cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🔶 کانون شعر و ادب 🔶

کانون شعر و ادب پردیس فرهنگیان امام علی رشت (ع) سردبیر : @saeed_ata_4465 ادمین: @Motahharamin @kanon_sher_admin آیدی اینستاگرام : https://instagram.com/kanon_sher_farhangian_guilan?igshid=lia70b33rgzd

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
193
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

00:36
Video unavailableShow in Telegram
مرا کیفیتِ چشم تو کافیست...
نمایش همه...
2.95 MB
شاه خوبانی و منظور گدایان شده‌ای 💐🥺🍃💐🥺🍃 . . . ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه مست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب این چنین با همه درساخته‌ای یعنی چه شاه خوبانی و منظور گدایان شده‌ای قدر این مرتبه نشناخته‌ای یعنی چه نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی بازم از پای درانداخته‌ای یعنی چه سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان و از میان تیغ به ما آخته‌ای یعنی چه هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول عاقبت با همه کج باخته‌ای یعنی چه حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار خانه از غیر نپرداخته‌ای یعنی چه " حافظ "
نمایش همه...
چقدر این غزل خوبه؛ 🍃🥰😍🍃 . . . به اختیار زدم دل به زلف یار، گره به کار خویش، فکندم به اختیار، گره شمارهٔ گره زلف خود، به سبحه مکن که صد گره چه کند در بر هزار گره گره مزن سر زلف دو تا به یکدیگر که هیچکس نزند ما ر را به مار، گره ز ابروی عرق آلوده‌ات گره بگشا که خورده بر دم شمشیر آبدار، گره به سایهٔ مژه ام پا منه، که می‌ترسم خدا نکرده خورد برگ گل به خار، گره گره زدی سر زلف و، دلم ز ناله فتاد فتد ز نغمه، چو افتد به سیم تار، گره بسی دهان تو تنگ است در سخن گوئی که در لبان تو، مو می‌خورد هزار گره بسی به کار صبوحی گره زده زلفت چو مفلسی زده بر سیم خوش عیار، گره " شاطر عباس صبوحی "
نمایش همه...
اگر هر آینه با خویش در سخن هستیم عجیب نیست..که یک روح در دو تن هستیم به هم اگر برسیم آه می کشیم! که ما دو ابر سر به هوا در دو پیرهن هستیم دو عاشقیم ولی در دو سرزمین جدا دو پادشاه که در فکر یک وطن هستیم دو جنگجو که نجنگیده نیز معلوم است که هر دو فاتح این جنگ تن به تن هستیم مخوان به گوش من افسانه ی خزان! که هنوز چنان دو غنچه ی در حال وا شدن هستیم خوش این زمان...که در آغوش گر گرفته ی هم به امر عشق شهیدان بی کفن هستیم... علیرضا بدیع
نمایش همه...
در این محاکمه تفهیم اتهامم کن سپس به بوسۀ کارآمدی تمامم کن مرا که تیغ زمانه نکرد آرامم تو با سیاست ابروی خویش رامم کن به اشتیاق تو، جمعیتی است در دل من بگیر تنگ در آغوش و قتل عامم کن شهید نیستم اما، تو کوچۀ خود را به پاس این همه سرگشتگی به نامم کن شراب کهنه چرا، خون تازه آوردم اگر که باب دلت نیستم حرامم کن لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم تو مرحمت کن و با بوسه ای تمامم کن علیرضا بدیع
نمایش همه...
پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند با رنگ‌های تازه مرا آشنا کند   پاییز می‌رسد که همانند سال پیش خود را دوباره در دل قالیچه جا کند   او می‌رسد که از پس نه ماه انتظار راز ِ درخت باغچه را برملا کند   او قول داده است که امسال از سفر اندوه‌های تازه بیارد، خدا کند   او می‌رسد که باز هم عاشق کند مرا او قول داده است به قولش وفا کند   پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است جز این که روز و شب بنشیند دعا کند   شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل ها یک فصل را بخاطر او جا به جا کند   تقویم خواست از تو بگیرد بهار را تقدیر خواست راه شما را جدا کند   خش خش… صدای پای خزان است، یک نفر در را به روی حضرت پاییز وا کند… علیرضا بدیع
