cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🖤رمان"‌عاشق‌غریبه"🤍

به نام خداوند رنگین کمان🕊 خلاصه:دختری که ده سال کامل اسیر دست ظالم ترین مرد شده بود و وقتی دیگه ناامید شده بود که با رفتن یه مهمونی‌ همه چیز عوض میشه...❤💥 نویسنده:غزل کپی:ممنوع❌ نویسنده رمان پسرطبیعت زندگی جدیدم شیخ عرب ستاره بارون و عاشق غریبه

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
498
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

#عاشق‌غریبه‌پارت‌دیویست‌هفتاد کلافه بودم از گشتن و پیدا نکردن ات بیشرفی که بعد از همه کثافت کاری هایش ازاد میگردد میخندد درحالی که خنده را برای ترانه من سالیان محروم کرده بود ازادانه میگردد درحالی که ازادی را برای ترانه من ممنوع کرده بود زندگی میکرد درحالی که زندگی را برای ترانه من قفس کرده بود چرا در این مملکت کسی نبود تا حساب این همه نباید هایی که به سر یک انسان امد را بپرسد؟ چرا کسی نبود که پیگیر حال انسانی در گوشه های این جهان شود کجاست ان عدالتی که میگفتند؟ ای عدالت کجایی که هرروز گوشه گوشه های این جهان زن میمیرد و به ناحق میمیرد کجایی تا کمر خم شده مرد را ببینی؟ میبینی و دم نمیزنی؟ قرار است بیایی یا زندگی قرار است با بی عدالتی ها بگزرد؟ ........... دستی به سر ارام میکشم و به ذوق او برای دیدن سریالش لبخندی میزنم صدای کلافه ترانه از اشپزخانه توجهم را به خود جلب میکند:ااا ارام بیا کمک دیگه مامان ارام پوفی میکشد و بااخرین نگاه به سریالش میخاهد بلند شود که قبل از او از جا میپرم:تو بشین گلکم خودم میرم لبخند گشادی میزند زیادی راضی است اما باز اسرار میکند:نه من خودم... میان حرفش میپرم:بشین دخترکم لبخندش گشادتر میشود و دل من شادتر دخترکم! اخ که چقدر این کلمه برای ادامه روز به من نیرو میدهد به داخل اشپزخونه میرم و به ترانه ای که کفگیر به دست گرفته نگاه میکنم :میخاستی باکفگیر ارام رو بزنی؟نچ نچ سمت من برمیگردد و لبخند میزند:اره دیگه تو اومدی الان کفگیر نصیب تو میشه ابروی بالا میدهم و نزدیک میشوم:اووم؟کفگیر از طرف تو نوازشه لب هایش را جم میکند:مطمئنی؟ سری تکان میدهم:اره میخای امتحان کنی؟ انگار زیادی از پیشنهادم بدش نیامده که سرش را جلو می اورد و میگویید:کبود شدی به من ربطی نداره هااا
نمایش همه...
پارت ها منظم اومدن؟
نمایش همه...
#‌عاشق‌غریبه‌پارت‌دیویست‌شصت‌نهم برای تجربه کردن دوباره و دوباره ان شب های رویایی.... باضربه ای که به در میخورد ترانه سریع از من دور میشود و مثل همیشه لپ هایش گل انداخته بود نمیدانم قرار است کی این خجالتش را کنار بگزارد اما همین خجالتش چقدر شیرین است! ترانه اجازه وارد شدن را صادر میکند و ارام داخل می اید:مامان یه لحظه میای؟ ترانه همانگونه که سرش زیر است به سمت در می رود و کمی بعد هردو از اتاق خارج میشوند گوشی را از جیب شلوارم بیرون می اورم و باز به سراغ شماره ای میروم که یک هفته مدام به او زنگ‌میزنم تا شاید خبری از سپهر بدهد بعد از دو بوق جواب میدهد و صدای ناامیدش به من حالی میکند که خبری نیست گوشی را باگفتن دارم میام قط میکنم و بعد از خداحافظی از خانه بیرون میزنم این سپهر بیشرف معلوم نیست در کدام سوراخ قایم شده است که هیچ خبری از او نیست به سمتی که یک هفته است مکان من و احسان است حرکت میکنم جلوی خانه زیادی قدیمی در محله پایین شهر ماشین را پارک میکنم و داخل میشوم قبل از اینکه در بزنم در توسط احسان باز میشود و من داخل میروم تشکر میکنم و بدون مقدمه چینی میپرسم:یعنی هیچ سرنخی نیست؟ سرش را ناامید تکان میدهد:انگار اب شده رفته توی زمین بیشرف
نمایش همه...
