طبق این قرارداد
cat/cats rose | 17 ☆ https://t.me/BiChatBot?start=sc-34125-xa6hNXA
نمایش بیشتر329
مشترکین
+124 ساعت
+167 روز
+1530 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
نیمهشب گذشت و دلم میخواهد باز بنویسم. بگویم “رایکای عزیزم…” و چند صفحه بیوقفه ورق بخورد. دلم میخواهد وجودم چندین بار بین کلماتی که متعلق به توست پر و خالی شود، همچون چشمانم. شاید هم دلم میخواهد فقط برای تو بنویسم و کسی آنها را نبیند؛ آنها که نمیدانند چه میگویم، شاید تو نیز نمیدانی.
دلم میخواهد نامهها را بر روی کاغذ و در پاکتهای تمبر دار به خانهات بفرستم. اما آنوقت نمیتوانم به در بگویم تا دیوار بشنود، چون به چشمهای خودِ دیوار مینگرم و چند خط خزعبل میگویم.
بگذار بگویم که رایکای عزیزم، بعضی وقتها دلم میخواهد از خودم برایت بنویسم. از اینکه آن زندگیای که برایت گفتم -میگذرد اما جریان ندارد- چگونه میگذرد؟
اما هنوز مردد هستم که بخواهی بشنوی. شاید باری دیگر باید از ستارهی کنار ماه بنویسم، بهرحال نامهی تو است؛ اگر روزی کسی دوباره برای من نامهای بنویسد آنوقت ممکن است دربارهی من نامهای وجود داشته باشد.
میدانی، اینجا همهچیز درمورد تو است. اما به راستی که دلم میخواهد کمی دربارهی من نیز باشد؛ تا اندکی از ‘خود’م را در این همه ‘تو’ حل کنم و کمی ‘ما’ به پا خیزد.
رایکای عزیزم؛ گاهی شبها با این صبح میشود که “آن نخ باریکی که ما را نگه داشته است، چیست؟” هیچ جوابی نیست و شاید نباید باشد.
دلم میخواهد چیزی را نگه دارم، چیزی که باشد. واقعا باشد و توهم ذهن جنونآمیز خودم نباشد. چیزی که دگران و تو نیز به بودنش باور داشته باشی. چیزی که چون روزهایی که گذشت، نباشد؛ زیبا، فرح بخش، اما واهی.
دلم میخواهد دستانت را محکم بگیرم، مجبورت کنم صدایم را بشنوی و بگویم “اینبار تو بساز، تو برایم بساز”، آنقدر بگویم تا بسازی، که آنوقت چیزی باشد که نگهش بدارم. میدانی که سازههای من همیشه خراب میشود.
رایکای عزیزم، حال میدانم آن زندگی، نه جریان دارد و نه میگذرد.
-پایان دومین اردیبهشت
🍓 5👾 1