قلًِِـُِِ✿َُِِِِِِّ͜͡ـ❄️ـ͜͡❥ِِّـٍِِب یخًِِـُِِ✿͜͡ـ💙ـَُِِِِِِّ͜͡❥ِِّـٍِِی
∆|• ᐜᔈᑦᔿ ᐪᑋᕪ ᑦᑋᣕᔈ🕷🕸 |⇥ ∆|•#ᐪᕪᕽᐪ ᣕᣔᒃ💸🌪|⇥ ∆|•#ᒃᣳᐤ ᣕᣔᒃ🌚☘|⇥ ∆|•#ᔿᐡᣵᣳᑦ ᣕᣔᒃ🌈🔗 |⇥ ∆|•#ᣖᑋᐤᐪᐤ ᣕᣔᒃ💉🩸 |⇥ ∆|•ᐪᣔᐡᣔᔈᔈᐤᒄ ᑦᑋᣔᣕᕪᒻ ¹³⁹⁹/³/¹⁸ |⇥ ∆|•ᒃᐤᣵ ᒃᕪᑋᕪᐪᐤᣕ💋🤤😻✨|⇥ هر درخاستی داشتین بات باشین لاوام🌈💛 @monaw_82_bot
نمایش بیشترکشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
246
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
رمان : در تمنای آغوشت
نویسنده : #aysan_shahdost
خلاصه: ی دختر تخس، مغرور ، لجباز
دختری ک از چشماش متنفره...دختری از جنس بلور...دختری ک تو یتیم خونه بزرگ شده و از چرخه زندگی متنفره....
ولی عایا این بار چرخه زندگی ب نفعش میچرخه؟
#در_تمنای_آغوشت
رمان تمنای آغوشت(@skin98).pdf2.93 MB
پی دی اف کامل رمان در تمنای آغوشت رو می زارم براتون🌼💛
میخام چنلو بفروشم کسی خاس پی باشع👩🦯
ᶤᶠ ˡᶤᵛᵉ ᶤᶳ ᵃ ᵐᵒᵛᶤᵉ ᵘ ᵃʳᵉ ᵗʰᵉ ᵇᵉᶳᵗ ᵖᵃʳᵗ🤍🌻
اگِهزِندِگییهفیلمباشِهتوبِهتَرینقسمَتِشی♡
#بوی_گل_رز
#پارت_119
با ترس از امیر جدا شدم ...
اخماشو تو هم کشید ...
و خواست بخاطر این کارم چیزی بگه که :
صدای فراز اومد!!!
_رزا؟ رزا کجایی ؟ نکنه هنوز خوابیدی؟
با چشمای گشاد شده دستم رو گذاشتم رو دهن امیر ...
گیج و منگ به دور و برم نگاه میکردم ...
حالا اینو کجا قایمش کنم؟؟؟
فراز داشت به سمت اتاق میرفت ...
و هر لحظه ممکن بود بیاد آشپزخونه!!!
نگاهم به میز وسط آشپزخونه افتاد...
یس!!!خودشه
با ذوق دست امیر رو کشیدم...
ᶤᶠ ˡᶤᵛᵉ ᶤᶳ ᵃ ᵐᵒᵛᶤᵉ ᵘ ᵃʳᵉ ᵗʰᵉ ᵇᵉᶳᵗ ᵖᵃʳᵗ🤍🌻
اگِهزِندِگییهفیلمباشِهتوبِهتَرینقسمَتِشی♡
#درتمنای_آغوشت
#پارت_33
#aysan_shahdost
اصالت: دخترمچرا نمیخوری؟ نکنه دوی نداری!؟
من: ن! میخورم خیلی خوشمزس دستتون درنکنه!
الهه: گلیخانومبی زحمت بهزاد رو هم برا شام صدا بزن!
غذا پرید تو گلوم!
سرفه پشت سرفه!
ازش متنفر شده بودم! عوضیا!
ای کااااااش بهراد کمی هوامو داشت!
یکم از غذا خوردم و بعد تشکر کردم!
الهه: عه! الان مثلا خوردی؟؟؟ تا تموم نکنی ول کن نیستم!
مظلوم نگاش کردم و گفتم: ن واقعا دیگ جا ندارم!
لبخند مهربونی زد و گف: باشه! ولی لطفا از ما خجالت نکش دخترقشنگم!
لبخندی زدم!
کمی بعد بهزاد اومد و بعد سلام درست کنار صندلی من نشست!
از ترس میلرزیدم!
یهو دستی رو دستم قرار گرف!
بهراد بود!
خیلی اروم زمزمه کرد: حالت خوبه؟!
حس خوبی کل وجودمو فرا گرفت!
لبخند مهربونی زدم و گفتم: خوبم! ممنون!
بهراد: کاری باهات کرده؟
من: ن! خوبم!
بهراد: بریم؟
من: اره لطفا!
سفره رو جمع کردن!
بهراد: ما دیگ میریم من یکم کار دارم!
الهه: عهههه الان اومدین اخهههه!
بهراد: مامان کار دارم!
الهه: ای بابا باشه! ولی بازم بیاین!
باشه ای گفتیم و بعد خدافظی رفتیم!
بهراد: اون عوضی چیکارت کرده بود؟
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.