داستان سرا
هر روز با بهترین داستانهای_ڪوتاه و خواندنۍ همراه ما باشید لطفا اشتراک گذاری کنید
نمایش بیشتر172
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
Photo unavailableShow in Telegram
ترکیب سنگین تر از اینهم مگه داریم!
بخشی از تاریخ معاصر ادبیات در یک قاب /نسل طلایی
از راست: محمود دولتآبادی، محمدرضا شفیعیکدکنی، گلرخسار (شاعر تاجیک)، بزرگ علوی، هوشنگ گلشیری، مهدی اخوانثالث
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ "ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ" ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦﮐﻪ "ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ" ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ "ﻣﺨﻔﯽ" ﮐﺮﺩ.
ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ "ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﺪﯾﻤﺎﻥ" ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ "ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ" ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺘﻨﺪ.
ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﻫﻢ "ﻏﺮﻭﻟﻨﺪ" ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺷﻬﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ "ﻧﻈﻢ" ﻧﺪﺍﺭﺩ.
ﺣﺎﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻋﺠﺐ ﻣﺮﺩ ﺑﯽ ﻋﺮﺿﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ...
ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ "ﺑﺮ ﻧﻤﯽﺩﺍﺷﺖ."
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻏﺮﻭﺏ، ﯾﮏ "ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ" ﮐﻪ ﭘﺸﺘﺶ ﺑﺎﺭ ﻣﯿﻮﻩ ﻭﺳﺒﺰﯾﺠﺎﺕ ﺑﻮﺩ، ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺷﺪ، "ﺑﺎﺭﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﺬﺍﺷﺖ" ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ "ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ" ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ.
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ "ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯼ" ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ "ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ" ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﻥ "ﺳﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﻃﻼ ﻭ ﯾﮏ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ" ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ.
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭﺁﻥ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
"ﻫﺮ ﺳﺪ ﻭ ﻣﺎﻧﻌﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﯾﮏ ﺷﺎﻧﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ!!"
زندگی "عمل کردن" است.
این شکر نیست که چای را شیرین میکند بلکه؛ "حرکت" قاشق چای خوری است که باعث "شیرین شدن" چایی میشود...!
@DASTANSARA_IR
ملانصرالدین با نوکرش عباد برای گردش به باغ های اطراف شهر می رفت. یک روز در باغی قاضی را دیدند که مست و مدهوش، خودش یک طرف افتاده و قبایش یک طرف دیگر. ملا قبا را برداشت و پوشید و رفت. قاضی به هوش آمد و قبا را ندید. به نوکرش سپرد: قبا را تن هرکه دیدی، او را پیش من بیاور.
اتفاقا نوکر قاضی در بازار چشمش به ملانصرالدین افتاد که قبا را پوشیده بود و داشت سلانه سلانه برای خودش می رفت. جلوی او را گرفت و گفت: باید با من بیایی به محضر قاضی! ملا بی آنکه اعتراض کند همراه او رفت. به محضر قاضی که رسیدند، ملا گفت: دیروز با نوکرم عباد برای گردش به اطراف شهر رفته بودم. مستی را دیدم که قبایش افتاده بود.
قبایش را برداشتم و پوشیدم. شاهد هم دارم. هر وقت آن مرد مست را پیدا کردید، مرا خبر کنید تا بیایم و قبایش را پس بدهم. قاضی گفت: من چه می دانم کدام احمقی بوده... قبا پیش شما باشد؛ اگر صاحبش پیدا شد، شما را خبر می کنیم.
@DASTANSARA_IR
ایدهها میجنگند، سیاستها به مبارزه برمیخیزند، ملتها دنبال شرافتجویی میروند، رهبران خیال میبافند و تهییج میکنند. اما آدمها میمیرند، آدمهای واقعی؛ همانها که گوشت و پوست دارند.
#ارنست_ساباتو
@DASTANSARA_IR
من نه به شانس عقیده دارم، نه به اینکه کسی ممکن است باعثِ بدبختیِ دیگران بشود. در این دنیای پَست من فقط یک چیز را با یقین و اطمینان میدانم، و آن هم اینکه هیچکس حق ندارد در زندگی خصوصی دیگران دخالت کند؛ هر کس که میخواهد باشد. هر آدمی خودش باید خودش را بشناسد. میشود به مردم کمک کرد، منکرِ این نیستم، اما هیچوقت نباید به آنها گفت که باید چهکار بکنند.
#جان_اشتاین_بک
@DASTANSARA_IR
نداشتن دلسوزی، خطرناکترین ویژگی شخصیتی
دانشمندان بهتازگی خطرناکترین ویژگی شخصیتی با نام «همدلی تاریک» را شناسایی و معرفی کردند
بر اساس یافتههای پیشین دانشمندان، گفته میشد که افراد دارای ویژگیهای تاریک شخصیتی اغلب در ابراز همدلی ناتواناند. در حالی که نتیجه یافتههای جدید قدری متفاوت است.
