کتاب گویای ژیگ
🥀«کتاب، عسل است... لطفاً مواظب زنبورهای تقلبی باشید». @reza_adab 🔸درصورت تمایل داستان صوتی دلخواه تان را به اشتراک بگذارید با صدای خود یا دیگران
نمایش بیشتر1 611
مشترکین
+424 ساعت
+437 روز
+22330 روز
توزیع زمان ارسال
در حال بارگیری داده...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.تجزیه و تحلیل انتشار
پست ها | بازدید ها | به اشتراک گذاشته شده | ديناميک بازديد ها |
01 ☕️🥧 انتخاب کن، تکیه بده و لذت ببر
🌺۱۰۰۱ فیلمی که قبل مرگ باید دید
@honar7modiran
🌼 ارتش مخوف ساسانی
@iran_sarzamin_tamadon
🧿 فایل های رایگان سابلیمینال
@subliminal_biokinesis_mehregan
🧿 انگلیسی رو قورت بده •••
@Araz_English
🧿 حقوق برای همه
@jenab_vakill
🧿 متنهای طلایی و ناب انگلیسی
@overbio
🧿 جذب جنس مخالف با تکنیک های روانشناسی
@moshavereh_shoma
🧿 آرا حقوقی قضایی و نظریات مشورتی
@ARA_HOGHOOGHI_GHAZAIE
🧿 پاتوق نویسندگان برتردنیا
@nevisandbdonya
🧿 کتابخانه انجمن نویسندگان ایران
@anjomanenevisandegan_ir
🧿 آموزش زبان عربی
@amuzesharabi
🧿 انگلیسی بی نظیر مخصوص کودکان
@alllanguagescartoons
🧿 نگارش دهم تا دوازدهم
@negareshe10
🧿 دانستنی های زنان موفق
@successfulwomen1
🧿 پارسی سخن بگوییم وزیبا بنویسیم
@FARZANDAN_PARSI
🧿 دنیای پادکست
@OneThousandandOnePodcast
🧿 بانک کتابهای ممنوعه اقتصادی و تاریخی
@FA_TI_MI
🧿 آموزش زبان با سریال
@Englishwithmima
🧿 فعالسازی چاکراها،قانون جذب،مدیتیشن
@tabnahayteshgh
🧿 مدرسه نویسندگی آناهل
@anahelanjoman
🧿 انگلیسی ویژه مهاجرت|مقدماتی تا پیشرفته
@BR_PODCAST
🧿 کارخانه پولسازی
@doredaramadd
🧿 مطالعه و خرد؛ الفبای توسعه
@Alefbaietousee
🧿 ویدئوهای آموزشی انگلیسی|مهاجرت
@EN_Videos
🧿 معاشرت با بزرگان، کتاب های صوتی
@Audio_Books_24
🧿 ایران باستان
@conference_iranvich
🧿 خسروی آواز استاد محمدرضا شجریان
@stad_shajariyan
🧿 کهن سرا
@faghatghadimiha
🧿 من مینویسم تو بخوان
@aqyanose_ulfat
🧿 شاهنامه
@shahname_iranvich
🧿 آموزش انگلیسی در اینجا
@LearnEnglishHere2
🧿 آموزش زبان انگلیسی به روشی ساده!!
@englishity
🧿 کلیپهای انگیزشی
@kelephayeangizeshi
🧿 دریچهای به سمت نور
@Daricheheebenour
🧿 خوشگلترین شعرهای ادبی و دلنوشتهها
@negahshear
🧿 محفل شعر و آوا
@mahfelshearvaava
🧿 اشعار ممنوعه !!!
@mahtitill
🧿 شرح حال
@sharhhal13
🧿 کتابفروشی ارزان کتاب
@KotobeArzan
🧿 شعر لری
@skeyani
🧿 هنر شراب زندگیست♡
@Geraf_art
🧿 ترویج تفکر نقادانه
@osiangar24
🧿 صفر تا صد آموزش رایگان متافیزیک!
@MetaCenterX
🧿 دل شدگان
@Ashoftehalan
🧿 همه چیز از همه جا ( کاربردی و مفید )
@yefenjanaramsh
🧿 مجله هنری داستانی ژیگ
@zhig_story
🧿 نامههای عاشقانه،دکلمههای زیبا،عکس ناب
@dessEre
🧿 آفرینش؛ جستجو در ادبیات و فلسفه
@afarineshdastan
🧿 گالری تصاویر و مطالب ناب ادبی
@GaleryeTasavireAdabi
🧿 روانشـنـاسِ خودت بـاش
@sh351b
🧿 متن دلنشین
@aram380
🧿 شگفتیهای طبیعت [حس آرامش]
@afarinshokoh
🧿 صفر تا صد نویسندگی
@ghazaleghaffarzadeh
🧿 صفر تا 100 انگلیسیت با ما!
