cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

برتولت برشتBertoltBrechtهنر و ادبیات

⭕ اگر هنوز زنده ای، هرگز نگو هرگز، در زیر سلطه استبداد آن که سزاوار سرزنش است ماییم، و تنها ما می توانیم استبداد را پایان دهیم. افتادگان برخواهند خاست و نومیدان مبارزه خواهند کرد. چه کسی را یارای مقابله با "مردم آگاه" است. @The_narrator_of_love

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
1 458
مشترکین
-124 ساعت
+17 روز
+1330 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

شب‌، کنار ساحل نشسته‌ام و برای ماهی‌ها لالایی می‌خوانم. چیزی را از یاد برده‌ام که نمی‌دانم چیست اما غمگینم کرده‌است. ‏صبح، ماهی می‌شوم و به دریا می‌روم و بقیه‌ی ماهی‌ها برایم از پیرمردی حرف می‌زنند که یادش رفته مُرده. و شب بخیر ❤️ محسن یگانه 🎨🎭
نمایش همه...
Mohsen Yeganeh - Darandasht (320).mp310.03 MB
😢 1
... سه روز پیش، گربه‌ی حیاط بچه‌هایش را برداشت و از خانه‌ی ما رفت. روز قبلش، مرد همسایه بچه‌‌گربه نارنجی را برداشت و برد پرت کرد توی کوچه. من بیرون خانه ایستاده‌بودم منتظر اسنپ که بروم کوه، خون به مغزم نرسید و با همسایه درگیر شدم. تهدید کردم و فحش دادم و مشت خوردم. حالا گربه‌ی ما رفته، و امروز که آقای همسایه را دیدم، به گرمی احوالپرسی کرد و عذرخواهی. یادش آوردم که بچه‌گربه را پرت کرد و گفتم یادم نرفته و نخواهدرفت. رفت، و من ظرف غذای گربه‌ها را دور انداختم و به این فکر کردم که دیگر قادر به بخشیدن و فراموش‌کردن نیستم. فهمیدم بخش مهربان و بخشنده و فراموش‌گر جانم از کار افتاده. ممکن است فکر کنید دارم به انتخابات اشاره می‌کنم و نبخشیدن خون‌ریزها، اما نه. انتخابات فعلا برایم هیچ اهمیتی ندارد و نظری ندارم. دارم درباره‌ی روابط حرف می‌زنم، درباره‌ی این‌که چطور از گذشت‌کردن دست برداشته‌ام. مثلا وقتی می‌فهمم کسی که می‌گوید دوستم دارد دوستیش را با کسی که به من بدترین حرف‌ها را زده ادامه می‌دهد، کل علاقه‌اش را می‌اندازم دور. کسی که نمی‌فهمد به او‌ محبت کرده‌ام و نوکر پدرش نیستم را حذف می‌کنم. زمخت و خودخواه شده‌ام، و این آدم جدید که چندسالی است در من زندگی میکند به تدریج بقیه‌ی من‌های من را حذف کرده‌است. آن گربه، یک بچه‌ی نحیف داشت با یک چشم کور. بچه‌ای که از همه‌چیز می‌ترسید، اما با من دوست بود. بالاخره عادت کرد روی پایم آرام‌ بخوابد تا با شیشه، شیر و دارو و مکمل به او بدهم. روی ساعدم می‌خوابید و خرخر می‌کرد و صبح‌های درد و افسردگی یک خوشحالی نارنجی کوچک برای من بود. حالا دوستم رفته، و همسایه‌ام با کراوات کریه زرشکی و توانایی کمش در لاس‌زدن با داف‌های خانه‌ی همسایه مانده. این خلاصه‌ی سال‌های اخیر عمرم است، فرار زیبایی و ماندن زشتی. فقط هنوز از خوشحالی و موفقیت بقیه شاد می‌شوم، و امیدوارم لااقل این تکه از قلبم زنده بماند. چطور باید به یک بچه‌گربه‌ی زیبا توضیح می‌دادم دوستش دارم اما مفهوم حیوان خانگی برایم تداعی سیرک است و نمی‌توانم ببرمش خانه؟ چطور باید برای یک زن توضیح بدهم برای برکه‌ی ترقوه‌اش ماهی کوچکی هستم اما برای اقیانوس قلبش نهنگ اندوه؟ چطور باید قلب مرده‌ام را قانع کنم یک‌بار دیگر از گور برخیزد و دوباره در تشییع خودش شرکت کند؟ برای این‌هاست که تنها مانده‌ام لابد. حالا هم که دوباره بغض کرده‌ام. امیدوارم حالت خوب باشد گربه. اسمت را می‌خواستم بگذارم پتو از بس که کرکی و گرم بودی، اما رفتی دیگر. به آن‌جاها نرسید. کلا من همیشه به آن‌جاها نمی‌رسم. مراقب خودت باش، و خوشحالم که کراهت دنیای نحیفان را فقط با یک‌چشم می‌بینی. همین. #حمیدسلیمی 🎨🎭
نمایش همه...
💔 1
Uploaded by 7273865685 لینک دانلود مستقیم او از آدم‌هایی بود که فکر کردن به آن‌ها دیدنِ آن‌هاست... • یدالله رویایی چیزهایی هستند که هرگز نمی‌توانیم به دست فراموشی بسپاریم و خاطراتی که هرگز نمی‌توانیم محو کنیم. این‌ها همیشه مثل یک سنگ آسیاب روی سینه‌مان سنگینی می‌کنند. • کافکا در کرانه / هاروکی موراکامی Boredom (1998) 🎨🎭
نمایش همه...

