cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

.

⁦˙❥˙ نام تک نوازنده‌ی گیتار عشق ⁦˙❥˙ کانال رسمی کیمیا عضو انجمن کافه تک رمان: @caffetakroman

نمایش بیشتر
إيران251 922زبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
283
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

سلام بچه‌ها کسی هست که اتفاقی توی زندگیش افتاده باشه که بخواد داستان بشه اگه هست لطفاً بیاید بگین😁 https://t.me/BiChatBot?start=sc-223873-jiLs6gv
نمایش همه...
بچه‌ها یه نکته‌ای رو بگم... من چنل بزنم اطلاع رسانی می‌کنم توی چنل قبلی و چنل ناشناس... تا الان که معرفت رو در حق من تموم کردید و موندین یه خورده دیگه بمونید قول می‌دم زود زود شروع کنیم😍💜 خیلی خیلی ازتون ممنونم که منو همراهی می‌کنید... ان‌شاءالله که بترکونیم با هم😌 و دوستون دارم😘 حرفی نظری سوالی بود در خدمتم💋 https://t.me/BiChatBot?start=sc-223873-jiLs6gv
نمایش همه...
بچه‌ها یه نکته‌ای رو بگم... من چنل بزنم اطلاع رسانی می‌کنم توی چنل قبلی و چنل ناشناس... تا الان که معرفت رو در حق من تموم کردید و موندین یه خورده دیگه بمونید قول می‌دم زود زود شروع کنیم😍💜 خیلی خیلی ازتون ممنونم که منو همراهی می‌کنید... ان‌شاءالله که بترکونیم با هم😌 و دوستون دارم😘
نمایش همه...
چه‌ها یه نکته‌ای رو بگم... من چنل بزنم اطلاع رسانی می‌کنم توی چنل قبلی و چنل ناشناس... تا الان که معرفت رو در حق من تموم کردید و موندین یه خورده دیگه بمونید قول می‌دم زود زود شروع کنیم😍💜 خیلی خیلی ازتون ممنونم که منو همراهی می‌کنید... ان‌شاءالله که بترکونیم با هم😌 و دوستون دارم😘
نمایش همه...
خواهش می‌کنم عزیزم متاسف شدم واقعا... بچه‌ها چنل آف می‌خوره تا اطلاع رسانی بعدی😘😘 بزودی رمان رو شروع می‌کنم...
نمایش همه...
سلام دوستای گلم😔 نمی‌خواستم اینو بگم ولی واقعا شرمنده من دیگه قادر به ادامه رمان نیستم حالا بنا به هر دلیلی حالا حالاها هم فکر نکنم بتونم دست به قلم بشم از کیمیا هم خیلی خیلی ممنونم که این چند وقت کانال رو در اختیار من گذاشت خیلی خیلی ممنون نتونم خیلی دوستون دارم در حد امکان دارم از فضای مجازی خدا حافظی می‌کنم تا وقتی که پوزه خیلی‌ها رو به خاک بمالم😂 به افتخار همه دوستای گلم👏🏽👏🏼 مراقب خودتون باشید خدا حافظ😘😘
نمایش همه...
دختره و پسره با هم دعوا کردن حالا دختره قهر کرده، پسره طاقت قهرشو نداره و می‌ره...🥺😂❤️‍🔥🔞❌ #رویای_چشم_آبی #پارتی_از_رمان از زبان ایلیا بیست دقیقه ای از وقتی که رویای با گریه به اتاقش رفت گذشته بود و من هر لحظه کلافه و پشیمون تر از قبل میشدم. دست مشت شده ام روی دسته مبل کوبیدم و لعنتی زیر لب گفتم. بلند شدم پشت در اتاق رفتم، دستم بلند شد اما نرسیده به در با شنیدن صدای گریه آرومی خشک شد. قلبم فشرده شد از شنیدن صدای گریه‌اش چند بار به در زدم و بعد گفتم: - رویا... میشه بیام تو؟ جوابی که ازش نشنیدم دوباره در زدم و باز هم سکوت شد جوابم. دستم روی دستگیره در نشست و اما قفل بود... کلافه پیشونیم و به در تکیه دادم و گفتم: - رویا خانوم... خانومی بیا در و باز کن حرف بزنیم، گریه نکن جان ایلیا. میدونم زیاده روی کردم و بهت حق میدم از دستم ناراحت باشی. مکث کردم و این بار میشد دلخوری رو هم از صدام تشخیص داد: - آخه عزیز من تو هم کار درستی نکردی خب، نمیگی خورد میشم بشنوم تمام این مدت به زور و اجبار بوده که با من زندگی کردی و تحملم کردی؟ تو که میدونی چقدر دوست دارم چرا اینجوری می‌کنی با من؟ یعنی میخوای بگی تو دوسم نداری؟ جمله آخر و با صدای آروم تری گفتم و نمیدونم شنید یا نه. نفسم رو آه مانند بیرون دادم و سرمو بلند کردم، خواستم برگردم به اتاق خودم که صدای چرخش کلید تو قفل در به گوش رسید. با لبخندی تلخ منتظر موندم تا درو باز کن سرش پایین بود و بهم نگاه نمیکرد. کمی سرمو خم کردم و آروم گفتم: - بخشیدی منو؟ سرشو بالا آورد و با دیدن اون چشم ها که الان از گریه سرخ شده بود دلم بیشتر از قبل براش لرزید با بغضی آشکار ناگهانی جلو اومد و خودشو تو بغلم انداخت. متعجب دستم رو هوا خشک شد و با شنیدن صداش به خودم اومدم: - تو باید منو ببخشی... نمیخوای بغلم کنی؟ با فکری که به سرم زد لبخند شیطانی زدم و... ادامه‌ش و تو چنل زیر🥺😍😍 بیا ببین پسره چجوری روی شوخ و شیطونش بیدار میشه و دختر لوس قصه مارو حرص میده🙈🙊🔞❌ عاشقانه های این دو تا کراش خواب و ازت میگیره🥺😍😍 https://t.me/joinchat/WbNmJQOCTDQ4NDA8
نمایش همه...
『 رویای چشم آبی』💙