@EN_Listenings
🧿 شعرناب و ڪوتاه
@sher_moshaer
🧿 دانش سیاسی
@Baharestan_MAG
🧿 موسیقی غذای روح
@we010101
🧿 انگلیسی۴ مهارت در آیلتس۱ساله
@Englishteacher563
🧿 کتابهای صوتی آرامش با داستان
@arameshbadastan
🧿 دلواژههای تنهایی
@gandomzaran
🧿 اندیشه و تفکر سیاسی
@Taraneh_t6
🧿 کتابخانه تخصصی روانشناسی
@jozve1370
🧿 موسسه وکالت و مشاوره حقوقی
@mehdihemmati59
🧿 رمانسرای مجازی
@Salam_Roman
🧿 مولانا،حافظ،شهریار،شعر و موزیک
@Onlyshear
🧿 مولانا و عاشقانههای شمس
@baghesabzeshgh
🧿 زبانشناسی
@linguiran
🧿 آموزش ترکی استانبولی در کوتاهترین زمان
@turkce_ogretmenimiz
🧿 من و کتاب ا𝐏𝐃𝐅ا
@aramesh13577
🧿 کتابخانه صوتی و پیدیاف تاپ بوک
@Top_books7
🧿 شبی چند دقیقه کتاب بخوانیم!!!
@book_tips
🌼 مدیریت استرس و اضطراب
@booklove_blog
🌺 درمان "شلوغی ذهن" و لذت آرامش
@naghshmana
🍀🌿 هماهنگی برای تبادل
@mrgp_1 | 75 | 0 | Loading... |
02 زندگی مرفّهی نداشتند. پیرمرد شندرغازی از وزارت فرهنگ می گرفت که صرف و خرج خانه اش می شد. رسیدگی به کار منزل اصلاً به عهدۀ عالیه خانم بود که برای بانک ملیّ کار می کرد و حقوقی می گرفت و بعد که عالیه خانم بازنشسته شد، کار خرا ب تر شد. پیرمرد در چنین وضعی گرفتار بود. به خصوص این ده سالۀ اخیر، و آنچه این وضع را باز هم بدتر می کرد، رفت و آمد شاعران جوان بود.
عالیه خانم می دید که پیرمرد چه پناهگاهی شده است،برای خیل جوانان،امّا تحمّل آن همه رفت و آمد را نداشت؛ به خصوص در چنان معیشت تنگی. خودش هم از این همه رفت و آمد به تنگ آمده بود.
هر سال تابستان به یوش می رفتند. خانه را اجاره می دادند یا به کسی می سپردند و از قند و چای گرفته تا تره بار و بنشن و دوا درمان، همه را فراهم می کردند و راه می افتادند؛ درست همچون سفری به قندهار، هم ییلاقی بود هم صرفه جویی می کردند. | 1 | 0 | Loading... |
03 شبی که آن اتفّاق افتاد، ما به صدای در از خواب پریدیم؛ اوّل گمان کردم میراب است. خواب که از چشمم پرید و از گوشم، تازه فهمیدم که در زدن میراب نیست و شَستم خبردار شد. گفتم:«سیمین! به نظرم حال پیرمرد خوش نیست». کُلفتشان بود، وحشت زده می نمود.
مدّتی بود که پیرمرد افتاده بود. برای اوّل بار در عمرش، جز در عالم شاعری، یک کار غیر عادی کرد؛ یعنی زمستان به یوش رفت و همین یکی کارش را ساخت. از یوش تا کنارة جادّۀ چالوس روی قاطر آورده بودندش.
امّا نه لاغر شده بود، نه رنگش برگشته بود؛ فقط پاهایش باد کرده بود و از زنی سخن می گفت که وقتی یوش بود هاند، برای خدمت او می آمده، می نشسته و مثل جغد او را می پاییده؛ آن قدر که پیرمرد رویش را به دیوار می کرده و خودش را به خواب می زده و من حالا از خودم م یپرسم که نکند آن زن فهمیده بود؟
هر چه بود آخرین مطلب جالبی بود که از او شنیدم. هر روز سری می زدیم؛ آرام بود و چیزی نمی خواست و در نگاهش همان تسلیم بود، و حالا. .. . | 1 | 0 | Loading... |
04 چیزی به دوشم انداختم و دویدم. هرگز گمان نم یکردم که کار از کار گذشته باشد. گفتم لابد دکتری باید خبر کرد یا دوایی باید خواست. عالیه خانم پای کرسی نشسته بود و سر او را روی سینه گرفته بود و ناله می کرد:« نیمام از دست!».
آن سر بزرگ داغ داغ بود؛ امّا چشم ها را بسته بودند؛ کور های تازه خاموش شده. باز هم باورم نمی شد. عالیه خانم بهتر از من می دانست که کار از کار گذشته است؛ ولی بی تابی م یکرد و هی می پرسید:« فلانی! یعنی نیمام از دست رفت؟».
