cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

زندگی گمشده

ماورایی،گرگینه‌و... نویسنده صبا

نمایش بیشتر
إيران190 882فارسی178 092دسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
270
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-37 روز
-330 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

#زندگی_گمشده #پارت_2 زمانی هم که دلیلش رو پرسیدم، گفت:این جنگل، به جنگل گرگ های عظیم الجثه معروفه و نفرین های عجیب و غریب بابام که مشاهده گر گفت و گوی ما بود گفت:این ها همش خرافاته کی اینارو باور میکنه. حتما این خونه رو میخریم او راستی اینجا با دانشگاه چقدر راهه املاکی: یک ساعت پیاده روی کنی میرسی به روستا اونجا یک دانشگاه برای روستاهای اطراف داره بابا با تحکم گفت :ایرادی نداره بزار پاهاش محکم بشه... هه پوزخندی زدم هنوز اخلاقش عوض نشده. پاهام برای چی محکم بشه؟برای اینکه پسرم؟ املاکی :پس، فردا بیاین تا سند رو تحویل شما بدم با بابام خداحافظی کرد و رفت من هنوز منگ بودم آخه من بچه شهری که تو پر قو بزرگ شدم . چه جوری تو یه خونه اونم جلو یک جنگل که سر و تهش معلوم نیست،زندگی کنم ولی چه کنم ؟. به همین دلیل عظمم و جذم کردم به سمت بابام رفتم. اول به خاطر اینکه سر صحبت و باز کنم.پرسیدم:مامان کجاست. بدون نگاه کردن به من گفت:فکر کنم رفته طبقه بالا رو ببینه همیشه همین جور بود منو نگاه نمیکرد چون تهه هر فکرش منو مقصر می دونست مگه تقصیره منه؟ اولین مقصر که خودشون بودن.. بدون مکث گفت:بابا چرا فکر میکنی اینجا برای ما خوبه؟این خانه رو نگاه کن حتما الان خونه موریانه داره هر لحظه ممکنه بریزه. -آراد؟!چرا این حرف و میزنی؟من و مادرت همیشه آرزوی همچین جای رو داشتیم یکمم به ما احترام بزار. یادم میومد بابا و مامان همیشه درباره گیلان و آب و هواش صحبت میکردند. ولی من دلم نمیخواست اینجا زندگی کنم من کجا و گیلان کجا:بابا اذیت نکن من دلم برای بردار و خواهرهام تنگ میشه،تازه دوست و رفیقام و چیکار کنم. واقعا که دارم چرت میگم خواهر و برادری که سایه منو با تیر میزنن...اصلا کی با من دوست میشه؟ ولی بازم میترسم. روبه رو شدن با آدمهای جدید منو میترسونه چه بسا که اونا از زندگی من و مشکلم هیچی نمیدونن.. بابا نفس عمیقی کشید و گفت:ببین آراد بیا رو راست باشیم هم من و هم تو میدونیم که از دست کیا فرار کردیم. بابا راست میگفت من دوتا خواهر و یه برادر بزگتر از خودم داشتم. که اون ها همشون ازدواج کرده بودن و هرکدوم برای خودشون یکی ، دوتایی بچه داشتن و باید از ما دور بشن و تازه ما با فامیل هامون یه مشکلاتی داشتیم که باعث اذیت کردن من و بابا مامان شد. تازه عموم تمام پولای بابام که سهمش یک کارخانه بود و بالا کشیده بود و والبته خودمم یکی از همین مشکلات بودم. دستام و زدم کمرم و چند دقیقه به جنگل خیره شدم و گفتم:به یه شرطی! بابا ابرو بالا انداخت و گفت:چی؟! جدیدا خیلی رو مخ شدم.... 🌗🌖🌕
نمایش همه...
13👍 6
#زندگی_گمشده #پارت_1 من در شهری شلوغ بدنیا اومدم تهران و که میشناسین؟ بله همونجا بدنیا اومدم. در سن 17سالگی به دلیل دور شدن از محیط های پر سر و صدا و خیلی از مشکلات خانوادگی همراه با پدر و مادرم که از خودم خیلی بزرگ تر بودند . به یکی از روستاهای پراکنده گیلان مهاجرت کردیم تا مثلا زندگی جدیدی شروع کنیم. از ماشینی که بزور دو پیچ راه اومده بود و صدای پوق پوقش تا اینجا رو اعصابم اسکی میرفت، پیاده شدم. بر طبق عادت طره ای از موهام و به پشت گوشم فرستادم به خانه روبه روم نگاهی انداختم. خانه ای قدیمی با یک ایوان بزرگ شامل دو طبقه. طبقه پایین انبار و دام و طبقه بالا انسان که با یک راه پله به هم متصل می شدند و فضای قشنگی و بوجود آورده بود. حیاط خانه با یک باغچه کوچک که وسط آن یک درخت خرمالو با میوه های نرسیده بود. همه این املاک به دور یک حصار چوبی بسته شده بود. جالب تر از همه این ها نزدیک ترین همسایه به ما حداقل ده دقیقه پیاده روی بود. کسی که این خانه را به ما نشان داده بود(املاکی) گفت:این خانه به دلیل این که این جنگل روبه روشه فروش نرفته..بومی های این محل داستان های زیادی پشت این جنگل میگن... 🌗🌖🌕
نمایش همه...
👍 10 6
Photo unavailable
آراد
نمایش همه...
👍 1
Photo unavailable
محمد
نمایش همه...
دوستان این رمان خیلی وقته استارت خورده و نمیدونم نفرین ننوشتن گرفته دیگه منم تصمیم گرفتم دوباره شروع کنم به آپ کردنش که ببینم در آخر تموم میشه یا نه
نمایش همه...
Photo unavailable
زندگی گمشده... داستان درمورد پسری شهریست که به دلایل فرار از مشکلات فراوان ... به یکی از روستاهای پراکنده گیلان مهاجرت میکنن تا زندگی جدیدی را با خانواده خودش شروع کنن و اونجا با چیز های جدیدی رو به رو.میشه که .... #بیناجنس #کلکلی #روان_شناختی... #تخیلی
نمایش همه...
برا اونا ک پرسیدن ایمان کیه کوکو خودمونه
نمایش همه...
بچه هایی ک رمانای ایمان و هم میخونین تو این چنل عضو بشین انشالله ک راضیش میکنم کاملشون کنه
نمایش همه...
بچه ها چنلو دادم رفت چنل جدید زدم ادامه رمانام و رمان جدیدو ازین چنل بخونین https://t.me/+8O2DDRrw-8Y0NmNk
نمایش همه...
ورجاوند

کانال مشترک آنی و کوکو

بعد امری اومدم پارت گذاشتم لایکو کامنت کم باشه باز میرم تا سال دیگه
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.