cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

از دلخوشی‌های کوچک

برای گاه‌های کوتاه آرامش میان انبوه رنج‌ها. @delkhoshihayman

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
702
مشترکین
-124 ساعت
+67 روز
+2230 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

گفتن بعضی چیزها شانه‌هایتان را سبک می‌کند، دلتان را آرام، کامتان را شیرین. مثلا چرا گفتن دوستت دارم این‌قدر سختتان شده؟! جدا از همه‌ی کادوپیچی‌های کلمات، گاهی حلاوتش به رک و راست شنیدن همین ترکیب است. بی‌شعر بی‌ایهام و بی‌استعاره.
نمایش همه...
8
Photo unavailableShow in Telegram
گفت تو که نمی‌ترسی، به جای عکس گرفتن بزنش بره. ولی چرا باید می‌زدمش آخه؟! گفت این‌که نمی‌ترسی زندگی رو برات راحت‌تر می‌کنه. قبول دارم. ترس از هر چیزی باعث می‌شه همه‌ی تمرکزت صرف مراقبت کردن بشه و نفهمی چطور مهمونی برگزار شد، سفر تموم شد، بچه بزرگ شد. منم از خیلی چیزها ترسیدم که متوقفم کرد. بعضیاش حتی ساخته‌ی ذهن خودم بودم و بعدا فهمیدم بیخودی زمان و انرژیم رو گرفتن. اما این طفلی واقعا ترس نداشت. نشسته بود و فقط نگاه می‌کرد. هر چی بچه‌ها جیغ زدن و بد و بیراه گفتن بهش عین خیالش نبود. از خونسردیش خوشم اومد.
نمایش همه...
4
Repost from _lettersto_
«کسی که عشق ورزیده، چه می‌تواند بکند جز آنکه محضِ استراحت، دیگر در زندگی‌اش کسی را دوست نداشته باشد؟» • فرناندو پسوآ @letterssto
نمایش همه...
👍 3😢 3
آمدنت خوب است، حتی اگر آمده باشی و رفته باشی و فقط بوی عطرت مانده باشد.
نمایش همه...
9😢 2
Repost from • رایمون
گفته بود اگر چیزی را واقعنِ واقعن دوست داری، رهایش کن! ببین آیا می‌توانی واقعن بدون آن‌چیز دوام بیاوری یا نه. ببین آیا آن چیز را واقعنِ واقعن دوست داری یا نه. می‌خواستم باهاش مخالفت کنم و بگویم که این تفکرِ «چیزی که مالِ تو باشد، هر کاری هم بکنی باز به تو برمی‌گردد» را بیخیال شود و برای داشتن و به دست آوردنِ چیزی که واقعن دوستش دارد تلاش کند. می‌خواستم به او بفهمانم که آدم باید برای چیزهای ارزشمند بهای زیادی بپردازد و اصلن همین بها دادن است که آن چیز را ارزشمند می‌کند. زندگی مگر همین نیست؟ تلاش و تلاش و تلاش برای به دست آوردن، و سپس از دست دادن و فراموشی و فراموشی و فراموشی. و تمام. خلاصه‌اش می‌شود همین دیگر! زندگی همین است خب. شناختِ خودت. پیدا کردن چیزهای امن برای خودت. تلاش برای تصاحبش. و گم کردن خودت و سعی در عادت کردن به تنهایی. و خب پُر واضح است که طلایی‌ترین زمان توی زندگی هر آدمی، پیدا کردن و زیستن با آن چیزی‌ست که برایش خیلی ارزشمند است. ارزشمند است چون بهای سنگینی بابتش داده.
نمایش همه...
5👍 1👎 1