و مگر می شد بگویی آری؟ عالیه خانم را با سیمین فرستادم که از خانۀ ما به دکتر تلفن کنند. پسر را پیش از رسیدن من فرستاده بودند سراغ شوهر خواهرش. من و کُلفتِ خانه کمک کردیم و تن او را، که عجیب سبک بود، از زیر کرسی درآوردیم و رو به قبله خواباندیم. گفتم:« برو سماور را آتش کن؛ حالا قوم و خویش ها می آیند.» و سماور نفتی که روشن شد، گفتم رفت قرآن آورد. لای قرآن را باز کردم؛ آمد:« والصّافّات صفّا». | 1 | 0 | Loading... |
05 بار اول که پیر مرد را دیدم در کنگرۀ نویسندگانی بود که خانۀ فرهنگ شوروی در تهران علم کرده بود؛ تیر ماه 1325. زبر و زرنگ می آمد و می رفت. دیگر شعرا کاری به کار او نداشتند. من هم که شاعر نبودم، و علاوه بر آن، جوانکی بودم و توی جمعیت بر خورده بودم. شبی که نوبت شعر خواندن او بود، یادم است برق خاموش شد و روی میز خطابه شمعی نهادند و او «آی آدم ها» یش را خواند.
تا اواخر سال 26 یکی دو بار به خانه اش رفتم. خانه اش کوچۀ پاریس بود. شاعر از «یوش» گریخته و در کوچۀ پاریس! عالیه خانم رو نشان نمی داد و پسرشان که کودکی بود، دنبال گربه می دوید و سر و صدا می کرد.
دیگر او را ندیدم تا به خانۀ شمیران رفتند؛ شاید در حدود سال 29 و 30. یکی دو بار با زنم به سراغشان رفتیم. همان نزدیکی های خانۀ آنها تکّه زمینی وقفی از وزارت فرهنگ گرفته بودیم و خیال داشتیم لانه ای بسازیم. راستش اگر او در ان نزدیکی نبود، آن لانه ساخته نمی شد و ما خانۀ فعلی را نداشتیم. این رفت و آمد بود و بود تا خانۀ ما ساخته شد و معاشرت همسایگانه پیش آمد. محل هنوز بیابان بود و خانه ها درست از سینۀ خاک در آمده بودند و در چنان بیغوله ای آشنایی غنیمتی بود؛ آن هم با «نیما». از آن به بعد که همسایۀ او شده بودیم، پیرمرد را زیاد می دیدم؛ گاهی هر روز؛ در خاه هامان یا در راه. او کیفی بزرگ به دست داشت و به خرید می رفت و بر می گشت. سلام علیکی می کردیم و احوال می پرسیدیم و من هیچ فکر نمی کردم که به زودی خواهد رسید روزی که او نباشد.
گاهی هم سراغ همدیگر می رفتیم؛ تنها یا با اهل و عیال. گاهی درد دلی، گاهی مشورتی از خودش یا از زنش یا دربارۀ پسرشان که سالی یک بار مدرسه عوض می کرد و هر چه می گفتیم بحران بلوغ است و سخت نگیرید، فایده نداشت.
معنی واژه ها بُر خوردن = در میان قرار گرفتن / کنگره =مجمعی از دانشمندان و یا سیاستمداران که دربارۀ مسائل علمی یا سیاسی، بحث می کنند. (کلمۀ فرانسوی) / شوروی: مجموعه ای از کشور ها بودند که زیر نظر یک حکومت واحد، اداره می شدند. کشور روسیۀ امروزی هم جزء آن ها بود. / عَلَم کرده بود: کنایه از برپا کرده بود. / جوانکی: پسر جوانی («ک» در جوانک، نشانۀ تصغیر(کوچکی) است.) / خطابه: سخنرانی، خطبه خواندن، وعظ کردن / یوش: نام روستایی است از توابع نور مازندران، زادگاه نیما یوشیج (علی اسفندیاری) / وقفی: منسوب به وقف، وقف: زمین یا دارایی یا ملکی که برای مقصود معینی در راه خدا اختصاص دهند. / وزارت فرهنگ: وزارت آموزش و پرورش / معاشرت: گفت و شنید، الفت داشتن، رفت آمد / بیغوله: کنج، گوشه ای دور از مردم / اهل: افراد خانواده / عیال: زن و فرزندان، زن / بحران: آشفتگی، وضع غیر عادی / بحران بلوغ: تغییر حالت مربوط به دوران بلوغ | 1 | 0 | Loading... |
06 امّا من می دیدم که خود پیرمرد در این سفرهای هرساله به جست و جوی تسلّایی می رفت؛ برای غم غربتی که در شهر به آن دچار می شد . نمی دانم خودش می دانست یا نه که اگر به شهر نیامده بود، نیما نشده بود.
مسلما اگر درها را به رویش نبسته بودند، شاید وضع جور دیگری بود. این آخری ها فریاد را فقط در شعرش می شد جُست. نگاهش آرام و حرکاتش و زندگان یاش بی تلاطم بود و خیالش تخت.
به همین طریق بود که پیرمرد، دور از هر ادایی به سادگی در میان ما زیست و به ساده دلی روستایی خویش از هر چیز تعجّب کرد و هر چه بر او تنگ گرفتند، کمربند خود را تنگ تر بست تا دست آخر با حقارت زندگی هامان اخُت شد. همچون مروارید در دل صدف کج و کول های سال ها بسته ماند. در چشم او که خود چشم زمانۀ ما بود، آرامشی بود که گمان می بردی شاید هم به حق از سر تسلیم است؛ امّا در واقع طمأنین های بود که در چشم بی نور یک مجسّمۀ دورۀ فراعنه هست.
