•BER§ERK•
اولین و تنها مرجع فارسی مانگای برزرک، شاهکار دارک فانتزی اثر کنتارو میورا با ما همراه باشید
نمایش بیشتر2 852
مشترکین
-324 ساعت
-87 روز
+4330 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
GUTS!
Who is the monster!? Reading this chapter
~ Monster ~ from Lost Children, makes me feel like Guts is the villain and the Monster. What a viceral art!! Miura you were the best. #Berserk #KentaroMiura
.
.
.
@Berserk_ir
👍 32🍓 3
Repost from مقالع
سلام.
ترجمه کامل شده ناول گرانبلد به پایان خودش رسید. بهتره همین اول دوباره اشاره بکنم که این ترجمه به دلیل نبود ویراستار، ویراستاری مطلوبی ندارد و این امر خودش هنوز زمان بر است. با این حال، تصمیم بر این شد که ترجمه رو به اشتراک بزارم و در آینده نه چندان دور توسط خودم یا شخص دیگری ویراستاری شود.
نکاتی داخل خود فایل اشاره کردم که ممنون میشم قبل از شروع خوندن حتما در نظر بگیرید.
بخشی از این اثر :
به طور حتم میتوانست به یک افسانهی زیبا تبدیل شود.
افسانه ای که در آن یک دوشیزه شجاع خود را فدا کرد تا از ظلم ستم یک اژدها بی رحم جلوگیری کند.
اما واقعیت این نبود. چنین زیبایی بیش از یک استثنا بر قاعده نیست.
آنچه در اینجا شروع میشود، پیش از تبدیل شدن به یک افسانه، روایتی است از یک درگیری - که در این دنیا بسیار رایج است.
این قارهای است که با خشونت و شمشیر اداره میشود. جهانی که در آن کلیسای مقدس، ایمان به خدای واحد خود را مطلق میداند و تفتیش عقاید بیرحمانهای را به راه انداخته است. دورهای پر از جنگ، که در آن قدرتهای بزرگ دائماً برای برتری با هم رقابت میکنند.
Berserk_The_Flame_Dragon_Knight_by_Kentaro_Miura_Makoto_Fukami_Miura.pdf3.74 MB
❤🔥 53❤ 3👍 2👏 1🍌 1
سلام روز بخیر
خیلی سریع و مختصر میرم سراغ اصل مطلب.
تا الان هیچی درموردش نگفتم چون شخصا نمیخواستم قول و وعده ای بدم و بعدش به هر دلیلی نتونم بهش عمل کنم و در آخر شرمنده باشم. بخاطر همین گفتم اول تمومش کنم بعدش باهاتون در میون بزارم.
ترجمه ناول گرانبلد به پایان خودش داره میرسه (کمتر از ۱۵ صفحه.) و سعی می کنم تا همین چند روز تکمیلش کنم. (اگر اتفاق بخصوصی نیوفته.)
یه چند موردی هست که بهتر هست اول بهتون بگم :
اول: تشکر صمیمانه ای بکنم از سیاوش که اگر نبود از همون اول اول بیخیالش میشدم و ادامش نمیدادم. ممنونم سیاوش. ❤️
دوم: شاید باور نکنید اما این ترجمه باید مثلا حدقلش یک سال پیش تموم میشد. اما به دلیل شدت گرفتاری بنده و نبود هیچکس برای کمک خیلی خیلی بیشتر طول کشید.
سوم: اینکه (خیلی مهمه) این ترجمه خودش ترجمه لایسنس داره نیست !
یعنی ترجمه یه فنه مثه خودمون ک از ژاپنی به انگلیسی ترجمه شده. بخاطر همین شخصا بعضی جاهاش اصلا گیج میشدم ک داره چ اتفاقی میوفته.
نکته بعد و آخر: این ترجمه ویراستاری نشده چون واضحن ویراستاری نداشته. منم مترجم نیستم و کارم ترجمه نیست. و صرفن هرچی فهمیدم رو نوشتم. همین بس.
دلیل من اولش که شروع کردم بخاطر علاقه شخصیم به برزرک و خالقش بود و دوست داشتم یک بخش مهم از این مخاطب بودن رو به درستی ب عهده بگیرم تا لب دهن باشم. چرا دروغ، اما خب بعد از مرگ میورا سنسی منم دیگ از رمق افتادم و دستو دلم نمیرفت. و اینکه الان تمومش کردم فقط بخاطر این بود که نمیتونسم کاریو نصف نمیه بزارم؛ میره رو اعصابم.
در آخر امیدوارم که این کار و این تصمیم به طور کلی مفید و ارزشمند بین شما دوستان واقع بشه و کلی لذت ببرید.
@Berserk_ir
❤ 82❤🔥 18👍 5🍌 3💯 1
Photo unavailableShow in Telegram
«اما من از شوخی خوشم نمیآید.» گرانبلد سر دسته پتک خود را در دست گرفت و یک دور چرخید. او به طوفانی واقعی از فولاد تبدیل شد و سربازان تودور که در آن گرداب گرفتار شدند، به قطعات ریز درآمدند. گوشت و امعا و احشا به هوا پرتاب شد. سر و پای انسانها به تودههای خونی تبدیل شدند و ناپدید گشتند. چشم، دندان و تکههای جمجمه پراکنده شدند. تنها یک حمله، توده جنازهای را به وجود آورد که گویی زیر سنگ آسیاب له شدهاند.
«چه غلطی دارید می کنید؟!» آبکاسیس خشمگین فریاد زد. «او فقط یک دشمنی بیش نیست!»
