cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

• Penman✒️Style •

🎙موزیک و پادکست‌ با عطر قهوه، طعم چای!

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
313
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
+17 روز
+930 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

✉️ بخش‌هایی از نامه‌ی ابراهیم گلستان به صادق چوبک که پنجاه‌‌ و‌ هفت سال قبل نوشته شده. او در این نامه‌ از فروغ و دلتنگی‌هایش می‌گوید. ‌ ‌ دلم گرفته است و می‌دانم در چه بن بستی هستم و به همین جهت هیچ امید و دلخوشی ندارم و حتی می‌دانم نعره کشیدن یا گریه کردن هم یک گریز نیست، یک مسکن نیست، و البته یک چاره هم نیست. ‌ فروغ در خون من بود و حالا هم هست. فروغ در میان انگشتان من بود و حالا نیست. وقتی بود من جوری او را دوست می‌داشتم که حتی شادی‌های روزانه او و خودم را می‌توانستم فدای آزار ندیدن دیگران کنم. در یک مهمانی گنده از فاصله پنجاه‌متری نور چشم او را می‌دیدم و همین رسیدن بود و اگر برای نوازش حسی‌های ساده دیگران حتی با او یک کلمه هم حرف نمی‌زدم مهم نبود. حتی اگر عصبانی می‌شد از این سکوت من، می‌دانستم که با همیم. حتی اگر عصبانی‌تر می‌شد و طغیان می‌کرد می‌دانستم زنده است و با همیم. اما حالا فقط در من زنده است و نه روبه‌روی من. نمی‌دانم اما شاید اگر این زیبائی اول خراب شده بود و آلوده و بعد از میان می‌رفت، تحمل از میان رفتنش را می‌داشتم اما حالا چیزی کامل و پاک و سرافراز روبه روی من نیست هرچند در درون من است. من دیگر هیچ کاری و هیچ آرزوئی و هیچ امیدی و هیچ میلی ندارم. [] راه می‌روم و فروغ را کنار خود می‌بینم اما می‌دانم که نیست، صدایش را می‌شنوم اما حرف‌هایش یادگار حرف‌هایش هستند، نه حرف‌هایی تازه درباره مطالبی تازه. از تماشای پشت ویترین‌ها تا نوشیدن شراب و شنیدن نمایش‌ها و دیدن فیلم‌ها و خواندن کتاب‌ها و ملاقات آدم‌های تازه، همه و همیشه به حسرت این می‌افتم که ای‌ کاش او هم بود. تو معنی دیوانه‌شدن را نمی‌دانی. من دیوانه شده‌ام. و نمی‌توانم خودم را به مقیاس‌ها و رابطه‌های اجتماعی و توارثی سرگرم کنم و گول بزنم. من نمی‌توانم و نمی‌خواهم خودم را گول بزنم. ببخش که این درددل‌ها را می‌کنم. در دنیا شاید دو آدم که این‌همه از هم متفاوت و درعین‌حال این‌همه به هم نزدیک باشند که من و تو، شاید، گیر نیاید. این است که در این حال، خواه واقعیت باشد خواه وهم، این درددل‌ها را می‌کنم. می‌دانی، دیدن و شنیدن و حس کردن، و فکر کردن که در این دیدن‌ها و شنیدن‌ها و حس کردن‌ها با او هستم و برای اویم می‌بینم و می‌شنوم و حس می‌کنم به طور کامل و قاطعی قانعم نمی‌کند زیرا در پشت دیوار شعورم این ظن را دارم که چنین کاری نشانه‌ای از دیوانگی و غلط بودن است. فکر می‌کنم اگر خارج از توانایی و اعمال قدرت خودم دیوانه بودم یا دیوانه شده بودم. شاید درست اما اینکه بگذارم فریب و گول بر من غالب شده، یعنی خودم، خودم را دیوانه کنم و در خیال‌بافی چندان پیش روم که دیگر واقعیت را گم کنم، خودش یک‌جور تقلب، یک‌جور جلق است و من از آن بیزارم. ‌ چقدر بنویسم؟ بس است. دلم تنگ است و هیچ‌چیز آسوده‌ام نخواهد کرد. و تو را به دردهای خودم مشغول کردن کار عبثی است. همه این سال‌ها و قرن‌ها و آدم‌های رفته و ساختمان‌های به جا مانده و درخت‌ها و تابلوها و قدمت، به جای اینکه بُعد روشنی به من بدهند تا درد رفتن او را بیشتر تحمل کنم، ترس و وحشت ماندن و آگاه ماندن به رفتن او در سال‌های آینده را زیادتر می‌کنند. و این شالوده هر جور کوشش مرا از زیر می‌پاشاند. من فکر می‌کنم مدت‌ها اینجاها بمانم. شاید هم یک ماه دیگر برگشتم. اما برگشتن به کجا. قبرش و اتاق خوابش در ذهن من است و من برای برگشتن به جائی، هیچ جا ندارم و جز قبر او و اتاق خواب او. #ابراهیم_گلستان #فروغ_فرخزاد
نمایش همه...
1
2
🎼 مینا 👤✍️ فایز دشتی، مفتون 🎻 حامد هدایتی 🎤 حیدو هدایتی 📝 سفر مشکل فراق یار مشکل به ناچاری نهم این بار بر دل ز کوه افزون بود بار فراقش عجب دانم رسد مفتون به منزل! . . . مرا زاریِ دل بی‌سبب نیست مرا آسودگی در روز و شب نیست ز هجرت اشک ریزم همچو باران اگر خون ‌آید از چشمم عجب نیست #موسیقی @Papiliouo
نمایش همه...
2🍾 1
2
Mashno - Mohsen Namjoo.mp3
نمایش همه...
💯 1
1
Parvardamat - Mohsen Namjoo.mp3
نمایش همه...