ᏞϴᏙᎬ ᏀᎻᎪᏞᏞᎬΝᏀᎬ
🎭4:30🎭 عشقِ بیش از حد و غیر طبیعی وَ توجه عمیق به موسیقی و ملودی.🛎️ -maedeh -سومین قلم!🔮
نمایش بیشتر283
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
فهمیدی ماکان کنسرت دارهععع؟🥲😎
پوشش کامل کنسرت تو همین چنل😎🤝
میخوااااام🤤
1000
شهرزاد و رهام هم اومدن 👨🏼🦯
برای ارسال نظرات . انتقادات روی لینک زیر کلیک کنید💜🔮
https://t.me/BChatBot?start=sc-151023-S6bfrae
انرژی ها و نظراتتون در اینجا قرار میگیره❄️💙
https://t.me/joinchat/RMVxWzbrRtfrVTdG
2900
اومدن تو ک امیر و دیدن
رهام: عع بچم خوابه
- یاشار کو ؟
شهرزاد: اونا رفتن هتل
رهام: هیسسس امیر خوابه
شهرزاد: 😒
- گمشید تو اتاق . بیدار میشه بدبخت حالش خوب نیس تازه خوابیده
شهرزاد: جرررر عین مامانا رفتار میکنه ک بچه پنج ماهش خوابه
رهام: هیییس
شهرزاد: گمشو دیه هی هیس هیس
رهام: آخه خوابه
- برید تو اتاقققق
رفتن تو اتاق و منم آروم رفتم پیششون
درو بستم و گفتم
- چرا انقد زود اومدینننن
رهام: هیس
- رهام میزنم تو دهنتاااا
خندید ک شهرزاد گفت
شهرزاد: خب ما میموندیم تهران ک چی بشه ... گفتیم زودتر بیاییم پیشتون
- شما دوتا احمق ماشین امیر و ول کردید و همینجوری اومدین اینجاااا؟؟؟
رهام: بابا پیدا نمیشد خوووو
شهرزاد نشست رو صندلی ک یهو افتاد زمین
رهام خندید ک زدم پس کلش
- آروم بخند .. خانم کور پایشو ببین خرابه
شهرزاد: خو چرا نمیگییی
- مگ من میدونستم میخوایی بشینی روششش
رهام: راسی غذا چی گذاشتی ؟
- سم خر با پشم شتر
رهام: همینو میخواستی ب امیر بدی ؟
- ن این مخصوص شماست .. لباساتونو عوض کنید بیایید زود
رفتم بیرون ..
باز رفتم تو
- البته رهام بیا تو این عوض کنه بعد
شهرزاد: این چیه من اسم دارم شهرزاد
- حالا همون
رفتم بیرون و رفتم آشپزخونه
گوشت پخته بود و برنج درست کردم
برنج و ک گذاشتم یهو صدای امیر اومد
امیر : جانممممم تو اینجا چیکا میکنی رهام
رهام: من ک خودم نیسم روحمه
امیر: ن واقعا تو اینجا چیکار میکنی😐
رهام: اینارو ولش کننننننننن ... بگو خوبییییی😀
امیر: تورو میبینم ن
رهام: گمشو
رفتم تو پذیرایی
قرصشو گرفتم سمتش و گفتم
- این قبل از ناهاره باید بخوری
ازم گرفت و خورد ک رهام همینجور مارو نگا میکرد
رهام: اینارو ببین .. چقد عاشقانه
- گووووه نخور بگو دوستانه
رهام: کدوم دوست و دیدی اینجوری کنه ؟
- من
شهرزاد اومد بیرون
شهرزاد: عه امیر خوبی ؟
امیر: ارههههه .. با پرستاری شقایق باید هم خوب باشم
خندیدم ک شهرزاد گفت