رزم بیامان گرانبلد روحیهی سربازانش را به طرز باورنکردنی بالا برده بود. از آن هزار سوار چند ده نفر از پا درآورده بودند، اما هیچیک از آنها فرار نکردند یا سستی نشان ندادند. برعکس، گویی زمان درستی برای مردن فرارسیده بود، با از خودگذشتگی و به شیوهای که شایستهی نیروهای اژدهای آتشین بود، خود را به خطر انداختند و به صف دشمن زدند. آنها به دنبال گرانبلد، درحالیکه هر دشمنی را در مسیرشان میشکافتند، درهم میکوبیدن و میکشتند، پیش میرفتند.
@Berserk_ir
👍 28❤ 3⚡ 2🆒 2🍓 1
«اما من از شوخی خوشم نمیآید.» گرانبلد سر دسته پتک خود را در دست گرفت و یک دور چرخید. او به طوفانی واقعی از فولاد تبدیل شد و سربازان تودور که در آن گرداب گرفتار شدند، به قطعات ریز درآمدند. گوشت و امعا و احشا به هوا پرتاب شد. سر و پای انسانها به تودههای خونی تبدیل شدند و ناپدید گشتند. چشم، دندان و تکههای جمجمه پراکنده شدند. تنها یک حمله، توده جنازهای را به وجود آورد که گویی زیر سنگ آسیاب له شدهاند.
«چه غلطی دارید می کنید؟!» آبکاسیس خشمگین فریاد زد. «او فقط یک دشمنی بیش نیست!»
رزم بیامان گرانبلد روحیهی سربازانش را به طرز باورنکردنی بالا برده بود. از آن هزار سوار چند ده نفر از پا درآورده بودند، اما هیچیک از آنها فرار نکردند یا سستی نشان ندادند. برعکس، گویی زمان درستی برای مردن فرارسیده بود، با از خودگذشتگی و به شیوهای که شایستهی نیروهای اژدهای آتشین بود، خود را به خطر انداختند و به صف دشمن زدند. آنها به دنبال گرانبلد، درحالیکه هر دشمنی را در مسیرشان میشکافتند، درهم میکوبیدن و میکشتند، پیش میرفتند.
@Berserk_ir
Photo unavailableShow in Telegram
سربازان کشیش ها را لگد زدند، لباس هایشان را پاره کردند، آن ها را مجبور به راه رفتن روی دست ها و زانوهایشان می کردند و به آن ها هر بار از پشت فشار می آوردند. آنها را مجبور به استفاده از دهان خود کردند، و به آنها تجاوز کردند، نیمی از آنها را دست مایه تمسخر کردند، و با انداختن طنابی به گردنشان؛ آن ها را از درختان بدار اویختنند. اهمیتی نداشت که آن ها چقدر جوان یا پیر باشند. در میان کشیش هایی که در حال آموزش بودند، یک دختر نه ساله وجود داشت. او فریاد زد: "مامان! مامان! همه را نجات بده!» در حالی که او مورد تجاوز قرار گرفته بود. کاهنان زیبای معبد در حالی که آنجا آویزان بودند و خفه می شدند، به طرز وحشتناکی دچار تشنج شدند. اما ادوارد دیگر درمورد آن احساس نمی کرد که بخواهد اهمیتی دهد، بنابراین گذاشت همه چیز اتفاق بیفتد. و این به نوعی سرگرم کننده است.پ.ن: مث اینکه تو ناول گرانبلد معلوم میشه که مادر گاتس کاهنه بوده و بعد از تجاوز بهش از درختی به دار آویخته شده (احتمالا..) @Berserk_ir
🤯 42😢 9👍 2
03:32
Video unavailableShow in Telegram
BERSERK : The Black Swordsman | Concept Trailer
Episode 1 coming out in 2025
@Berserk_ir
sdvsv.mp436.39 MB
🔥 82👍 3🤩 3🍌 3🦄 2🌭 1🍾 1
بندیکت میرقصید، رقصی از تسخیر الهی که نسل به نسل میان کشیشزنان منتقل شده بود. روح یک کشیشزنِ در خلسه، با نزدیک شدن به حد فیزیکیاش، راحتتر از تنش جدا میشد. نالههای نفسگیر و حرکات موزون رقص میتوانست کشیشزن را به سه دوشیزه که تارهای سرنوشت را میتنیدند، پیوند دهد. بندیکت از قدرت جوانترینِ این سه الهه – کسی که بر آینده ریاست میکند – استفاده کرد تا در گذر زمان ببیند.
«آه … آه … آه … !» ضمیر ناخودآگاهِ مبهمِ بندیکت به بخشی از چیزی بزرگ متعلق به این دنیا برخورد کرد. نهایتهای علیت و معلول. موجی گریزناپذیر از سرنوشت.
آیندهی گرانبلد: نبردی سهمگین. تحولی چشمگیر. زوزهی بهیلیت. و در مرکز همهی اینها، چیزی سفید. آن …
بندیکت فریادی به خصوص سر داد و نقش بر زمین شد. آن جیغ، گرانبلد را به هوش آورد. او کشیشزنِ افتاده را از زمین بلند کرد.
«حالت خوب است … ؟»
«خوبم. فقط کمی بیش از حد به دور دست چشم دوختم…»
«چه دیدی؟»
«لانهی اژدهای آتشین که در حال سوختن بود.»
گرانبلد متحیر و بیکلام شده بود.
«و یک اژدهای واقعی. آتش تاریک ادوارد!»
«کافیه.» به نظر میرسید بندیکت در عذاب است، پس گرانبلد حرف او را قطع کرد. «چیزی برای ترسیدن وجود نداره. قراره اتفاقی توی لانهی اژدهای آتشین بیفته، درست است؟ من میروم و طبق معمول وظیفهم رو انجام میدهم، و مطمئن باش بر خواهم گشت.»
@Berserk_ir
❤ 14