فصلنامه «پرسونالیتی و ایندیویژوال دیفرنسز» (Personality and Individual Differences) در پژوهشی که بهتازگی منتشر کرد، افرادی که چنین صفاتی دارند را «همدلان تاریک» نامید.
همدلی به سه دسته تقسیم میشود: میتواند «شناختی» باشد که درک عقلانی احساسات دیگران را بدون حس کردن آن ممکن میکند؛ میتواند «عاطفی» باشد، بهگونهای که فرد بتواند عواطف دیگری را مانند عواطف خود احساس کند؛ یا «دلسوزانه» باشد که ترکیبی از همدلی شناختی و عاطفی است.
حالا وقتی فرد بهعنوان «همدل تاریک» شناخته میشود که همزمان هم ویژگیهای سهگانه تاریک- که در ادامه به توضیح آن میپردازیم- را داشته باشد و هم دارای ویژگیهای شناختی ویا عاطفی باشد
سهگانه تاریک اصطلاحی است که در توصیف سه ویژگی شخصیتی تاریک بهکار میرود: ماکیاولیسم، روانپریشی و خودشیفتگی. این اصطلاح زمانی بهکار گرفته شد که محققان با جستوجو بین مردمی که در شرایط متعارف زندگی میکردند، دریافتند که اگر روانپریشهای جنایتکار یا خودشیفتگان و ماکیاولیستهای بیمار را در نظر نگیریم و توجهمان به مردم نسبتا عادی باشد، درمییابیم که این صفات کم و بیش در همه افراد قابل مشاهدهاند و اینجا است که نمیتوان بین این سه ویژگی تفاوتی قائل شد؛ بنابراین این صفات در یک مفهوم به نام سهگانه تاریک معرفی شدند
دکتر رامانی دورواسولا، روانشناس بالینی، معتقد است: «همدلی تاریک حتی میتواند از سهگانه تاریک و بیاحساس خطرناکتر باشد؛ چرا که چیزی بهنام همدلی سبب نزدیکی افراد به هم میشود و در آن صورت، امکان آسیب رساندن بیشتر فراهم میشود. هرقدر به کسی نزدیکتر باشید، میتوانید آسیب بیشتری به او بزنید.
@DASTANSARA_IR
#آیا_میدانستید
اصطلاح «علف به دهن بزی باید شیرین بیاد» کنایه از آن است که هر کس سلیقه ی دارد و چیزی که در نظر کسی بی ارزش جلو می کند، شاید مورد پسند و علاقه ی دیگری باشد، در واقع این مثل به شکلی احترام گذاشتن به سلیقه ی دیگران را تشویق می کند.ریشه این مثل مشخص نیست اما به نظر می آید به ویژگی خاصی که بزها دارند، اشاره می کند.
بز جانور پر طاقتی است که اگر چه در بازار دارای قیمت پایین تری نسبت به گوسفند است ولی یک توانايی خاص دارد که باعث شده مورد توجه دامداران قرار بگیرد ، در واقع بزها می توانند هر چیز غیر معمولی از پوست درخت تا شاخه های خشک و تیغ دار خار را به آسانی بخورند ، در حالی که گوسفندان چنین قابلیتی را ندارند، در نتیجه همین امر باعث می شود که در زمان خشکسالی و کمبود علوفه بزها برخلاف دیگر دام ها به حیات خود ادامه دهند و همچنان منبع درآمدی برای صاحبان خود باشند، پس درست است که علفی که بز می خورد شاید چندان خوش طعم نباشد ولی باعث ادامه پیدا کردن زندگی جانور می شود.
@DASTANSARA_IR
چگونه از شر افسردگی سی سالگی رها شویم؟
یکی از بهترین مقالهها در رابطه با سیسالگی، از آقای مارک منسن است. مارک منسن کتاب " هنر ظریف بی خیالی " را نوشته که از کتابهای پرفروش است و در مورد رهایی از دغدغههای پوچ و بیخود این روزهاست.
او هم روزهای آخر بیست سالگیاش به این فکر میافتد که باید در دههی بعدی چکار کند. برای پیدا کردن جواب یک فراخوان میدهد و از کسانی که دههی سیسالگی را گذراندند میخواهد که برایش بنویسند به خودِ سی سالهشان چه حرفایی میزنن؟
بیشتر از ۶۰۰ نامه بهدست منسن میرسد که بهگفتهی خودش از بصیرتی که در بعضی از نامهها بوده شگفتزده میشود. در این مطلب قصد داریم به مرور کلی این مقاله بپردازیم.
