cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🫀🌙𝑀𝐴𝐻 𝐷𝐸𝐿𝐿𝐴𝑀🫀🌙

• ﷽ • حسبی الله❤️ رومان 📚 پروف 🖼 استوری 🎞 متن 📝 این همه در این کانال می‌توانید دنبال کنید مالک 👇 @U_M_M_H_1382  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
2 700
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-507 روز
-22030 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
‌ اگه خوبی كردی و بدی ديدی، كنار بكش، اما بد نشو! #استوری_مد🦋 ‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‎•🤍🌼• 𓆩.|👸🏻|.𓆪
نمایش همه...
1.21 MB
2.49 MB
10.00 KB
1.09 MB
1.28 MB
1.69 MB
1🤗 1
00:03
Video unavailable
sticker.webm2.17 KB
3😍 2🥰 1
سلام به همه🫠🥰 بیاین یک ناشناس بریم☺️ هر چی خش دارن بگیم انتقاد پیشنهاد هر چی دگ 😂😂💔 همه اشتراک کنین منتظرم 👇👇 https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1743851-qSkXaTZ
نمایش همه...
برنامه ناشناس

بزرگترین ، قدیمی‌ترین و مطمئن‌ترین بات پیام ناشناس 📢 کانال رسمی و پشتیبانی 👨‍💻 @ChatgramSupport