من سخت معتقدم كه همه ما به‌نحوی آسيب می‌بينيم. چه‌طور ممكن است نبينيم، مگر اين‌كه دنيايی از پدران و مادران، خواهران و برادران، همسايگان و دوستانِ بی‌عيب و نقص داشته باشيم. و بعد می‌رسيم به مسئله‌ای كه اساس كار است، يعنی واكنش ما در برابر آسيب: آن را اعتراف می‌كنيم يا پيش خود نگه می‌داريم، و اين در رفتار ما با ديگران چقدر اثر می‌گذارد؟ بعضی‌ها آسيب را اعتراف می‌كنند، و سعی می‌كنند آن را تخفيف دهند؛ بعضی زندگی‌شان را وقف ياری به آسيب‌ديدگان ديگر می‌كنند؛ و سرانجام هستند كسانی كه تمام توان‌شان را در اين راه خرج می‌كنند كه، به هر قيمت شده، ديگر آسيب نبينند. و اينها افراد بی‌رحمی می‌شوند كه بايد مراقب‌شان بود. درک یک پایان #از_سطرها
نمایش همه...
👍 2💔 1
سالن کیپ‌ تا کیپ پر از آدم بود. داخل مطب هم همین‌طور. به هر کسی ایستاده بود داخل می‌گفتند برود بیرون بنشیند. انگار جایی هم مانده برای نشستن! نمی‌فهمم چرا خانوادگی می‌آیند دکتر. دلم می‌خواست بهشان بگویم باور کنید همراه اگر قرار باشد کمکی بکند، دلداری بدهد یا هم‌صحبتت باشد، یک‌ نفرش کفایت می‌کند، چرا سه نفر را ریسه کرده‌ای دنبال خودت؟! بعد از یک ساعت جایی پیدا کرده بودم اما بلند شدم بروم پایین چون جلوی سرازیر شدن اشک‌هایم را نمی‌توانستم بگیرم. البته آدم‌های غریبه فقط ممکن است متعجب یا دلسوزانه نگاهت کنند، بعید است سوالت پیچت کنند که چرا گریه می‌کنی، اما تحمل همان را هم نداشتم. سالن انتظار مطب دکتر می‌تواند جای فکر کردن به چیزهایی باشد که سال‌ها از آن‌ها گذشته، غمش را خورده‌ای اما هنوز برایت سنگینند. سالن انتظار می‌تواند یادت بیندازد که شاکر آن‌چه هنوز داری بیندازد، یا فکر آن‌ چیزهایی که از دست داده‌ای را برایت پررنگ کند. سرم را با عکس‌های روی دیوار گرم کردم. با خواندن کتاب، با نگاه کردن به پاهای‌ کوچک نوزادی خواب توی کالسکه، تماشای زیبایی زنی که قرار بود مادر بشود و بی‌خیالی جوانی که با دهان باز چرت می‌زد. آن‌جا آن‌قدر شلوغ بود که بشود راحت حواست را از فکر کردن پرت کنی. بعد که آمدم خانه به نبودن فکر کردم. دلش را نداشتم و ندارم فکر کنم بعدش چه بر سر جسمم می‌آید. به جای خالی‌ام فکر کردم. به صفحه‌ی گفت‌وگوهایم با دوستانم. که کم‌کم سُر می‌خورد می‌رود ته لیست و یادی که کمرنگ می‌شود. یک روز بعد از یک‌سال اکانتم خود به‌خود پاک می‌شود و دیگر نامی هم ندارم. تا همین‌جا بس بود برای گریه. خنده‌دار است آدم برای خودش سوگواری کند؟ برای فراموش شدنش؟ راستش خیلی هم نیاز نیست مرده باشی، این‌جا روی زمین همه‌چیز آن‌قدر زود فراموش می‌شود که تو بارها در سوگ خودت غوطه‌ور می‌شوی. وقتی داری غذا درست می‌کنی، یا در تدارک مهمانی هستی، یا داری وسایلت را مرتب می‌کنی یا وقتی در مطب دکتر نشسته‌ای که کیپ‌ تا کیپ پر از آدم است. _بنین_
نمایش همه...
😢 6 2💔 2👍 1
01:49
Video unavailableShow in Telegram
اگر خودتان بلد نیستید حرف‌های شاعرانه بسازید، لااقل برای هم شعر بخوانید.
نمایش همه...
19.85 MB
4👎 1
01:50
Video unavailableShow in Telegram
92423A1DA67E4E39A6E44A6A316B6888_video_dashinit.mp419.88 MB
آن‌چه در حافظه می‌ماند همیشه آن چیزی نیست که شاهدش بوده‌ایم. درک یک پایان #از_سطرها
نمایش همه...
👍 6💔 5 1