_ده مورد از مهمترین و پرتکرارترین نکات گفتهشده در نامهها
۱. پول! همین الان شروع کنید برای بازنشستگی پول جمع کنید.
این مورد در تکتک نامهها نوشته شده بود. هرچقدر ۲۰ سالگی را بی دغدغه گذراندید مهم نیست. امروز وقت آن رسیده که در مورد پس انداز و بیمه و بازنشستگی جدی فکر کنید.
. پرداخت بدهیها را اولویت اول قرار بدهید.
. پولی برای موقعیتهای اورژانسی کنار بگذارید
. به صورت منظم بخشی از درآمدتان را جایی سرمایهگذاری یا حداقل پسانداز کنید(البته این بند در ایران جواب نمیدهد، چون فردا را هم نمیشود پیشبینی کرد).
. هزینههای بیپشتوانه نکنید. مثلا وامی نگیرید که از عهده بازپرداختش برنمیآیید.
. فقط روی چیزهایی سرمایه گذاری کنید که آن را میفهمید. به دلالها اعتماد نکنید(عجالتا در ایران فقط به دلالها اعتماد کنید!)
۲. همین امروز شروع کنید به سلامتیتان اهمیت بدید.
دومین موردی که در نامهها بیشتر از همه ذکر شدهبود این بود: از همین لحظه تلاش کنید سالم شوید و سالم بمانید!
. اگر مشکل سلامتی دارید که همینطور با آن سر میکردید، بهتراست به فکر درمانش باشید.
. خوب بخوابید.
. ورزش کنید.
. سعی کنید از استرس دور باشید(در ایران نمیشود و سعی کنید با استرسهایتان رفیق شوید).
۳. با آدمهایی که با شما رفتار خوبی ندارند وقت نگذرانید!
۴. با آدمهایی که به شما اهمیت میدهند خوب باش!
۵. قبول کن که نمیتوانی همهچیز را همزمان داشته باشی.
باید یاد بگیری تمرکز کنی. چندتا هدف که واقعاً برایت مهماند انتخاب کن و با تمام وجود روی آنها تمرکز کن.
۶. از ریسک نترس! هنوز هم میتوانی تغییر کنی.
قرار است یک روز صبح در ۴۰سالگی، با بحران میانسالی بیدار شوی و خودت را وسط ماجرایی ببینی که در ۱۰ سال گذشته میدانستی قرار نیست به نتیجه برسد؛ و حسرت کارهایی را بخوری که انجام ندادی.
۷. باید به رشدکردن ادامه بدهی.
۸. باور کن هیچکس هنوز نمیداند که دقیقا قرار است چه بشود!
خیلی از مشکلاتی که در ذهنتان است، فقط در ذهن شماست و هرگز اتفاق نمیافتد
۹. روی خانوادهات سرمایهگذاری کن. ارزشش را دارد.
افراد زیادی نوشته بودند که در این سن توانستند مشکلاتی که با خانوادهشان داشتند پشت سر بگذارند و عشق و حمایت به خانوادهشان بدهند. شاید در این سن تازه میبینیم که پدر و مادر ماهم پیر میشوند و به خودمان میآییم که قدر لحظاتی که میتوانیم با آنها بگذرانیم را بدانیم.
۱۰. با خودت مهربان باش. به خودت احترام بگذار.
این مقاله را با صحبت خردمندانهی شهروندی ۵۸ساله تمام میکنیم:
وقتی چهلساله شدم پدرم گفت: "من از چهل سالگیام لذت بردم. چون در بیستسالگی فکر میکنی میدانی اصل قضیه چیست، در سیسالگی میفهمی که شاید واقعاً نمیدانی! و در چهلسالگی یاد میگیری که ریلکس کنی و همه چیز را همینطور که هست قبول کنی. " الان من ۵۸ساله ام وکاملا حق با پدرم بود.
https://t.me/DASTANSARA_IR
داستان سرا
هر روز با بهترین داستانهای_ڪوتاه و خواندنۍ همراه ما باشید لطفا اشتراک گذاری کنید
نابینائی در شب تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی می رفت. فضولی به وی رسید و گفت :
ای نادان! روز و شب پیش تو یکسانست و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت : این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.
حال نادان را به از دانا نمی داند کسی
گرچه دردانش فزون از بوعلی سینا بوَد
طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده
زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود
#عبدالرحمان_جامی
@DASTANSARA_IR
چون مرا دلخستگی از آرزوی روی توست
این چنین دل خستگی زایل به مرهم کی شود
غم از آن دارم که بی تو همچو حلقه بر درم
تا تو از در در نیایی از دلم غم کی شود
#عطار
@DASTANSARA_IR