cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

بهانه‌هاي مأنوس

لحظه‌هايي با سينما و ادبيات

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
359
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-17 روز
+330 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

«حالمان خوب نیست اما به کدام سو روانیم؟!» پوریا جهانشاد این روزها حال هیچ‌کداممان خوب نیست؛ با اغلب که صحبت می‌کنم می‌بینم نه‌تنها حالمان خوب نیست، بلکه این حال در این یک‌ساله به‌تدریج بد و بدتر شد تا به امروز رسید. سخت است باور کنیم از آن روزها که دوستان بسیاری مخالف هرگونه فعالیت هنری بودند، برای کفِ خیابان طرح و ایده می‌دادند، نخریدند و نخوردند تا از جنبش و روندهای کنشگری حمایت کنند، تا امروز که همه فعالیت‌های خودشان را از سر گرفته‌اند و احوالات جمعه‌ها گرم است، یک سال گذشته است. لحظه‌ای فکر کنیم آنچه از سر گرفته‌شده است چیست؟! درد، رنج، افسردگی و حسرت یا کار و معاش؟! قدرت کدام‌یک بر دیگری می‌چربد و نبود یا بودن کدام‌یک در حال از پا درآوردن ما است؟! من هرگز باور نمی‌کنم رونق جمعه‌ها و ازسرگیری خنده‌های جمعی در فضای گالری‌ها و کافه‌‌ها چیزی پنهان در خود ندارد. حفره‌های عمیقی است که از درون ما رو می‌خورد و مجبورمان می‌کند که تنها به کار فکر کنیم و کار و با لبخند پذیرای کسانی باشیم که لااقل در این یک سال کمترین نسبت و نزدیکی با آن‌ها احساس نمی‌کردیم. اما آن‌ها را می‌بینیم که مجدد هجوم آورده‌اند برای انقطاع مرزبندی‌هایی که پیش‌تر با آن‌ها کرده بودیم؛ پیش‌تر که فضای جامعه، فضای تحول بود و تغییر و ما نمی‌توانستیم خود را هم‌نفس آن‌هایی تصور کنیم که سکوت پیشه کرده‌اند و با شیطان معامله می‌کنند. ما می‌دانستیم اگر روزی آب‌ها از آسیاب بیفتد همان‌ها دوباره لبخندزنان در برابرمان ظاهر می‌شوند و فیگور دانایی می‌گیرند و نیشخندهایی می‌زنند که هر از چندی یادآوری‌مان کند که شکست‌خورده‌ایم؛ می‌دانستیم؛ اما شاید باور نمی‌کردیم چنین روزی را ببینیم؛ آن‌ها را، خودمان را، دوباره در کنار‌ هم و در همان پاتوق‌هایی که مدت‌ها است دیگر در آنجا احساس امنیت نداریم. باید پذیرفت که آن روزها طی شد، گرگ‌ها دوباره در لباس میش ظاهر شدند و درها دقیقاً برهمان پاشنه‌ای می‌چرخند که می‌خواستیم آن پاشنه را برکنیم. باید پذیرفت به‌زور می‌خندیم، سرخودمان را گرم می‌کنیم تا نبینیم و کمتر به حال و احوالاتمان بگرییم. حتی باید پذیرفت که اوضاعمان به‌عنوان هنرمند، منتقد، مدرس و مالک آن گالری کوچکی که نمی‌خواست در هزار‌توی زدوبند بدنام شود... از پیش از جنبش هم بدتر شده است، چراکه معنای خیلی چیزها برایمان تغییر کرده است؛ معنای موفقیت، معنای هنر، معنای مردم، معنای زن و زیستن، معنای مرکز و حاشیه، معنای دوستی، معنای سکوت و خیانت، معنای سرکوب و سرخوردگی، معنای طرد و اخراج و خیلی چیزهای دیگر که زیستن را برایمان دشوار می‌کند. اما می‌خواهم فکر کنم درنهایت این روند خودخوری و آسیب زدن به خود، در پس اصرار به فراموشی و لذتِ مازوخیستی حاصل از آن، در جایی می‌باید کنترل یا کم اثر شود. این را به خودم می‌گویم؛ شاید از سر استیصال یا هر چیز دیگر؛ نمی‌دانم. اما سعی می‌کنم به این موضوع بیندیشم که وقتی این آگاهی در من وجود دارد که تلاش برای فراموش کردن(به‌عنوان راهی برای صیانتِ نفس) همان‌قدر آزار می‌دهد که تلاش برای یادآوری، ترجیح می‌دهم درگیر یادآوری شوم تا فراموشی. یادآوری پتانسیل آن را دارد تا نیروهایی را آزاد کند که همچنان بتوانیم سرمان را بالا بگیریم و به خواسته‌هایمان فکر کنیم؛ امکان‌سنجی مجدد کنیم و شاید مهم‌تر از همه بتوانیم دوباره با آن‌هایی که احساس همدلی داشتیم پیوندهای تازه‌ای برقرار کنیم. شاید دارم شعار می‌دهم اما بگذارید شعار بدهم، شاید این شعار دادن‌ها حس خوب دورانی را زنده کند که فریادهایمان را نمی‌خوردیم، احساس عاملیتی داشتیم که پیش از آن نداشتیم و فرصتی بود تا دست‌در‌دست هم خشم‌هایمان را برون‌ریزی کنیم... @rokhdadehonar/ رخدادِ هنر لینک مطالعه: https://telegra.ph/%D8%AD%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D9%88%D8%A8-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D8%A7%D9%85%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%AF%D8%A7%D9%85-%D8%B3%D9%88-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%85-11-12
نمایش همه...
حالمان خوب نیست اما به کدام سو روانیم؟!

