cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

تو فقط بمان

عضو انجمن رمانهای عاشقانه 🍂 @romanhayeasheghane تو فقط بمان جلد اول و دوم (فروشی) به رنگ یاقوت کبود(آنلاین)❌ به قلم پریا❤ 👈 ارسال نظرات https://t.me/iHarfBot?start=267788196 دریافت پاسخ 👇 @pasokhbeman

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
3 241
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

سلام دوستان عزیزم. دوستان رمان به رنگ یاقوت کبود بعد از اتمام از کانال پاک شد و این کانال به ادامه ی جلد دوم رمان تو فقط بمان می پردازه
نمایش همه...
ادامه رمان👇👇👇👇😍 https://t.me/+iNKo9Qz4tDNkMjY8
نمایش همه...
فقط امشب رایگان 👇👇👇 https://t.me/+iNKo9Qz4tDNkMjY8
نمایش همه...
Repost from N/a
به جرم دختر نجیب و ساده بودن! نامزدم خیلی راحت ولم کرد نامزدی رو بهم زد و پا به فرار گذاشت! به جرم دختر بودن آلت دست بابام و عموم قرار گرفتم از ترس رسوا شدنشون بین مردم من رو خیلی ساده قل دادن تهران خونه پسرعموم! پسرعمویی که نصف دخترای تهران محاله ازش خاطره همبستری و خوشگذرونی نداشته باشن! به جرم دختر بی غل و غش بودن سرگرمی ترسوندنای گه گاه پسرعموم محض خنده‌ش شدم! شاید نباید انقدر ساده و نجیب باشم⁉️ شاید باید روی خودم کار کنم تا تبدیل به یه دختر قرتی و به روز بشم و کم کم سروکله نامزد فراریم پیداش بشه تا پسرعموم دندون تیز کنه و....... https://t.me/+RGz-AmvXGe725SM0 https://t.me/+RGz-AmvXGe725SM0 کاری ملموس و دوست‌داشتنی از آذین بانوی خوش قلم و نامـدار🦚🌹
نمایش همه...
Repost from N/a
-چه مرگته باز؟؟ همراه نوزاد دو روزه‌ام اشک ریختم غریدم -به پرستاره بگو من بهش شیر نمیدم -اوه! تو اینکارو میکنی عزیزم کوسن به سمتش پرت کردم بی توجه به درد شدیدی که تو دل و زیر دلم پیچید جیغ زدم -من به بچه ای که حاصل رابطه‌ی اجباریه شیر نمیدم با پشت دست اروم تو دهنم کوبید بغض کرده خیره چشمای به خون نشسته‌اش شدم کتشو درآورد با چهره ای که خستگی خشم ازشون می بارید نزدیکم شد. با ملاحظه بلندم کرد تکیه به تاج تخت رو پاش نشوندم پیراهنم بالا داد نوزادی که از شدت گریه صورتش سرخ شده بود رو بلند کرد تو بغلم خوابوندش با دیدن تقلاهای ریزم نیشگونی از باسنم گرفت. با چهره ای پر درد آروم گرفتم سینه‌ی پر شیرمو از قاب سوتینم دراورد تو دهنش گذاشت طفل معصومم چنان با ولع به جونش افتاد میک زد که با عذاب وجدان لب گزیدم لباشو به شقیقم فشرد -پرهان به درک ولی این طفل معصوم کاری نکرده که گناه منو پای اون مینویسی -میخوام برم....ازت بدم میاد... -بچمونو ول میکنی؟ لب ورچیدم خیره به طفل بی گناهم پچ میزنم -ول میکنم ! -پس دنبال یه زن ، مامان دیگه بگردم؟ بغضم پر صدا میشکنه با نشستن لباش رو لبام...😱♨️ https://t.me/+xv99fmGI7ntjYzU0 https://t.me/+xv99fmGI7ntjYzU0 ❌تمامی بنرا واقعیِ پارت اول بنر فیک خیلی از چنلاس! به زودی حق عضویتی میشه 📌از دیروز پروکسیا خیلی ضعیف شده یکبار واسه همیشه این مشکل و حل‌ کنید👌🏻 پروکسیای اینجا قطعی نداره تا انتهای فیلتری میتونید استفاده‌ کنید👇🏻👇🏻 https://t.me/+_zDo5B8Jco8wOGNk ×××××× #پخش_لینک_ممنوع ××××× https://t.me/+xv99fmGI7ntjYzU0 این تبلیغ ، این لینک و این معرفیِ رمان صرفا شامل اعضای کانال خودمونه پخشش نکنین وگرنه لینک به طور خودکار بسته میشه جدی بگیرید از جذابیت تضمینیش براتون نگم که ردخور نداره❌
نمایش همه...
Repost from N/a