شهرزاد: بلههه .. من گشنمههههه
- بیا تو منو بخور درسته خب ؟
نشستم رو مبل کنار امیر
- چطوری ؟
امیر: فقط سرگیجه و تب خوب شده
- خب خوبه
رهام: هعی .. هعیییییییی
هی هعی هعی میکرد و ب شهرزاد نگا میکرد
شهرزاد: چته .. هعی هعی میکنی
رهام: هعیییییی یکی بیاد حال مارو بپرسه
شهرزاد: خب حالت چطوره
رهام: قربونت تو چطوری
شهرزاد: قربون شما منم خوبم
- منگلارو
تکیه دادم ب مبل و منتظر موندم تا غذا درست بشه
#چالشعشق
#مائده
3110
#پارت30
#شقایق
با تکون خوردن امیر رو مبل سریع چشامو باز کردم و سرمو بلند کردم
نگاش کردم ک دیدم فقط تکون خورد
ب ساعت نگا کردم ک هفت و نشون میداد
همونجا برام پیامی اومد
مقدم بود
سریع بازش کردم
مقدم: سلام خانم اربابی .. ما این صحنه و ب شما نیاز داریم و این قسمتش ارشد نیس .. خواستم بگم باید باشین
سریع نوشتم
- سلام ببخشید اما نمیتونم امیر و تنها بزارم آخه حالش میزون نیس
مقدم: بله میدونم اما بهتون نیاز داریم
- باشه بهتون خبر میدم
گوشیمو گذاشتم رو زمین
الان بیدارش کنم ؟؟؟
نکنم ؟؟؟
حالا ی دقیقه بیدار شو خودت
سرمو خاروندم و بهش نگا کردم
فقط نیم ساعت خوابیدم .. از اون موقع تا الان حواسم بهش بود
یهو تکونی خورد و چشاشو باز کرد
از خوشحالی یکم بلند شدم و آروم رفتم جلو
آروم گفتم
- امیر
برگشت سمتم
- امیر مقدم گفته برم سر فیلمبرداری .. میتونی تنها بمونی ؟
امیر: اره برو
- مطمئن؟
امیر: اره اره
- باشه
بلند شدم رفتم تو اتاق و حاضر شدم
بعد از اینکه رژمو زدم رفتم بیرون
براش قرص با میوه و همه چی گذاشتن کنارش
- تا من بیام چیزی بخوری ک حالت بد نشه .. قرصت هم بخوری باشه
امیر: باشه
- بهت زنگ میزنم جواب بدی .. گوش ب زنگ هم برای کلانتری باش
امیر: باشه ..
- زود میام
رفتم سمت در
کفشامو پوشیدم و خدافسی کردم
رفتم پایین ک مقدم اومد بیرون
- سلام بریم
مقدم: امیر چطوره ؟
- خوبه بد نیس
رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم سر فیلمبرداری ...
_______
رفتم نشستم رو صندلی برای سانس دوم
گوشیمو برداشتم و زنگ زدم ب امیر
سریع جواب داد
امیر: الو
- سلام خوبی ؟
امیر: سلام اره خوبم
- قرصتو خوردی ؟؟؟ چیزی خوردی ؟
امیر: اره اره
- باشه .. یک ساعت دیه کارم تمومه
امیر: اوک .. بعدش سریع بیا
- باشه برم مقدم داره صدام میکنه
قطع کردم و رفتم سمتش
مقدم: خانم اربابی دیگ س شنبه کارمون تمومه
- آها باشه
مقدم: ولی ب امیر هم نیاز داریم
- ایشالا زودتر خوب میشه
مقدم: ایشالا
رفتیم برای سانس دوم ...
