✧پـسرِ استـ🇹🇷ـانبول✧
🖋 •|﷽|• 🖋 رمان های نویسنده : روژکـــــا پسرِ اِستــــانبول خطردلــــبری ثــــمر آخــــار فصل اول آخــــار فصل دوم 🌿 تبلیغات 🌿 @Admisamar پایان خوش 🌟 •کپی حتی با ذکرِ نام نویسنده حرام میباشد•
نمایش بیشتر19 900
مشترکین
+20224 ساعت
+1167 روز
+9230 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
من یه دختر کله پزم....
خیلیها اعتقاد دارن اینکار مختص مردهاس ولی من خوب از پسش بر میام
اما درست از روزی که باشگاه کنار کله پزی و یکی خرید همچی تغییر کرد
اون یه مرد گنده و عظیم و جسه و شیک و پیک ضد کله پاچهست که میخواد هر طور شده در مغازهی من و تخته کنه؛ اما...🔥❌
https://t.me/+zjuErgT4mWhmNGI8
60210
سردار درخشان...!
یه پسر غول پیکر و هات...
سردسته یه گروه مبارزه زیر زمینی🔥
که کلی دختر آرزو دارن فقط یه گوشه چشمی بهشون بندازه و یه دوست دختر خیلی خوشگل هم داره، با ورود دوستِ دوست دخترش پرند بعد سالها به زندگیش همچی تغییر میکنه و...
دختری که بهش بدی کرده و خبر نداشته ازش باردار بوده و...
https://t.me/+zjuErgT4mWhmNGI8
1500
-تا دسته توش بودی بعد میگی نکردمش؟
بابا با حرص اینو میگه و من بیخیال سیگارم رو توی جا سیگاری خاموش میکنم.
-منم پسر تو ام بابا! تو تا بیضه توی ننهشی من چیزی گفتم؟
اخم کرد و لگد محکمی به پام کوبید.
-ببند دهنتو.شیدا خواهرته مردک. چطور میتونی شبا بکشونیش توی تخت؟
پوزخند بیخ لبهام جا گرفت:
-دخترِ زنته! مامان منو امون ندادی تا یه خواهر واسهم به دنیا بیاره! انداختیش دور.
حرص زده و پر خشم چنگال رو از کنار خیارها برداشت سمتم پرتاب کرد.
-کاش من عقیم میشدم تخم تو رو نمیکاشتم که بشی جلاد من و این مادر و دختر.
خندیدم و پاهامو از روی میز پایین آوردم.
-حرص و جوش نخور کمرت خشک میشه باباااا، نیت کردم همزمان با ننهش جفتمون حامله شون کنیم.
از جا پاشد و انگشت تهدیدش رو طرفم گرفت.
-همین فردا میبریش بکارتشو بدوزن شایان. دختره هنوز هجده سالش نشده بعد لای پای تو...
بین حرفش پریدم و از جا بلند شدم.
-پرده شو زدم که راحت باهاش حال کنم، حالا ببرم بدوزمش؟ کصخلم؟
-دختره جوونه شایان. بسه هرچی مثل مامانت هرز پریدی.
همین یه جمله اش خط قرمزم بود. اون با مادر هرزه ی شیدا به مادرم خیانت کرده بود.
-هرز پریدن ندیدی پس! شیدا رو از زیرم بیرون بکشی دودمانتو به باد میدم جناب پدر.
میدونست از من بر میاد!با چشمای ریز شده نگاهم کرد. از خونه بیرون رفتم و شماره گرفتم.
-اسپری تاخیری بفرست در خونهم.
و تماس رو روی پسرک قطع کردم. تا صبح به شیدای عزیز دردونه شون امون نمیدادم. باید حامله میشد و بچه ی منو به این دنیا میآورد!
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
بهم میگفتن خواهرته! اما من با هر بار دیدن عکساش، همهی تنم پر از هوس میشد. برگشتم ایران تا اونو مال خودم کنم. شبونه به اتاقش رفتم و بکارتش رو گرفتم.
حالا خواهر ناتنیم مال من شده بود! زن شایان!
از همه پنهون کردیم تا وقتی که منو توی اتاقش دیدن اونم وقتی که همه ی مردونگیم رو واردش کرده بودم!
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
این رمان چند بار به خاطر صحنه های بازش فیلتر شده! لطفا برای عضویت عجله کنید ❌🔞
🔞طعم هوس💋
صدای نفس نفس هات بوی عرق تنت لمس پوست داغت روی بدنم پیچ و تاب بدنهامون رو هم خوابیه که تعبیر شده💋💔 •°•طعم هوس•°• به قلم: بانو حوا ستوده پارتگذاری هرروز به جز روزهای تعطیل
48500
Photo unavailable
اسمم امیروالا ست
من مرموزترین عضو مافیام!
