cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

|💄بانــ👗ــوی امروزی👠|

°•°•°•● ﷽ ●•°•°•° ✏رمان .... | #ناپدری_هوسباز |

نمایش بیشتر
إيران75 025زبان مشخص نشده استوبلاگ‌ها6 901
پست‌های تبلیغاتی
2 382
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

با حس حرکت چیزی روی بدنم چشم باز کردم وبادیدن امیر توی تختم شکه شدم.. اومدم دهن باز کنم که سریع دستشو جلوی دهنم گذاشت و کنار گوشم به حالت پچ پچ گفت: _هیسس!بذار امشبو باهات باشم لیلی... بهت نیاز دارم.. دارم توتبت میسوزم لعنتی... به زور دستشو از روی دهنم جدا کردم وگفتم: _چیکار میکنی دیوونه؟ حواست هست چی میگی؟ واسه چی اومدی تواتاق من؟ _ آره دیوونه ام... تو دیوونه ام کردی! میدونی چقدر عذاب میکشم وقتی زنم کنارمه و نمیتونم بهش دست بزنم؟؟؟؟ مست بود باید کنترلش میکردم.. با آرامش دستشو ازبدنم جدا کردم وگفتم: امیر تو مستی.. فردا حرف میزنیم الان پاشو برو بیرون الان یکی میاد می بینه.. کنار گوشم گفت:آره مستم.. میدونی چقدر خوردم تا جسارتشو پیداکردم واومدم توی تختت؟ _امیر نکن.. یکی میاد.. خواهش میکنم _ هیسس بذار باهات به آرامش برسم.. امشب میخوام تاصبح باهم باشیم باحرفاش داشتم ازخود بی خود میشدم.. آروم گفتم: _خواهش میکنم امیرحسین.. مامان اینا اینجا هستن! _ نترس در قفله اونا هم خوابن.. دستش سمت لباسم رفت.... زیر ۱۸ سال اصلا نیاد ❌❌❌ https://t.me/joinchat/AAAAAFDiXmUYdzsHnfPb0g ماجراهای #دوست‌دختر_هات_من https://t.me/joinchat/AAAAAFDiXmUYdzsHnfPb0g
نمایش همه...
با حس حرکت چیزی روی بدنم چشم باز کردم وبادیدن امیر توی تختم شکه شدم.. اومدم دهن باز کنم که سریع دستشو جلوی دهنم گذاشت و کنار گوشم به حالت پچ پچ گفت: _هیسس!بذار امشبو باهات باشم لیلی... بهت نیاز دارم.. دارم توتبت میسوزم لعنتی... به زور دستشو از روی دهنم جدا کردم وگفتم: _چیکار میکنی دیوونه؟ حواست هست چی میگی؟ واسه چی اومدی تواتاق من؟ _ آره دیوونه ام... تو دیوونه ام کردی! میدونی چقدر عذاب میکشم وقتی زنم کنارمه و نمیتونم بهش دست بزنم؟؟؟؟ مست بود باید کنترلش میکردم.. با آرامش دستشو ازبدنم جدا کردم وگفتم: امیر تو مستی.. فردا حرف میزنیم الان پاشو برو بیرون الان یکی میاد می بینه.. کنار گوشم گفت:آره مستم.. میدونی چقدر خوردم تا جسارتشو پیداکردم واومدم توی تختت؟ _امیر نکن.. یکی میاد.. خواهش میکنم _ هیسس بذار باهات به آرامش برسم.. امشب میخوام تاصبح باهم باشیم باحرفاش داشتم ازخود بی خود میشدم.. آروم گفتم: _خواهش میکنم امیرحسین.. مامان اینا اینجا هستن! _ نترس در قفله اونا هم خوابن.. دستش سمت لباسم رفت.... زیر ۱۸ سال اصلا نیاد ❌❌❌ https://t.me/joinchat/AAAAAFDiXmUYdzsHnfPb0g https://t.me/joinchat/AAAAAFDiXmUYdzsHnfPb0g
نمایش همه...
در اتاقو قفل کرد... پرده پنجره اتاق رو کشید... نشست روی صندلی سیگار نیمه کشیده شو برداشت و پک عمیقی بهش زد.. تاریکی و دود بود که در هم می آمیخت و مرد من.. عشق بی رحمم.. با چشم های نیمه باز و سرخش بهم زل زده بود... باترس آب دهنمو قورت دادم وگفتم: _امیرحسین.. داری اشتباه میکن...... حرفم تموم نشده بود که سیلی محکمش باعث شد طعم شوری خون روی تودهنم حس کنم.... _با اون پسره بیرون خوش گذشت؟ _امیرحسین... سیلی دوم.... _امشب که مثل سگ زیردستام جون دادی میفهمی خیانت به من یعنی چی... _بخدا اشتباه میکنی... بایه حرکت پیراهنمو پاره کرد و انداختم روی مبل... باوحشت بهش نگاه کردم که روم خیمه زد و........ https://t.me/joinchat/AAAAAFDiXmUYdzsHnfPb0g https://t.me/joinchat/AAAAAFDiXmUYdzsHnfPb0g
