمانِ خیالی تو.. تواز کجا آمده ایی؟ با کدامین ابر برتنِ خسته ام باریدی با کدامین خورشید تابیدی با کدامین ستاره در من درخشیدی.. با کدامین قطار از راه رسیده ایی که تا به خود آمدم تا ""استخوان به تو مبتلا شدم".... #مینو_پناهپور🖌 #زکیه حسینی🎤

♡🪴♡ جای خلوتی بود. وسطِ نیستی . گفتی : « هستم .» نگریستم ، اما چیزی نبود. گفتم : « نیستی.» بازگفتی :« هستم.» برخود لرزیدم ودر دل گفتم نه ، نیستی. این جا جز من کسی نیست بعد انگار گرمای تو در دل ام ریخت. من داغ شدم ، گُر گرفتم تا گیج شدم . بعد لبخندی زدی و من تسلیم شدم. گفتم : « هستی! تو هستی! این من هستم که نیستم.» گفتی : « غلطی. واین هنوز پیش از قصه ی دست های تو بود... #مصطفي_مستور @minoo_panahpour📝

♡🪴♡ تو واژه‌ای، تو کلامی تو بوسه‌ای، تو سلامی چگونه می‌توانم که غایبت بدانم... #محمدعلی_سپانلو @minoo_panahpour📝

♡🪴♡ دمی به روی شانه ات بگیرم از غم زمین هزار سال خسته ام از این دو روزِ زندگی... #معصومه_صابر

. چه کنم ؟! با نارفیقی که ضمیر ِدر من افتاد... راه به بی‌راهه بردم - تا تو که نیایی با بی‌همراه ِدر من.... ایستادی کوتاه‌تر از وقفه‌ی به ناگهان پای صبر ِاز سال‌ها تا دور از خود را دورتر به چشم آوری ...و نبینی از نگاه ِ شاید سایه‌ی جدا مانده از من ِآدمم را که راه به تاریکی برده‌ست..... چه کنم ؟! تا مگر حسن گم‌ام را برآورم از مغاک چاه به بازار بی‌اعتنا حتا..... ببخشای مرا ای خلاصه‌ی همه خوبی‌ها وُ عشق خوب ِدر من پنهان که به قحطي انسان ِدر خویش افتادم ! تشنه‌ی اعجازی هفت جوش انگشت بر دهان دوخته تا مگر قی کنم ناخورده‌های به اعتراف آمده را خوشه به خوشه پای تاک قسم‌نوش ِگندم ِرُسته از خاک.... چه‌کنم ؟! با تبعیدی ِدرونم تا تو هفت در - چشم وا کنی مفرد ِدر من..... #گویا_فیروزکوهی @minoo_panahpour .