کسی که هر وقت توی هر گروهی مشکلی حل نشدنی وجود داشته باشه، میفرستن سراغش!
مخوفترین اطلاعات و پروندهها توی دستای منه و هیچ کس نمیتونه منو تهدید کنه چون میدونن چه اتوهایی ازشون دارم!
حالا تونستم دلیل ۱۵ سال زجر و دردم رو پیدا کنم و رسیدم به ادمی که توی دستگاه کاری ما عجیب غریبه!
https://t.me/+qskDhntbawY2MDhk
https://instagram.com/novel_berk
https://t.me/+qskDhntbawY2MDhk
https://instagram.com/novel_berk
https://t.me/+qskDhntbawY2MDhk
بهبه اومدیم به رمان جنجالی!
این رمان با داستان عجیب و پیچیدهاش کولاک کرده!
فکر کن، عضو مافیاست ولی پلیسه!
از اونطرف علیه پلیسا هم هست🤯
نویسندهاش دیوونهاست و هر پارتش عجیبتر از قبلیه!
21400
- نوشته بود ترشحات زنانه برای مینای دندون خوبه!
دختر احمق پارکینگ ساختمان را برای چه صحبتی هم انتخاب کرده بود! به ماشین فاتح تکیه زده بود، غافل از آنکه پشت این شیشههای دودی، مردی که از آن فرار میکند نشسته.
- لابد فردا هم میگن آب کمر مرد رو بهجای روغن آرگان بزنی به موهات!
فاتح ریز خندید و از آیینهی بغل، به حرکات دست دختر نگاه کرد که موهایش را مدام دور انگشتش میپیچید!
- والا اینجوری پیش بره میبینی درمون همه چی توی دادنه! طب سکسی!
و بعد خودش غش غش خندید. فاتح نیشخندی روی صورتش نشست. این همان دختری بود که وقتی فاتح را بالا تنه لخت دید، جیغ زد و سرخ و سفید شد؟
در فکری ناگهانی از ماشین پیاده شد و خیره به صورت بهت زدهی برفین گفت:
- متخصص طب کردن، دادن هستم. احتیاج به مشاوره داشتید؟
چشمهای برفین گردتر از این نمیشد. وارفته با دوستش در پشت خط خداحافظی کرد و با منمن جواب داد:
- من فکر کردم همه همسایهها رفتن مسافرت!
فاتح دستانش را به سینه زد و با تمسخر به چهرهی رنگ پریدهی برفین نگاه کرد.
- درسته کوچولو! همه رفتن جز من! الان منم و تو و پنج تا خونه خالی.
برفین با ترس قدمی عقب رفت و فاتح ناگهانی دست روی فکش گذاشت و کمی دولا شد.
- اخ
وای خدا!
برفین ترسیده مسیر رفته را برگشت و خودش را به فاتح رساند. هنوز از اینکه کسی روبهرویش بدحال شود ترس داشت.
- آقا
چیشدید؟
فاتح که برفین را کامل چسبیده به خود دید، در حرکتی غافلگیرانه دستش را اسیر کرد و او را به ستون پشت سرش چسباند.
- مینای دندونم از بین رفته
بده برات بخورم!
برفین آنقدر ترسیده بود که توان فکر کردن نداشت. نفسش در نمیآمد و لبهایش میلرزید.
- چیو؟
فاتح خندید. این دختر خودش کرم داشت!
- مگه نمیگی تر*شح زنانه برای مینای دندون خوبه؟ زبون منم آب رسانه
راه میندازم آب دهنت رو
برفین هینی کشید و به تقلا افتاد تا خودش را از اسارت دستان او آزاد کند.
- هیش
این تقلاها واسه وقتیه که زبونم میخوره بهش!
مانتوی جلو باز برفین را از تن بیرون کشید و به تاپ مشکیاش که بر اثر تقلاها پایین کشیده شده بود نگاه کرد.
- ولی بیوقفه خوردن سینهها هم برای تقویت ظرفیت ریهها عالیه!
فاتح تاپ و نیمتنه برفین را با هم پایین کشید و سرش را...
https://t.me/+VOvBtgugbNw2OTA0
- صدای زناشوییتون از حمومتون میپیچه تو حموم ما! آرامش رو از ما گرفتید!
فاتح با بالاتنهی لخت و حولهی کوتاهی که به کمر بسته بود، با تمسخر به دختر نگاه کرد. سرخ و سفید شدنش نشان میداد جان داده تا حرفش را بزند.
- زناشویی؟ واد د فاک؟ منظورت بکن بکن خودمونه دیگه؟
چشمهای برفین گرد و دستش از شدت خشم مشت شد. فاتح چنان بی چشم و رو بود که صدای اعتراض همه را بلند کرده بود.
