cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

| ﭘﺳرے ڪہ رﻫاﻳش ڪردے... |

خوشبختی همون یهویی لب لای لبِ تو گذاشتن و مکیدنشه🔥👅 📚ߊ‌ܦ߭ࡄࡐࡅ߭ܭ݇ܝِ ܤߊ‌߬ ࡅ߳ ܩࡍ߭🥂🍂 📌پارت گذاری:هر روز15:15🕞و هر شب22:22🕥 بجز جمعه ها ارتباط: https://t.me/BiChatBot?start=sc-777698-O2fR1og

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
1 056
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-197 روز
-12730 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

ولی تو الان باید پیشم بودی. باید کنارم بودی، می‌نشستی کنارم، بغلم میکردی، نوازشم میکردی، میبوسیدیم و توو گوشم میگفتی من اینجام، پیشتم، نمیرم، خیالت به من راحت باشه. ولی تو باید روزایی که غمگین بودم، دستامو میگرفتی و بهم میگفتی: من دوستت دارم، حتی اگه همه‌ی دنیا بهت پشت کنن هم، من هواتو دارم، من همیشه پشتتم، من ازت مواظب میکنم، من همیشه حواسم بهت هست، من نمیذارم اتفاقی برای تو بیافته. ولی تو باید برای من بودی، این لحظه‌هایی که دلتنگتم کنارم بودی. باید بودی تا به جای اینکه توو قلبم نگهت دارم و با مغزم بهت فکر کنم، می‌نشستم کنارت و یه دلِ سیر نگاهت میکردم. خیره میشدم به صورتِ ماهت، به موهات، به لبخندت، به چشمات که عاشقشون هستم. ولی تو باید کنارم بودی تا هر وقت که دلم میگرفت، توو بغلت مچاله میشدم و دیگه اصلا غصه‌ای نداشتم که غمگین باشم. میدونی؛ درسته بقیه هستن، درسته کسایی هستن که منو خیلی دوست دارن، همیشه بهم اهمیت میدن، خیلی حواسشون بهم هست، ولی خب؛ آدم وقتی یکی رو خیلی دوست داره، بودنش، وجودش، حرف زدنش، بغلش، صداش، کلا همه‌چیش با بقیه فرق میکنه براش. توام اون یه نفری هستی که برام با همه فرق داری. تو باید کنارم بودی، باید تو منو جای همه توی قلبت جا میدادی. باید تویی که عاشقت هستم، حواست بهم می‌بود. #برای_ماه‌دلم
نمایش همه...
ولی تو الان باید پیشم بودی. باید کنارم بودی، می‌نشستی کنارم، بغلم میکردی، نوازشم میکردی، میبوسیدیم و توو گوشم میگفتی من اینجام، پیشتم، نمیرم، خیالت به من راحت باشه. ولی تو باید روزایی که غمگین بودم، دستامو میگرفتی و بهم میگفتی: من دوستت دارم، حتی اگه همه‌ی دنیا بهت پشت کنن هم، من هواتو دارم، من همیشه پشتتم، من ازت مواظب میکنم، من همیشه حواسم بهت هست، من نمیذارم اتفاقی برای تو بیافته. ولی تو باید برای من بودی، این لحظه‌هایی که دلتنگتم کنارم بودی. باید بودی تا به جای اینکه توو قلبم نگهت دارم و با مغزم بهت فکر کنم، می‌نشستم کنارت و یه دلِ سیر نگاهت میکردم. خیره میشدم به صورتِ ماهت، به موهات، به لبخندت، به چشمات که عاشقشون هستم. ولی تو باید کنارم بودی تا هر وقت که دلم میگرفت، توو بغلت مچاله میشدم و دیگه اصلا غصه‌ای نداشتم که غمگین باشم. میدونی؛ درسته بقیه هستن، درسته کسایی هستن که منو خیلی دوست دارن، همیشه بهم اهمیت میدن، خیلی حواسشون بهم هست، ولی خب؛ آدم وقتی یکی رو خیلی دوست داره، بودنش، وجودش، حرف زدنش، بغلش، صداش، کلا همه‌چیش با بقیه فرق میکنه براش. توام اون یه نفری هستی که برام با همه فرق داری. تو باید کنارم بودی، باید تو منو جای همه توی قلبت جا میدادی. باید تویی که عاشقت هستم، حواست بهم می‌بود. #برای_ماه‌دلم
نمایش همه...