بلاخره تموم شد و بعد از ی معذرت خواهی رفتم آژانس گرفتم و رفتم خونه
نمیتونستم یک ساعت صبر کنم تا همه با هم بریم
کلید انداختم و رفتم تو
- سلاااااااام
هم درو بستم از اتاق اومد بیرون
امیر: سلاااااااام خوبی ؟؟؟
- عه میتونی راه بری ؟
امیر: اره خداروشکر
- خوبه
امیر: کار چطور بود ؟
- خوب
رفتم تو اتاق لباسامو عوض کردم و اومدم بیرون
- راسی س شنبه تمومه کار دیگ
امیر: عه ... امروز چندشنبس؟
- نمد تاریخ و ندیدم
رفتم تو آشپزخونه .. تصمیم گرفتم چلو گوشت بزارم .. ک امیر هم بخوره و جون بگیره
امیر: کمک نمیخوایی ؟
- چرا میخوام .. بلند شو دستمال بهت میدم رو مبلارو دستمال بکش . بعد جارو کن .. بعد بیا غذا درست کن بعدم برو خرید کن
خندید و گفت
امیر: چی همه .. من ک خسته میشم
این حرف اخریشو ی جوری و با لحن قشنگی گفت ک یهو برگشتم سمتش
خندیدم و گفتم
- ن مگ دیوونم بهت این همه کار بدم
امیر: دیشب ساعت چند خوابیدی ؟
- عام .. همون موقع ک تو خوابیدی
امیر: دروغ نگو ساعت شیش صبح تازه خوابیدی
چشامو ریز کردم و گفتم
- خب تو ک میدونی چرا میپرسی
برگشتم رفتم ب کارم رسیدم
امیر: چرا بیدار بودی تا اون موقع ؟
- چون مواظبت بودم اگ چیزی خواستی بهت بدم
صدای خنده ارومشو شنیدم
از آشپزخونه اومدم بیرون و رفتم نشستم رو مبل
- باید صبر کنی تا غذا حاضر بشه
امیر: ن گشنه نیسم
- خوبه ... راسی از کلانتری زنگ نزدن ؟
امیر: ن
- ای بابا پس کی پیدا میشه
امیر: نمد
- راسی باید برای شنبه هم تمرین کنین برای کنسرت
امیر: فعلا نمیتونم
- اره جون نداری
همونجا گوشیم زنگ خورد
شهرزاد بود
- باز چیشده ک زنگ زده
جواب دادم
- چیه
شهرزاد: عام شقایق آدرس جایی ک هستین تو شمال و بده
- چرا ؟
شهرزاد: خو از الان داشته باشییییییم
- باشه
آدرس و بهش دادم ک قطع کرد 😐
خو چتههههه
امیر: چیشد ؟
- قطع کرددددد
خندید و خوابید رو مبل
امیر: تا غذا آماده بشه من میخوابم
- هوم بخواب
چند دقیقه بعد ..
آروم رفتم تو آشپزخونه تا امیر بیدار نشه
ب غذا نگا کردم ک یهو آیفون زنگ خورد
ای مرگگگگگ تازه خوابید
رفتم بیرون
هنوز خواب بود و تکونی نخورده بود
آیفون و نگا کردم ک دیدم شهرزاد و رهام بودن
پشششششم اینا اینجا چیکا میکنن ..
سریع درو باز کردم
بعد از چند ثانیه تقی ب در خورد
هم درو باز کردم یهو شهرزاد پرید تو
شهرزاد: سلاااااا ...
سریع جلو دهنشو گرفتم و آروم گفتم
- هییییسسسس
دستمو برداشت و عین خودم گفت
شهرزاد: چیشدههه ؟
- امیر خوابه
رهام اومد تو و گفت
رهام: بچه خوابه آروم حرف میزنین؟
- اره سکوت کنین
2720
- بچه تو کی میخوای #زن بگیری؟
با #کلافگی گفتم:
- مادر من چند بار بگم #نمیخوام خب!
الینا با خنده گفت:
- مادر من
این هنوزم #قرص جوشان که میندازم تو #آب عین یه طفل #چهار ساله #ذوق میکنه!
اونوقت #توقع داره یه زندگیو #مدیریت کنه؟
بعد دوباره #قهقههای زد که #کوسن پرت کردم سمتش #جاخالی داد و ...😂😂🔞🔞🔞
#ادامهشومیخوایبیاکهدارهمیذاره🤣♨️👇
https://t.me/joinchat/XbAbF0wQE1s5MDNk
https://t.me/joinchat/XbAbF0wQE1s5MDNk
1500
بیا ببین پسره دختره رو چطوری تنبیه میکنه!🥶😱
بعد #نگاهم کرد و گفت:
-باید #تنبیه بشی .
شکه #نگاهش کردم و گفتم:
-چیکار می خوای #بکنی؟!
دستم رو #گرفت و همونطور که سمت اتاق می رفتیم گفت :
- کار #خاصی نمی کنیم تو باید همیشه #شوهرتو تمکین کنی الانم میریم #شروع کنیم .