- حالا هر چی...صداتون رو کنترل کنید.
فاتح پقی زیر خنده زد و رو به دختری که داخل خانهاش بود و هربار به طریقی روی روابطش با زن های خیابانی می رسید، پرسید:
- تو میتونی وقتی دارم با اون شدت میکنمت، صدات رو بیاری پایین؟
دختری که برفین چهرهاش را نمیدید، با ناز خندید و جواب داد.
- هر مرد دیگه ای بود شاید، ولی با سایز تو نمیشه!
فاتح جون کشیدهای گفت و همانطور که با تمسخر به اوی در حال سکته نگاه میکرد، لب زد
- ببین دختر دیشبیه زیادی نابلد بود، رید تو عشق و حالم، امروز باید تو جورش رو بکشی.
برفین که تازه فهمیده بود زن، همسرش و حتی دوستدخترش نیست، حالش بههم خورد
-متاسفم. امیدوارم نسل شما مردای بُکُن در رو زودتر منقرض شه
نیشخندی زد و دست به سینه به در تکیه داد. این همسایهی لوند و فضولش، بدجور مایهی تفریحش بود.
- بکن در رو؟ من هر شب یه جور کمرم رو خالی میکنم که تا سه ساعت نای تکون خوردن ندارم!
دستش را در هوا تکان داد و برو بابایی نثارش کرد. خواست از پله ها پایین رفته و به واحد خودش پناه ببرد که دستش با شدت توسط مرد کشیده شد.
- کجا بچه؟ رو عشق و حالم سررسیدی حالام در میری؟!
برفین چشم گرد کرد و دختر با ناز به چهارچوب درتکیه داد.
-اصلا میدونی چه حالیه اینی که میگم؟ تا حالا ارضا شدی؟ بقیه که راضی از تختم میرن مگه نه آهو؟
-تو بهترین کمرشتریِ دنیایی فاتح جونم.
برفین به تقلا افتاد تا دستش را آزاد کند، اما او را داخل کشید
- ببین من که هر شب یکی هست شیرهم رو بکشه بیرون... کاری باهات ندارم، فقط میخوام تخلیهت کنم تا بفهمی چجوریه... تا دیگه فتوای کنترل آه و ناله ندی!
انگشت اشارهای را بالا آورد و روبهروی لبانش ترسیده گرفت:
- باید از لب و دهن مایه بذاری تا کمتر دردت بیاد
با پرت کردن لباس های آهو در سینهش رو به چهرهی ماتش توپید:
- هری هرزه امشب ادامه رو با این بچه میرم
و رو به نگاه مات آهو، دست دخترک لرزان را کشید.
امشب از این تن و بدن نمی گذشت.
https://t.me/+VOvBtgugbNw2OTA0
32510
_ پسرم بهت دست نمیزنه که سک سینه ات هیچ تغییری نکرده دختر ؟
با حرفی که مادر جون میزند با بهت دست از کار میکشم و خجالت زده لب میزنم
_ مامااااااااان
_ چیه مامان مامان اگر دست میزد که تا الان تغییر میکردی دروغ میگم مگه ! پسرم گرگ بارون دیده اس مادر هزار جور رنگ و لعاب دیده چند بار گفتم این چادر و چاقچور وا کن از دورت یکم زنانگی به خرج بده برا مَردت
شهیار که از همان ابتدا در چهارچوب در ایستاده بود و شاهد بحث آنها بود
با دیدن سرخ و سفید شدن های دلبرکش پوزخندی میزند... آخ اگر مادرش میدانست او روزی چندین بار آن تن بقول خودش چادر چاقچور پیچ عروسش را به هزار روش سامورائی می دَرد چه حالی میشد
این دختر لامروت با همین چادر پیچ بودنش امان مرد را بریده بود
_ گفته باشم عروس پس فردا این پسر سرو گوشش جنبید رفت از یکی دیگه بچه پس انداخت نیای پیشم عز و جز کنیا
با حرف مادرش دیگر تاخیر را جایز نمی داند ، جلوتر میرود و تن دخترک چشم رنگی اش را از پشت به آغوش میکشد
و جوری که به گوش مادرش هم برسد در گوش دخترک پچ میزند
_ به مامانم نگفتی عروسش تو تخت چقدر سکسی و هاته؟
سپس دستش را از زیر میز بین پای دخترک میفرستد دخترک هینی میکشد و لبش را به دندان می گیرد
_ هییییییین آقا شهیار مادرتون میبینه
شهیار که حالش حسابی دگرگون شده بود حرکت دستش را تند تر میکند و خمار لاله ای گوش دخترک را به میبوسد
_ ببینه مگه همين الان ازت نمیخواست برام زنانگی کنی ؟هووووم ثمر خانوم !
