『ٺڪ ٻیٺ ٻھــــاࢪ』

دیگر‌ تو را کنار خودم احساس نمی کنم تلخ است ، که تلاش کنم تا شاید صورتت را به یاد بیاورم یا در خیال بتوانم کنارت قدم بزنم من آخرین ته مانده ی عشق را خرج #تـــــــو کرده بودم... #محمــد_بشیـرے

ایستاده ام بر بام شب و تماشا می کنم آنچه را که داشته ام ، و دیگر ندارم حال ، تنهایی در راه است و شبی که سحر شدنش یک عمر طول می کشد... #محمــد_بشیـرے

نگاهم که می کنی تمام دلشوره هایم رنگ می بازند... #محمـد_بشیرے

من هر شب کنار تو ماه را به تماشا می نشینم زیر سقف آسمانی که می دانم #تو هم هستی #محمــد_بشیـرے

همیشه دلم می خواست ماه را لمس کنم و #تــــــو آرزویم را برآورده کردی . و من سالهاست ، در آغوش ماهم بخواب می روم... #محمــدبشیــــرے

#تــــــــــــــو  چرا انقدر زیبا شده ای مثل فصل رویش تماشا شده ای چشم هایت قصه ی یک اتفاق تازه است #تــــــــو  چرا انقدر شبیه رویا شده ای #محمــدبشیــــرے

پک زدم بی تو ، تو را تا بدنم جان گیرد تا که شاید دل تو بر دلم آسان گیرد بی تو حال من از هر چیز بدش می آید حقش است هر چه بدون تو سرش می آید #ترنج

من در این تاریکی آغشته به غم چشم خندان دیدم لبخند گریان دیدم زیر نور مهتاب گریه ی خندان دیدم چشم جوشان دیدم پشت این تاریکی ، رازهای فراوان دیدم عشق را حس کردم دلِ تنگ را ، دلِ تنگ را  لمس کردم... زندگی اما جاری بود از پس این تاریکی.... #محمـد_بشیرے

این دل غمزده امشب هوس این دارد برود تا که در آغوش تو باشد امشب برود  از بدنت ماه کمی بردارد ببرد تا که در این خانه بتابد امشب #ترنج

پس قرارمان چه شد ،؟ هر شب زیر نور ماه من تمام شب ماه را تا سحر دنبال می کنم اما خبری از #تـــــــو نمی شود #محمـد_بشیرے