نمایش همه...
داستانای عشقبازی من با دکترم تو مدرسه رو اینجا بخونید🙈 فقط اروم و یواشکی جوین بشید چون مناسب افراد زیر۱۸سال نیست🙈🔞👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEvDOmllCHzG_XSvCg دکتر نیما رضایی واسه معاینه دانش اموزا میره با دیدن یکی از دانش اموزا نمیتونه خودشو کنترل کنه و همونجا...🙈👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEvDOmllCHzG_XSvCg
نمایش همه...
نیلوفر دختری که قربانی پدر معتادش میشه و طلبکارای پدرش در حضور پدرش باهاش رابطه برقرار میکنن که یهو ...👇❌🔞 https://t.me/joinchat/AAAAAFfcaAO2HMwu-xMovg
نمایش همه...
_اجازه میدم با دخترم ازدواج کنی اما به شرط داره _چه شرطی؟ ‌‌‌_اینکه امشب در حضور خودم با دخترم بخوابی. باید مطمئنم بشم که قبل از ازدواج به دخترم دست نزدی! چشمام گرد شد و با تعجب نگاهش کردم که لبخند مرموزی زد و در اتاق رو باز کرد با دیدن نیلوفر با لباس باز رو تخت نشسته بود حس کردم خون به مغزم نمیرسه خواستم رو به پدرش اعتراض کنم اما با دیدن چیزی که تو دستش دیدم....👇❌🔞 https://t.me/joinchat/AAAAAFfcaAO2HMwu-xMovg این رمان دارای صحنه های خیلی بازیه که مناسب افراد زیر18سال نیست ، صحنه هاش انقدر بازه که بخاطرش فیلتر شد!! پس خواهشا اگه زیر 18سالی یا ناراحتی قلبی داری عضو نشو ❌👇 https://t.me/joinchat/AAAAAFfcaAO2HMwu-xMovg
نمایش همه...
اين رمان به خاطر صحنه هاش هي فيلترميشه ونويسندش ازرو نميره بازم ازاول كانال مي زنه🤣 رماني كه فقط كافيه پارت #19 رو بخوني تابفهمي در چه حد ممنوعه ست👇🔞 https://t.me/joinchat/AAAAAEWy3vyNaUM_qzc6cA
نمایش همه...
#پارت25 دستمال خونی رو طرف مامان گرفتم : بفرما راحت شدی ؟ کاری کردی که با یه دختر 12ساله بخوابم خندید : خوش گذشت ؟ _ هر لحظه ش واسم عذاب بود تو که نمیدونی چه دردی داشت تو که نمیدونی تو این سن زن شدن چه دردی داره _ منم همسن این بودم خانوم شدم سری به نشونه تاسف تکون دادم و وارد اتاق شدم با دیدن شهرزاد که از درد تو خودش میپچید غم دنیا تو دلم نشست کنارش رو تخت نشستم دستمو رو شکمش گذاشتم با دیدن چشماش ....👇❌🔞 https://t.me/joinchat/AAAAAEWy3vyNaUM_qzc6cA
نمایش همه...
من نرگسم دختری قراره اینجا رابطه های یواشکی خودمو وشوهرمو براتون تعریف کنم 🙈👇 بچه مچه داستان زندگی ما رو نخونه🙊👇 https://t.me/joinchat/AAAAAFX8NxNggqP_rRXW-w
نمایش همه...
#قسمت‌1 #یواشکی‌های‌اتاق‌خواب🙈 لیوان مشروبشو سر کشید و به دوستم اشاره کرد : نظرت چیه؟ _واسه چی؟ _ این دوستت بدجور دل منو برده نمیگه با یه تاپ اون بدن سفیدشو بندازه بیرون دل ادمو اب میکنه؟ چشم غره ایی بهش رفتم :خجالت بکش پسر. نوچی کرد : بیا بریم شاید امشب تونستیم یه دلی از عزا در بیاریم خواستم جوابشو بدم که صدای پر از عشوه ی نازنین دوستم به گوش رسید که خطاب به شوهرم گفت....👇🔞 https://t.me/joinchat/AAAAAFX8NxNggqP_rRXW-w
نمایش همه...