دخترک بدنش از حرکت دستان مرد سست شده بود و شهیار این را به خوبی احساس میکرد دستش را پس میکشد و با یک حرکت دخترک را روی کولش می اندزاد
مثل فیل و فنجان بودند این دو
روبه مادرش میکند و درحالی که مقصدشان اتاق خوابشان است و ساعتها عشق بازی .... لب میزند
_ مامان جان با اجازتون زنمو میبرم یکم رو پستی بلند هاش کار کنم انگار مورد پسندتون نبوده تا الان حرکتام
چشمکی به صورت بهت زده و سرخ مادرش میزند
_ آخه نیست خانومم ظریفه تا حالا باهاش آروم تا میکردم اما از امروز یه کاری میکنم صدای آه و #ناله هاش نه تنها به گوش شما بلکه به هفت کوچه اونور ترم برسه خیالت تخت
https://t.me/+i-r_36p4vS1kNzQ0
https://t.me/+i-r_36p4vS1kNzQ0
تک پسره جذاب اما یاغی خاندان نکیسا با عالم و آدم سگ اخلاقِ الا یه نفر! عروسک 17ساله ای که از قضا زوری ام وارد زندگیش شده اما مزه اش همون شب اول میره زیر زبون شهیار خان و بدجور مزه میکنه زیر زبونش جوری که هرشب...🔥👇
https://t.me/+i-r_36p4vS1kNzQ0
https://t.me/+i-r_36p4vS1kNzQ0
پارت واقعی رمانشه کپی ممنوع❗️🔞
توصیه ای ویژه 🔴
👍 1❤ 1
69900
#Part255🇹🇷
دخترک برای اولین بار بی قید دست دور تن مرد حلقه میکند و تن به تنش میفشارد...
اما همانقدر که خوشحال بود به همان اندازه نیز گیج بود و گنگ !
سرش را روی سینه ای مردی میگذارد که همین چند لحظه ای پیش برایش اعتراف عاشقی کرده بود !
_ ما الان چی تجربه میکنیم هاکان؟
هاکان که در آسمان ها سیر میکرد دخترک را بیشتر به خودش می فشارد و روی موهایش را بوسه باران میکند...
_ میدونم گیجی دختر!
منم هنوز تو مغزم جا نیوفتاده...
داشتم برنامه می ریختم واسه گفتن حرفایی که سالهاست تو دلمه و امشب به سورپرایزی ترین شکل ممکن به زبونم اومد !
سر دخترک را عقب میکشد و در چشمانش نگاه میکند...
_ ولی قول میدم خیلی زود باورت بشه امشب و این حرفا هیچ کدوم الکی و رویا نبودن الا قول مردونه !
الای اما ، حرفهای مردِ مقابلش بیشتر ترغیبش میکرد تا بغض قلمبه شده در گلویش بشکند ...
همان بغضی که حاصل سالها دوری و عشقی مخفی بود !
_ ها...هاکان ...
می گوید و اشک و هق هق اجازه ای هیچ حرف دیگری نمیدهد !
هاکان بلافاصله دست جلو برده و دخترک را به آغوش دعوت میکند ...
_ جانم !
چی شدی عزیزم ها ؟
کلی پارت جلوتر و کلییی اتفاق که حتی فکرشم نمیکنید 😍😭👇
عضویت در vip مبلغ 45تا 35تومان💸 [ بسته به شرایط مالی خودتون]
💳5892101418853921
( اسدپور)
@Admisamar
پاسخگویی فورا و بدون معطلی 🏖
#پسر_استانبول
❤ 39👍 10🥰 4
68013
سردار درخشان...!
یه پسر غول پیکر و هات...
سردسته یه گروه مبارزه زیر زمینی🔥
که کلی دختر آرزو دارن فقط یه گوشه چشمی بهشون بندازه و یه دوست دختر خیلی خوشگل هم داره، با ورود دوستِ دوست دخترش پرند بعد سالها به زندگیش همچی تغییر میکنه و...
دختری که بهش بدی کرده و خبر نداشته ازش باردار بوده و...
https://t.me/+zjuErgT4mWhmNGI8
13220
Repost from ✧پـسرِ استـ🇹🇷ـانبول✧
کلی پارت جلوتر و کلییی اتفاق که حتی فکرشم نمیکنید 😍👇عضویت در vip مبلغ 45تا 35تومان💸 [ بسته به شرایط مالی خودتون]
💳5892101418853921
( اسدپور) @Admisamar
پاسخگویی فورا و بدون معطلی 🏖
👍 1
61900
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.