در این همه سال که با او بودیم، هیچ نشد که از تن خود بنالد. هیچ بیمار نشد؛ نه سردردی نه پا دردی و نه هیچ ناراحتی دیگر. فقط یک بار، دو سه سال قبل از مرگش شنیدم که از تن خود نالیده؛ مثل اینکه پیش از سفر تابستانۀ یوش بود. | 1 | 0 | Loading... |
07 ✳️پادکست شماره ۸-فرافضا و تخیل علمی با عنوان:
💥انقراض دایناسورها، مقدمه ای بر آغاز عرصه جولان انسان؟ قسمت4
🧑🎨نویسنده: #مهدی_بصیرت_نیا
🗣با صدای: #فرید_حامد.
♦️کتاب گویای ژیگ
https://t.me/zhig_story
به انتخاب رضا خوشه بست | 127 | 4 | Loading... |
08
داستان:
«چه باید کرد؟»
نویسنده:
#لئو_تولستوی
راوی: #بهروز_رضوی
مدت: ۷۸ دقیقه
نویسندهای فرهیخته و پولدار که دور از شهر در روستا زندگی میکند، مدتی برای معالجه به مسکو آمده است. وی از دیدن تعداد زیاد گداها و مستمندان مسکو تعجب میکند و میخواهد بداند چرا این شهر بزرگ اینقدر گدا دارد؟ نویسنده از مسئولان سرشماری خواهش کرد تا او را برای آمار گرفتن از بینوایان، به محل اسکان آنها بفرستند. او را با تعدادی دانشجو برای آمارگیری به آنجا فرستادند. او فهمید گداها و فقیرانی که در آن محلهها زندگی میکنند، اساساً به کمکهای مالی نیازی ندارند، بلکه نیاز دارند که کسی پیدا شود طرز تفکر و روش معیشت آنها را تغییر دهد. در آنجا دلش برای پسرکی به نام «سریوژا» سوخت و او را به خانه خود برد، اما پسرک به فاصله چند روز از آنجا فرار کرد و به جایی رفت که بدون کار کردن پولی به دست بیاورد...
♦️کتاب گویای ژیگ
https://t.me/zhig_story
به انتخاب رضا خوشه بست | 121 | 3 | Loading... |
09 #خلق_تنگ_ابلیس
اثر #علی_موذنی
با صدای #بهروز_رضوی
📘@ketabkhooneh_ghanari🕊 | 100 | 1 | Loading... |
10 📕 #داستان_کوتاه : #صندوق_نامه
✍🏻نویسنده: #آگوتاکریستف
🎙با صدایِ #بهناز_بستاندوست
@BaDstnsamandook | 99 | 4 | Loading... |
11 📕 داستان کوتاه : #توفان_سه_روزه
✍🏻نویسنده : #ارنست_همینگوی
✍🏼مترجم: #احمد_گلشیری
🎙با صدای : #باران_کویر
@BaDstnsamandook | 100 | 4 | Loading... |
12 📕 داستان کوتاه: اندوه
✍ نویسنده: آنتون چخوف
🎤 با صدای: بهروز رضوی | 104 | 4 | Loading... |
13 🌀کانالهایی مخصوص افرادِ خاص با جهان بینیِ خاص👇👇
----------------------------------------------------
https://t.me/addlist/84SQpwM6aXQ4NThk
---------------------------------------------------
جهت هماهنگی به ادمین زیر پیام دهید☘👇
« @AftabeKherad_admin | 127 | 1 | Loading... |
14 Media files | 138 | 4 | Loading... |
15 " داستان کوتاه محاکمه "
نویسنده : آنتون پاولاویچ چِخوف
#داستان_کوتاه_خارجی
|مجلهی هُنَری مِنشن| | 153 | 3 | Loading... |
16 🎧 داستان " سرگذشت و ناپدید شدن امام موسی صدر "
🔹با استناد به کتاب "جاسوس خوب"، زندگی یک مامور سازمان سیا
✒ نوشته محمد امیری
🎙 خوانش: بانو " مونا رمضانی " (از اعضای فرهیخته کانال)
✔ یک فایل صوتی
🎧 کتابخانه صوتی " کتاب آوا "
🆔 @avabookchannel | 153 | 4 | Loading... |
17 اینجا همه ادمها اینجوریند - اثر لوری مور-
راوی استاد بهروز رضوی
➣᪣ @KetabTOpdf
. | 146 | 0 | Loading... |
18 Media files | 138 | 1 | Loading... |
19 پایان مقدمه
@BaDstnsamandook | 139 | 1 | Loading... |
20 🎧 داستان " خرس از فراز کوه آمد "
✒ نوشته آلیس مونرو
🎙 خوانش: بانو " خاطره محمدی " (از اعضای فرهیخته کانال)
✔ فایل صوتی 7
♦️پایان
🎧 کتابخانه صوتی " کتاب آوا "
🆔 @avabookchannel | 1 | 0 | Loading... |
21 #پیرمرد_سرپل
#ارنست_همینگوی
#نجف_دریابندری
#مهرداد_اسکویی
#داستان_صوتی 🎧
کانون ادبی چوبک
پیشگام طرح هرشب مطالعه
@choobakk | 159 | 9 | Loading... |
22 «آیرونی در داستان»
گفتههای سارا پورابراهیمی
استاد ادبیات انگلیسی دانشگاه گیلان
و از نویسندگان کانون داستان چهارشنبه رشت
اردیبهشت۱۴۰۳
خانه فرهنگ گیلان
تصحیح شود:
- جاناتان سوییفت: نویسنده ایرلندی.