Repost from N/a
Uploaded by 227144414 لینک دانلود مستقیم 📌وقتی خود زندگی زنده نیست، ما تبدیل به چه می شویم ‌ #مصطفی_مهرآیین #سیاست 🎭🎨
نمایش همه...

👍 2
... پست آزاد 🎭🎨
نمایش همه...
... ادامه دارد 🎨🎭
نمایش همه...
🙏 3
Photo unavailableShow in Telegram
... یک روز اینجا و در همسایگی تو من پی بردم و فهمیدم که اشتباه می کردم، واقعا اشتباه فکر می کردم که قرار است یک روزی اینجا، روی زمین اوضاع تغییر کند، چون باور کن حالا می دانم که دیگر اینجا رنگ تغییر را به خودش نمی بیند. 🎬 | The Turin Horse 2011 🎭🎨
نمایش همه...
😢 1💔 1
... دیالوگهای تکان دهنده مرد غریبه در فیلم اسب تورین 2011 شاهکار بی بدیل #بلا_تار مرد همسایه : همه چیز تباه شده، همه چیز پست و بی ارزش شده، فقط می توانم بگویم آنها ویران شدند و همه چیز خار شده. چون این فقط یک توفان نیست، که دارد برای آدم های ساده دل رخ میدهد، بر عکس این برای داوری خود انسان است، داوری خودش بر خودش که قطعا خدا تحویلمان داده، به جرات می توانم بگویم که درش دست دارد، و هر چیزی که خدا درش دست دارد وحشت ناک تر از آن چیزی است که فکرش را می کنید، چون خودت که میبینی، دنیا خوار شده، پس به گفته من نیست، چون هر چیزی که آنها بدست بیاورند بی ارزش می شود، و چون آنها هر چیزی را با آب زیرکاهی و حقه بازی بدست میاورند، دیگر همه چیز را بی ارزش می کنند، چون آنها به همه چیز دست میزنند، خوار و بی ارزشش می کنند، تا پیروزی نهایی این راهشان بود، به چنگ آوردن، خوار کردن، خوار کردن به چنگ آوردن، یا اگه تو بخواهی می توانم جوره دیگری بیان کنم، به چیزی رسیدن، خوار کردن و در نتیجه بدست آوردن، قرن ها اتفاقاتی شبیه به این افتاده، بارها و بارها، این جور کارها گاهی موذیانه انجام می شود، گاهی گستاخانه، گاهی با ملایمت، گاهی وحشیانه، ولی با این حال بارها و بارها ادامه پیدا می کند، این فقط یک طرفه است، مثل حمله کردن یک موش از کمینگاه، چون برای یک پیروزی تمام عیار این هم لازم بود که طرف دیگر فکر کند که همه چیز عالی است، و نباید هیچ گونه دعوایی بشود، نباید هیچ گونه کشمکشی باشد، فقط نابودی ناگهانی یک طرفه، و این به معنی یک نابودی تمام عیار است، عظیم و با شکوه، تا اینکه همان برنده ها با حمله از کمین گاه روی زمین حکمرانی می کنند، و زمین فقط یک زمین کوچیک نیست، کسی که بتواند آن