509
مشترکین
+324 ساعت
+77 روز
+2430 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
▪️
در گردش افلاک چو کردم نظری
از مردمِ آدمی ندیدم اثری
هرجا که سری بود، فرو رفت بهخاک
هرجا که خری بود، برآورد سری!
شیخ بهایی
@taranom_ordibehesht
Photo unavailableShow in Telegram
این را بدان که همیشه عاشقت هستم .
گاهی تو را فراموش می کنم
چنان که تپش قلبم را فراموش می کنم
اما قلبم همواره می تپد
ارنست همینگوی
از نامه های عاشقانه به مارلین
❤ 1
چیز های مدرن زیبایند
زیبا و دل انگیز
گیوتین زیبا نبود
افتادن از باروها،از بام رصد خانه ها .
صبح
از خواب ظریفی بر می خیزی
و می بینی نیستی
پایین ملافه ها ،درون کمد ، پارک، نانوایی.
به آرامی خواب است رسم گاز
به آرامی عشقی حسرت بار
در فیلم های شبانه
آنان به آرامش تو
بیش از همه چیزی فکر می کنند
و همین چیز ها است
که جنگجویان مردهء مغموم را وسوسه می کند
تا دوباره به دنیا بیایند
و به جنگی دیگر برخیزند .
محمد شمس لنگرودی
رقص با گذرنامه جعلی. ۱۶
@taranom_ordibehesht
که زنهار از این کژدمان خموش
پلنگان درندهی صوفپوش
که چون گربه زانو به دل برنهند
و گر صیدی افتد چو سگ در جهند
سوی مسجد آورده دکان شید
که در خانه کمتر توان یافت صید
ره کاروان شیرمردان زنند
ولی جامهی مردم اینان کنند
زهی جوفروشان گندمنمای
جهانگرد شبکوک خرمنگدای
نه پرهیزگار و نه دانشورند
همین بس که دنیا به دین میخورند
بوستان سعدی
@taranom_ordibehesht
خواب ما صد پرده از دولت بود بیدار تر
خواب را در خواب بیند آن که خواب از ما گرفت
صائب تبریزی
@taranom_ordibehesht
می رفتم و طبیعت ساکن را
با سرعتِ نود می دیدم .
( باسرعتِ نود طبیعت ساکن بی بهره از مشاهده می مانّد )
با آنکه کوه خالی از اندیشه نیست
اندیشه را نصیبی از صخره ها نبود
در خاطر اشتیاق تماشا بود
اما ، _
ماشین اشتیاق تماشا نداشت ،
حیف !
در نیمه راه دهکده ای ، ناگاه ،
از سرعت ایستادم و ، ماندم !
استارت ، گاز ،
استارت ، گاز ،
سودی نداشت....
از دور دست، اسب سواری
بگشاد عنان و از بغلم چون غبار رفت
از زهرخند نیم نگاهش دلم گرفت.
آئینه ام دوچرخه سواری را
از آن سوی بیابان می آورد
استارت ، گاز ،
استارت ، گاز ،
نزدیک گشت و زنگ زنان رفت .
وز پیش سر به خنده نگاهم کرد
وز پیش رو به طعنه نگاهش کردم
استارت، گاز ،
استارت، باز ، باز
سودی نداشت کار
من مانده بودم آنشب و ، ناچار
مهمان ده ، حبیب خدا بودم .
در صبح نیم روشن فردا
در نیمه راه دهکده دیدم :
یک کودک دهاتیِ ولگرد
بر لاستیک هاش ،
نعل الاغ کوبیده است
و بر دهانهء سپرش،
افسار بسته است
یدالله رویائی
گزینه اشعار. ۱۷۹
@taranom_ordibehesht
Photo unavailableShow in Telegram
خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخِر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاهِ حُسن خدا را بسوختیم
آخِر سؤال کن که گدا را چه حاجت است
اربابِ حاجتیم و زبانِ سؤال نیست
در حضرتِ کریم، تمنا چه حاجت است
محتاج قِصه نیست گَرَت قصدِ خون ماست
چون رَخت از آن توست، به یغما چه حاجت است
جامِ جهان نماست ضمیرِ منیرِ دوست
اظهارِ احتیاج، خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بارِ منتِ مَلّاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
اَحباب حاضرند، به اَعدا چه حاجت است
ای عاشقِ گدا چو لبِ روح بخشِ یار
میداندت وظیفه، تقاضا چه حاجت است
حافظ! تو خَتم کن که هنر خود عَیان شود
با مدعی نزاع و مُحاکا چه حاجت است
حافظ
درود
صبح عشق و زندگی بر یکایک شما عاشقان زیبا اندیش فرخنده و خجسته باد
برای زیبایی حال دل باید با کلام مهر از درب ادب وارد قلب ها شده ، تا کرکره ظلمت ، کین و نفرت به پایین کشیده شود ؟
طالبان عشق حاجتی نزد اغنیای بی مروت نیست
روز خوش و ایام بکام
❤ 1
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری! افطار رطب در رمضان مستحب است
روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه
بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است
زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد
این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است
یا رب! این نقطهٔ لب را که به بالا بنهاد؟
نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است
شحنه اندر عقب است و، من از آن میترسم
که لب لعل تو، آلوده به ماء العنب است
پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ
که دمادم لب من بر لب بنت العنب است
منعم از عشق کند زاهد و، آگه نبود
شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است
گفتمش ای بت من، بوسه بده جان بستان
گفت: رو کاین سخن تو، نه بشرط ادب است
عشق آنست که از روی حقیقت باشد
هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است
گر صبوحی به وصال رخ جانان جان داد
سودن چهره به خاک سر کویش سبب است
شاطر عباس صبوعی
❤ 2
دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد
افکند سر به زیر، حیا را بهانه کرد
آمد به بزم و، دید من تیره روز را
ننشست و رفت، تنگی جا را بهانه کرد
رفتم به مسجد از پی نظارهٔ رخش
بر رو گرفت دست و، دعا را بهانه کرد
آغشته بود پنجهاش از خون عاشقان
بستن به دست خویش حنا را بهانه کرد
خوش میگذشت دوش صبوحی به کوی او
بر جا نشست و، شستن پا را بهانه کرد
شاطر عباس صبوعی
تا به کی گرد کدورت زیر دیوارم کند؟
عشق کو تا از غم عالم سبکبارم کند
با خیال یار در یک پیرهن خوابیده ام
بر ندارد سر زبالین هر که بیدارم کند!
شد ز زنگ سینه من ناخن صیقل کبود
سعی خاکستر چه با آیینه تارم کند؟
چون رگ سنگ است از خواب گران مژگان من
سیلی دوران عجب دارم که بیدارم کند
عاشقان با درد از روز ازل خو کرده اند
درد بیدردی مگر صائب خبردارم کند
صائب تبریزی
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.