cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

اشعار سجاد احمدیان

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
311
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-17 روز
-1330 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

"شب دهم شب اباعبدالله الحسین" دل از خدا با کیسه ای از زر بریده در گوشه ای از قتلگه مادر بریده او ضجر کش کرده خدا را زیر خنجر در رفت و آمد نای از خنجر بریده آمد به روی تل نگاهش سوی گودال دل از برادر روی تل خواهر بریده آمد به دنبال نگینش ساربانی انگشت را همراه انگشتر بریده پای برهنه بس،دویده در پی او او بر سر نی پشت سر دختر بریده یاسین بی سر در حقیقت یا حسین است که نانجیبی "حا"ی آن را سر بریده دنبال سر در قتلگه آشوب گشته شد نخ نما جسمش ز بس پاکوب گشته افتاده از سر نیزه ها دائم سر او در گودی گودال مانده پیکر او پیراهن صد چاک او را پاره بردند سر را میان مجلس میخواره بردند از هر که در مجلس نشسته دل عیان برد قران تلاوت کرد و چوب خیزران خورد او کشته ی اشک است و ما مخمور اشکیم او باده ی اشک است و ما انگور اشکیم با گریه کردن یاریش دادیم عمری درمان به زخم کاریش دادیم عمری تا روز محشر سینه ی ما پر ز آه است اهل حرم هستیم اشک ما گواه است تا روز محشر جامه ی مشکی بپوشیم ما آب را تنها به یاد او بنوشیم از زندگی داغ غمش را دل خرید است حسن ختام ما همین موی سپید است #سجاد_احمدیان.
نمایش همه...
3
"شب نهم شب قمر بنی هاشم" در کام ما ذکر قمر نُقل و نبات است جان حسین بن علی باب نجات است آنچه که در مشکش بُوَد آب حیات است عطشان تر از هر کس به لبهایش فرات است آغوش او ماوای هر توبه شکسته در زیر سرو سایه اش زینب نشسته میخانه ها در چشم هایش جا گرفتند پیغمبران از دست او صهبا گرفتند حلاج ها  در کوی او ماوا گرفتند گریه کنانش صله از زهرا گرفتند بر زانوان او بخوابد قرص مهتاب شرمنده می گردد به گرد مرقدش آب گیسوی او حبل المتین در دست سلمان مخمور آب مشک او هر قطره باران حاجی صحن او بُوَد خورشید تابان چشمان او محکم ترین آیات قران چون قد و بالایش ندیده چشم عالم سرو از حسودی میخورد حسرت دمادم گیسوی او راز شمیم بوی سیب است او بانی هر روضه ی شیب الخضیب است صحن و سرایش قبله ی صدها حبیب است قدش بلند و قبر او کوچک عجیب است ای کاش حرز و ان یکادی روی بازو ام البنین می بست قبل از رفتن او کس فرق مه را تا شده هرگز ندیده تیر سه شعبه چشم هایش را دریده از هر دو جانب دست های او بریده زهرا هراسان بر سرش آنجا رسیده در آتش شرمندگی میسوخت سقا چون آب مشکش آبرویش ریخت آنجا پیشانی و فرق قمر در هم شکسته سرو رشیدش با تبر در هم شکسته از شرم و از سوز جگر در هم شکسته در پیش او صبر از کمر درهم شکسته از صدر زین افتاد و شد هر خیمه غارت بعد از قمر آمد میان حرف اسارت #سجاد_احمدیان.
نمایش همه...
4
"شب هشتم شب حضرت علی اکبر" از شب بی ماه زلفش پیش من مشکین تر است چشم هایش از شراب کوزه ها رنگین تر است اسم او را تا به لب آرم به هم چسپد لبم از عسل تکرار اسمش بر زبان شیرین تر است با غم  او  سالها  قبل  از  تولد  همدمم داغ او از عمر گیتی در دلم دیرین تر است گر گدا کاهل بُوَد در خانه ی او عیب نیست پیش دریا خوش به حال هر کسی مسکین تر است سر به سر آینه ی پیغمبر و اسمش علیست خون او از هر شهیدی تا ابد رنگین تر است خسته آمد تا بنوشد ساغر از لبهای دوست دید لب های پدر از تشنگی پُر چین تراست پیش چشمان پدر می رفت آهسته پسر از حسین و آه سردش مادری غمگین تر است از سر زین بر زمین افتاد با صورت علی داغ این شهزاده از شش ماهه هم سنگین تر است چار دست و پا به سوی پیکرش آمد حسین مرگ از هر تسلیت بر قلب او تسیکین تر است هق هق اشک حسین و خنده ی دشمن بلند از دهان پر ز خونش چشم او خونین تر است پیکرش چون پازل پاشیده از هم ریخته سر جدا و دست ها از پیکرش پایین تر است با نجابت روضه را پایان بده که روضه اش از هزاران مقتل منقول هم سنگین تر است #سجاد_احمدیان
نمایش همه...