را از آنها مخفی کند، چون هرچیزی رو می توانند بدست بیاورند و مال خودشان است، هر چیزی را که فکرش را کنیم آنها بدست نمیاورند، ولی بدستش میاورند و مال خودشان می کنند، چون آسمان و تمام رویاهایمان همین حالا هم برای آن هاست، زمان مال آن هاست، طبیعت، آرامش بی نهایت، حتی جاودانگی هم مال آن هاست، همه چیز برای همیشه از بین رفته، و آنها خیلی باشکوه، با ابهت و کامل سر جایشان ایستادند، آنها در همین نقطه جا خوش کردند، و داشتند می فهمیدند و می پذیرفتند که هیچ خدایی وجود ندارد، و خیلی با ابهت و باشکوه داشتند قبول می کردند که از اول همین گونه بوده است، ولی حقیقتا توانایی درک این را نداشتند، آنها این مطلب را باور کردند و پذیرفتند اما نفهمیدنش، آنها گیج و سر درگم شده بودند ولی کنار نکشیدند، تا اینکه جرقه ای در ذهنشان زده شد، و دست آخر آگاهشان کرد و یکباره متوجه شدند خدایی وجود ندارد، ناگهان فهمیدند که خوب و بدی وجود ندارد، این را دیدند و فهمیدند، که اگر این گونه باشد دیگر خودشان هم نباید وجود داشته باشند، میبینی؟ همین حالا هم که داریم اینها را می گوییم، آنها همه چیز رو خاموش و بی فروغ کردند، خاموش و بی فروغ کردند مانند آتیشی که آرام علفزار را میسوزاند، یکی همیشه بازنده بود، و آن یکی همیشه برنده، شکست دادن، پیروزی، شکست، پیروزی، و یک روز اینجا و در همسایگی تو من پی بردم و فهمیدم که اشتباه می کردم، واقعا اشتباه فکر می کردم که قرار است یک روزی اینجا، روی زمین اوضاع تغییر کند، چون باور کن حالا می دانم که دیگر اینجا رنگ تغییر را به خودش نمی بیند. پیرمرد درشکه چی : چرا، میشه . اینا همه اش چرنده!! 🎬 | The Turin Horse 2011 🎭🎨
نمایش همه...
attach 📎

👍 1 1
05:08
Video unavailableShow in Telegram
🎞📽 #دیالوگ_سکانس از فیلم اسب تورین این داستانٍ ترسناکی است که مرد همسایه بازگویش بود، نه نامی داشت و نه نشانی، مقصد و مقصودش نا معلوم. از راهی دور آمده بود تا شیشه ای پر از آب مستانه بستاند و راهش را دوباره کج کند. 🎬 اسب تورین ۲۰۱۱ 🎭🎨
نمایش همه...
35.87 MB
👍 1
Photo unavailableShow in Telegram
... و به یکباره متوجه شدند که نه خدایی وجود دارد و نه خدایگانی. به یکباره دیدند که نه نیکی وجود دارد و نه شر. 🎬 اسب تورین ٢٠١١ | بلا تار 🎭🎨
نمایش همه...
1
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.