cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

〔 𖤝 Տᗩᑌᗪᗩᗪᕮ 𝆺𝅥𝅯 〕

‌- تورا در گذشته گم کردم و پیدایت نکردم، می‌فهمم هیچگاه دیگر هم پیدایت نخواهم کرد و امیدی به بازیافتن تو در اینده وجود نخواهد داشت اما..!♟️ ‌ #پنجره💜🧸「 تمام 」 ‌ #طلسم‌پنجره🖤⛓「 تمام 」 ‌ #سوداد🤍🌿「 در حال تایپ 」 ‌

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
335
مشترکین
-124 ساعت
-57 روز
-3330 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Repost from N/a
_بابایی! امیر با دیدن بچه #اخم کرد و گفت: _مگه صدبار نگفتم اینو #بیمارستان نیار. #بغض کرده سرمو پایین آوردم #توضیح دادم: _بچه خیلی #اصرار کرد بخاطر همین آوردم. _باشه برو بیرون #حوصلت رو ندارم. به طرف در بزرگ #بیمارستان به راه افتادم قرار نبود هربار #تحقیر شم...👇🏻👇🏻👇🏻 https://t.me/+zcAREyHAR7BhMGNk
نمایش همه...
Repost from N/a
امیر قرار بود پدر بشه اما...👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 از لابه لای در #دختر مو #بلندی با آن #شکمی که از ماه های قبل #گنده‌تر شده #مبهوت نگاهم میکرد. به #کتاب دستش که آموزش #نگهداری از #بچه بود نگاه کردم. برای چند لحظه #حس خوبی از اینکه قرار بود #پدر شوم گرفتم. اما برای فرار تهران را #ترک کرده بودم و حالا بعد از چند #ماه برگشتم‼️ _چند #ماهته؟ _ #پنج ماهمه. https://t.me/+zcAREyHAR7BhMGNk برای خوندن بقیه رمان عضو کانال شو ببین این دو زوج در کنار هم چه چیزایی رو تجربه میکنند‌.🫂♥️😭
نمایش همه...
Repost from N/a
_سلام بابایی. امیر با دیدن بچه #اخمی کرد و گفت: _مگه صدبار نگفتم اینو #بیمارستان نیار. #بغض کرده سرمو پایین آوردم #توضیح دادم: _بچه خیلی #اصرار کرد بخاطر همین آوردم. بی‌حوصله #پرونده رو روی #میز گذاشت. _باشه برو بیرون #حوصلت رو ندارم. به طرف در بزرگ بیمارستان به راه افتادم قرار نبود هربار #تحقیر شم و ساکت بمانم #وقتش شده بود من هم #بازیم را شروع کنم...👇🏻👇🏻👇🏻 https://t.me/+zcAREyHAR7BhMGNk
نمایش همه...
Repost from N/a
من، آران‌مقاره... مردی که درست شب #عروسیش زنش #کشته شد...‼️ بعد از آن شب فقط برایم یک چیز مهم بود ، #انتقام... برای انتقام از سرهنگ محمد هادیان همسرش را جلوی چشم #دخترش کشتم اما... اما برایم کافی نبود ، #دخترش را دزدیدم و سعی کردم با عذاب دادنش #انتقامم را بگیرم درست وقتی که...👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 https://t.me/+zcAREyHAR7BhMGNk https://t.me/+zcAREyHAR7BhMGNk
نمایش همه...
Repost from N/a
_سلام بابایی. امیر با دیدن بچه #اخمی کرد و گفت: _مگه صدبار نگفتم اینو #بیمارستان نیار. #بغض کرده سرمو پایین آوردم #توضیح دادم: _بچه خیلی #اصرار کرد بخاطر همین آوردم. بی‌حوصله #پرونده رو روی #میز گذاشت. _باشه برو بیرون #حوصلت رو ندارم. به طرف در بزرگ بیمارستان به راه افتادم قرار نبود هربار #تحقیر شم و ساکت بمانم #وقتش شده بود من هم #بازیم را شروع کنم...👇🏻👇🏻👇🏻 https://t.me/+zcAREyHAR7BhMGNk
نمایش همه...
Repost from N/a
من، آران‌مقاره... مردی که درست شب #عروسیش زنش #کشته شد...‼️ بعد از آن شب فقط برایم یک چیز مهم بود ، #انتقام... برای انتقام از سرهنگ محمد هادیان همسرش را جلوی چشم #دخترش کشتم اما... اما برایم کافی نبود ، #دخترش را دزدیدم و سعی کردم با عذاب دادنش #انتقامم را بگیرم درست وقتی که...👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 https://t.me/+zcAREyHAR7BhMGNk https://t.me/+zcAREyHAR7BhMGNk
نمایش همه...
4 تا دیگه❤️‍🔥
نمایش همه...
Repost from N/a
همسرامیرمقارهسوار‌هواپیما‌میشه‌ومیمیرهو‌دخترشون...😭😭😭👇🏻👇🏻👇🏻 #خیره بودم به #خاکی که با وجود گذشت #چهل روز هنوزم #گرم بود! - کجا رفتی آخه #عمرم؟! +بابا ها همیشه مراقب #دختلاشون هستن..مگه نه بابا امیر؟! _آره #عُمرم!،تا آخرین ثانیه عُمرِشون مُراقبِشونن و مُهِم تر از هَمه..،مُراقبِتم!💔👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 https://t.me/+sHtjV4i-Ra4yODQ0
نمایش همه...
فقط 8 تا دیگه❤️‍🔥
نمایش همه...
Repost from N/a
عسل‌مقاره‌میمیره‌و‌مادرش‌و‌امیر‌دیونه‌میشن‌اما...🥲👇👇🩸🩸 - نه..نه امیر، عسل من نمرده! عسل من زندست!! _نیست لامصب!..نیست! - عسل من زندست!...عسل زندست امیر!...عسلم زندست! توی یک آن انگار #مغزم فرمانی نداد و #خونی به مغزم نرسید که #زدم‌زیر‌گوشش! # بغض کردم و زیر لب #بریده گفتم: _من..من،من معذرت میخوام! https://t.me/+sHtjV4i-Ra4yODQ0
نمایش همه...