4
"شب هفتم شب حضرت علی اصغر" بُوَد دریا سر دستان دریایی بدین مضمون عجب باشد که دریا آب میخواهد در این هامون تعارف کرد دریا را به عطشان های کور و کر چه شد دریا به تیری شد غمش افزون تر از جیحون زمین افتاد و با ذکر علی از جای خود برخاست ز پا افتاده دریا از غم شش ماهه ای گلگون میان خیمه و لشگر چه آهی میکشد دریا در اینجا عشق تا روز قیامت شد به او مدیون میان خنده میگرید برای غربتش دشمن کنار خیمه ها مادر نشسته با دلی پر خون ندارد تاب دریا تا رود سوی خیام خویش تصلا داده او را حضرت حق با دلی محزون شبیه بید می لرزد دو زانویش ز بی صبری بدون هیچ احکامی شده شش ماهه اش مدفون نه غسل و نه کفن دارد به پشت خیمه ها دفنش چه خون ها میخورد دریا و از چشمش چکد بیرون تصور کن این غم را که در چل منزل و وادی سرش را بر سر نیزه ببیند مادری دلخون بُوَد باب حوائج ها همین طفل صغیر او دوعالم چون صدف باشد علی هم مثل دُر مکنون #سجاد_احمدیان
نمایش همه...
5
"شب ششم شب قاسم بن الحسن" غم او کی به دل سنگ و سیا افتاده؟ با غمش در دل ما نان و نوا افتاده هر که با ذکر کریمش شده همدم به یقین در دل چشمه ی شیرین بقا افتاده عطر گیسوی حسن میرسد اینجا نکند سر زلفش به کف باد صبا افتاده میچکد از لب او باده ی سرخ حسنی در دل ساغر او عکس خدا افتاده زلف او دام بلا باشد و صد شکر که دل از ازل در دل این دام بلا افتاده پیکرش فرش ستوران شده اما سر او کس،نداند که در این دشت کجا افتاده جای دستان حسن زلف کمندانه ی او لای انگشتِ همه حرمله ها افتاده جسم او با زرهش دوخته در هم شده است مثل خیرات تنش در همه جا افتاده ارباً اربا شده و روی زمین جا مانده پیکرش مثل علی روی عبا افتاده صورتش چون جگر پاره ی بابا سوخته زیر خورشید تنش بسه که رها افتاده دست ما کی و کجا بر سر زلفش خورده غم او کی به دل واله ی ما افتاده #سجاد_احمدیان
نمایش همه...
4
"شب پنجم شهادت عبدالله بن الحسن" مرگ در کام پر از گوهر او چون عسل است در شجاعت جگرش وارث شیر جمل است نسخه ی اصل حَسن در کرم و جلوه بُوَد نسخه های دگری در همه عالم بدل است غزل ناب خداوند حَسن بود که این شاه بیت همه ابیات وزین غزل است نسبش نسل به نسل مهر کریمان خورده گریه از داغ غمش معنی خیر العمل است چشم هایش همه را کرده گرفتار خدا چشم او باده و مخمور دو چشمش زحل است مرگ مشتاق تر از هر که به جام لب اوست بیقرار شب وصلش  دلِ تنگِ  اجل است بی زره هیچ کسی در دل جنجال نرفت غیر او هیچ کسی در دل گودال نرفت زیر شمشیر غم دوست فقط رقصیده او فقط لحظه ی ببریدن سر را دیده غارت پیرهنش را به عیان آنجا دید قطعه قطعه  شدن پیکر بی سر را دید ناله ی فاطمه را گوشه ی گودال شنید مثل زهرا ز غمش پیرهن صبر درید گرد او همهمه و خنده ی صد نامرد است هر چه از روضه ی این طفل بگویم درد است پاره شد در دل گودال گمانم جگرش تیرباران شده این طفل شبیه پدرش از غمش در دل این دشتِ جنون می گریم مثل چشم غزلم با دل خون می گریم #سجاد_احمدیان
نمایش همه...