#پارت‌دیویست‌پنجا‌چهارم‌عاشق‌غریبه ترانه. بالبخندی نگاهم را از کورشوت خوشحال میگیرم و پا به بیرون اتاقش میگزارم تا به سراغ ارام بروم دخترک نازم!چه حسی داشت وقتی برای اولین بار نام پدر را به زبان اورد؟ من میدانستم کورشوت برای او عزیز است!اما انقدر که پدر صدایش کند را حدس نمیزدم این مرد مهره مار داشت همه اورا دوست داشتن چقدر از داشتنش خوشحالم!هیچوقت فکر نمیکردم خدا جواب تمام سختی هایم را اینگونه بدهد بادیدن ارام که در سالن نشسته و سرش را پایین گرفته است لبخندی که روی لبم هست را عمیق تر میکنم و به سمتش میروم کنارش مینشینم سرش را بالا میگیرد و لبش را در دهانش میکشد:مامان؟ بغض داشت؟ کمی شوکه میشوم اما سعی میکنم باارامش کاملا بااو برخورد کنم:جانم؟ دست بالا میبرم و روی موهایش میکشم نگاهش را میدزدد:ن نباید بهش میگفتم"کمی مکث میکند و در چشم هایم زل میزند:بابا!؟ دستم را از روی موهایش به روی صورتش میکشم:تو دوست داری باز بهش بگی؟ سرش را چند بار تکان میدهد:اهوم ع عمو کورشوت به اندازه تمام سال هایی که پدر نداشتم برام پدری کرد!دوست دارم بهش بگم بابا بغض در گلویم را قورت میدهم و برای بار هزارم به سپهر لعنت میفرستم:پس بگو :بدش نمیاد؟ باهمان بغضی که بد راه گلویم را بسته بود میخندم:اگه بدونی چقدر خوشحال شده بود کم کم لب هایش کش می اید:واقعا!! سرم را تکان میدهم ک نفس راحتی بیرون میدهد و از مبل تکیش را میگیرد:من برم جسورو پیدا کنم مشکوک نگاهش میکنم معذب سرش را پایین میندازد و اخم مصنوعی میکند:اا مامان اینکشلی نگاه نکن دیگه سعی میکنم نخندم و باتمام جدیت حرفی که برای مسخره کردنش قصد گفتنش را دارم بزنم:اهووم الان که ما ازدواج کردیم تو جسور خاهر برادر محسوب میشین میدونی دیگه!؟ چشم هایش گرد میشود و بلند میگویید:چیییی؟چه ربطی داره جسور دختر خاهر ع.. "مکث میکند"بابا کورشوته از لفظ پدری که استفاده کرده دلم ضعف میرود اما همانطور به جدیت مصنوعیم ادامه میدهم انقدر هول کرده بود که حتی جسور را دختررر خاهر کورشوت تلفظ کرد
نمایش همه...
