پلـک بـنفــش!
•𝟏𝟑𝟗𝟖/𝟔/𝟏𝟗• دور از بُعد درکِ معجزهست! •𝙋𝙧𝙤𝙩𝙚𝙘𝙩𝙞𝙫𝙚 𝙘𝙝𝙖𝙣𝙣𝙚𝙡: @NOVELFR •𝘼𝙣𝙤𝙣𝙮𝙢𝙤𝙪𝙨 𝘾𝙝𝙖𝙣𝙣𝙚𝙡: @NOVELFR_PM
نمایش بیشتر232
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
خب گایز اومدم یهچیزی رو بهتون بگم، از روزی که من چنل زدم دو سال میگذره، دو ساله که من هر روزم رو کنار شما دارم زندگی میکنم، خیلیا رفتن و خیلیها موندن و من خیلی ممنونم از کسایی که تا الان کنارم بودن و همه جوره حمایتم کردن. قطعا هیچوقت مهربونیتون رو فراموش نمیکنم.❤️
هرچیزی یه پایانی داره و متاسفانه پایان پلک بنفش زودتر رقم خورد، مجبورم رمان رو کات کنم. خیلی برام سخته بیخیال شخصیتهای اصلی و دوست داشتنی رمانم بشم و حذفشون کنم، ولی خب تنها چارهام همینه!
میدونم دلگیر و ناراحت میشید چون خودم بیشتر از هرکسی سر این موضوع ناراحتم😅
دوستون دارم امیدوارم سر این قضیه درکم کنید:)💛
بعد از این دیگه پیامی راجع به رمان ببینم جواب نمیدم. اگه دوست دارین از چنل اصلی لفت بدین و اگه هم خواستین با من در ارتباط باشین پیجم هست.
تیم تب روبانمشکی هستیم!🍑🪱
اد تب چنلای300+تا1k+باویوخوب!🍾
جذبم50+ نمونه جذبام: @RbnMshki_Tab!🍾
کنترل ریزش دارم و دورهام کوتاهه!🍾
کمترین ریز با تب من دارین، بنرا اخلاقی و کوتاهن!🍾
بنر میزنم برات و برای پایههام خارج رایگان میرم!🍾
معتبرم و معرف هم دارم!🍾
میخوای رشد کنی تگ بنداز پیویم!🍾
پایهگیری دوره جدید: @RbnMshki_Tb!🍾
تیم تب روبانمشکی هستیم!🍑🪱
اد تب چنلای300+تا1k+باویوخوب!🍾
جذبم50+ نمونه جذبام: @RbnMshki_Tab!🍾
کنترل ریزش دارم و دورهام کوتاهه!🍾
کمترین ریز با تب من دارین، بنرا اخلاقی و کوتاهن!🍾
بنر میزنم برات و برای پایههام خارج رایگان میرم!🍾
معتبرم و معرف هم دارم!🍾
میخوای رشد کنی تگ بنداز پیویم!🍾
پایهگیری دوره جدید: @RbnMshki_Tb!🍾
تیم تب روبانمشکی هستیم!🌚🫐
اد تب چنلای300+تا1k+باویوخوب!🌚🫐
جذبم50+ نمونه جذبام: @RbnMshki_Tab!🌚🫐
کنترل ریزش دارم و دورهام کوتاهه!🌚🫐
معتبرم و معرف هم دارم!🌚🫐
پایهگیری دوره جدید: @RbnMshki_Tb!🌚🫐
تیم تب روبانمشکی هستیم!👩🏻💻
اد تب چنلای100+تا1k+باویوخوب!⚠️
جذبم50+ نمونه جذبام: @RbnMshki_Tab!✅
کنترل ریزش دارم و دورهام کوتاهه!💢
معتبرم و معرف هم دارم!🔎
پایهگیری دوره جدید: @RbnMshki_Tb!✔️
یه سورپرایز براتون دارم دوستان❗️
یه رمان فوق العاده هات و عاشقانه♨️
فقط پنج نفر عضو شن که لینکش میخواد باطل شه⛔️
#مخصوص_رمان_خون_های_سختپسند
این رمان پیشنهاد خودمه که الان دارم میخونم💯
#افرادیکهزیر18سالهستنعضونشن🔞
https://t.me/joinchat/ImWf2fRv-XhjMzQ8
تیم تب روبانمشکی هستیم!👩🏻💻
اد تب چنلای100+تا1k+باویوخوب!⚠️
جذبم50+ نمونه جذبام: @RbnMshki_Tab!✅
کنترل ریزش دارم و دورهام کوتاهه!💢
معتبرم و معرف هم دارم!🔎
پایهگیری دوره جدید: @RbnMshki_Tb!✔️
ارسال نظراتون:💛🌻
https://t.me/harfmanbot?start=2178991074
جواباتون:💛🌻
@novelfr_pm
#پارت۱۱۵
- نیلوفر -
از گوشهء چشم به علی که از راه دور در حال نزدیک شدن بود نگاه کردم و توی دلم به شانس قهوهای رنگی که داشتم، لعنت فرستادم. بعد از اون شب که پیش خودم سنگ رو یخ شدم، تلاش میکردم جلوی چشمش نباشم و هرچهقدر من رشته بودم، اون پنبه کرد!
نگاهم رو روی صفحه گوشیم زوم کردم که طولی نکشید با صدای مهیب و دردی که سراسر سرم پخش شد، سرم رو بالا گرفتم و غبضناک بهش زل زدم. چشم غرهء غلیظی رفتم و با صدایی که از خشم بم شده بود، غریدم:
- نمیدونی چهقدر مشتاق خفه کردنت میشم وقتی اینطوری میکنی!