🥰 1
سلام صبح شما به مقبولی چشا ناز مه😜😝 از خود راضی هم خود شما هستن
نمایش همه...
🥰 2😍 2🤣 2 1🤗 1
#تلاوت
نمایش همه...
Page012.mp31.14 MB
🥰 4 1
✋️
❤️ آرشیو کل قرآن کریم
🔻 دریافت صوت ترجمه 🔺
دعوت به گروه
دعوت به کانال
Photo unavailable
بسم الله الرحمن الرحیم 📗 #روزی_یک_صفحه_قرآن #صفحه_12 🌸 پنج شنبه است و یادی کنیم از اموات(فاتحه) 🌸 برنامه نویس: ۰۹۰۱۰۰۰۰۸۱۴
نمایش همه...
1
دگه تا واکنش نباشه رمان هم نیه تا نظر ندادن اجازه نشر رمان نداری
نمایش همه...
🥰 4 2😍 2
ای هم پنج پارت اصلا هیچ ریکشن نیست مه ب روح رمان نشر میکنم البت💔😒
نمایش همه...
🥰 6
برگشتم و دیدم ، واقعا بسم الله الرحمن الرحیم ، درخت ام نبود ، مطمئن هستم همونجه بود ، به ام دستم نگاه کردم و متعجب گفتم _ چطور امکان داره برگشتیم که سکته ناقص ره زدیم ، چند قدم رفتیم عقب و به جای خالی درخت ها خیره شدیم ، یعنی چی ریان آرام گفت _ اعوذ بالله من الشیطان الرجیم صدرا موشکافانه گفت _ یعنی چی ؟ چی شد تا گپ صدرا تمام شد ریان چیغ دخترانه زد و یکباره پرید پشت صدرا ، پاهایشه دور کمر و دست های شه دور شانه صدرا حلقه مرد و با چیغ اعصاب خراب کنی گفت _ بگریز ، بگریز بی حوصله گفتم _ مرگ ، خیر نبینی ، چرا دخترا واری چیغ میزنی به پشت سر ما اشاره کرد و گفت _ مار است اول فکر کردم دروغ میگه چون همیشه عادت شأن بود ، پوزخندی زدم و گفتم _ اونه شیر صدرا برگشت و یک باره چند قدم رفت عقب ، از طرز نگاه های صدرا زود برگشتم و به پشت نگاه کردم مه یکباره خونم خشک شد ، متعجب و شوک دیده چند قدم رفتم عقب و گفتم _ مار؟ صدرا همو که به مار نگاه میکرد آرام گفت _ منتظر هستی مار بگویه عه؟ آب دهن مه قورت کردم و فقط با ترس به مار خیره شدم ، درازیش یک و نیم نه دو متر بود ، دو بلست بر داشت و چهریش به طرز غیر قابل بیانی ترسناک بود صدرا دو تا آرام زد روی پای ریان و گفت _ پایین شو ریان پس پس کنان گفت _ نمیتانم صدرا _ ریان ،پایین شو ، ایقسم هر دوی ماره میخوره ریان_ نمیتانم ، پایم شیمه نداره صدرا عصبی ولی همچنان پس پس کنان گفت _ قدوی بی شرف ، پایین میشی یا بندازمت پایین ریان خرس مانند آرام پایین شد و وسط ما دوتا ایستاد شد ، صدرا آهسته گفت _ تا سه میخانم ، همی که سه گفتم فرار کنین آب دهن شه قورت کرد و یکباره گفت _ سه مه با تمام وجود و با پای زخمی شروع کردم به دوییدن ، وقتی مطمئن شدم از مار دور شدیم متوقف شدم ، نفس زنان برگشتم و دیدم صدرا در پنجاه متری مقابل مه ایستاده است ، آب دهن مه قورت کردم و با چیغ گفتم _ ریان ؟ قدو ؟ کجاست صدرا متعجب با چیغ گفت _ ریان ؟ کجا رفتی ریان یا چیغ گفت _ اینجه هستم ، در بالا متعجب سر بلند کردیم و با چشم پشتش گشتیم ، همو قسم که دوباره طرفش میرفتم چشمم خورد به سر درخت ، متعجب با چیغ گفتم _ تو چقسم در یک دقیقه اونجه بالا شدی ؟ پای تو خو شیمه نداشت ریان با گریه گفت _ کمکککککک مار در کنده درخت بالا شده بود و تصمیمش و هدفش ریان بود ، با صدرا همزمان به درخت خوده رساندیم ، ریان روی شاخه بالا سرما بود ، صدرا مضطرب خندید و گفت _ تو چرا اونجه رفتی ؟ ریان با گریه گفت _ یادم رفت از کدام طرف برم ، وارخطا شدمممممم خندیدم و گفتم _ حالی چی کنیم ، مار دیگه میرسه ریان با گریه بلند تر گفت _ نمیفاممممممم از گریه کردن ریان نزدیک بود روده بر شوم ، همو قسم که می‌خندیدم گفتم _ بنداز خوده ، زود شو ریان_ نمیتانممم صدرا_ خی خدا ببخشیت ، والله که مار در شاخچه رفت ، بیا که میگیرمت ریان زود گفت _ شور نخو صدرا_ زود شو صدرا دقیقاً زیر شاخه ایستاد شد ، ریان کمی خوده جابجا کرد و همی که خودشه انداخت صدرا یک قدم رفت کنار ، ریان به پشت افتاد روی جنگل ، ام مه انداختم در جیبم و متعجب رفتم بالای سرش ، با پا زدم به شانیش و گفتم _ هوی ، زنده هستی؟ ریان با چشم های نیمه باز نگاهم کرد و یکبازه ضعف کرد ، زود خم شدیم و گرفتیمش ، دروغ که نمیگفتم ، واقعاً مثل خرس سنگین بود ، مه هم لنگان کمکش کردم ، همی که شروع کردیم به حرکت مار خودشه از شاخه پایین انداخت و حرکت کرد پشت ما، ولی آهسته میامد ، مثلی که عجله نداشت ، دیگه روح ما بدن ماره ترک کرد ، با تمام سرعت تاریکی جنگل خارج شدیم و همیکه به پل رسیدیم متوقف شدیم ، مه و صدرا نفس زنان برگشتیم و به پشت سر نگاه کردیم ، مار تا لب سبزه های تاریک آمد ، اما یکباره تو و پیچ خوران تبدیل شد به یک موجود بی نهایت دراز سیاه ، چشم هایش همچنان از مار بود ، بینی نداشت و موهایش تا نصف اطراف شه گرفت ، نگاهی به ما انداخت ، یکباره پوزخندی حقارت آمیزی زد و آرام برگشت و داخل سیاهی جنگل نا پدید شد ، مه و صدرا با چشم های برآمده و دهن های باز مانده خیره بودیم به جای خالیش ، صدرا به مه نگاه کرد و آهسته گفت _ دیدی؟ سر تکان دادم و گفتم _ بهتر نیست فرار کنیم صدرا_ چرا برگشتیم و با تمام سرعت از پل فرسوده گذشتیم و خوده رسانیدم به سرک و بعد ده دقیقه رسیدیم به قریه پایین ، داخل یکی از غرفه های کوچک شدیم ، سه طرفش بسته بود که ویویش به دریا بود ، ریان ره روی یکی از تشک های سنگ مانند آرام ماندیم و خودما ذوب شدیم روی زمین ، کلا درد بدنمه با دیدن ای مار فراموش کردم ، آرام با نوک انگشت چک کردم که چسپ های بینیم سر جایش است یانه ، وقتی مطمئن شدم چیزی کم نشده رو به صدرا گفتم @Mah_Del_M
نمایش همه...
🥰 5 1
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.