با ترس وایسادم اما اون منو کشید .
#ملتمس با گریه گفتم:
-تورو خدا سورن الان نه.
بهم نگاه کرد و #هنوز هم عصبی بود . #بزاقم و قورت دادم و گفتم :
-نه من الان #امادگیش رو ندارم .
خنده #هیستریکی کرد و سمت لبام هجوم اورد . یه طوری لب هام رو می بوسید و گاز می گرفت که مزه #خون رو توی دهنم حس کردم .
بدون اینکه از من جدا بشه سمت تخت رفت و من رو تخت #دراز کشیدم و اون هم روم #خیمه زد .
#مانتوام جلو باز بود و به راحتی درش اورد . زیرش هم یه شومیز سفید پوشیده بودم که #یقه اش رو گرفت و کشید که در کسری از ثانیه #صدای پرت شدن دکمه هاش رو #شنیدم.....
بیا اینجا ادامهش رو بخون...😨
https://t.me/joinchat/XbAbF0wQE1s5MDNk
از رمانای ابکی خسته شدی؟ بیا اینجا!🙃
https://t.me/joinchat/XbAbF0wQE1s5MDNk
2100
#عاشقانهای_متفاوت😍
داستان زندگی دختر درس خونی به اسم نارین که #عشققدیمی اون نوجوونیشو تحت تاثیر قرار میده و یه مدت باعث افسردگیش میشه ولی #ضربه میخوره از کسی که اصلا توقعشو نداره و سیاوشی که وارد زندگیه نارین میشه بنظرتون چجوری خودش رو از افسردگی که دچارش شده نجات میده؟یعنی میتونه؟!آیا سیاوش میتونه نارین رو عاشق خودش کنه؟!
🔴#پیشنهاد میدم اصلا از دست ندید❌
https://t.me/joinchat/6puc3lxYwgkxYmJk
2510
#عاشقانهای_متفاوت
دارن جرعت حقیقت بازی میکنن که ...
- جرعت یا حقیقت؟
- با افتخار جرعت
- اوم مطمئنی؟
- اره
- خب آرتینو ببوس 🤭🔪
به اجبار نشستم رو پاهای آرتین ایرانی یا خارجی؟
امیدوار بودم بگن ایرانی که از شانس گند من گفتن: خارجی"!
آرتین:
- من بوس میخوام یالا یالا یالا!
همه خندیدن😂🙈
چشمامو بستم و بوسیدمش ولم نکرد رفته بود تو حس بچها از خنده غش کرده بودن!🤣
اقا آرتین حیا کن بابا جنگل رو رها کن ولش کن تموم شد بچم😄😂
درگوشم گفت:
- انقدر خوشمزه ای نفسم که نمیتونم ولت کنم ...🤭💦
#عاشقانه_خفن
نویسنده ای که #قلم خوب و آرام بخش
#پارتگذاری همه روزه حتی جمعه ها و روزهای تعطیل
https://t.me/joinchat/6puc3lxYwgkxYmJk
2710
- هانا میدونی #کوتاه ترین #جوک جهان چیه؟
- وای علی باز #شروع نکن😒😒
#مظلومانه نگاهی بهم انداخت که با #کلافگی گفتم:
- نه نمیدونم، خب #چیه؟
- دوتا زن کنار هم #ساکت نشسته بودن😂
کمی فکر کردم که #منظورشو گرفتم و بلند خندیدم و
یهو صدایی #ناهنجار اومد که تقصیر #معده یکیمون بود بعدش...🥲🤭😵💫🚫💨
#باشورتاضافهبیاچونقرارهپارهشی😂💃🏻
#کوتاهترینجوکجهانزندگیدوجوانرابهمریخت🤣
https://t.me/joinchat/wIVlk6FQFRRiYTc0
https://t.me/joinchat/wIVlk6FQFRRiYTc0
「پارانویا」
وفرشتهایی با بالهای خونی در صدایخندهات با مرگ میرقصید!🏛🪵 بهقلمتیمکامک!🪶 ناشناس: @Dlbranekmk🤍
1400
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.