بالاخره دیدمش. صد برابر خوشگل‌تر از خودِ واقعیش بود، عین ماه. نزدیکش شدم، نشستم کنارش. حرف زدیم گفتیم خندیدیم، بغلم کرد، بغلش کردم. گفتم چرا انقدر دیر کردی؟ میدونی چند وقته منتظرت بودم من؟! قرار نبود انقدر دیر کنی‌آ! همه‌ی اون مدت من حرف می‌زدم و اون با اون چشمای خندونش زُل زده بود بهم. دستاشو گرفتم، سرد بود دستاش، گفتم یخ زدی چرا؟ جواب نداد. گفتم با توام، میگم چرا دستات انقدر سرده؟! نمی‌خوای حرف بزنی؟ اگه می‌خواستی حرف نزنی که چرا اصلا اومدی. یه دستمو از دستش کشیدم و نشستم سرجام و به سمتی که اون نبود نگاه کردم. چند دقیقه گذشت که یه صدای لرزونی گفت: من، من مدت‌ها بود آرزوی همچین روزی رو داشتم؛ الان باور نمیکنم که اینجایی، که پیشِ همیم، که دستای همو گرفتیم؛ یخ زدم چون هنوزم باورم نشده بالاخره تونستم بیام ببینمت. برگشتم سمتش و دیدم یه قطره‌ اشک از گوشه‌ی چشمش سُر خورد اومد پایین. اون داشت گریه می‌کرد؟ چرا؟! گفتم حالا که اومدیم کنار همیم، خوشحال نیستی؟ گفت آره پیشِ همیم، ولی ما بازم دور می‌شیم از هم. هیچی نگفتم، یعنی نتونستم که بگم. با خودم گفتم چرا داره اینو میگه، مگه قراره کجا بریم؟! همه‌ی اون مدتی که تو خواب نشسته بودم کنارش برام عین واقعیت بود و حتی وقتی از خواب بیدار شدم هم باورم نمی‌شد که همه‌ اون دقیقه‌ها، توی خواب گذشته بودن. اون شب گذشت و رفت ولی من هیچ‌وقت خودمِ تویِ اون خواب رو یادم نمیره؛ منی که واقعا خوشحال بود، قلبش واقعا می‌خندید و جایی بود که تو واقعیت نمیتونست باشه. من تو اون خوابم، خوشحال‌ترین منِ عمرم بودم :) #برای_ماه‌دلم
نمایش همه...
از دور تو را دوست می‌دارم... بدونِ بویِ تو، بدونِ در آغوش کشیدنت، بدونِ لمس کردن صورتت، تنها دوستت می‌دارم. #برای_ماه‌دلم
نمایش همه...
دلم میخواست میان آن چشم‌های مشکی اش بمیرم و بین فاصله دو ابرویش دفن شوم، از زنده بودنِ بدون تو خسته ام، مرا از من بگیر،خود را به چشمهای تو تحویل میدهم. #برای_ماه‌دلم
نمایش همه...
‌ ولی اینو بدونکه : اسم تو همیشه تو ذهن و قلب من میمونه تا ابد هرجایی که اسمتو بشنوم ناخودآگاه ته قلبم خالی میشه و یاد خاطراتت میوفتم..!🖤 #برای_ماه‌دلم
نمایش همه...
Repost from N/a
#افسونگرهات‌من 🥃🔥 #پارت۲۱۲ نشوندمش تو ماشین و خودم رفتم تو صف.. چندتا مدل گرفتم که شب ببرم بدم بهروزم بخوره یکم اذیتش کنم برگشتم تو ماشین - واقعا عجیبه ، این همه ادم ..داره همشونم تامین میکنه دستشو دراز کرد و ساندویچشو ازم گرفت - صبر کن بریم بیرون بخوریم با تعجب سرشو کج کرد - حساسی رو ماشینت؟؟ - نه میگم بریم تو فضای بازی..پارکی چیزی بخوریم..انگار رفتیم پیک‌نیک خندش گرفت - پس توام یه کم رمانتیک بودن بلدی خندیدم و ماشین رو روشن کردم.. اولین پارکی که دیدم نگهه داشتم اون چندتای بچه هارو گذاشت رو صندلی و پیاده شد.. - واسه منم برداشتی؟؟ سرشو تکون داد..نشستیم رو چمنا اخیشی گفت که زل زدم به صورتش.. زل زده بود به اسمون و صورتش از خوشی میدرخشید.. نایلونو براش کنار زدم و نوشابش رو هم باز کردم.. - یاد بچگیام افتادم..بابام همیشه میبردتمون پارک و میشوندتمون روی چمنا..بعد خودش با کلی خوراکی و یه چیز خوشمزه برمیگشت.. یه بار ده تا کبابو من تنهایی خوردم.. نمیتونستم تکون بخورم حتی لبخند زدم من هیچ خاطره ی این مدلی ندارم..حتی یدونه همیشه تو خونه بودیم.. مامان سرگرم کار بود وقتایی ام که میرفتیم خونه پدرجون اجازه نمیداد زیاد جنب و جوش داشته باشم.. وقتیم که بزرگ شدم خودم فهمیدم باید برای زندگیم بجنگم..وقتی نموند واسه تجربه این چیزا اهی کشید - خیلی بده که اینارو تجربه نکردی.. این مدلی زندگی کردن خیلی خوشاینده..میخوای اللن امتحانش کنی؟؟ شونه بالا انداختم مشغول خوردن شدیم و واقعا این با تموم ساندویچایی که خورده بودم فرق میکرد.. مزش یه طور خاصی بود
نمایش همه...