#ستاره‌بارون‌پارت‌صد‌‌‌پنجا‌دوم یک هفته از آن خوشبختی میگزرد یک هفته است که من تمام روزهایش را باتن و جونم حس میکنم تمام ان حس های خوبی که کل عمرم دور بودم از ان ها! شاید ترانه باخود فکر کند من اورا خوشبخت کردم اما حقیقت اصلی این است! که خوشبخترین من هستم بانفس کشیدنی خشک در زندگی اکسیژن حیات نمیگیری من این را فهمیدم و بعد از اشنا شدن با ترانه کل وجودم پر از حس زندگی و نفس شده است دیگر از مرگ میترسم از زخمی شدن و حتی از دعوا کردن باکسی فقط فقط میخاهم سالم باشم تا کنارش زندگی کنم نگرانش نکنم و هردقیقه به فکر خوشحال کردنش باشم من عاشقانه دوستش دارم و چقدر از خدا ممنونم که جواب تمام سختی هایم را با فرشته ای مثل ترانه داد! تقه ای به در میخورد و بعد صدای که تنها موسیقی قشنگ این روزاهایم است می اید:بیام تو؟ صدایش!مثل همان موزیک هایی که از خاننده مورد علاقه ات پخش میشود و تو دوست داری در روز بارها بارها صدایش گوش هایت را لمس کند بارها در ذهن صدایش را بخاطر می اوری شاید تو یک روز از ان موزیک خسته شوی اما! این صدا برای من هروز یک موزیک جدید است که مشتاق تر از قبل میخاهم گوشش بدم! روی صندلی جلویم مینشیند :میگم دختر عموت ماهور بودا ابرویی بالا میدهم:خوب؟ :اون بعد دعوا گزاشت رفت بی سرصدا اصلا خوب نشد من میگم دعوتش کنیم نه؟ از مهربانیش لبخندی میزنم:اون الان خارجه بادش خالی میشود و تکیه به صندلی میدهد:ااا؟نچ زشت شد اصلا
نمایش همه...
#پارت‌دیویست‌پنجا‌پنجم‌عاشق‌غریبه ابرویی هایم را بالا میدهم و پایم را بالا میاورم و روی پای دیگرم میندازم:اها جسور کی تغییر جنسیت داد ما نفهمیدیم!؟ ابروهایش به هم نزدیک میشوند و برای فهمیدن حرفم و متوجه حرفی که خودش زده است بشود کمی مکث میکند و بعد باکف دست ارام به پیشانیش میزند:وای خوب هولم نکن دیگه تو که میدونی لبخند پشت لب هایم را قایم میکنم و ابرویی بالا میدهم:چیو؟ پوفی میکشد و باگفتن:واقعا که راهش را کج میکند و به سمت سالن میرود پشت سرش قهقه بلندی سر میدهم که متوجه شوخی در حرف هایم بشود و بعد صدای معترضش صدای قهقه ام را بالاتر میبرد:قهرمممم اصلااا ارام. چشم غره ای به دیوار روبررویم میروم انگار که از هرکس و هرچیز طلب داشتم! لحظه ای فکر اینکه مامان ترانه این حرف را جدی زده است یادم نرفته! همانند همان ظهوری بود که از او حرف میزدند! میگفتند دنیا برای لحظه ای می ایستتد! کسی ظهور کرده بود ان موقع؟ چون برای من دنیا برای لحظه ای ایستاد! نمیتوانم جسور را انقدر دور از خودم تصور کنم نمیدانم ان پسرک جسور کی و چجور در قلبم برای خودش جا باز کرده است! فقط میدانم با این سن چه امروزش چه فردایش انقدر دوستش دارم که بدون تردید جانم را سرش قمار میکنم حضور انی جسور باچهره ای خندان روبرویم مرا از فکر دوست داشتنی هایم راجب خودش بیرون می اورد:پیشت دختره ای که دل میبری کجا سیر میکنی؟ چشم ریز میکنم و سعی میکنم از طرفند مامان ترانه مقابل جسور استفاده کنم:میدونستی مامان ترانه چی گفت؟؟ اخمم جدی اش میکند و دیگر از ان لبخند جذابش خبری نبود :چی گفت؟ تکیه اش را از دیوار میگیرد و کمی نزدیک میشود:گفت چون خودشون ازدواج کردن ما از این به بعد باید مثل خاهر برادر باشیم
نمایش همه...