3
" شب چهارم طفلان حضرت زینب" حضرت حیدر شده در آینه تکرارها در  دل  آیینه  بنگر  حیدر  کرار ها در میان معرکه هل من مبارز گفته اند تیغ آنها پاره کرده زهره ی کفتار ها میمنه تا میسره زیر لوای شیرهاست فخر کرده حضرت زینب ‌بر این سردارها فضل و رحمت نام این دو در دل قرآن بُوَد ما همه  آلوده  و  دامان  این  غفارها با فرار و پشت کردن چون علی بیگانه اند بچه شیرند و همیشه غالب پیکارها روی نی هم از حسین و عشق او دم میزنند کو به کو کوچه به کوچه بر سر بازارها بر سر گیسوی آنها دل ببندد هر طبیب زلف آن ها باشد و دست همه عطارها بار از دوش حسین بن علی بر داشتند روی دوش خود نهادن بار ما سر بارها پای دار عشق سر در کف چه مشتاق آمدند کم ندارد شاه بی سر از چُنین تمارها پرده پوشان قیامت زاهدان زینب اند آبرو داریم در آغوش این ستارها #سجاد_احمدیان
نمایش همه...
👍 4 3
Photo unavailableShow in Telegram
میشود داغ غمش در دل ما خُم بشود تربت  چادر  او  خاک  تیمم  بشود از زبان پدرش بر سر نی بنویسم صد پسر گم بشود دخترکی گم نشود #سجاد_احمدیان #شهادت_حضرت_رقیه
نمایش همه...
4
"شب سوم شب شهادت حضرت رقیه" چشم خیسم از غمش عمریست دارد آبرو عشق مخموراست و میگیرد ز دست او سبو حضرت زهرا شده تکرار در او مو به مو بوسه بر پایش زند هر خارِ صحرا با وضو هر کجایی که حسین با مشکلی شد رو به رو بوسه بر دستش زد و وا شد گره از کار او آب کوثر میخورد حسرت به حال چشمه اش از  غبار  چادرش  کرده  تیمم عمه اش چشم در راه قدومش طور سینا مانده است پشت درب خانه ی او صد مسیحا مانده است در خیال ساغر او چشم دریا مانده است قافله رفت و کسی در پشت سر جا مانده است هق هق اشکش درون گوش صحرا مانده است پیش او در بادیه دیدم که زهرا مانده است دست بسته پا برهنه در پی مرکب دوید در پی خود آن حرامی بر زمین او را کشید با غمی جانکاه باشد روضه های او عجین هر کجا دردش فزون شد گفت یا ام البنین تاول پایش ترک خورده که میلنگد چُنین بارها از ناقه ی عریان فتاده بر زمین دیده با چشمان خود آن ساربان را در کمین یاد بابایش بیفتد هر کجا بیند نگین ماه بر روی طبق آمد به آغوشش کشید پای سر دق کرد تا چشمان بابا را بدید هر نفس با یاد او این دل عبادت می کند در فراق صحن او دائم شکایت می کند روز محشر پیش بابا او وساطت می کند هر چه فرمان میدهد بابا اطاعت می کند با دعایی کل عالم را شفاعت می کند این سه ساله در قیامت هم قیامت می کند پیر داغ او شدم عزت بُوُد این چشم تر دوست دارم پیریم را از جوانی بیشتر #سجاد_احمدیان
نمایش همه...
4👏 1
"شب دوم ورود کاروان امام حسین به کربلا" سرزمین درد و غم اسمش بُوَد کرب و بلا این زمین بی تاب کرده قلب زینب را چرا قتلگه را دید یک لحظه به پیش چشم خویش غارت  پیراهن  و  دزدیدن  خلخال  را دید در گودال دنبال سری بی پیکر است پیکری جا  مانده  زیر  آفتاب  نینوا لحظه ای شش ماهِ را دید و گلوی پاره اش مادری آشفته و بدحال را در خیمه ها هق هق گریه ، کسی تاب و توانش رفته بود پیکر پاشیده ای را دید بر روی عبا از کفن حرفی میان آمد دلم لرزید و دید یک تن عریان را در لا به لای بوریا سنگ باران بود و غوغایی درون معرکه ارباً اربا کودکی افتاده زیر دست و پا لحظه ای دیدم دو طفلم را فتاده بر زمین تن به روی خاک و اما سر به روی نیزه ها تیر در چشم و ترک افتاده بر فرق کسی میزند فریاد با فرق شکسته یا اخا کودکان را در غل و زنجیر دیدم یک به یک پیش روی کودکان سرهای از پیکر جدا در خرابه کودکی سر مینهد بر سنگ سرد میزند سوسو درون یک خرابه بی صدا آمدم در خویش و چنگم را زدم بر زلف صبر خوانده ام شعر حماسی در دل این ماجرا پیش من چیزی به جز زیبایی بی حد نبود زینب است و جایگاهی برتر از صبر و رضا #سجاد_احمدیان
نمایش همه...
10
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.