-خانومتون به بوی تنتون ویار دارن! هایکا با ابرویی بالا رفته به خانم دکتر می‌نگرد -این دیگه چه کوفتیه؟! دکتر که معلوم است از لحن عصبی مرد خنده‌اش گرفته لبخندی ملیح می‌زند -یعنی اینکه بوی تنتون باعث میشه ایشون بالا بیارن... و خب این در طولانی مدت میتونی خطرناک باشه. هایکا پوزخندی تمسخرامیز میزند -مثلا اون توله سگ رو بالا بیاره؟! ماهور با خجالت سرش را پایین می‌اندازد -خیر ولی خب حال مادر بد میشه -تا الان هیچ وقت به ساز هيچکی به اندازه‌ای که ساز اون نخودفرنگی رقصیدم نرقصیده بودم -خانم دکتر حاتمی به بخش زنان. با شنیدن صدای پیجر خانم دکتر از روی صندلی‌اش بلند می‌شود -من رو ببخشید چند لحظه دیگه میام با خروجش مرد به طرف دخترک کنارش بز میگردد -چی می‌گفت این قارقارک میرزا؟! ماهور ریز ریز میخندد -نمیدونم آقا با جدیت به او مینگرد -که نمیدونی نه؟! سرش را به گوش دخترک نزدیک کرده و ادامه می‌دهد -خوشگلم بهت قول میدم اگه بخواد نه ماه این روند ادامه داشته باشه از تو شکمت میکشم بیرون دخترک لبش را تا چانه‌اش گاز میگیرد -هین آقا هایکا نگین این حرف رو... کراهت داره! هایکا خونسردانه شانه‌ای بالا میندازد -گفتی حامله بشم... من چی گفتم؟!... گفتم دلم نمیخواد به این زودی زنم رو با کسی تقسیم کنم... دوبار ناز اومدی واسه من لاکردار که وقتی نازت رو میبینم رم میکنم بنگ حامله شدی ماهور از طرز صبحت او خنده‌اش میگیرد -باهاش کنار اومدم چون سینه هات و باسنت بزرگ شد گفتم حداقل این گل به خودی خوبی هایی هم داره ولی این مرحله دیگه قفل شده بود! دخترک مظلومانه به او مینگرد -آقا هایکا بخدا زود میگذره هایکا از بین دندان های به هم قفل شده‌اش میغرد -زود میگذره؟!... خوشگلم نرین تو اعصاب من که هنوز پنج ماهش مونده... من اگه میدونستم قراره اینطوری بشه اون لامصب رو میکندم میدادم سگ بخوره معصومانه لب برمیچینید -نه آقا بچم مثل خودم تر و فرزه چشمان مرد از شیطنت بر می‌زند -خودت چی؟!... خودتم قابلیت زودپز رو داری؟! ماهور با حالتی بین سکته و تشنج به او مینگرد -یعنی چی اقا؟! قبل از اینکه مرد فرصت کند پاسخ دهد تقه‌ای به در خورده و دکتر وارد اتاق میشود -خب زوج خوشبخت به نتیجه‌ای رسیدید؟! هایکا پای راستش را بالا آورده و بر روی پای چپش قرار میدهد -حالا شما میگید راهکار این بدبختی ما چیه سرکار علیه؟! اخم های دکتر در هم فرو می‌رود از لحن تمسخرامیز او -چاره‌ای نیست جز اینکه تا زمانی که ویارشون از بین بره ازشون فاصله بگیرید رگ گردن مرد بزرگ میشود. همینش مانده کسی برای فاصله‌ی او با زنش تعیین و تکلیف کند؟! مگر دخترک نمی‌داند که اگر او را در بغلش نگیرد سبحان خوابش نمیبرد؟! -زودترین زمان ممکن که میشه یه بچه رو به دنیا آورد چند ماهه؟! دکتر از اذیت کردن او بدون شک لذت می‌برد که پاسخ میدهد -نه ماه سعی می‌کند می‌کند نفس عمیق کشیدن خودش را آرام کند -کی میتونیم جنسیت بچه رو بفهمیم؟! زن با سرش اشاره میکند -همین الان به سمت ماهور بر گشته و ادامه می‌دهد -پاشو گلم... پاشو رو اون تخت دراز بکش ماهور به حرفش گوش داده و روی تخت دراز می‌کشد. پشت سرش سبحان نیز از روی صندلی بلند می‌شود -اول لباست رو در بیار عزیزم مرد گامی به سمت جلو بر می‌دارد -لباسش رو دیگه واسه چی خب دکتر از گوشه‌ی چشم به او مینگرد -میخواید مثل قابله های قجری از روی فرم شکم تشخیص بدم بچه چیه؟! مرد میخواد جوابش را بدهد که ماهور با خواهش نامش را صدا می‌زند -آقا هایکا! هایکا پوف کلافه‌ای کشیده و برای کمک کردن به دخترک به طرفش گام بر می‌دارد -بهت قول میدم اگه شازده پسر باشه بزارمش سر کوچه! ‌و دخترک مطمئن است که اینکار را می‌کند. هایکا عاشق دختر است -خب بریم بینیم بچت چیه مامان کوچولو این را همانطور که دستگاه را بر روی شکم دخترک حرکت می‌دهد می‌گوید -خب بچت.... نه نه.... بهتره بگم بچه هاتون...دوقلو آن ماهور از خوشی به گریه افتاد و هایکا مردانه بغض می‌کند ولی هیچ کدام آنها برابر نیست با برقی که درون چشمان مرد به وجود می‌آید وقتی دکتر می‌گوید --تبریک میگم آقای پدر..‌.. هر دو تا بچه دخترن. https://t.me/+gAkzh0DpsGY5YzZl https://t.me/+gAkzh0DpsGY5YzZl https://t.me/+gAkzh0DpsGY5YzZl https://t.me/+gAkzh0DpsGY5YzZl https://t.me/+gAkzh0DpsGY5YzZl
نمایش همه...
•هــــ🔥ـــایکـا•