- در کمدیهای یونان باستان، گفتگو بین «آیرون» و «آلازون» شکل میگرفته.
- «تریسترام شندی» اثر لارنس استرن در ۹ جلد نوشته شده.
@kanoondastanchaharshanbehrasht | 192 | 5 | Loading... |
23 https://t.me/zhig_pdf | 176 | 0 | Loading... |
24 کودکانه
🎙قصه
#کم_کم_کم_کم
♦️کتاب گویای ژیگ
https://t.me/zhig_story
به انتخاب رضا خوشه بست | 163 | 1 | Loading... |
25 ✳️پادکست شماره ۸-فرافضا و تخیل علمی با عنوان:
💥انقراض دایناسورها، مقدمه ای بر آغاز عرصه جولان انسان؟
قسمت3
🧑🎨نویسنده: #مهدی_بصیرت_نیا
🗣با صدای: #فرید_حامد.
♦️کتاب گویای ژیگ
https://t.me/zhig_story
به انتخاب رضا خوشه بست | 159 | 2 | Loading... |
26 📖 #سبز_مورد
✍ #شهلا_پروینروح
🎙 خوانش #بانوبنفش
انتخاب داستان خانم الهه هدایتی
⭕️کانون داستان چوبک در فضای مجازی
واتساپ
تلگرام
لایو آموزش نویسندگی در اینستاگرام
✅ #الهه_هدایتی
ثبتنام کارگاه نویسندگی👇🏼
۰۹۱۰۹۸۴۶۴۶۶واتساپ یا تلگرام یا ایتا
@Choobakk
کتابخانه صوتی چوبک
#داستان_ایرانی
بنفــــــشبــــــوک | 138 | 0 | Loading... |
27 Media files | 134 | 4 | Loading... |
28 کتاب صوتی
📔 اینجا همه آدمها اینجوریاند
✍🏼 لوری مور
🎙 بهروز رضوی
مترجم:مژده دقیقی
#کتاب_صوتی #لوری_مور
📘@ketabkhooneh_ghanari🕊 | 148 | 5 | Loading... |
29 🔻داستانکوتاه
⬅️ #نشانهها_و_کنایههای_نهان
✍ نویسنده: #ویلادیمیر_ناباکوف
📝 ترجمه: بهار اکبریان
🎙با صدای: #سلمان_باهنر
⭕️ اختصاصی کانال صدای داستان
🆔 @sedayehdastan
📌با ما همراه باشید. | 161 | 5 | Loading... |
30 @mherdoost | 158 | 4 | Loading... |
31 Media files | 97 | 2 | Loading... |
Repost from N/a
☕️🥧 انتخاب کن، تکیه بده و لذت ببر
🌺۱۰۰۱ فیلمی که قبل مرگ باید دید
@honar7modiran
🌼 ارتش مخوف ساسانی
@iran_sarzamin_tamadon
🧿 فایل های رایگان سابلیمینال
@subliminal_biokinesis_mehregan
🧿 انگلیسی رو قورت بده •••
@Araz_English
🧿 حقوق برای همه
@jenab_vakill
🧿 متنهای طلایی و ناب انگلیسی
@overbio
🧿 جذب جنس مخالف با تکنیک های روانشناسی
@moshavereh_shoma
🧿 آرا حقوقی قضایی و نظریات مشورتی
@ARA_HOGHOOGHI_GHAZAIE
🧿 پاتوق نویسندگان برتردنیا
@nevisandbdonya
🧿 کتابخانه انجمن نویسندگان ایران
@anjomanenevisandegan_ir
🧿 آموزش زبان عربی
@amuzesharabi
🧿 انگلیسی بی نظیر مخصوص کودکان
@alllanguagescartoons
🧿 نگارش دهم تا دوازدهم
@negareshe10
🧿 دانستنی های زنان موفق
@successfulwomen1
🧿 پارسی سخن بگوییم وزیبا بنویسیم
@FARZANDAN_PARSI
🧿 دنیای پادکست
@OneThousandandOnePodcast
🧿 بانک کتابهای ممنوعه اقتصادی و تاریخی
@FA_TI_MI
🧿 آموزش زبان با سریال
@Englishwithmima
🧿 فعالسازی چاکراها،قانون جذب،مدیتیشن
@tabnahayteshgh
🧿 مدرسه نویسندگی آناهل
@anahelanjoman
🧿 انگلیسی ویژه مهاجرت|مقدماتی تا پیشرفته
@BR_PODCAST
🧿 کارخانه پولسازی
@doredaramadd
🧿 مطالعه و خرد؛ الفبای توسعه
@Alefbaietousee
🧿 ویدئوهای آموزشی انگلیسی|مهاجرت
@EN_Videos
🧿 معاشرت با بزرگان، کتاب های صوتی
@Audio_Books_24
🧿 ایران باستان
@conference_iranvich
🧿 خسروی آواز استاد محمدرضا شجریان
@stad_shajariyan
🧿 کهن سرا
@faghatghadimiha
🧿 من مینویسم تو بخوان
@aqyanose_ulfat
🧿 شاهنامه
@shahname_iranvich
🧿 آموزش انگلیسی در اینجا
@LearnEnglishHere2
🧿 آموزش زبان انگلیسی به روشی ساده!!