- و چشمان دریایی تو همیشه در رویای من بوده است؛ رویای چشم آبی من💙! عآشقانه ای آرام، نتیجه ی ازدواجی اجباری.♥️ رمانی خاص و متفاوت به قلم فاطمه مهرجرد^^🌿 ----------- روزمرگی هام🌈 @Color_NoteBook حرفامون🦋 @Nashenas_Fa_m روزهای تعطیل پارت نداریم^^

#پارت‌واقعی‌رمان🔥♨️ _ من دلم #طلاق می‌خواد ! صدای #دادش پنجره های اتاقو #لرزوند: _ دلت #گوه می‌خوره که #طلاق می‌خواد..! با #بغض و صدایی لرزون گفتم: _ آ..خه #چرا؟ خودت داری.. داری می‌بینی وضع زندگیمونو، چرا تم... #تمومش نمی‌کنی؟ _ زندگیمون مگه چشه، هاااان ؟؟ سعی کردم قانعش کنم، هرچند گفتنش برام سخت بود و دلمو #خون می‌کرد... _ چشه؟ تو همش با اون #دختره ای که معلوم نیست از کجا پیداش شده، هر وقتم بهم نزدیک میشی من #حالم خراب میشه، بعد میگی چشه ؟ از پشت میز بلند شد و به سمتم اومد. #ترسیده عقب رفتم. دست توی جیبش کرد و پوزخندی زد: _ بهت #تجاوز نکردم که حالا بخوای حرف از طلاق و جدایی بزنی... نزدیک نشدن بهت رو به #جون نخریدم که حالا بخوای زندگیتو ول کنی بری!! _ پ... پس چرا، پس چرا ... اون #دختره... بهم نزدیک تر شد و وقتی دستش روی گونم نشست... مثل همیشه #نفس کشیدن یادم رفت. _ اون یه #بازیه، که انگار جواب نداده، یا شایدم رویای خنگ من متوجه نشده... فکر می‌کردم #حسودیت بشه و یکم منو ببینی... ازم فاصله گرفت و من مبهوت نگاهش کردم. پوزخند #عصبی ای روی لبش نقش بست: _ حالا ببین اگه دلت بازم طلاق می‌خواد، از راه های دیگه #وارد بشم.... جرأت پیدا کردم و زمزمه وار گفتم: _ مثلا... چ... چی؟ نگاه ترسناکی بهم انداخت: _ یه #توله بکارم تو #شکمت که بشینی سر خونه زندگیت...!! https://t.me/joinchat/WbNmJQOCTDQ4NDA8 پسری که به خاطر رسیدن به رویاش به هرکاری دست میزنه، از تجاوز گرفته تا به زور حامله کردنش🚫💢 جوین ندی از دستت رفته #عاشقانه #هات‌و_داغ🔥❤️
نمایش همه...
⁠ #PART115 با کرختی رو تخت نشستم که صدای آیهان اومد... آیهان:خوبی سونا؟؟ سرد گفتم:مرسی خوبم خواهش میکنمی گفت و بلند شد و رو به روم رو تخت نشست آیهان:سونا نگام کن! اهمیتی ندادم و با ناخنام ور رفتم که با خشونت دستشو رو #چونه ام گذاشت و به سمت خودش برگردوند... آیهان:خوشت میاد تو هرکاری #زور بالا سرت باشه؟؟ نه؟؟ -:حرفت این بود؟؟ نه آرومی گفت و مستقیم تو چشمهام نگاه کرد و گفت:بگم اشتباه کردم خوبه؟؟ راضی میشی؟؟ چیزی نگفتم که خودش ادامه داد... آیهان:یه وقتایی خیلی بد عصبیم میکنی سونا حق بده... با صدای آرومی گفتم:حق بدم که با کناف و #طناب دستامو بستی؟؟ حق بدم بخاطر #تنبیه مسخره ات؟؟ واقعا از کِی اینطوری شدی؟؟ هوم داداش آیهان؟؟ از قصد گفتم داداش آیهان تا بفهمه اجازه پیشروی نداره... اما آیا زور من به آیهان میرسید؟؟ نه :) تنها کاری که از دستم برمیومد سکوت و تحمل کردن بود... که خب حداقل من آدمش نبودم... نمیتونستم در مقابل حرفایی که میزنه کوتاه بیام و به قول خودش خفه بشم :) آستانه تحمل ام هم کم بود... و واقعا مونده بودم تو این زندگی :) با فشار #محکمی که به چونه ام وارد کرد فکرامو کنار زدم و آخی از درد گفتم آیهان:ساکت سونا صدات در نمیاد -:چرا؟؟ دستتو بردار چونه ام شکست لجبازتر از خودم بیشتر فشار داد و همزمان گفت:چون من میگم حرف نباشه چندبار باید بگم نگو داداش؟؟هااا؟؟ چند بار باید برای توی نفهم یه حرفی رو تکرار کنم؟؟ لالی؟؟ جواب بده ببینم به زور چونه ام رو از حصار دستش آزاد کردم و گفتم:وحشی #زورگو خودت گفتی صدات درنیاد حرف نباشه چشمهاش خندیدن... اما امان از غرور :) که اجازه نداد لبخند رو لبهاش بیاد... بعد سکوت طولانی با شیطنت سرشو جلو آورد و کناره لبم و #بوسید و گاز کوچیکی گرفت... آخ ضعیفی از بین لبهام خارج شدکه جری تر شد و میک محکمی به #لبهام زد... و من هم #مترسک :)) دستمو تو #موهاش فرو برد و خواستم موهاشو بکشم تا ول کنه که در با شدت باز شد و قامت بابا و پشت سرش عمو و زن عمو نمایان شد... خشک‌شده بودم و آیهان بیخیال مشغول #لب گرفتن ازم بود... به خودم اومدم و موهاشو کشیدم که دادش به هوا رفت... بابا:به به چه خبره اینجا؟؟ از زیر چشم دیدم که عمو خنده ای کرد و با ته مونده خنده اش گفت:بزار خوش باشن چکارشون داری بلند شدم و بیتوجه به آیهان که با #نیش باز به بابا و عمو خیره بود از اتاق اومدم بیرون... با صدای خنده های ریزی برگشتم به عقب.... #صیغه_خواهر_برادری #همخونه‌ای_غیرتی #عاشقانه_خشن https://t.me/joinchat/-rJwHoMWXk4wMmZk https://t.me/joinchat/-rJwHoMWXk4wMmZk
نمایش همه...

#دوست_پسره_شرط_میزاره_که_توی_ماشین_دختره..🙊🧨 #پارت_آینده #یقه اش رو گرفتم و #کوبیدمش به دیوار پشت سرش. - یه بار دیگه ببینم در و بر سونا میچرخی، چنان حالی ازت بگیرم که مرغای آسمون زار زار به حالت #گریه کنن. #پوزخندی زد و گفت: - آدمش نیستی. با همین حرفش #آتیشم زد. مشتم رو بردم بالا که گفت: - البته یه راهی هست که دور و بر #خانم بعضیا نباشم. - چی؟! - باید برام یه #کاری بکنی. و #خبیث نگام کرد. با اخم #نفس عمیقی کشیدم و گفتم: - چه #کاری؟! #خبیث تر نگام کرد و با حرفی که زد دلم میخواست اون کار رو روی خودش اجرا کنم. - توی ماشینش #بمب بزار. برای آخرین بار لینک چنل عمر ابدی رو میزارم #ظرفیت_محدود❌ https://t.me/joinchat/-rJwHoMWXk4wMmZk
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.