نمایش همه...
گل و شمعم به مزار دل خونین آمد گفت پاشو که مسیحات به بالین آمد ناخدا نوح نبی بود که کشتی نجات راه طوفان زد و با بار دل و دین آمد قاصد کوی خدا را چه بنامیم ای دوست چه به از آنکه به سر سوره یاسین آمد یارب این شاخه گل از شش جهتش دار نگاه این دعا کردم و از شش جهت آمین آمد جشن این کوکب و این کوکبه ی قدسی را همه آفاق به آئینه و آیین آمد نامه ات با خط و خال ختنی هر جا رفت گوئیا قافله ی نافه اش از چین آمد آیتی خواندم از این نسخه ی قانون که شفاست چشم خود بینم از این سرمه خدا بین آمد خبری بود به یعقوب که یوسف در مصر مژده ای بود به فرهاد که شیرین آمد نوشی از داروی سیمرغ به سهراب رسید یا که ویس از پی پرسیدن رامین آمد همت ای پیر که با چنته خالی نرود گل مولا که به کشکول تبر زین آمد شهریار این غزل طرفه به تلقین سروش چون رقم خواست زدن خواجه به تحسین آمد " استاد شهریار "
نمایش همه...
از زندگانیم گله دارد جوانیم شرمنده جوانی از این زندگانیم دارم هوای صحبت یاران رفته را یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق داده نوید زندگی جاودانیم چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر وز دور مژده جرس کاروانیم گوش زمین به ناله من نیست آشنا من طایر شکسته پر آسمانیم گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند چون میکنند با غم بی همزبانیم ای لاله بهار جوانی که شد خزان از داغ ماتم تو بهار جوانیم گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود برخاستی که بر سر آتش نشانیم شمعم گریست زار به بالین که شهریار من نیز چون تو همدم سوز نهانیم " استاد شهریار "
نمایش همه...
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت... بخوانیم غزلی زیبا از استاد شهریار؛ دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت ز گرد راه برون آ که پیر دست به دیوار به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت بیا که این رمد چشم عاشقان تو ای شاه نمی‌رمد مگر از توتیای گرد سیاهت بیا که جز تو سزاوار این کلاه و کمر نیست تویی که سوده کمربند کهکشان به کلاهت جمال چون تو به چشم نگاه پاک توان دید به روی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت در انتظار تو می‌میرم و در این دم آخر دلم خوشست که دیدم به خواب گاه به گاهت اگر به باغ تو گل بر دمید من به دل خاک اجازتی که سری بر کنم به جای گیاهت تنور سینه ما را ای آسمان به حذر باش که روی ماه سیه می‌کند به دوده آهت کنون که می‌دمد از مغرب آفتاب نیابت چه کوه‌های سلاطین که می‌شود پَر کاهت تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی که سر جهاد توی و خداست پشت و پناهت خدا و بال جوانی نهد به گردن پیری تو شهریار خمیدی به زیر بار گناهت " استاد شهریار "
نمایش همه...
《 بوی تاراج قجر می آید از کرمان شعر دلبر من باز میل از سرمه دان برداشته 》 در ادامه غزل زیبایی دیگر از حامد عسکری را باهم میخوانیم: گرمی لبخند از آواز بنان برداشته چشم از فیروزه های اصفهان برداشته حس معصوم نگاهِ غرقِ در اعجاز را از دعاهای «مفاتیح الجنان» برداشته بارها دیدم که گیسو شانه کرده در اتاق شعر را عطر غریب ارغوان برداشته بوی تاراج قجر می‌آید از کرمان شعر دلبر من باز میل از سرمه دان برداشته بعدها هرکس بخواند نقلی از زیباییش ازغزل‌های من آتش به جان برداشته عشق مدت‌هاست این روح سراسر درد را برده بر بام جنون و نردبان برداشته فکر کن گنجشک باشی و ببینی گردباد جفت معصوم تو را از آشیان برداشته بشکند دستش گلم هرکس تو را از من گرفت کیسه‌ی باروت از ستارخان برداشته من که شاعر نیستم لالم... سکوتی ممتدم داغی لب‌های تو قفل از دهان برداشته حامد عسکری
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.