از پرواز میگویم..
” یک روز از ذهن من هزاران هزار پرستوی وحشی به آسمان خواهد پرید... “
نمایش بیشترکشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
224
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
دوستان عزیز،
توضیحات تمرین امشب را با نقل قول زیبایی از «صابر ابر» برایتان شرح میدم؛
«عكس را باز كنيد و موسيقی را تا انتها روی تصوير نگاه كنيد، به تمامِ عكس، به تكه تكه عكس... رفتهها و نرفتههای عكس و كسانی كه در آن بودند و نيستند...»
فرشتهی الهام را به حضور بخوانید.
موسیقی را بارها و بارها روی تصویر پخش کنید. با آن بخوابید و تا صبح بشنوید! گوشه به گوشهی عکس را واکابی کنید. اجازه بدهید نُت به نُت آهنگ به جانتان رخنه کُند و هرآنچه که در لحظه به ذهنتان میرسد را بدون ترس بر کاغذ جاری کنید.
با خود زمزمه کنید:
خُدای جاودان درونم فعال شو🌪
خُدای جاودان درونم فعال شو🪐
خُدای جاودان درونم فعال شو❄️
خُدای جاودان درونم فعال شو☄
خُدای جاودان درونم فعال شو💧
خُدای جاودان درونم فعال شو🌱
هربار كه تمنايی را در وجودم پس میراندم، قدرت شخصيتم را به خود تبريک میگفتم... نمیدانستم كه به گمانِ آزاد ساختن خودم، بيش از پيش بندهی غرور خويش میشوم!
و هر یک از اين پيروزیها بر خودم به منزلهی پيچ كليدی بود كه بر در زندانِ وجودم بيشتر میچرخاندم...
” آندره ژيد “
T.me/RayeheParvaz 🎭
✍🏻... به لحاظ روحی به یک سفینه ی فضایی احتیاج دارم که با آن از کرهی زمین خارج بشوم. فکرش را بکن!! من میتوانستم برای خودم یک ایستگاه فضایی تمام شیشه ای در انتهای سیارکی کوچک در ناکجای کیهان داشته باشم. تک و تنها، از همه چیز رها باشم... از همه ی قید و بندهای مُضحِکی که به پاهایم غُل و زنجیر شده اند. از همه ی طناب های پوسیده ی جهل که بال های پروازم را به میله های زندان نادانی بسته اند. از همه ی قوانین خفتباری که شأن انسانیام را زیر سؤال برده اند. همه و همه چیز و هیچ چیز! من بودم و خودم آزاد و رها... به لحاظ روحی ای کاش من فضانورد بودم :')
بامداد شنبه ۲۹ خُرداد ماه. شیراز 🌱
#پرواز シ
دقایقی چند است که به روز شنبه ۲۹ خرداد وارد شده ایم.. دیروزی که گذشت انتخابات ریاست جمهوری کشورمان بود. و من علی رغم میل باطنی و حق شهروندی ام شرکت نکردم! اینجا همه چیز درهم و برهم است و فوقالعاده شلوغ! خدا میداند چه قرار است اتفاق بیاُفتد. تنها چیزی که میدانم این است که تنها کسانی در این بل بشو نجات میابند که با زیرکیِ تمام، گلیم خودشان را از آب گلآلودِ پاییندستِ رودخانه بیرون بکشند. همراه شدن با جریان این رودخانه ی متواری شده را برای خودم صلاح نمیدانم. البته باید خدمتتان عرض کنم که این موضوعِ همسو نشدن با جریان رودخانه هیچ دخلی به شرکت نکردنم در انتخابات ندارد.
منظور چیز دیگری بود. هر یک از ما اگر خود را اصلاح کنیم جامعه اصلاح میشود. والسلام.
#پرواز ➰
👁🗨 زمان آگاهی فرا رسیده، این ویدیو را تا آخر ببینید و بازنشر دهید. به امید آگاهی بشریت و صلح جهانی. ” درواقع مسئله این است که وجود و حضور ما چقدر برای محیطی که در آن زندگی میکنیم سودمند است؟! دقت کردید در زمان قرنطینه ی جهانی چقدر حالِ طبیعت و اکوسیستم، بدون وجود مخاطره آمیزِ انسان بهتر شده بود؟! واقعیتِ تلخ اما قابل باوریست، به راحتی حذف میشویم زمانی که نه تنها خودمان بلکه هیچ یک از دیگر موجودات هم بر روی این سیاره از دستمان در امان نیستند!! خدا رحم کند حالا که دیگر حتی به خارج از این سیاره هم نفوذ کرده ایم...
محبوبم ساعت از نیمه شب گذشته، کسی اینجاست! اندکی فراوان آشفته و پریشان که میخواهد برایت چند سطری از دغدغه هایش با تو بنویسد... بگذار از زبان خودم بنویسم ؛
محبوبم سر راست بگویم، من نگرانم که نکند یک وقت در درک موسیقی و کتابها ، شعر و ادبیات آیینه ام نباشی! نکند یکوقت مرا بلد نباشی یا بیشتر از خودت دوستم نداشته باشی..!؟ به این فکر میکنم که اگر از دیدن آسمان شب با ستاره هایش از دیدن بچه ها و پروانه ها و بادبادک ها سر ذوق نیایی چه؟! اگر فصل نرگس مثل من شاخک های مشامت تکان نخورد و عاشق خیس شدن و رقصیدن زیر باران نباشی چه؟! وای محبوبم اگر مثل من دیوانه ترین نباشی آنوقت احساس میکنم در تمام جهان با روحِ من بیگانه ترینی... آنوقت بدبخت ترین آدم روی زمین میشوم :'') آنوقت مرا ببخش از اینکه رهایت میکنم... پس لطفا وقتی میآیی شبیهم باش!! تمام توجه ات را سهم من کن
بلدم باش، بلدم باش، بلدم باش.....
✍🏻... شنبه ۸ خرداد یک هزارو چهارصد؛ به وقت شیراز.
#پرواز ⛵️
#دیالوگ « امکانِ مینا »
–مهران:
«با خواهرم اینا میرفتین زیر بارون
میگفتم خوش به حال زمین که زیر پای توئه
دلم میخواست بمیرم برات...!
یه روز بارون اومد، خواهرم اینا کیفشونو گرفتن رو سرشون و رفتن زیر شیروونی تو نرفتی سرتو گرفتی بالا، بارون شره میکرد تو صورتت... گفتم خوش به حال بارون. بازم دلم میخواست بمیرم برات...! الان خیلی وقته گذشته از اون موقع ها ولی من هنوزم میخوام بمیرم برات ...»