#پارت‌دیویست‌پنجا‌سوم‌عاشق‌غریبه ترانه در لحظه چشم هایش غرق اشکی میشود که تاکنون از او ندیده ام! اگر این لحظه کسی بود که از من میپرسید اشک ها باهم فرق دارند؟ برعکس زمان گزشته جواب من قطعا یک بله بود! اشک ها فرق داشتند! اشک این بت روبرویم زیادی فرق داشت با اشک های از روی دردش! خوشحال بود؟! سرخوش قهقه ای سر میدهد و هردو دستش را دور کمرم حلقه میکند چرا نمیتوانستم عکسلعملی نشان دهم؟ هنوز در شوک بودم!دوست داشتم صحنه بارها بارها به عقب برگردد و "بابا"گفتن ارام هزار بار در گوشم تکرار شود! فقط ترانه خوشحال نبود! منم دوست داشتم اشک شوق بریزم جواب تمام سختی هایم را خدا بادادن ترانه و ارام به من داد! و چقدر از او ممنون!و از روز هایی که کفر میگفتم شرمنده! با گرمی لب هایش که از روی لباس به سینه ام میخورد به خود امدم و دست هایم را باکمی مکث دورش حلقه کردم! صدای زمزمه هایش که در گوشم باتمام خوشحالی تشکر میکرد باعث میشد اخمی مهمان صورتم شود! من باید از او ممنون باشم نه او از من! کمی از خود فاصله اش میدهم و دستم را حلقه صورتش میکنم:ترانم هیشش"دست میبرم و اشک هایی که صورتش را خیس کرده اند را پاک میکنم"من ازت ممنونم باشه؟خیلی خیلی ازت ممنونم ازت ممنونم که اومدی توی زندگیم ممنونم که منو صاحب همچین دختر نازی کردی تا عمر دارم فقط ازت ممنونم چونه اش میلرزد و من با گزاشتن دستم پشت سرش اورا به سینه ام فشار میدهم و روی موهایش را بوسه باران میکنم بعد از سالها زندگی در باتلاقی که چشم های مرا به تاریکی عادت داده بود نوری امد که از بزرگیش چشم هایم میسوزد! و ای کاش این نور به سوزاندن من ادامه دهد و هیچوقت نرود
نمایش همه...
#ستاره‌بارون‌پارت‌صد‌‌‌پنجا‌یک دست درازی میکند تا جعبه پاستیل را در کابینت بگزارد برای بار هزارم به قربان ان قد بالای دلبرش میروم و از پشت بسته را از دستش بیرون میکشم و روی کابینت میگزارم دستم را دور کمرش حلقه میکنم و به خودم فشارش میدم هینی میکشد:وای کورشوت نکن الان بچه ها میان سرم را در موهایش فرو میبرم و چشم هایم را میبندم بویی از ان بهشت تارهایش میگیرم و جوابش را میدهم:خوب بیان زنمو بغل کردم دارم بهش محبت میکنم بوسه ای روی گردنش میزنم وقتی صدایی ازش‌نمی اید ارام صدایش میکنم:ترانه؟ هومی زیر لب‌میگویید و من از اینکه حالش را بد کرده ام با یک ضرب ترسیده ازش دور میشوم طوری که از برداشتن دست هایم باترس سمتم برمیگردد:چی شده کورشوت وقتی ترس را از چشم هایش نمیخانم نفس راحتی بیرون میدهم پس‌چرا ساکت بود :ه هیچی شما برو بشین من اینارو میزارم جاشون باشه؟بیش از اندازه زحمت کشیدید لبخندی میزند و قدمی سمتم برمیدارد:توهم از سرکار اومدی خسته ای دستش را در دستم قرار میدهد انگا فهمیده بود چرا از او دور شدم کنج لبم از این حرکتش بالا میرود:وظیفمه برو بشین شما کمی بیشتر نزدیک میشود و دستش را بالا می اورد و دور گردنم حلقه میکند باکلی سرخ سفید شدن حرفش را میزند:خوب من میخام کنار تو باشم ابروهی بالا میدهم و هومی میکشم:پس برو بشین و کنارم باش سری تکان میدهد و روی نزدیک ترین صندلی مینشیند مشغول گزاشتن وسایل سر جایشان میشوم و هرچند ثانیه یک بار سمت ترانه برمیگردم و بادیدن نگاه خیره اش روی خودم لبخندم عمیق تر از ثانیه قبل میشود
نمایش همه...