یکتای ابروش رو بالا انداخت و بهم مهلت واکنش نشون دادن، نداد و دوباره بشکن محکمتری به سرم زد. با حرص دستش رو پس زدم و پیشونی دردناکم رو لمس کردم. نزدیک بود از فرط خشم روی زمین بشینم و با تموم توانم جیغ بزنم. فهمیده بود چهقدر از این حرکت بدم میاد و دوباره تکرار میکرد!
نگاه پر تمسخر و پوزخند گوشهء لبش عصبانیتم رو چندینبرابر کرد. اکسیژن زیادی وارد ریههام فرستادم و با صدایی که سعی میکردم بلند و حرصی نباشه، پرسیدم:
- چی میخوای؟
دستهاش رو پشت کمرش برد و داخل هم قفل کرد که فرم بدنش از حالت خشکی خارج شد.
- تا ساعت دوازده برای دو روز لباس جمع میکنی، میریم ترکیه.
لحن دستور مانندش به مذاقم خوش نیومد اما با تحلیل جملهاش و تعجبی که به سمتم حملهور شد، اجازهء فکر کردن رو ازم دریغ کرد. وایسا ببینم... من و اون، ترکیه؟ به هیچوجه!
ناخواسته دستم رو توی هوا به حالت سوالی تکون دادم و متعجب گفتم:
- چی میگی؟ من نمیام!
روی صورتم خم شد و خشک و سرد، طوری که میخواست آریامهر بودنش رو به رخم بکشه گفت:
- ازت سوال نپرسیدم! زود باش وقت نداریم، برای مأموریت قراره بریم نه خوشگذرونی.
درسته عاشق ماموریتهای خارج از کشور بودم، ولی حتی اگه آتیشم بزنه من باهاش تا دم در عمارت هم نمیرم! لبخند حرصدراری روی لبهام نشوندم و بیشتر تو کاناپه فرو رفتم.
- گفتم که نمیام!
نفس عمیق حبس شدهاش رو محکم آزاد کرد و بعد از تعلل نسبتأ کوتاهی سمتم برگشت و ریلکستر از من بهم زل زد.
- باشه؛ پس خودت زنگ بزن به دنیل و بگو نمیای. از این به بعد حق اومدن تو ساختمون هم نداری!
چندثانیه طول کشید تا از گیجی بیروت بیام و مغزم هوشیار شه. حالا که دنیل سفارش کرده بود چرا نباید قبول کنم و این فرصت خارقالعاده رو از دست بدم؟!
از جام پریدم و مضطرب با انداختن نگاهی به ساعت، صدام رو به نشونه اعتراض بالا بردم.
- من چهجوری تو یک ساعت حاضر شم؟ بخیل نباش یکم بیشتر وقت بده!
لبهاش رو روی هم فشرد و خنثی شونههاش رو بالا انداخت. قدمی به عقب برداشت و خبیثانه بهم زل زد. - دوازده بشه دوازده و یک دقیقه دیگه خبری نیست، خودت میدونی.
راهش رو به سمت در خروجی کج کرد و چندثانیه بعد از مقابل چشمهام محو شد. پاشنه پام رو محکم به زمین کوبیدم و با دهن کجی حرفش رو زیرلب تکرار کردم. خدا بخیر کنه سفری رو که با این یبس قراره گذرونده شه!
لپهام رو مملو از اکسیژن کروم و هوفی کشیدم. با سرعت هرچه تمام خودم رو به اتاقم رسوندم که یک لحظه چشمم به اتاق یونا افتاد و دستم روی دستگیرهء در خشک شد.
دلم برای صداش، لبخندش، روباه گفتنش و حتی واسه خجسته بودنش تنگ شده بود و نمیتونستم این رو انکار کنم. توی این مدت که مراقب نیاز بود حتی سر جمع دو کلمه هم حرف نزده بودیم و متاسفانه دوباره این فاصلهء بینمون تمدید شد...
از در فاصله گرفتم و بعد از سپردن به چندتا خدمتکار که وسایلم رو جمع و جور کنن، سمت اتاق یونا رفتم. تقهء آرومی به در زدم و وقتی صدایی از جانبش نشنیدم، در رو باز کردم و آروم وارد اتاق شدم. از دیدن صحنهء مقابلم قلبم فشرده شد و دلم به حالش سوخت. با کفش و لباسهای بیرونش و روی تخت خوابیده بود و از این فاصلهء دور هم خستگی از چهرهش مشخص بود. جلوتر رفتم و با دقت به صورتش خیره شدم.
صدای خر و پفی که از بین لبهای نیمه بازش خارج میشد، لبخند روی لبم رو عمیقتر کرد. دستم رو جلو بردم و موهای لخت و خوش حالتش رو لمس کردم. دل بازیگوشم گرفته بود و عمیقا دوست داشتم الان بیدار باشه و چشمهاش رو ببینم ولی نه دلم میاومد بیدارش کنم و نه غرورم اجازه میداد.
دستم رو پایینتر بردم و با سر انگشتهام پیشونیش رو نوازش کردم. دلم بیشتر از الان دلتنگش میشد و قسمت دردناکش اینجا بود که تو طول مأموریت اجازهء زنگ زدن ندارم!
دستم رو عقب کشیدم و با احتیاط عقب گرد کردم و از اتاق بیرون زدم.
- پلک بنفش!
--------🌚🫀--------
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.