@englishity
🧿 کلیپهای انگیزشی
@kelephayeangizeshi
🧿 دریچهای به سمت نور
@Daricheheebenour
🧿 خوشگلترین شعرهای ادبی و دلنوشتهها
@negahshear
🧿 محفل شعر و آوا
@mahfelshearvaava
🧿 اشعار ممنوعه !!!
@mahtitill
🧿 شرح حال
@sharhhal13
🧿 کتابفروشی ارزان کتاب
@KotobeArzan
🧿 شعر لری
@skeyani
🧿 هنر شراب زندگیست♡
@Geraf_art
🧿 ترویج تفکر نقادانه
@osiangar24
🧿 صفر تا صد آموزش رایگان متافیزیک!
@MetaCenterX
🧿 دل شدگان
@Ashoftehalan
🧿 همه چیز از همه جا ( کاربردی و مفید )
@yefenjanaramsh
🧿 مجله هنری داستانی ژیگ
@zhig_story
🧿 نامههای عاشقانه،دکلمههای زیبا،عکس ناب
@dessEre
🧿 آفرینش؛ جستجو در ادبیات و فلسفه
@afarineshdastan
🧿 گالری تصاویر و مطالب ناب ادبی
@GaleryeTasavireAdabi
🧿 روانشـنـاسِ خودت بـاش
@sh351b
🧿 متن دلنشین
@aram380
🧿 شگفتیهای طبیعت [حس آرامش]
@afarinshokoh
🧿 صفر تا صد نویسندگی
@ghazaleghaffarzadeh
🧿 صفر تا 100 انگلیسیت با ما!
@EN_Listenings
🧿 شعرناب و ڪوتاه
@sher_moshaer
🧿 دانش سیاسی
@Baharestan_MAG
🧿 موسیقی غذای روح
@we010101
🧿 انگلیسی۴ مهارت در آیلتس۱ساله
@Englishteacher563
🧿 کتابهای صوتی آرامش با داستان
@arameshbadastan
🧿 دلواژههای تنهایی
@gandomzaran
🧿 اندیشه و تفکر سیاسی
@Taraneh_t6
🧿 کتابخانه تخصصی روانشناسی
@jozve1370
🧿 موسسه وکالت و مشاوره حقوقی
@mehdihemmati59
🧿 رمانسرای مجازی
@Salam_Roman
🧿 مولانا،حافظ،شهریار،شعر و موزیک
@Onlyshear
🧿 مولانا و عاشقانههای شمس
@baghesabzeshgh
🧿 زبانشناسی
@linguiran
🧿 آموزش ترکی استانبولی در کوتاهترین زمان
@turkce_ogretmenimiz
🧿 من و کتاب ا𝐏𝐃𝐅ا
@aramesh13577
🧿 کتابخانه صوتی و پیدیاف تاپ بوک
@Top_books7
🧿 شبی چند دقیقه کتاب بخوانیم!!!
@book_tips
🌼 مدیریت استرس و اضطراب
@booklove_blog
🌺 درمان "شلوغی ذهن" و لذت آرامش
@naghshmana
🍀🌿 هماهنگی برای تبادل
@mrgp_1
زندگی مرفّهی نداشتند. پیرمرد شندرغازی از وزارت فرهنگ می گرفت که صرف و خرج خانه اش می شد. رسیدگی به کار منزل اصلاً به عهدۀ عالیه خانم بود که برای بانک ملیّ کار می کرد و حقوقی می گرفت و بعد که عالیه خانم بازنشسته شد، کار خرا ب تر شد. پیرمرد در چنین وضعی گرفتار بود. به خصوص این ده سالۀ اخیر، و آنچه این وضع را باز هم بدتر می کرد، رفت و آمد شاعران جوان بود.
عالیه خانم می دید که پیرمرد چه پناهگاهی شده است،برای خیل جوانان،امّا تحمّل آن همه رفت و آمد را نداشت؛ به خصوص در چنان معیشت تنگی. خودش هم از این همه رفت و آمد به تنگ آمده بود.
هر سال تابستان به یوش می رفتند. خانه را اجاره می دادند یا به کسی می سپردند و از قند و چای گرفته تا تره بار و بنشن و دوا درمان، همه را فراهم می کردند و راه می افتادند؛ درست همچون سفری به قندهار، هم ییلاقی بود هم صرفه جویی می کردند.