این روزها حال هیچ‌کداممان خوب نیست؛ با اغلب که صحبت می‌کنم می‌بینم نه‌تنها حالمان خوب نیست، بلکه این حال در این یک‌ساله به‌تدریج بد و بدتر شد تا به امروز رسید. سخت است باور کنیم از آن روزها که دوستان بسیاری مخالف هرگونه فعالیت هنری بودند، برای کفِ خیابان طرح و ایده می‌دادند، نخریدند و نخوردند تا از جنبش و روندهای کنشگری حمایت کنند، تا امروز که همه فعالیت‌های خودشان را از سر گرفته‌اند و احوالات جمعه‌ها گرم است، یک سال گذشته است. لحظه‌ای فکر کنیم آنچه از سر گرفته‌شده است چیست؟! درد، رنج، افسردگی و حسرت یا کار…

🔥 2
Photo unavailableShow in Telegram
«چقدر رنج، چقدر اندوه را باید مادری کنیم؟» سیلویا پلات جنگ که تمام می‌شود تمام نمی‌شود انگار تنها سیاستمداران بزرگوارانه برای صرف شام می‌روند گاهی نمایش کشتن ادامه دارد؛ عکاسان باید شتاب کنند برای عکاسی از نمایش بعدی در قاره‌ی بعدی! * نمایش هزار کُشته نمایشِ هزاران زخمی * خدا کجاست؟ قرص‌های مُسَکِن‌ام را پیدا نمی‌کنم ■ از کتاب شعر 《 گریلی، حدیث بی‌قراری لیلی》 آزاده بی‌زارگیتی نشربوتیمار ■ برای غزه برای کابل برای سردشت برای حلبچه برای هیروشیما و هر قلب کوچک پاکی که به خاطر بازی سیاست‌مداران به خاک افتاد...! 💔 #غزه #گریلی_حدیث_بی‌_قراری_لیلی #نشر_بوتیمار https://t.me/azadehbizargiti
نمایش همه...
3🔥 1😢 1
Photo unavailableShow in Telegram
«چقدر رنج، چقدر اندوه را باید مادری کنیم؟» سیلویا پلات جنگ که تمام می‌شود تمام نمی‌شود انگار تنها سیاستمداران بزرگوارانه برای صرف شام می‌روند گاهی نمایش کشتن ادامه دارد؛ عکاسان باید شتاب کنند برای عکاسی از نمایش بعدی در قاره‌ی بعدی! * نمایش هزار کُشته نمایشِ هزاران زخمی * خدا کجاست؟ قرص‌های مُسَکِن‌ام را پیدا نمی‌کنم ■ از کتاب شعر 《 گریلی، حدیث بی‌قراری لیلی》 آزاده بی.زارگیتی نشربوتیمار ■ برای غزه برای کابل برای سردشت برای حلبچه برای هیروشیما و هر قلب کوچک پاکی که به خاطر بازی سیاست‌مداران به خاک افتاد...! 💔 #غزه #گریلی_حدیث_بی‌_قراری_لیلی #نشر_بوتیمار
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
ABSENCE ■ Ali Mosaffa
نمایش همه...
👍 2
. . «برخاست دلم چنان که ننشیند باز از بس که فرو نشاندم جانم را» ■   عطار نیشابوری https://t.me/azadehbizargiti
نمایش همه...
4_392469893850595839.mp35.19 MB
1
کمی درباره «عدالت اجتماعی» و تصورات حول آن پوریا جهانشاد این روزها مدام از «عدالت اجتماعی» می‌شنویم؛ کسانی در شبکه‌های ماهواره‌ای و فضای مجازی از فردای تغییر می‌گویند و لزوم توزیع برابر قدرت و ثروت بین ایرانیان. می‌خواهم خوش‌بین باشم و این نگاه را نه ناشی از سوءنیت آن‌ها، بلکه ناشی از سوءتعبیرشان از مفهوم «عدالت اجتماعی» بدانم. همین ابتدا می‌خواهم تأکید کنم که مفهوم «عدالت اجتماعی» به‌مثابه