-هایکا به معنای آرام،مرموز،ازاسطوره های کردستان:)♥️ #ممنــــــــــوعه_بزرگســــــــال ❌️

Repost from N/a
جراح موفقي كه تمام عمرش تلاش كرده از سياهي ها دور بمونه، ولي جبر زمانه چيز ديگه اي بود.. عشق، آیا اون رو توي سياهي فرو مي بره يا از سياهي بيرون مي كشه ؟...... نگار.ق رمانی عاشقانه‌ی جذاب و جنجالی -بايد بشه صفر پاكت. متوجه وضعيتت نيستي؟ -از بعد عمل خيلي بهترم به خدا. -اگه نذاري كنار، اين بهتر بودن مي‌شه موقتي. -چشم، مي‌ذارم كنار. مي‌دونست نمي‌ذاره. مي‌دونست واسه خلاص شدن مي‌گه. مي‌دونست به فكر خودش داره فريب مي‌ده ولي بيش‌تر از اين از پسش بر نميومد. وظيفه‌اش رو انجام داده بود، گفتني‌ها رو هم گفته بود. جواب آزمايش‌ها و علائم بيمار رو دقيق خوند. لبخندش رو تکرار كرد، سري تكون داد و گفت: -امروز مرخص مي‌شي. سمت در رفت و گفت: -سلام به نوه‌ات برسون. -حتما خانوم دکتر. بازم دستتون درد نكنه. اصلا به هوش كه اومدم هيچي درد نداشتم. -درد داشتي! منتها درد قبل عمل بيش‌تر بود. وقتي درد بزرگو تحمل مي‌كني، كوچيكا به چشم نمياد. مرد فقط سر تكان داد. باز هم مي‌دونست تو دلش داره مي‌گه حرف و نصيحت رو بس كن. مرخص كن برم تموم شه! با لبخند خداحافظي گفت و از اتاق خارج شد. سمت استيشن پرستاري رفت: -بيمار ٢١٥ مرخص شه. -چشم خانوم دكتر. -فردا عمل نيست، درسته؟ -بله. فقط عصر مريض داريد واسه ويزيت. -مي‌دونم، ميام. به اين پرستارا هم بگو نشينن به خاله زنك بازي. هيچ خوشم نمياد. -چشم. حتما هشدار مي‌دم. -خوبه. من مي‌رم. اگه مشكل اورژانسي بود... -حتما زنگ مي‌زنيم. -خوبه. فعلا. بعد سمت آسانسور رفت، دكمه‌ي پاركينگ رو فشرد و منتظر موند. به كفش‌هاي بادمجوني رنگش نگاه كرد... مامان گفته بود كفش‌هاي خوب، آدما رو جاهاي خوب مي‌برن. درست بود؟ پاهاش رو تكون تكون داد... لبخند زد. در آسانسور باز شد. ايشالا كه درست بود... سوار ماشين شد و به سمت خونه روند. كليد رو توي قفل انداخت، قبل چرخش در باز شد. نگاه خنداني به شهلا كرد و گفت: -چه جوريه كه هميشه مي‌دوني كي ميام؟ -به دله قربونت برم. خسته نباشي. -سلامت باشي. خم شد تا كفش‌ها رو در بياره كه گردن باز تير كشيد. اخمش باعث شد شهلا زود بگه: -الهي بگردم. زياد عمل داشتي امروز؟ -عادت كردم ديگه. https://t.me/joinchat/EOqk9jGklZBiZmI8 https://t.me/joinchat/EOqk9jGklZBiZmI8
نمایش همه...
كانال نگار. ق (ضربه ي شمشير، شواليه ام كرد. )

ID: @NGhaaf لينك كانال :

https://t.me/joinchat/EOqk9jGklZBiZmI8

"ضربه ي شمشير، شواليه ام كرد." اثار ديگر : "سي سالگي" "تيغ بي قرار" "رستاخيز" "تمساح خوني يك آكواريوم را بلعيد" "هشتگ"