شبی که آن اتفّاق افتاد، ما به صدای در از خواب پریدیم؛ اوّل گمان کردم میراب است. خواب که از چشمم پرید و از گوشم، تازه فهمیدم که در زدن میراب نیست و شَستم خبردار شد. گفتم:«سیمین! به نظرم حال پیرمرد خوش نیست». کُلفتشان بود، وحشت زده می نمود.
مدّتی بود که پیرمرد افتاده بود. برای اوّل بار در عمرش، جز در عالم شاعری، یک کار غیر عادی کرد؛ یعنی زمستان به یوش رفت و همین یکی کارش را ساخت. از یوش تا کنارة جادّۀ چالوس روی قاطر آورده بودندش.
امّا نه لاغر شده بود، نه رنگش برگشته بود؛ فقط پاهایش باد کرده بود و از زنی سخن می گفت که وقتی یوش بود هاند، برای خدمت او می آمده، می نشسته و مثل جغد او را می پاییده؛ آن قدر که پیرمرد رویش را به دیوار می کرده و خودش را به خواب می زده و من حالا از خودم م یپرسم که نکند آن زن فهمیده بود؟
هر چه بود آخرین مطلب جالبی بود که از او شنیدم. هر روز سری می زدیم؛ آرام بود و چیزی نمی خواست و در نگاهش همان تسلیم بود، و حالا. .. .
چیزی به دوشم انداختم و دویدم. هرگز گمان نم یکردم که کار از کار گذشته باشد. گفتم لابد دکتری باید خبر کرد یا دوایی باید خواست. عالیه خانم پای کرسی نشسته بود و سر او را روی سینه گرفته بود و ناله می کرد:« نیمام از دست!».
آن سر بزرگ داغ داغ بود؛ امّا چشم ها را بسته بودند؛ کور های تازه خاموش شده. باز هم باورم نمی شد. عالیه خانم بهتر از من می دانست که کار از کار گذشته است؛ ولی بی تابی م یکرد و هی می پرسید:« فلانی! یعنی نیمام از دست رفت؟».
و مگر می شد بگویی آری؟ عالیه خانم را با سیمین فرستادم که از خانۀ ما به دکتر تلفن کنند. پسر را پیش از رسیدن من فرستاده بودند سراغ شوهر خواهرش. من و کُلفتِ خانه کمک کردیم و تن او را، که عجیب سبک بود، از زیر کرسی درآوردیم و رو به قبله خواباندیم. گفتم:« برو سماور را آتش کن؛ حالا قوم و خویش ها می آیند.» و سماور نفتی که روشن شد، گفتم رفت قرآن آورد. لای قرآن را باز کردم؛ آمد:« والصّافّات صفّا».
بار اول که پیر مرد را دیدم در کنگرۀ نویسندگانی بود که خانۀ فرهنگ شوروی در تهران علم کرده بود؛ تیر ماه 1325. زبر و زرنگ می آمد و می رفت. دیگر شعرا کاری به کار او نداشتند. من هم که شاعر نبودم، و علاوه بر آن، جوانکی بودم و توی جمعیت بر خورده بودم. شبی که نوبت شعر خواندن او بود، یادم است برق خاموش شد و روی میز خطابه شمعی نهادند و او «آی آدم ها» یش را خواند.
تا اواخر سال 26 یکی دو بار به خانه اش رفتم. خانه اش کوچۀ پاریس بود. شاعر از «یوش» گریخته و در کوچۀ پاریس! عالیه خانم رو نشان نمی داد و پسرشان که کودکی بود، دنبال گربه می دوید و سر و صدا می کرد.
دیگر او را ندیدم تا به خانۀ شمیران رفتند؛ شاید در حدود سال 29 و 30. یکی دو بار با زنم به سراغشان رفتیم. همان نزدیکی های خانۀ آنها تکّه زمینی وقفی از وزارت فرهنگ گرفته بودیم و خیال داشتیم لانه ای بسازیم. راستش اگر او در ان نزدیکی نبود، آن لانه ساخته نمی شد و ما خانۀ فعلی را نداشتیم. این رفت و آمد بود و بود تا خانۀ ما ساخته شد و معاشرت همسایگانه پیش آمد. محل هنوز بیابان بود و خانه ها درست از سینۀ خاک در آمده بودند و در چنان بیغوله ای آشنایی غنیمتی بود؛ آن هم با «نیما». از آن به بعد که همسایۀ او شده بودیم، پیرمرد را زیاد می دیدم؛ گاهی هر روز؛ در خاه هامان یا در راه. او کیفی بزرگ به دست داشت و به خرید می رفت و بر می گشت. سلام علیکی می کردیم و احوال می پرسیدیم و من هیچ فکر نمی کردم که به زودی خواهد رسید روزی که او نباشد.
گاهی هم سراغ همدیگر می رفتیم؛ تنها یا با اهل و عیال. گاهی درد دلی، گاهی مشورتی از خودش یا از زنش یا دربارۀ پسرشان که سالی یک بار مدرسه عوض می کرد و هر چه می گفتیم بحران بلوغ است و سخت نگیرید، فایده نداشت.