برابری همگانی از مواهب قدرت، ثروت و منابع، اصلاً و ابداً به مفهوم برابری در توزیع نیست. «عدالت اجتماعی» در همان لحظه که ضرورتش را فهم‌ می‌کنیم، در نسبت است با لایه‌های فرودستی، درون یک‌روند تاریخی، که فرودستی را در چارچوب یک نظم جغرافیایی/اتنیکی/جنسیتی/مالکیتی/عقیدتی معنادار می‌کند. به این اعتبار، توزیع قدرت، ثروت و منابع در چارچوب برقراری «عدالت اجتماعی» امری است در نسبت با سطوح فرودستی و تاریخ آن و هرگز رابطه‌ای با برابری ندارد، چراکه سطوح فرودستی همواره بین جغرافیا/اتنیک/جنسیت/ مالکیت/عقیده-ایدئولوژی لغزان است. ازاین‌رو «عدالت اجتماعی» دقیقاً به معنای نابرابری در توزیع است؛ نابرابری بر اساس اولویت دادن به شاخصه‌های فرودستی بر محور تاریخ. به این معنا، منِ مردِ مرکزنشینِ دگرجنس خواه هرگز نباید در آن فردای مفروض، سهمی برابر با آن کورد و بلوچی داشته باشم که نسل‌اندرنسل مرگ و سرکوب را تجربه کرده‌اند. به همین نسبت هرگز نباید خواهان سهمی برابر با آن زن شهروندم یا آن شهروند هم‌جنس‌خواه باشم که سال‌ها رنج تحقیر و سرکوب جنسیتی را تجربه کرده‌اند. اگر این روزها مدام از رشد آگاهی اجتماعی سخن میگوییم به اين مفهوم است که من نوعی و امثال من در داخل و خارجِ ایران باید پس از سال‌ها برخورداری نسبی از مواهب جغرافیایی/جنسیتی/ اتنیکی آموخته باشیم که سهم خواهی‌مان از آینده مفروض، حتماً باید کم و کمتر از بسیاری دیگر باشد که سال‌ها با دست‌خالی مبارزه کرده‌اند و رنج و سرکوب را به جان خریده‌اند؛ باید به این باور رسیده باشیم‌ عدالت یعنی نابرابری برای هم‌ترازی در آینده‌ای که در پی خواهد آمد و لزوم درک چرایی پذیرش این نابرابری در زمان حال. اگر این روزها ذهنمان درگیر نظام‌های سیاسی و ساختارهای اقتصادی برای آینده ایران است، حتماً به این فکر کنیم که چقدر آن نظام‌ها و ساختارها می‌تواند در تضمین این نابرابری برای ساخت آینده‌ای برابر کمکمان کند. نظام‌ها و ساختارها قرار نیست و نباید همچون لباسی بر تنمان برود، این ما هستیم که باید فکر کنیم کدام لباس در جبران این سطوح عمیق نابرابری، دردمان را اندکی درمان می‌کند. چنین لباسی به‌زعم من چیز آماده‌ای نیست که کسی برای دیگری سفارش دهد؛ این لباسی است که باید با درک شرایط و سطوح سرکوب توسط خودمان و برای خودمان دوخته شود. در پایان می‌خواهم تأکید کنم حتی اگر تصورمان بر آن است که چنین ایده پردازی در فضای سیاست امروز امری "ناممکن" و یوتوپیایی است، بازهم قدری به خودمان فرصت دهیم که تا به‌ضرورت این «ناممکن» بیشتر فکر کنیم؛ شاید اندکی از آن عدالت که در تصور داریم بتواند در گوشه‌ای جاری شود؛ این امکان را سلب نکنیم.
نمایش همه...
👍 4
😌
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