Repost from N/a
#افسونگرهات‌من 🥃🔥 #پارت۲۱۱ - این چرا اینطوری نگاهمون میکرد؟ انا سرشو چرخوند - منم نمیدونم والا ، اولین بار بود اینجوری رفتار میکرد همیشه باهامون خیلی خوبه نیشخند زدم..پس استاد عزیز یه کراشی رو این دختر داره به نیم رخش نگاه کردم.زل زده بود به جلو و تو فکر به نظر میرسید - خب گفتی کجا میخای منو ببری؟؟ - یه جای خوب.. باهم سوار ماشین من شدیم..چون کسی نبود و دم ظهر بود از در اضلی رفتم بیرون - باورم نمیشد اینجا دیدمت..خیلی عجیبه ، ما‌دیروز اشنا شدیم و امروز تو استادم از اب در اومدی اگه میفهمیدم استادمی اصلا نزدیکت نمیشدم خندیدم و میدون رو دور زدم.. نیم نگاهی بهش انداختم - چرا حالا؟؟ - گفتم که اگه نمره هامو کم بدی چی؟؟ تازه بقیه بفهمن بیچاره میشم..نمره خوب و بد بگیرم میریزن سرم - به بقیه چه؟؟ این به من و تو مربوطه بهم گفت بپیچم سمت راست - وای خدا چه داستانی بشه لبخند زدم.. وسطای شهر بودیم.. جلوی یه مغازه که اصلا معلوم نبود توش چه خبره گفت نگه دارم..خودش زودتر پیاده شد و بعدش من پیاده شدم و پشتش راه افتادم.. یکم رفتم جلو تر و با دیدن صفی که بود چشمام گرد شد خندید - من صف وایمیستم میخوای منتظر بمون - چه خبره اینجا - ساندویچ. فروشیه انقدر ساندویچاش خوشمزس مردم براس صف وایمیستن..ماشینارو ببین..از سر و ته تهران میریزن اینجا خندم گرفت
نمایش همه...
اگر کسی هست که برای تبادلات کانال و تبلیغاتش کمک و راهنمایی کنه: @MiladMFT
نمایش همه...
Repost from N/a
#افسونگرهات‌من 🥃🔥 #پارت۲۱۰ کلاس که تموم شد بچه ها با خنده و گروهی از کلاس خارج شدن.. چندتا از دخترا اومدن سمتم و من با خنده بهشون گفتم روز اول سوالی نداریم اونام با لب و لوچه های اویزون رفتن بیرون انا نشسته بود رو صندلی و سرش تو گوشی بود چندتا دختر و پسرم مونده بودن تو کلاس نشستم رو صندلیم و‌گوشیم رو دراوردم داشت به من پیام میداد؟؟ نگاهی بهش انداختم که با دیدن وضعیت صورتش خندم گرفت قرمز شده بود و به نظر نگران میرسید - بیرون همو ببینیم؟؟ براش نوشتم - کلاس اخرته؟؟ بهش نگاه کردم که سرشو تکون داد با لبخند از جا بلند شدم و اشاره کردم باهام بیاد همین که از در خارج شدیم زیر لب گفت - بدبخت شدم..باورم نمیشه ، از بین این همه ادم چرا تو باید استادم باشی جلوی خندمو گرفتم - مگه بده؟ با چشمایی گرد شده برگشت سمتم - بده..بده؟؟ خیلی بدهع ، خیلی خیلی بده اگه بقیه بفهمن..اصلا خودت اگه نمره هامو کم بدی این ترم بیفتم؟؟ بیچاره شدم خندمو فرو خوردم - حالا انقدر جوش نزن میریم تو ماشین حرف میزنیم صدای کسی باعث شد مکث کنیم - حسامی؟ برگشتیم..محمد بود که داشت انا رو صدا میزد نگاهش کنجکاو بود - کجا میرید انا هول کرد..نگاه های محمد عجیب بود با این حال گفتم - چندتا سوال ازم داشت ،داشتیم راجب اون حرف میزدیم.. بریم خانوم حسامی؟؟ - اره اره..خدافط استاد منم سری برای محمد تکون دادم و با انا راه افتادیم دوباره ❌❌❌ ری اکشن یادتون نره❤️ برای دسترسی سریعتر به پارتهای آینده، پیوی پیام بدین🙊 @Souren_Radan
نمایش همه...