معنی واژه ها بُر خوردن = در میان قرار گرفتن / کنگره =مجمعی از دانشمندان و یا سیاستمداران که دربارۀ مسائل علمی یا سیاسی، بحث می کنند. (کلمۀ فرانسوی) / شوروی: مجموعه ای از کشور ها بودند که زیر نظر یک حکومت واحد، اداره می شدند. کشور روسیۀ امروزی هم جزء آن ها بود. / عَلَم کرده بود: کنایه از برپا کرده بود. / جوانکی: پسر جوانی («ک» در جوانک، نشانۀ تصغیر(کوچکی) است.) / خطابه: سخنرانی، خطبه خواندن، وعظ کردن / یوش: نام روستایی است از توابع نور مازندران، زادگاه نیما یوشیج (علی اسفندیاری) / وقفی: منسوب به وقف، وقف: زمین یا دارایی یا ملکی که برای مقصود معینی در راه خدا اختصاص دهند. / وزارت فرهنگ: وزارت آموزش و پرورش / معاشرت: گفت و شنید، الفت داشتن، رفت آمد / بیغوله: کنج، گوشه ای دور از مردم / اهل: افراد خانواده / عیال: زن و فرزندان، زن / بحران: آشفتگی، وضع غیر عادی / بحران بلوغ: تغییر حالت مربوط به دوران بلوغ
امّا من می دیدم که خود پیرمرد در این سفرهای هرساله به جست و جوی تسلّایی می رفت؛ برای غم غربتی که در شهر به آن دچار می شد . نمی دانم خودش می دانست یا نه که اگر به شهر نیامده بود، نیما نشده بود.
مسلما اگر درها را به رویش نبسته بودند، شاید وضع جور دیگری بود. این آخری ها فریاد را فقط در شعرش می شد جُست. نگاهش آرام و حرکاتش و زندگان یاش بی تلاطم بود و خیالش تخت.
به همین طریق بود که پیرمرد، دور از هر ادایی به سادگی در میان ما زیست و به ساده دلی روستایی خویش از هر چیز تعجّب کرد و هر چه بر او تنگ گرفتند، کمربند خود را تنگ تر بست تا دست آخر با حقارت زندگی هامان اخُت شد. همچون مروارید در دل صدف کج و کول های سال ها بسته ماند. در چشم او که خود چشم زمانۀ ما بود، آرامشی بود که گمان می بردی شاید هم به حق از سر تسلیم است؛ امّا در واقع طمأنین های بود که در چشم بی نور یک مجسّمۀ دورۀ فراعنه هست.
در این همه سال که با او بودیم، هیچ نشد که از تن خود بنالد. هیچ بیمار نشد؛ نه سردردی نه پا دردی و نه هیچ ناراحتی دیگر. فقط یک بار، دو سه سال قبل از مرگش شنیدم که از تن خود نالیده؛ مثل اینکه پیش از سفر تابستانۀ یوش بود.
✳️پادکست شماره ۸-فرافضا و تخیل علمی با عنوان:
💥انقراض دایناسورها، مقدمه ای بر آغاز عرصه جولان انسان؟ قسمت4
🧑🎨نویسنده: #مهدی_بصیرت_نیا
🗣با صدای: #فرید_حامد.
♦️کتاب گویای ژیگ
https://t.me/zhig_story
به انتخاب رضا خوشه بست
داستان:
«چه باید کرد؟»
نویسنده:
#لئو_تولستوی
راوی: #بهروز_رضوی
مدت: ۷۸ دقیقه
نویسندهای فرهیخته و پولدار که دور از شهر در روستا زندگی میکند، مدتی برای معالجه به مسکو آمده است. وی از دیدن تعداد زیاد گداها و مستمندان مسکو تعجب میکند و میخواهد بداند چرا این شهر بزرگ اینقدر گدا دارد؟ نویسنده از مسئولان سرشماری خواهش کرد تا او را برای آمار گرفتن از بینوایان، به محل اسکان آنها بفرستند. او را با تعدادی دانشجو برای آمارگیری به آنجا فرستادند. او فهمید گداها و فقیرانی که در آن محلهها زندگی میکنند، اساساً به کمکهای مالی نیازی ندارند، بلکه نیاز دارند که کسی پیدا شود طرز تفکر و روش معیشت آنها را تغییر دهد. در آنجا دلش برای پسرکی به نام «سریوژا» سوخت و او را به خانه خود برد، اما پسرک به فاصله چند روز از آنجا فرار کرد و به جایی رفت که بدون کار کردن پولی به دست بیاورد...
♦️کتاب گویای ژیگ
https://t.me/zhig_story
به انتخاب رضا خوشه بست
#خلق_تنگ_ابلیس
اثر #علی_موذنی
با صدای #بهروز_رضوی
📘@ketabkhooneh_ghanari🕊
📕 #داستان_کوتاه : #صندوق_نامه
✍🏻نویسنده: #آگوتاکریستف
🎙با صدایِ #بهناز_بستاندوست
@BaDstnsamandook