سیمون دوبووار: زیرکانه‌ترین راه برای تسلط بر هر جامعه‌ای تحقیر و محدود کردن زنان آن جامعه است، زیرا زنانِ اسیر هرگز قادر نخواهند بود انسان‌هایی آگاه و آزادی‌خواه پرورش دهند، قادر نخواهند بود با عشق و آرامش مردانشان را در جدال با زندگی همراهی کنند. #سیمون_دوبووا‌‌ر خاطرات simone de beauvoir #زنان #حقوق_زنان #حقوق_بشر #آزادی_زنان * مجسمه‌ای از داوید چرنی #خرده_خاطرات https://t.me/azadehbizargiti
نمایش همه...
👍 4 1
Photo unavailableShow in Telegram
سیمون دوبووار: زیرکانه‌ترین راه برای تسلط بر هر جامعه‌ای تحقیر و محدود کردن زنان آن جامعه است، زیرا زنانِ اسیر هرگز قادر نخواهند بود انسان‌هایی آگاه و آزادی‌خواه پرورش دهند، قادر نخواهند بود با عشق و آرامش مردانشان را در جدال با زندگی همراهی کنند. #سیمون_دوبووا‌‌ر خاطرات simone de beauvoir #زنان #حقوق_زنان #حقوق_بشر #آزادی_زنان * مجسمه‌ای از دیوید چرنی #خرده_خاطرات
نمایش همه...
■ باران ریز ریز می‌بارد. برگ‌ها آرام آرام از تن درختان جدا می‌شوند. خیابان را لبریز کرده‌اند.  زردها. قرمزها. عزلت‌ام را این‌جا با خودم آورده‌ام. میانِ زردها و قرمزها. و در خلالِ کارها خلوت‌ام را می‌سازم هر جور که شده. هر روز به بهانه‌ی قدم زدن در مسیرهای رفت و آمدم ؛ در میانه‌ی این پاییز رویایی و  اخبار هولناک جهان و ایران توامان بغض تلخی با من است که  رهای‌ام نمی‌کند؛پس خودم را دقایقی به شهر می‌سپارم. از میانه‌ی این شهر با بناهای افسانه‌ای و سنگی‌اش هم‌چنان سطرهایی از نامه به فلیسه‌ی کافکا  در سرم چرخ می‌خورد مدام...! تکه‌هایی از قدرت بی‌قدرتان و سطرهای پرشورِ هاول هم که ترجیع‌بند روزانه‌‌ام شده. اما  درشهر، میانه‌ی همین عزلت،  گاهی میان آدم‌ها مدام  دنبال فرهنگ غالبِ شهر می‌گردم. با خودم فکر می‌کنم؛ این‌جا دست‌کم خوبی‌اش این است آدم‌ها سایه‌ی خودشان نیستند. خودشان هستند. بی‌تعارف. در چشم‌های‌ات نگاه می‌کنند وحرف‌شان را مستقیم می‌گویند‌. مثلن نمی‌گویند: سایه‌ی عالی مستدام و بعد...! مستقیم می‌گویند: بله حتمن. مستقیم می‌گویند: نه متاسفانه! می‌گویند: کمکی از من بر می‌اید؟ بعد کمک‌‌حالت می شوند! می‌گویند: متاسفانه از  من کمکی برنمی‌آید. کنار می‌روند؛ یا یاری‌گر دیگری را پیش می‌کشند‌! آدم‌هایِ عصبانی هم پیدا می‌شوند؛ گاهی.  اما خوبی‌اش همین است. آدم‌ها سایه‌ی خودشان نیستند؛ خودشان هستند. فکر می‌کنم ما حرف‌هامان را با هزار تعارفِ استعاره‌دار و آرایه‌‌ی ادبی به هم می‌فهمانیم. آخرش هم نمی‌شنویم هم‌را. شاید چون ملت شعر و کلمه‌‌ایم...؟ ! رسمِ غم‌باری‌ست اما. . دلیلش همین است؟ شاید! ■ ! #روزها_در_راه #خرده_خاطرات #یادداشت_های_پراکنده #نامه_به_فلیسه #فرانتس_کافکا #واتسلاف_هاول https://t.me/azadehbizargiti
نمایش همه...
بهانه‌هاي مأنوس

لحظه‌هايي با سينما و ادبيات

4👍 2👏 1
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.