#پارت‌دیویست‌پنجا‌دوم‌عاشق‌غریبه به سختی ام که شده لبخندی به این همه مهربانیش میزنم و باز اغوشم را برایش باز میکنم لبخندش عمیق میشود و دست هایش را باز میکند و من را بغل میکند و کنار گوشم ارام زمزمه میکند:ممنونم ازت"مکث میکند و ادامه میدهد:بابا از شنیدن کلمه ای که کار میرود خون در رگ هایم از شدت هیجان منجمد میشود و او سریع از من جدا میشود و بیرون می رود چرا رفت؟ چرا نماند که من نیز او را در بغل بگیرم و برای پدر شدنم خوشحالی کنم؟ اما من در این حالت میتوانم کاری کنم؟ ان شوکی که به من وارد شده اجازه هیچ کاری را به من نمیدهد اخ از ان شوک شیرین شده بودم همان مردی که پشت در اتاق عمل خیلی وقت بود منتظر مانده و گوش هایش برای شنیدن صدای پرستار که باخوشحالی خبر پدر شدنش را میدهد التماس میکنند همانقدر ذوق زده بودم من!بلخره خود دخترم جواب پدر شدنم را به من داد و چه بهتر از این؟ نمیدانم چقدر غرق در دنیای پدرانه ام بودم که حتی متوجه لحن ترانه که باترس صدایم میزند نشدم:کورشوت کورشوت خوبی؟چی بهت گفت چیز بدی گفت!؟؟ روبرویم قرار گرفته بود و در چشم هایم خیره بود چیز بد؟ میتوانست قشنگترین خبری باشد که در طول عمرم شنیدم! لب هایم کم کم به خنده باز میشود و انگار که برایم این جمله خیلی غریب است و میخاهم با به زبان اوردنش به خود ثابتش کنم:به من به من گفت بابا!
نمایش همه...
#ستاره‌بارون‌پارت‌صد‌‌‌پنجا‌سوم باهمان لبخند میخاهم جوابی بدهم که گوشیم زنگ‌میخورد و شماره احسان بالای صحفه خودنمایی‌میکند ابرویی بالا میدهم و نیم‌نگاهی به ترانه که ناراحت به صندلی تیکه داده و توی فکر است میندازم بامکث فلش سبز رنگ را به بالا میکشم و گوشی را کنار گوشم میگزارم:جونم صدای شادمانه محمد معلوم بود قرار است مژده خوبی را بدهد:حدس بزن چی شد ترانه هنوز تغییری در حالتش ایجاد نکرده بود و بادست هایش بازی میکرد :چی شد؟ قهقه ای سر میدهد و شاداب دادی میکشد:چیییی پیدااا کردمم داداشش چشم هایم از دادی که میکشد روی هم بسته میشود و کمی گوشی را از گوشم فاصله میدهم:چرا داد میزنی پسر و باز صدای خوشحالش:واییی ببین خدایی توقع پیدا کردن همچین چیزی رو نداشتم ابروهایم از این پیچاندنش در هم گره میخورد و پوفی میکشم:محمد بگو دیگه بابا :باشه باشه ببین این عوضی قاچاق مواد مخدر میکرده یعنی من انتظار داشتم این چیزا پیدا شه ولییی قاچاق مواد با کشورای خارجیو دیگه نه گنگ از حرف هایش گوشه ابرویم را میخارونم:نمیفهمم ترانه نیم نگاهی سمتم میندازد و اشاره به در میکند:من برم سرم را تکان میدهم و بعد از رفتنش محمد را مخاطب قرار میدهم:یعنی چی؟ :ببین قاچاق مواد که میکنه هیچ قاچاق اصلحه ام میکنه برای کشور های دیگه یعنی این بره حکمش اعدامه نیشم از این حرفش باز میشود و صاف مینشینم:مدرک چی داریم؟ از اینجاهم میتوانم لبخندش را ببینم:پس چی فکر کردی؟ :یعنی دیگه یه بیشرف کم شد؟ میخندد:اره داداش چکار کنم الان؟ از روی‌ صندلی بلند میشوم:مدرکارو ببر کلانتری
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.